سینما؛ انقلابی بصری
عبدالرضا ناصرمقدسی.متخصص مغز و اعصاب
یادداشت قبلی به «تکسنگ»ها اختصاص داده شد؛ تکسنگهایی که یادگاری از درکی علمی-تخیلی از جهان بودند و بیشک فیلم برجسته «استنلی کوبریک» با نام «اودیسه 2001» در ایجاد چنین اشیای مرموزی دخیل بوده است. قبل از اینکه تحلیل فیلمهای مربوط به گفتارهایمان را ادامه دهیم، موضوع مهم دیگری را نیز میخواهم به بحث بگذارم. آثار سینمایی فاخری در این ژانر وجود دارند که از یک رمان بزرگ علمی-تخیلی اقتباس شدهاند. نمونه مشخص آن هم همین فیلم «اودیسه 2001» «کوبریک» است که از رمانی به همین نام و به تألیف «آرتور سی. کلارک» اقتباس شده است. خود «سی. کلارک» نیز در نوشتن فیلمنامه با «کوبریک» همکاری داشته است. من هم رمان را خواندهام و هم فیلم را با دقت دیدهام. نمونههای مشابه دیگری هم برای مقایسه در ذهن دارم. سؤالی که در اینجا میخواهم عنوان کنم، این است که کدام فرم هنری از داستان برتر است؛ آیا رمان موفقتر بوده یا فیلمی که بر اساس آن ساخته شده است؟ البته ما درباره رمانهای درجهیک و اقتباسهای درجهیک صحبت میکنیم. برای مثال باید ذکر کرد که اقتباس سینمایی از جلد دوم رمان با نام «اودیسه 2010» اصلا از نظر قدرت سینمایی قابل مقایسه با شاهکار «کوبریک» نبوده و بنابراین در مورد بحث ما صدق نمیکند. کدامیک تأثیرگذارتر است؟ سینما یا رمان؟ رمان برخلاف سینما پیشینه تاریخی بسیار طولانیای دارد. درست است که شاهکار «سروانتس» یعنی «دونکیشوت» بهعنوان اولین رمان مدرن چیزی حدود 400 سال قبل به چاپ رسید، اما رمان مدرن ریشه در رمانسهایی دارد که سابقهای دوهزارساله دارند. شیوهای هنری با چنین پشتوانه تاریخی طولانیای تجربههای وسیعی را در پیشینه خود دارد. رمان با چنین پیشینهای میتواند جنبههای مختلف انسانی را شناخته و آنها را به شکلی هرچه بهتر به تصویر بکشد. همه اینها فرم رمان را بسیار قدرتمند میکند. موضوع بعدی تأکید رمان بر زبان است. رمان موضوعی در باب زبانورزی است. رمان در مورد تجربههای زبانی ما از جهان سخن میگوید و باید توجه داشت که زبان یکی از مهمترین جنبههای تواناییهای انسانی است که گرچه در سایر جانوران به شکلی محدود دیده میشود، اما بههیچوجه قابل مقایسه با انسان نیست. رشد زبان و زبانورزی در انسان نهتنها امکانات زیادی را در اختیار انسان قرار داده بلکه بر شیوه تفکری او نیز تأثیر بسزایی گذاشته است؛ بهطوریکه پربیراه نخواهد بود اگر شیوه تفکر انسانی را شیوهای زبانی بنامیم. انسان در محیط و اتمسفر زبانی است که فکر میکند و میاندیشد. پس رمان نیز بهعنوان یک تجربه ممتاز زبانی چون از همه این امکانات تکاملی استفاده میکند، میتواند تأثیر بسیار بالایی بر تفکر انسانی داشته باشد. از سوی دیگر رمان به علت وجود بُعد تخیل در آن میتواند این تجربههای زبانی از جهان را توسعه بخشیده و خود به هرچه گستردهشدن جهان یاری رساند. سینما درست در مقابل تمام آنچه گفته شد، قرار دارد. سینما پیشینهای چندان طولانی ندارد و حضور آن به کمی بیش از صد سال میرسد؛ زمانی که برادران «لومیر» با ساخت سینماتوگراف برای اولینبار فناوری را به شکلی کاملا برجسته وارد هنر کرده و ما را با جادوی پرده سپید سینما آشنا کردند. البته باید گفت که از آن زمان و بهدنبال رشد فناوری، سینما نیز بهسرعت پیشرفت کرد. سینمای صامت به سینمای صدادار و بعد هم رنگی و سپس سهبعدی تغییر پیدا کرد. استفاده از علوم رایانه تحول بزرگی در صنعت سینما و جلوههای ویژه آن بهوجود آورد و سینما توانست صحنههایی را بازسازی کند که تا پیشازاین بهتصویرکشیدن آن موضوعی خیالی مینمود. درست است که در سینما هم تصویر و هم صوت به بیشترین میزان مورد استفاده قرار میگیرند، اما باید گفت که تأثیرگذاری سینما به شکل عمده مدیون استفاده ویژه و فناورانه از تصویر است. سینما به تصویر شکل میبخشد. آن را از حالتی که در جهان واقع میبینیم، تغییر میدهد. حتی واقعگراترین فیلمها نیز جهان را آنطوری تصویر میکنند که خود میخواهند نه آنطور که واقعا وجود دارد. به سخن دیگر، سینما استفاده از تصویر را به شکلی بنیادی تغییر داده است. ما با جهان بصریای روبهرو هستیم که تا پیشازاین هیچگونه درکی از آن نداشتیم. هر فیلم برجسته جهان بصری تازهای را خلق میکند. جهانی که همه عناصر را در خود مستتر داشته و به این شکل میتواند تخیل وجودی ما را گسترش دهند. اینگونه سینما میتواند ذهن و مغز را تحت تأثیر قرار داده و به آن شکل ببخشد. به سخن دیگر باید گفت سینما بنا بر خصوصیاتی که دارد، انقلابی را در درک بصری از جهان به وجود آورده است. ما بهواسطه سینما میتوانیم جهان را به شکلی جدید و تازه ببینیم. سینما ما را وارد مرحله جدیدی از تکامل در تجربههایمان کرده است. اینگونه است که انسانی که شیوه تفکرش برای هزاران سال زبانی بوده، ناگهان مفتون سینما شده و ساعتها در برابر هجوم تصاویر آن میخکوب میشود. انسان با تجربه بصری جدیدی بهواسطه سینما آشنا شده است. حالا با تمام آنچه گفته شد، به سؤال قبلی بازمیگردیم؛ ارائه یک تجربه علمی-تخیلی در قالب رمان تأثیرگذاری بیشتری دارد یا در قالب یک فیلم برجسته؟ همانطور که دیدیم این هنرها به ساحتهای مختلفی میپردازند. یکی تجربه و دنیای زبانی ما را گسترش میدهد و دیگری تجربه کاملا جدیدی را در دنیای بصری به ما ارائه میدهد. از اینرو هر دو بسیار ارزشمند و هریک معناهای خاص خود را به وجود میآورند. اما اگر از دیدگاه تکاملی به موضوع نگاه کنیم، سینما مرحلهای متأخرتر در تکامل تجربههای انسانی تلقی میشود. اگرچه در تکامل نمیتوان از برتری یک اتفاق یا تجربه جدید بر تجربههای قبلی سخن گفت اما به نظر میرسد در عرصه تکامل فرهنگی، بسیاری از این تجربههای انسانی بار معنایی پیدا میکنند. به سخن دیگر انسان شاید از این پس نتواند برای درک و توسعه جهان، صرفا بر تجربههای زبانی خود متکی باشد. تجربههای بصری با استفاده از فناوری، دنیای جدیدی را پیشروی ما گستردهاند که شاید گونه انسان دیگر بدون حضور آنها نتواند به شناخت مناسبی از جهان دست یابد.
یادداشت قبلی به «تکسنگ»ها اختصاص داده شد؛ تکسنگهایی که یادگاری از درکی علمی-تخیلی از جهان بودند و بیشک فیلم برجسته «استنلی کوبریک» با نام «اودیسه 2001» در ایجاد چنین اشیای مرموزی دخیل بوده است. قبل از اینکه تحلیل فیلمهای مربوط به گفتارهایمان را ادامه دهیم، موضوع مهم دیگری را نیز میخواهم به بحث بگذارم. آثار سینمایی فاخری در این ژانر وجود دارند که از یک رمان بزرگ علمی-تخیلی اقتباس شدهاند. نمونه مشخص آن هم همین فیلم «اودیسه 2001» «کوبریک» است که از رمانی به همین نام و به تألیف «آرتور سی. کلارک» اقتباس شده است. خود «سی. کلارک» نیز در نوشتن فیلمنامه با «کوبریک» همکاری داشته است. من هم رمان را خواندهام و هم فیلم را با دقت دیدهام. نمونههای مشابه دیگری هم برای مقایسه در ذهن دارم. سؤالی که در اینجا میخواهم عنوان کنم، این است که کدام فرم هنری از داستان برتر است؛ آیا رمان موفقتر بوده یا فیلمی که بر اساس آن ساخته شده است؟ البته ما درباره رمانهای درجهیک و اقتباسهای درجهیک صحبت میکنیم. برای مثال باید ذکر کرد که اقتباس سینمایی از جلد دوم رمان با نام «اودیسه 2010» اصلا از نظر قدرت سینمایی قابل مقایسه با شاهکار «کوبریک» نبوده و بنابراین در مورد بحث ما صدق نمیکند. کدامیک تأثیرگذارتر است؟ سینما یا رمان؟ رمان برخلاف سینما پیشینه تاریخی بسیار طولانیای دارد. درست است که شاهکار «سروانتس» یعنی «دونکیشوت» بهعنوان اولین رمان مدرن چیزی حدود 400 سال قبل به چاپ رسید، اما رمان مدرن ریشه در رمانسهایی دارد که سابقهای دوهزارساله دارند. شیوهای هنری با چنین پشتوانه تاریخی طولانیای تجربههای وسیعی را در پیشینه خود دارد. رمان با چنین پیشینهای میتواند جنبههای مختلف انسانی را شناخته و آنها را به شکلی هرچه بهتر به تصویر بکشد. همه اینها فرم رمان را بسیار قدرتمند میکند. موضوع بعدی تأکید رمان بر زبان است. رمان موضوعی در باب زبانورزی است. رمان در مورد تجربههای زبانی ما از جهان سخن میگوید و باید توجه داشت که زبان یکی از مهمترین جنبههای تواناییهای انسانی است که گرچه در سایر جانوران به شکلی محدود دیده میشود، اما بههیچوجه قابل مقایسه با انسان نیست. رشد زبان و زبانورزی در انسان نهتنها امکانات زیادی را در اختیار انسان قرار داده بلکه بر شیوه تفکری او نیز تأثیر بسزایی گذاشته است؛ بهطوریکه پربیراه نخواهد بود اگر شیوه تفکر انسانی را شیوهای زبانی بنامیم. انسان در محیط و اتمسفر زبانی است که فکر میکند و میاندیشد. پس رمان نیز بهعنوان یک تجربه ممتاز زبانی چون از همه این امکانات تکاملی استفاده میکند، میتواند تأثیر بسیار بالایی بر تفکر انسانی داشته باشد. از سوی دیگر رمان به علت وجود بُعد تخیل در آن میتواند این تجربههای زبانی از جهان را توسعه بخشیده و خود به هرچه گستردهشدن جهان یاری رساند. سینما درست در مقابل تمام آنچه گفته شد، قرار دارد. سینما پیشینهای چندان طولانی ندارد و حضور آن به کمی بیش از صد سال میرسد؛ زمانی که برادران «لومیر» با ساخت سینماتوگراف برای اولینبار فناوری را به شکلی کاملا برجسته وارد هنر کرده و ما را با جادوی پرده سپید سینما آشنا کردند. البته باید گفت که از آن زمان و بهدنبال رشد فناوری، سینما نیز بهسرعت پیشرفت کرد. سینمای صامت به سینمای صدادار و بعد هم رنگی و سپس سهبعدی تغییر پیدا کرد. استفاده از علوم رایانه تحول بزرگی در صنعت سینما و جلوههای ویژه آن بهوجود آورد و سینما توانست صحنههایی را بازسازی کند که تا پیشازاین بهتصویرکشیدن آن موضوعی خیالی مینمود. درست است که در سینما هم تصویر و هم صوت به بیشترین میزان مورد استفاده قرار میگیرند، اما باید گفت که تأثیرگذاری سینما به شکل عمده مدیون استفاده ویژه و فناورانه از تصویر است. سینما به تصویر شکل میبخشد. آن را از حالتی که در جهان واقع میبینیم، تغییر میدهد. حتی واقعگراترین فیلمها نیز جهان را آنطوری تصویر میکنند که خود میخواهند نه آنطور که واقعا وجود دارد. به سخن دیگر، سینما استفاده از تصویر را به شکلی بنیادی تغییر داده است. ما با جهان بصریای روبهرو هستیم که تا پیشازاین هیچگونه درکی از آن نداشتیم. هر فیلم برجسته جهان بصری تازهای را خلق میکند. جهانی که همه عناصر را در خود مستتر داشته و به این شکل میتواند تخیل وجودی ما را گسترش دهند. اینگونه سینما میتواند ذهن و مغز را تحت تأثیر قرار داده و به آن شکل ببخشد. به سخن دیگر باید گفت سینما بنا بر خصوصیاتی که دارد، انقلابی را در درک بصری از جهان به وجود آورده است. ما بهواسطه سینما میتوانیم جهان را به شکلی جدید و تازه ببینیم. سینما ما را وارد مرحله جدیدی از تکامل در تجربههایمان کرده است. اینگونه است که انسانی که شیوه تفکرش برای هزاران سال زبانی بوده، ناگهان مفتون سینما شده و ساعتها در برابر هجوم تصاویر آن میخکوب میشود. انسان با تجربه بصری جدیدی بهواسطه سینما آشنا شده است. حالا با تمام آنچه گفته شد، به سؤال قبلی بازمیگردیم؛ ارائه یک تجربه علمی-تخیلی در قالب رمان تأثیرگذاری بیشتری دارد یا در قالب یک فیلم برجسته؟ همانطور که دیدیم این هنرها به ساحتهای مختلفی میپردازند. یکی تجربه و دنیای زبانی ما را گسترش میدهد و دیگری تجربه کاملا جدیدی را در دنیای بصری به ما ارائه میدهد. از اینرو هر دو بسیار ارزشمند و هریک معناهای خاص خود را به وجود میآورند. اما اگر از دیدگاه تکاملی به موضوع نگاه کنیم، سینما مرحلهای متأخرتر در تکامل تجربههای انسانی تلقی میشود. اگرچه در تکامل نمیتوان از برتری یک اتفاق یا تجربه جدید بر تجربههای قبلی سخن گفت اما به نظر میرسد در عرصه تکامل فرهنگی، بسیاری از این تجربههای انسانی بار معنایی پیدا میکنند. به سخن دیگر انسان شاید از این پس نتواند برای درک و توسعه جهان، صرفا بر تجربههای زبانی خود متکی باشد. تجربههای بصری با استفاده از فناوری، دنیای جدیدی را پیشروی ما گستردهاند که شاید گونه انسان دیگر بدون حضور آنها نتواند به شناخت مناسبی از جهان دست یابد.