|

سینمای عباس‌ کیارستمی 50 ساله شد

حمیده شریف‌راد: عباس‌ کیارستمی 50 سال پیش در تابستان سال 1349 اولین فیلم خود «نان ‌و‌ کوچه»را در کوچه‌باغ‌های تجریش ساخت. سیاه‌وسفیدی کوتاه، با حضور یک پسربچه پنج‌ساله، سگی هشت‌، 9 ماهه، چند رهگذر محلی، یک فیلم‌بردار تقریبا حرفه‌ای فارغ‌التحصیل از آلمان (مهرداد فخیمی) که در جذابیت کم از ستاره‌های روز سینما نداشت و در حوصله به هر ترتیب که بود با قهر و آشتی‌های متعدد خودش را در آن کوچه‌ کش آورد، با همکاری تدوینگری جوان، «منوچهر اولیایی»، در یک استودیوی تازه‌متولد‌شده شش‌ماهه؛ زیر نظر مسئول فرهنگی کانون‌ پرورش ‌فکری‌ کودکان‌ و‌ نوجوانان، جوانی فرنگ‌دیده، مترجم و فرهنگ‌شناس به نام «فیروز شیروانلو»، و البته اهل سیاست که با عفو حکومت وقت، سر نه‌چندان بی‌گناهش بالای‌ دار نرفت و چرخ روزگار، دخل و خرج اولین فیلم ساخته‌شده در مرکز سینمایی کانون را با ترجیع‌بند «مراقب باش خرجت دارد زیاد می‌شود» به دست او انداخت. نان‌ و کوچه سرانجام پس از 40 روز کش‌وقوس بین کارگردان با فیلم‌بردار، خانواده مذهبی پسربچه «رضا هاشمی»، کانون و سگِ غریبه با سینما، با زمان ساختی دو برابر اغلب فیلم‌های سینمایی روز، به‌عنوان اولین تولید مرکز سینمایی ‌کانون، کمی مانده به جشنواره بین‌المللی کودکان فیلم‌ تهران آماده نمایش شد تا عنوان پرثمر و باافتخار «عباس‌ کیارستمی» برای نخستین‌بار به‌عنوان کارگردان روی پرده سینما و بر تیتراژ فیلمی 12‌دقیقه‌ای بنشیند. مشهورترین فیلم کوتاه تاریخ سینمای ایران که بعدها با یک پرواز به پراگ، تنش به قیچی تدوینگر مطرح روز چِکی خورد و از بار اضافه‌اش کم شد و به کمتر از 11 ‌‌دقیقه رسید.
داستان فیلم‌سازشدن عباس‌ کیارستمی پیچ‌و‌تاب‌های خودش را دارد، اگرچه او خود به‌سادگی آن را روایت می‌کند «وقتی از من می‌پرسند چه شد فیلم‌ساز شدی؟ می‌گویم تصادفی! کنکور دانشکده‌ هنرهای‌ ‌زیبا را دادم و رد شدم. بعد در اداره پلیس ‌راه استخدام شدم. سال آینده‌اش به‌ کلی این قضیه را فراموش کرده بودم که سراغ یکی از دوستانم به نام عباس کهنداری که کتاب‌فروشی و خرازی داشت، رفتم. او به من پیشنهاد کرد با هم به سر پُل تجریش برویم. من که گیوه به پا داشتم و نمی‌توانستم همراه او بروم کفشی از او قرض گرفتم و رفتیم. سر پل یکی از دوستانم را دیدم و او پیشنهاد کرد با هم به خانه فرهاد اشتری شاعر برویم. یکی از نقاشان در خانه‌ اشتری میهمان بود؛ وقتی فهمید در کنکور رد شده‌ام توصیه کرد در کلاس طراحی نام‌نویسی و سال بعد مجددا در کنکور شرکت کنم. در رودربایستی در آن کلاس اسم نوشتم. سال بعد کنکور دادم و قبول شدم. بعد نقاشی تبلیغاتی کردم، فیلم تبلیغاتی ساختم و از همین طریق با سینما آشنا شدم. حالا فکر می‌کنم اگر کفش‌های دوستم به‌ پای من نخورده بود، الان بازنشسته وزارت‌ راه بودم»‍.‌1 در میان اشخاصی که روایت شده کیارستمی را به سمت فیلم‌سازی هُل داده‌اند نام استاد «نصرت ‌کریمی» بازیگر، کارگردان و مجسمه‌ساز ایرانی و «بیژن ‌جزنی»، نقاش انقلابی و مدیر «تبلی‌فیلم» به چشم می‌آید. کیارستمی درباره توصیه جزنی می‌گوید: «در تبلی‌فیلم فیلم‌برداران و کارگردانان فیلم‌های تبلیغاتی اجازه نمی‌دادند دست به دوربین بزنم. نمی‌خواستند از حد یک سناریونویس یا ایده‌پرداز جلوتر بروم؛ چون برای سناریو صد تا 200 تومان دستمزد می‌‌دادند، ولی برای فیلم‌برداری 400 تومان و برای کارگردانی بین 800 تا هزارو 200 تومان. طبیعی بود نخواهند شخص دیگری وارد کار بشود. به‌ همین ‌دلیل هم ساخت تیزرهای تلویزیونی در اختیار آدم‌های محدودی بود. راستش من هم به سناریونویسی راضی بودم و سودای فیلم‌سازی در سر نداشتم؛ اما اصرار آنها حتی برای لمس‌نکردن دوربین، این وسوسه را در من ایجاد کرد. در آن مدت کوتاه کار در تبلی‌فیلم، با فیلم‌سازان بحث‌هایی هم داشتم که چرا سناریو را آن‌طور‌ که باید نمی‌سازند. جزنی که متوجه اختلافات شده بود، گفت اینجا حسادت و رقابت بالاست. با وجودی که سنی نداشتم و هنوز کارم را شروع نکرده بودم، به من گفت فکر می‌کنم تو فیلم‌ساز خوبی خواهی شد. حیف است وقتت را برای تبلیغ کالای کارخانه‌ها بگذاری. سراغ فیلم‌سازی برو و راهی برای ساختن داستان‌هایت پیدا کن».2 هرچه هست، امروز اگرچه نام‌ونشانی به چشم نمی‌آید از آنان که سال‌ها راه فیلم‌سازی را بر عباس‌ کیارستمی ناهموار کردند و پسِ پرده تمام توانشان را برای نادیده‌گرفتن این سینما و راه‌نیافتنش به خارج از مرزها، برای او که معتقد به بی‌مرزی بود به کار بستند؛ در عوض از آنان که بارقه‌های نبوغ و درخشش ذهن او را از همان نطفه در سال 1349 پیش‌گویی کرده و در روانه‌کردنش به جهان سینما یاری کردند، فهرست بلندبالایی در اختیار است! جدای از نام‌ها، از چرخ روزگار هم نباید غافل ماند که او را از مولوی به اختیاریه، از کارخانه نخ‌ریسی به پلیس راه، از آنجا به دانشکده هنرهای ‌زیبای ‌تهران و بعد به «آتلیه‌ هفت»، «تبلی‌فیلم» و از سازمان‌ تبلیغاتی «نگاره» به کانون ‌پرورش ‌فکری ‌کودکان ‌و ‌نوجوانان رساند. او با تجربه‌ای 10ساله و کوله‌باری از صدها پوستر و طراحی، 150 فیلم‌ تبلیغاتی، چندین تیتراژ خوش‌ساخت و متفاوت سینمایی، کمی تجربه عکاسی و یک‌ذره نقاشی، پا به ساختمان تودرتو و نیمه‌آجری کانون گذاشت؛ بهشتی برای اجرای ایده‌ها و ساخت داستان‌هایش. بی‌خبر از اینکه در این مسیر زیبا، زندگی چند نفر دیگر هم‌زمان با او پیش می‌رفت تا با دقت و ظرافت در یک نقطه به یکدیگر متصل شوند و هریک از جمله او در جای شایسـته خود قرار بگیرند.
عباس‌ کیارستمی در 20‌سالگی، کمتر از یک‌ سال پس از قبولی در کنکور نقاشی دانشکده‌ هنرهای ‌زیبا‌ی تهران در سال 1339 و هم‌دوره‌شدن با نیکزاد نجومی، علی‌اکبر صادقی، آیدین آغداشلو، هادی هزاوه‌ای و فرشید مثقالی، روپوش آتلیه را کنار می‌گذارد و بیشتر از نقاشی، در خارج از دانشکده به طراحی پوستر و ساخت آفیش می‌پردازد. در «آتلیه‌هفت» با مدیریت علی‌اکبر صادقی و یکی‌ دو آفیس‌گرافیکی دیگر مشغول به کار می‌شود. عصرها هم برای نگهبانی شبانه و بررسی بار کامیون‌ها به پلیس راه جاجرود می‌رود. جایی که به گفته خودش از لذت‌بخش‌ترین ایام زندگی‌اش بوده. اشتیاق کار و بی‌قراری برای تولید اثر او را به این سو و آن سو می‌کشاند؛ «من یک کار را شروع کردم و ذره‌ذره لذت آن را بردم و بعد کار دوم را برای خودم فراهم کردم. بعد دیدم چقدر لذت‌بخشه، رفتم سراغ کار سوم. یادمه فقط به عنوان گرافیست سه تا کار داشتم. از یک دفتر می‌رفتم به یک دفتر دیگر و از آنجا باز می‌رفتم به یک دفتر دیگر. شب هم که می‌شد ساعت شش بعدازظهر می‌رفتم خیابان ایران و از آنجا می‌رفتم پلیس راه جاجرود. لذت کار بود که من را از یک کار به یک کار دیگر می‌برد. شروع هجده‌سالگی‌ام مثل همه بود. در آن دوره هر کسی می‌خواست کار کند، کار بود. من این را از دوستانم می‌فهمیدم. هر موقع همدیگر را می‌دیدیم کارمان را عوض کرده بودیم. یکی تو پخش دارو فایزر بود، ول کرده بود رفته بود توی قرقره زیبا. یا اون یکی از وقتی ایران‌خودرو درست شد رفت تو ایران‌خودرو. در دوره‌ای که ما هجده‌ساله بودیم همیشه کار بود. حتی من یک‌جوری انتخاب کرده بودم که بتوانم از این دفتر تا آن یکی دفتر بدوم. برای اینکه تحمل ایستادن و منتظر تاکسی‌شدن را نداشتم»‍.3 از اوایل سال1342 سناریونویسی برای فیلم‌های تبلیغاتی را با «تبلی‌فیلم» به مدیریت «بیژن جزنی» آغاز می‌کند. «یک‌سالی از دانشجوشدنم می‌گذشت که در تبلی‌فیلم که آن زمان خیلی شرکت معروفی بود مشغول به کار شدم. در یک دفتری که نزدیک به تبلی‌فیلم بود کار می‌کردم تا اینکه یک روز به تبلی‌فیلم رفتم و با جزنی صحبت کردم. قرار شد به عنوان گرافیست و نویسنده فیلم‌نامه تیزرهای تبلیغاتی باهاشون همکاری کنم».4 در سال‌های 43 و 44 هم‌زمان با فعالیت جدی در عرصه تبلیغات تلویزیونی، به طراحی هم می‌پردازد و به واسطه همکاری دوستانش نیکزاد ‌نجومی، پرویز کلانتری و فرشید مثقالی با انتشارات فرانکلین، مختصر آشنایی با فیروز شیروانلو مدیر هنری این انتشارت پیدا می‌کند. شیروانلو که به‌تازگی تحصیلاتش را در رشته جامعه‌شناسی هنر از دانشگاه لیدز انگلستان به پایان رسانده و به ایران بازگشته، یک دستش در فیلم‌ و هنر و ترجمه کتاب است و یک دستش در کتاب‌های مارکس و چاپ جزوه‌‌های سیاسی، سرانجام به دلیل اتهام ترور شاه که ناموفق هم بوده در سال 1344 دستگیر شده و به زندان می‌افتد. کیارستمی و دوستان هم‌دانشگاهی‌اش که به این بگیر و ببندها عادت دارند، سرشان در هنر است و هر یک در جایی با رنگ و قلم‌مو و کاغذ به کار خود ادامه ‌می‌دهند. هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر در آمریکا، «لیلی‌ امیرارجمند» دوست و همکلاسی قدیمی فرح پهلوی در مدرسه رازی تهران، بی‌خبر از اینکه قرار است تا چند ماه بعد مدیریت مرکزی به نام «کانون» را عهده‌دار شود، با پایان تحصیلات در رشته کتابداری در دانشگاه راتگرز، به ایران باز می‌گردد. امیرارجمند از دوست قدیمی خود تقاضا می‌کند موقعیتی به او داده شود که بتواند کتابخانه‌ای برای بچه‌ها درست کند. قطعه‌ زمینی در مجاورت پارک فرح در باغ جلالیه در اختیار وی گذاشته می‌شود و به این ترتیب کلنگ کانون در دی‌ماه سال ۱۳۴۴ به ابتکار لیلی امیرارجمند و با حمایت فرح پهلوی زده می‌شود. چندی نگذشته کانون به نهاد فرهنگی و هنری تأثیرگذاری برای گسترش ادبیات و هنر کودکان و نوجوانان ایرانی تبدیل می‌شود. عباس کیارستمی در این سال‌ها به عنوان گرافیست و سازنده فیلم‌های تبلیغاتی غیرمتعارف و البته نه‌چندان مشتری‌پسند، جاافتاده و برخی از کارهایش از جمله تبلیغ بخاری برای کارخانه ارج، جوراب بل، کرم بَبَک، آبمیوه‌گیری توشیبا و... در میان هنری‌ها دوستدار پیدا کرده است. یک‌سالی از تأسیس «کانون» نگذشته که شیروانلو از زندان آزاد می‌شود و کمی بعد «دفتر نشر و تبلیغات نگاره» را تأسیس می‌کند. امیرارجمند بی‌خبر از اینکه شیروانلو قصد ترور جان شاه را داشته و تازه از بند رها شده، کار تصویرگری برخی از کتاب‌های کانون برای کودکان و نوجوانان را به مؤسسه «نگاره» سفارش می‌دهد. شیروانلو نیز از همان هنرمندان دوره کار در فرانکلین دعوت به همکاری می‌کند. تداوم همکاری «نگاره» و «کانون» به تدریج موجب استخدام شیروانلو به عنوان مدیر بخش انتشارات کانون می‌شود و رفته‌رفته او را به نفر دوم این مجموعه که روزبه‌روز عظیم‌تر می‌شود تبدیل می‌کند. عباس‌ کیارستمی در این زمان (سال 1345) هم‌زمان با علاقه جدی‌تر به فیلم و تصویر، شیفته و پیرو آثار سائول باس، گرافیست محبوبش که آوازه کارهای او در دهه 60 میلادی پیچیده، پا به عرصه ساخت تیتراژ برای فیلم‌های سینمایی گذاشته و اولین تیتراژ را در اوایل سال 1346برای فیلم وسوسه ‌شیطان ساخته محمد زرین‌دست در سازمان نگاره می‌سازد. او با ساخت تیتراژهای متفاوت دیگری که هیچ شباهتی به دیگر عنوان‌بندی‌های سینمای مرسوم ندارد، در فیلم‌های حکیم‌باشی (پرویز نوری)، پنجره (جلال مقدم)، رضا موتوری و قیصر (مسعود کیمیایی) با نگاه ویژه خود که تأثیر مستقیم گرافیک و عکاسی در آنها هویداست، ناخواسته در مسیری رو به فیلم‌سازی گام بر‌می‌دارد.
هر تیتراژ او مانند فیلمی کوتاه، آغاز و پایان دارد و دریچه‌ای زیبا و گویا برای ورود به خود آثار است. در سال 1348 مدیران کانون سه سال پس از نخستین جشنواره جهانی فیلم‌های کودکان با ریاست هژیر داریوش که بعدها به پرویز دوایی سپرده می‌شود، با این اندیشه که اگر می‌توانیم فستیوال برگزار کنیم چرا نتوانیم فیلم بسازیم و چرا فیلم‌سازان ایرانی برای کودکان ایرانی فیلم نسازند، اقدام به تأسیس بخش سینمایی کانون می‌کنند. شیروانلو مسئولیت پیداکردن آدم‌ها برای این بخش و سروسامان‌دادن به آنها را بر عهده می‌گیرد و این‌گونه است که استخدام هنرمندان خلاق و نخبگان، در کانون جوانه می‌زند. او که به‌تازگی ترجمه کتاب «نقش ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی» نوشته ارنست فیشر را که حاصل عرق‌ریزی‌های داخل زندان است، به چاپ رسانده، در کنار ساخت استودیویی کوچک، به گردآوری جمعی از هنرمندان روشنفکر که نگاه متفاوتی از صاحبان سینمای بدنه آن سال‌ها دارند، می‌اندیشد. فرشید مثقالی که دوستی نزدیک‌تری با شیروانلو دارد، با اطلاع از جست‌وجوهای او، عباس‌ کیارستمی را که به‌تازگی از ساخت تیتراژ فیلم «قیصر» فارغ شده، برای راه‌اندازی استودیوی کانون به شیروانلو پیشنهاد می‌کند. «شیروانلو را از انتشارات فرانکلین و نگاره می‌شناختم و با کانون در تصویرسازی کتاب احمدرضا احمدی «من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید» همکاری کرده بودم. اما از اینکه دنبال یک شخصی برای ساخت استودیو و بخش سینمایی کانون می‌گشت اطلاعی نداشتم. شاید به این دلیل که من اصلا در فکر سینما و فیلم‌سازشدن نبودم. فرشید مثقالی که با او دوستی قدیمی داشت با نمایش تیتراژهای سینمایی که کار کرده بودم من را به او یادآوری کرده بود و گفته بود فرد مناسبی برای راه‌اندازی استودیوی کانون هستم. شیروانلو از طریق مثقالی از من دعوت کرد تا به کانون بروم و استودیویی برایشان بسازم. باز من فکر نمی‌کردم اولین فیلم کانون را خودم بسازم. یعنی فکر می‌کردم در حد سفارش ساخت یک استودیو است و بعد بیرون می‌آیم و به کارهای خودم ادامه می‌دهم. هیچ تصوری از فیلم‌سازی، آن‌هم برای کودکان نداشتم».5 عباس‌ کیارستمی در اواخر سال 1348 در 29سالگی وارد کانون می‌شود و استودیوی فیلم‌سازی کوچک و جمع‌وجوری را در آنجا می‌سازد. مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در سال 1349 رسما بنیان می‌شود و «نان و کوچه» به عنوان اولین فیلم تولیدشده در بخش سینمایی کانون در همین سال توسط کیارستمی ساخته می‌شود.
در گفت‌وگویی که تابستان سال 1384 درباره فیلم نان و کوچه با عباس‌ کیارستمی دارم، می‌گوید: «نان و کوچه نخستین فیلم بخش امور سینمایی کانون بود. من واقعا نمی‌دانستم چه فیلمی باید بسازم. دنبال داستانی برای کودکان بودم و همین‌طور در ذهنم به جست‌وجوی قصه می‌گشتم. قصه‌ای که فقط قصه نباشد و پیامی برای کودکان داشته باشد. یک روز اتفاقی برادرم گفت عباس نمی‌دونی امروز چه ماجرای عجیبی دیدم. در محله نزدیکمان، یک سگ به دنبال مردی که نان در دست داشت افتاده بود، آن مرد یک تکه نان به سگ داد. سگ رام شد و به دنبالش راه افتاد. مرد به تندی عبور کرد و رفت. عصر که داشتم برمی‌گشتم، همان سگ را چند محل دورتر دیدم که جلوی خانه‌ای نشسته بود. به نظرم دنبال آن مرد رفته بود. برادرم گفت فکر می‌کنی این سگ مسیر را چطور پیدا کرده؟ او فقط اول آن ماجرا را دیده بود که سگ دنبال مردی که نان زیر بغلش داشته رفته و مرد برای سگ یک تکه نان انداخته. دنباله داستان را که سگ چطور احتمالا هفت، هشت کیلومتر راه رفته و از یک نقطه به نقطه دیگر رسیده است، تخیل کرده بود. به او گفتم این داستان را روی کاغذ بیاور. بعد که خواندمش دیدم چقدر لطیف و شاعرانه است. گفتم اگر می‌توانی آن را برایم به شکل سناریوی یک فیلم کوتاه بنویس و او نوشت. خیلی ساده قصه را انتخاب کردم و گفتم شروع به ساخت فیلم می‌کنم. الان محال بود چنین جرئتی بکنم. حُسن جوانی!». ‌کیارستمی برای یافتن پسربچه فیلم، محله تجریش و امامزاده‌صالح را زیر پا می‌گذارد و در نهایت او را در کوچه محل سکونت نصرت‌ کریمی انتخاب می‌کند. مهرداد فخیمی، فیلم‌برداری را بر عهده می‌گیرد، آراپیک باغداساریان دستیار کارگردان می‌شود، هرایر آتشکار صدا را برمی‌دارد تا آنچه را تقی (بهرام) کیارستمی نوشته است، روی نگاتیو بیاورند. و فیلم کوتاهی که زمان یک‌هفته‌ای برای آن تخمین زده شده است، به دلیل عدم توافق کارگردان و فیلم‌بردار بر سر قواعد سینمایی و مشکلاتی چون بازی‌گرفتن از سگ و راضی‌کردن خانواده پسربچه، فیلم‌برداری آن 40 روز به طول می‌انجامد. سال 1384، 35 سال پس از ساخت نان و کوچه، با «رضا هاشمی»، بازیگر کودک این فیلم که آن زمان هنوز 50ساله نشده بود و این روزها به مرز 60سالگی رسیده، به آن کوچه و آن روزها رفتیم. او ایستاده در مقابل آن خانه که حالا برجی چندطبقه شده می‌گوید: «خانواده من بسیار مذهبی بودند. از سینما بیزار و معتقد به حلال و حرام. می‌گفتند سینما حرام است. تلویزیون در خانه ما ممنوع بود. حتی سوسیس و کالباس نمی‌خوردند که مبادا به جای گوشتِ گوسفندی و اسلامی ذبح‌شده، از گوشت خوک در آن استفاده شده باشد. در خانواده ما سفرهای زیارتی به مکه، مشهد و کربلا مرسوم بود و تنها عکسی که تا آن موقع داشتم، همراه پدر و مادرم در مشهد گرفته شده بود. یک‌دفعه آقای کیارستمی آمد و بین آن همه بچه در محله ما دست روی من گذاشت! پدر و مادرم به دلیل جو سینمای آن روز به‌شدت مخالفت کردند. هرچه پدرم بهانه آورد قبول نکردند. چندروزی از فیلم‌برداری با اوقات تلخی گذشت تا اینکه پدرم سر مرا از ته تراشید که آقای کیارستمی من را کنار بگذارد و بچه دیگری پیدا کند. اما ایشان با دیدن کله تراشیده من گفت بهتر شد چرا به فکر خودمان نرسیده بود!».
پس از راضی‌کردن پدر و مادر بچه که با بدخلقی اجازه حضور او را در فیلم می‌دهند، مشکل بزرگ‌تر یعنی اختلاف با فیلم‌بردار بر سر مسائل تکنیکی آغاز می‌شود. فخیمی به کیارستمی می‌گوید: «تو تکنیک سینما را بلد نیستی و اول باید بروی فیلم‌سازی را یاد بگیری. چه کسی کلوزآپ یک‌دقیقه‌ای می‌گیرد که تو می‌گیری؟ کلوزآپ نباید بیشتر از چند ثانیه طول بکشد».‌6 کیارستمی به این دلیل که می‌خواهد فضا رئال و مستندگونه باشد و احساس ترس و نگرانی کودک از سگ، به بیننده منتقل شود، بر خواسته خود پافشاری می‌کند: «همیشه فکر کرده‌ام متریال سینما آدم‌ها هستند. من در این فیلم هم به جز یک پسربچه و سگ چیز دیگری نداشتم. روی سگ که کنترل نداشتم. با تأکید بر صورت بچه می‌توانستم ترس او را نشان بدهم و اصلا به ‌دلیل چشم‌های درشتی که داشت و می‌شد ترس و وحشت را در آن دید، در انتخاب او اصرار کرده بودم. اصرار من برای گرفتن نماهای طولانی دیده‌شدن سگ و بچه در یک پلان برای این بود که تماشاگر حضور سگ و ترس بچه را باور کند. کار سختی بود و به همین دلیل هم 40 روز طول کشید».‌7 این اختلاف تا جایی بالا می‌گیرد که کیارستمی اصرار می‌کند در نمای طولانی آخر فیلم، سگ و بچه با هم به دوربین نزدیک شوند، بچه به داخل خانه برود و سگ روی پله مقابل خانه بنشیند. از آنجا که کنترل روی سگ سخت و غیرممکن بوده، فخیمی پس از چند روز خسته می‌شود و دیگر زیر بار انتظار برای ثبت چنین صحنه‌ای نمی‌رود و در نهایت به کیارستمی می‌گوید: «برو از علیاحضرت نامه بیاور که به سگ دستور بدهد هر کاری می‌خواهی انجام بدهد!».‌8 سرانجام پس از چند هفته وقتی پلان مورد نظر گرفته می‌شود، فخیمی با شنیدن «یک برداشت دیگر بگیریم شاید در لابراتوار خراب شد!» از شدت عصبانیت همه ‌چیز را کنار می‌گذارد، قهر می‌کند و می‌رود. در سال 1386 مدتی پیش از سفر ابدی آقای فخیمی، صدای دوست‌داشتنی او و صحبت‌های همراه با خنده‌اش را درباره این همکاری از جزیره کیش شنیدم؛ «به کیارستمی گفتم نگاه کن! این دوربین، اینم سگ، اینم بچه، من رفتم. گفتم ولمون کن بابا من این‌قدری که اینجا ایستادم الان دو تا فیلم سینمایی گرفته بودم. هر زمان همدیگر را می‌بینیم یاد آن روزها را تازه می‌کنیم. یک‌بار بهش گفتم یادته دائما توهم داشتی که در لابراتوار فیلمت را خراب می‌کنند؟ گفت پس خبر نداری! سگِ نان و کوچه بعد از 30 سال در یک ارتفاع مه‌گرفته در رودبار آمد و مقابل دوربین نشست. آنچنان به من زل زده بود که پیدا بود از دلم خبر دارد. ولی با اجازه‌ات این سکانس-پلانی را که 30 ‌سال منتظرش بودم در لابراتوار از بین بردند و می‌دانی در جواب‌ چه گفتند؟ گفتند آخ! گفت یادته می‌گفتی مگر بی‌کارند در لابراتوار فیلم تو را از بین ببرند؟ گفتم می‌دونی چیه عزیزم؟...
اون موقع هنوز کیارستمی نشده بودی. کیارستمی که باشی احتمال خراب‌شدن فیلم‌ات در لابراتوار هم بالا می‌رود!». عباس‌ کیارستمی بارها در گفت‌وگوهایی که درباره آغاز فیلم‌سازی و روشی که در این مسیر انتخاب کرده به نقش مهرداد فخیمی اشاره داشته که اگر او همان چند روز اول رفته بود هرگز کیارستمی به این سبک نمی‌رسید «حق با فخیمی بود ولی او از حقی که داشت استفاده نکرد تا این ویژگی را فارغ از قوت یا ضعف به من ببخشد. این فیلم تعیین روش کرد برای فیلم‌های دیگرم و به‌نوعی مادر فیلم‌های دیگرم شد». پس از پایان فیلم‌برداری «نان‌وکوچه»، به تدریج فیلم‌سازان دیگری چون بهرام ‌بیضایی، آراپیک‌ باغداساریان، محمدرضا اصلانی و فرشید مثقالی به استودیوی فیلم‌سازی کانون ملحق شده و آثار دیگری را در همان سال می‌سازند.
​نان و کوچه نخستین‌بار در روز جمعه 15آبان‌ماه سال1349 در پنجمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان رونمایی می‌شود. کیارستمی همراه با عوامل فیلم در ردیف اول سالن سینما به تماشای فیلم می‌نشیند. او در گفت‌وگو با محمد حقیقت در سینما53 می‌گوید «وقتی کار فیلم نان و کوچه تمام شد و برای نمایش به سینما برده شد من نمی‌دانستم فیلمی ساخته‌ام که خوب است یا نه. شب‌های فستیوال آن را به‌طور خصوصی به دوستانم نمایش داده بودم و آنها گفته بودند فیلم بدی ساخته‌ام. چون کات ندارد و من هم به‌دلیل نداشتن تجربه تا حدی قبول کرده بودم که فیلم بدی ساخته‌ام. اما بالاخره این فیلم را به نمایش گذاشتند و مردم به‌طرز عجیبی آن را پذیرفتند و ابراز احساسات گرمی از خود نشان دادند. اولین بار بود که اسم من به‌عنوان کارگردان روی پرده آمد. آن شب من گُر گرفته بودم و حال خودم را نمی‌فهمیدم. حالا که فکر می‌کنم نتیجه نخستین کار مستقل‌ام در سینما موفقیت‌آمیز بود و من آن موقع نمی‌دانستم تماشاگر ممکن است فیلمی را بپسندد و منتقد آن را رد کند».

در گفت‌وگویی که با محمد حقیقی صداگذار فیلم داشته‌ام درباره آن شب می‌گوید: «عباس کیارستمی اضطراب زیادی داشت. ما در ردیف اول نشسته بودیم. فیلم که شروع شد صدا به‌طرز وحشتناکی بالا بود، صداگذاری آن‌طور که باید انجام نشده بود و سالن سینما هم اشکالاتی داشت. همین که موسیقی شروع شد دیدیم صدا خیلی بالاست. کیارستمی مثل برق از جا پرید و رفت صدا را کم کرد. وقتی برگشت دقایقی بعد صدا خیلی پایین آمد، باز دوید و رفت صدا را زیاد کرد. مجددا روی صدا کار کردیم و در نمایش‌های بعدی مشکل رفع شد».
فیلم با این وجود که ازسوی عده‌ای که معتقد بودند اصلا سینما نیست و حرفی برای گفتن ندارد، مورد بی‌توجهی قرار گرفت، با استقبال سینما دوستان جدی چون هژیر داریوش و چند منتقد سینما مواجه شد. تصاویری از آن با مصاحبه کارگردان در چند روزنامه منتشر شد. بیش از همه هوشنگ ‌حسامی در تحسین آن نقدی با عنوان «فیلمی فوق‌العاده از ایران» در کیهان منتشر کرد. حسامی همچنین در این نوشته از نظر مساعد داوران و منتقدان‌ خارجی هم سخن گفته است. در کتاب تاریخ سینمای ایران به قلم جمال امید آمده «در خصوص فیلم‌‌های کانون، بدبده (محمدرضا اصلانی) به‌شدت هو شد، عمو سیبیلو (بهرام بیضایی) انتظارات را برآورده نکرد، اما نان‌وکوچه وضعیتی کاملا متفاوت با بقیه تولیدات کانون داشت. حتی داوران بین‌المللی نیز در اهدای جایزه مجسمه ‌طلایی به مجموعه فیلم‌های کانون، بیش از همه بر نان و کوچه تأکید داشتند». کیارستمی می‌گوید: «یادم هست خانمی از هیئت ژوری هم در جلسه هتل هیلتون حضور داشت. او گفت: اگرچه درست نیست عضوی از هیئت ژوری قبل از اتمام کار فستیوال نظرش را بگوید ولی من می‌خواهم ده دقیقه از کارم استعفا بدهم و بگویم که فیلم دیشب فیلم فوق‌العاده‌ای بود و فکر می‌کنم از جایی تقلید نشده بود و راه نویی را در فیلم‌سازی برای بچه‌ها ارائه می‌کرد»9. در نهایت نان و کوچه به‌همراه چند تولید دیگر کانون، برنده جایزه مجسمه طلایی پنجمین فستیوال بین‌المللی کودکان می‌شود. هیئت داوران که از فرانسه، آمریکا، چکسلواکی و انگستان به‌همراه جلال مقدم فیلم‌ها را داوری کرده‌اند در بیانیه خود برای تقدیم جوایز جشنواره می‌نویسند: «مجسمه طلایی فستیوال را به مرکز سینمایی ‌کانون ‌پرورش ‌فکری ‌کودکان ‌و ‌نوجوانانِ ایران که با آغازی درخشان، نوید می‌دهد که به یکی از مراکز مهم سینمایی مبدل می‌شود اهدا می‌گردد. هیئت داوران در میان فیلم‌های این مرکز مایل است به‌خصوص از فیلم «نان و کوچه» و چند نقاشی متحرک به نام‌های گرفتار، سوءتفاهم و آقای‌ هیولا نام ببرد».
پنجاهمین سال ساخت فیلم نان و کوچه، فقط 50 سالگی یک فیلم نیست. 50 ‌سالگی سبک سینمایی عباس‌ کیارستمی است. او با ایستادگی بر سر ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود، با نگاهی دیگرگونه به انسان و طبیعت، استفاده‌ای متفاوت از عناصر سینمایی، انتخاب نوع بیان سینمایی، عدم استفاده از موسیقی، کار با نابازیگر، پرداخت ویژه به روابط انسانی و نگاه خاص به مسئله مرگ و زیستن، سینمای جهان را صاحب سبکی متفاوت کرد. کیارستمی پس از ساخت نان و کوچه می‌گوید: «در این فیلم مسئله من کودک نبود. موضوع من سگ بود. سگ برای من یک قهرمان بود. او با یک تکه نان رام شد. رهگذران و کودک به او بی‌توجه‌اند. کودک بیهوده می‌هراسد، دوچرخه‌سوار بی‌‌وقفه زنگ می‌زند، الاغ سوار بی‌توجه به دیگران، می‌تازد. من می‌خواستم در این میان غیرمتجاوز بودن سگ را نشان بدهم. موضوع من درک متقابل موجودات از یکدیگر و ایجاد تفاهم و سمپاتی بین آنها بود». عجیب نمی‌آید اگر چنین تفکری در میان انبوهی فیلمفارسی جدی گرفته نشده باشد. به گفته خود کیارستمی هنوز هم عده زیادی سینمای او، را سینما نمی‌دانند و همچنان او با دو دسته تماشاگر روبه‌رو است؛ یا فیلم‌هایش را به‌شدت دوست ندارند یا به‌شدت دوست دارند. 50 سالگی نان و کوچه، یادآور پنجاه ساله‌شدن سینمای کیارستمی و آغاز فیلم‌سازی چند فیلم‌ساز خوب دیگر ایرانی است که کار خود را در همان سال‌ها با کانون آغاز کرده‌اند. این موضوع از این نظر قابل تأمل است که 50 سال پیش در چنین روزهایی سینمای ایران شاهد یک جریان متفاوت و نویی بوده که به آرامی و در سکوت، آغاز به کار کرده و تا امروز به راه خود ادامه داده است. امروز اگرچه نه کانون، بهشت سابق است و نه تولیداتش به درخشانی آثار دوران طلایی، اگرچه جمع مشتاقانش پریشان شدند و هریک یا رخت سفر به غربت بستند یا افسرده‌حال کنج خلوتی گزیدند، اما همچنان می‌شود به این سالگرد هنری پر افتخار بالید. چراکه صاحبان‌ِ این جریان هنری ارزشمند، همچون عباس‌ کیارستمی که پس از سال‌ها ناچار به ترک اجباری خانه دوم‌اش کانون شد، برای همیشه به خود وفادار ماندند. وگرنه امروز تنها شاهد 50 ساله‌شدن خاطره‌ای غبارگرفته بر نگاتیوهای فیلمی 10 دقیقه‌ای بودیم، نه جشن 50 سالگی یک سبک تمام‌عیار سینمایی، از فیلم‌سازی که بسیاری را شیفته و پیرو هنر و نگاه ویژه و ناب خود به زندگی کرد.
پانوشت:
1. از گفت‌وگوی رامین ‌جهانبگلو با عباس‌ کیارستمی
2، 3، 4، 5، 6، 7. از گفت‌وگوهای حمیده شریف‌راد با عباس‌ کیارستمی
8. از کتاب «عباس‌ کیارستمی»، نوشته عباس بهارلو
9. در گفت‌وگو با بصیر نصیبی، سینما 53.

حمیده شریف‌راد: عباس‌ کیارستمی 50 سال پیش در تابستان سال 1349 اولین فیلم خود «نان ‌و‌ کوچه»را در کوچه‌باغ‌های تجریش ساخت. سیاه‌وسفیدی کوتاه، با حضور یک پسربچه پنج‌ساله، سگی هشت‌، 9 ماهه، چند رهگذر محلی، یک فیلم‌بردار تقریبا حرفه‌ای فارغ‌التحصیل از آلمان (مهرداد فخیمی) که در جذابیت کم از ستاره‌های روز سینما نداشت و در حوصله به هر ترتیب که بود با قهر و آشتی‌های متعدد خودش را در آن کوچه‌ کش آورد، با همکاری تدوینگری جوان، «منوچهر اولیایی»، در یک استودیوی تازه‌متولد‌شده شش‌ماهه؛ زیر نظر مسئول فرهنگی کانون‌ پرورش ‌فکری‌ کودکان‌ و‌ نوجوانان، جوانی فرنگ‌دیده، مترجم و فرهنگ‌شناس به نام «فیروز شیروانلو»، و البته اهل سیاست که با عفو حکومت وقت، سر نه‌چندان بی‌گناهش بالای‌ دار نرفت و چرخ روزگار، دخل و خرج اولین فیلم ساخته‌شده در مرکز سینمایی کانون را با ترجیع‌بند «مراقب باش خرجت دارد زیاد می‌شود» به دست او انداخت. نان‌ و کوچه سرانجام پس از 40 روز کش‌وقوس بین کارگردان با فیلم‌بردار، خانواده مذهبی پسربچه «رضا هاشمی»، کانون و سگِ غریبه با سینما، با زمان ساختی دو برابر اغلب فیلم‌های سینمایی روز، به‌عنوان اولین تولید مرکز سینمایی ‌کانون، کمی مانده به جشنواره بین‌المللی کودکان فیلم‌ تهران آماده نمایش شد تا عنوان پرثمر و باافتخار «عباس‌ کیارستمی» برای نخستین‌بار به‌عنوان کارگردان روی پرده سینما و بر تیتراژ فیلمی 12‌دقیقه‌ای بنشیند. مشهورترین فیلم کوتاه تاریخ سینمای ایران که بعدها با یک پرواز به پراگ، تنش به قیچی تدوینگر مطرح روز چِکی خورد و از بار اضافه‌اش کم شد و به کمتر از 11 ‌‌دقیقه رسید.
داستان فیلم‌سازشدن عباس‌ کیارستمی پیچ‌و‌تاب‌های خودش را دارد، اگرچه او خود به‌سادگی آن را روایت می‌کند «وقتی از من می‌پرسند چه شد فیلم‌ساز شدی؟ می‌گویم تصادفی! کنکور دانشکده‌ هنرهای‌ ‌زیبا را دادم و رد شدم. بعد در اداره پلیس ‌راه استخدام شدم. سال آینده‌اش به‌ کلی این قضیه را فراموش کرده بودم که سراغ یکی از دوستانم به نام عباس کهنداری که کتاب‌فروشی و خرازی داشت، رفتم. او به من پیشنهاد کرد با هم به سر پُل تجریش برویم. من که گیوه به پا داشتم و نمی‌توانستم همراه او بروم کفشی از او قرض گرفتم و رفتیم. سر پل یکی از دوستانم را دیدم و او پیشنهاد کرد با هم به خانه فرهاد اشتری شاعر برویم. یکی از نقاشان در خانه‌ اشتری میهمان بود؛ وقتی فهمید در کنکور رد شده‌ام توصیه کرد در کلاس طراحی نام‌نویسی و سال بعد مجددا در کنکور شرکت کنم. در رودربایستی در آن کلاس اسم نوشتم. سال بعد کنکور دادم و قبول شدم. بعد نقاشی تبلیغاتی کردم، فیلم تبلیغاتی ساختم و از همین طریق با سینما آشنا شدم. حالا فکر می‌کنم اگر کفش‌های دوستم به‌ پای من نخورده بود، الان بازنشسته وزارت‌ راه بودم»‍.‌1 در میان اشخاصی که روایت شده کیارستمی را به سمت فیلم‌سازی هُل داده‌اند نام استاد «نصرت ‌کریمی» بازیگر، کارگردان و مجسمه‌ساز ایرانی و «بیژن ‌جزنی»، نقاش انقلابی و مدیر «تبلی‌فیلم» به چشم می‌آید. کیارستمی درباره توصیه جزنی می‌گوید: «در تبلی‌فیلم فیلم‌برداران و کارگردانان فیلم‌های تبلیغاتی اجازه نمی‌دادند دست به دوربین بزنم. نمی‌خواستند از حد یک سناریونویس یا ایده‌پرداز جلوتر بروم؛ چون برای سناریو صد تا 200 تومان دستمزد می‌‌دادند، ولی برای فیلم‌برداری 400 تومان و برای کارگردانی بین 800 تا هزارو 200 تومان. طبیعی بود نخواهند شخص دیگری وارد کار بشود. به‌ همین ‌دلیل هم ساخت تیزرهای تلویزیونی در اختیار آدم‌های محدودی بود. راستش من هم به سناریونویسی راضی بودم و سودای فیلم‌سازی در سر نداشتم؛ اما اصرار آنها حتی برای لمس‌نکردن دوربین، این وسوسه را در من ایجاد کرد. در آن مدت کوتاه کار در تبلی‌فیلم، با فیلم‌سازان بحث‌هایی هم داشتم که چرا سناریو را آن‌طور‌ که باید نمی‌سازند. جزنی که متوجه اختلافات شده بود، گفت اینجا حسادت و رقابت بالاست. با وجودی که سنی نداشتم و هنوز کارم را شروع نکرده بودم، به من گفت فکر می‌کنم تو فیلم‌ساز خوبی خواهی شد. حیف است وقتت را برای تبلیغ کالای کارخانه‌ها بگذاری. سراغ فیلم‌سازی برو و راهی برای ساختن داستان‌هایت پیدا کن».2 هرچه هست، امروز اگرچه نام‌ونشانی به چشم نمی‌آید از آنان که سال‌ها راه فیلم‌سازی را بر عباس‌ کیارستمی ناهموار کردند و پسِ پرده تمام توانشان را برای نادیده‌گرفتن این سینما و راه‌نیافتنش به خارج از مرزها، برای او که معتقد به بی‌مرزی بود به کار بستند؛ در عوض از آنان که بارقه‌های نبوغ و درخشش ذهن او را از همان نطفه در سال 1349 پیش‌گویی کرده و در روانه‌کردنش به جهان سینما یاری کردند، فهرست بلندبالایی در اختیار است! جدای از نام‌ها، از چرخ روزگار هم نباید غافل ماند که او را از مولوی به اختیاریه، از کارخانه نخ‌ریسی به پلیس راه، از آنجا به دانشکده هنرهای ‌زیبای ‌تهران و بعد به «آتلیه‌ هفت»، «تبلی‌فیلم» و از سازمان‌ تبلیغاتی «نگاره» به کانون ‌پرورش ‌فکری ‌کودکان ‌و ‌نوجوانان رساند. او با تجربه‌ای 10ساله و کوله‌باری از صدها پوستر و طراحی، 150 فیلم‌ تبلیغاتی، چندین تیتراژ خوش‌ساخت و متفاوت سینمایی، کمی تجربه عکاسی و یک‌ذره نقاشی، پا به ساختمان تودرتو و نیمه‌آجری کانون گذاشت؛ بهشتی برای اجرای ایده‌ها و ساخت داستان‌هایش. بی‌خبر از اینکه در این مسیر زیبا، زندگی چند نفر دیگر هم‌زمان با او پیش می‌رفت تا با دقت و ظرافت در یک نقطه به یکدیگر متصل شوند و هریک از جمله او در جای شایسـته خود قرار بگیرند.
عباس‌ کیارستمی در 20‌سالگی، کمتر از یک‌ سال پس از قبولی در کنکور نقاشی دانشکده‌ هنرهای ‌زیبا‌ی تهران در سال 1339 و هم‌دوره‌شدن با نیکزاد نجومی، علی‌اکبر صادقی، آیدین آغداشلو، هادی هزاوه‌ای و فرشید مثقالی، روپوش آتلیه را کنار می‌گذارد و بیشتر از نقاشی، در خارج از دانشکده به طراحی پوستر و ساخت آفیش می‌پردازد. در «آتلیه‌هفت» با مدیریت علی‌اکبر صادقی و یکی‌ دو آفیس‌گرافیکی دیگر مشغول به کار می‌شود. عصرها هم برای نگهبانی شبانه و بررسی بار کامیون‌ها به پلیس راه جاجرود می‌رود. جایی که به گفته خودش از لذت‌بخش‌ترین ایام زندگی‌اش بوده. اشتیاق کار و بی‌قراری برای تولید اثر او را به این سو و آن سو می‌کشاند؛ «من یک کار را شروع کردم و ذره‌ذره لذت آن را بردم و بعد کار دوم را برای خودم فراهم کردم. بعد دیدم چقدر لذت‌بخشه، رفتم سراغ کار سوم. یادمه فقط به عنوان گرافیست سه تا کار داشتم. از یک دفتر می‌رفتم به یک دفتر دیگر و از آنجا باز می‌رفتم به یک دفتر دیگر. شب هم که می‌شد ساعت شش بعدازظهر می‌رفتم خیابان ایران و از آنجا می‌رفتم پلیس راه جاجرود. لذت کار بود که من را از یک کار به یک کار دیگر می‌برد. شروع هجده‌سالگی‌ام مثل همه بود. در آن دوره هر کسی می‌خواست کار کند، کار بود. من این را از دوستانم می‌فهمیدم. هر موقع همدیگر را می‌دیدیم کارمان را عوض کرده بودیم. یکی تو پخش دارو فایزر بود، ول کرده بود رفته بود توی قرقره زیبا. یا اون یکی از وقتی ایران‌خودرو درست شد رفت تو ایران‌خودرو. در دوره‌ای که ما هجده‌ساله بودیم همیشه کار بود. حتی من یک‌جوری انتخاب کرده بودم که بتوانم از این دفتر تا آن یکی دفتر بدوم. برای اینکه تحمل ایستادن و منتظر تاکسی‌شدن را نداشتم»‍.3 از اوایل سال1342 سناریونویسی برای فیلم‌های تبلیغاتی را با «تبلی‌فیلم» به مدیریت «بیژن جزنی» آغاز می‌کند. «یک‌سالی از دانشجوشدنم می‌گذشت که در تبلی‌فیلم که آن زمان خیلی شرکت معروفی بود مشغول به کار شدم. در یک دفتری که نزدیک به تبلی‌فیلم بود کار می‌کردم تا اینکه یک روز به تبلی‌فیلم رفتم و با جزنی صحبت کردم. قرار شد به عنوان گرافیست و نویسنده فیلم‌نامه تیزرهای تبلیغاتی باهاشون همکاری کنم».4 در سال‌های 43 و 44 هم‌زمان با فعالیت جدی در عرصه تبلیغات تلویزیونی، به طراحی هم می‌پردازد و به واسطه همکاری دوستانش نیکزاد ‌نجومی، پرویز کلانتری و فرشید مثقالی با انتشارات فرانکلین، مختصر آشنایی با فیروز شیروانلو مدیر هنری این انتشارت پیدا می‌کند. شیروانلو که به‌تازگی تحصیلاتش را در رشته جامعه‌شناسی هنر از دانشگاه لیدز انگلستان به پایان رسانده و به ایران بازگشته، یک دستش در فیلم‌ و هنر و ترجمه کتاب است و یک دستش در کتاب‌های مارکس و چاپ جزوه‌‌های سیاسی، سرانجام به دلیل اتهام ترور شاه که ناموفق هم بوده در سال 1344 دستگیر شده و به زندان می‌افتد. کیارستمی و دوستان هم‌دانشگاهی‌اش که به این بگیر و ببندها عادت دارند، سرشان در هنر است و هر یک در جایی با رنگ و قلم‌مو و کاغذ به کار خود ادامه ‌می‌دهند. هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر در آمریکا، «لیلی‌ امیرارجمند» دوست و همکلاسی قدیمی فرح پهلوی در مدرسه رازی تهران، بی‌خبر از اینکه قرار است تا چند ماه بعد مدیریت مرکزی به نام «کانون» را عهده‌دار شود، با پایان تحصیلات در رشته کتابداری در دانشگاه راتگرز، به ایران باز می‌گردد. امیرارجمند از دوست قدیمی خود تقاضا می‌کند موقعیتی به او داده شود که بتواند کتابخانه‌ای برای بچه‌ها درست کند. قطعه‌ زمینی در مجاورت پارک فرح در باغ جلالیه در اختیار وی گذاشته می‌شود و به این ترتیب کلنگ کانون در دی‌ماه سال ۱۳۴۴ به ابتکار لیلی امیرارجمند و با حمایت فرح پهلوی زده می‌شود. چندی نگذشته کانون به نهاد فرهنگی و هنری تأثیرگذاری برای گسترش ادبیات و هنر کودکان و نوجوانان ایرانی تبدیل می‌شود. عباس کیارستمی در این سال‌ها به عنوان گرافیست و سازنده فیلم‌های تبلیغاتی غیرمتعارف و البته نه‌چندان مشتری‌پسند، جاافتاده و برخی از کارهایش از جمله تبلیغ بخاری برای کارخانه ارج، جوراب بل، کرم بَبَک، آبمیوه‌گیری توشیبا و... در میان هنری‌ها دوستدار پیدا کرده است. یک‌سالی از تأسیس «کانون» نگذشته که شیروانلو از زندان آزاد می‌شود و کمی بعد «دفتر نشر و تبلیغات نگاره» را تأسیس می‌کند. امیرارجمند بی‌خبر از اینکه شیروانلو قصد ترور جان شاه را داشته و تازه از بند رها شده، کار تصویرگری برخی از کتاب‌های کانون برای کودکان و نوجوانان را به مؤسسه «نگاره» سفارش می‌دهد. شیروانلو نیز از همان هنرمندان دوره کار در فرانکلین دعوت به همکاری می‌کند. تداوم همکاری «نگاره» و «کانون» به تدریج موجب استخدام شیروانلو به عنوان مدیر بخش انتشارات کانون می‌شود و رفته‌رفته او را به نفر دوم این مجموعه که روزبه‌روز عظیم‌تر می‌شود تبدیل می‌کند. عباس‌ کیارستمی در این زمان (سال 1345) هم‌زمان با علاقه جدی‌تر به فیلم و تصویر، شیفته و پیرو آثار سائول باس، گرافیست محبوبش که آوازه کارهای او در دهه 60 میلادی پیچیده، پا به عرصه ساخت تیتراژ برای فیلم‌های سینمایی گذاشته و اولین تیتراژ را در اوایل سال 1346برای فیلم وسوسه ‌شیطان ساخته محمد زرین‌دست در سازمان نگاره می‌سازد. او با ساخت تیتراژهای متفاوت دیگری که هیچ شباهتی به دیگر عنوان‌بندی‌های سینمای مرسوم ندارد، در فیلم‌های حکیم‌باشی (پرویز نوری)، پنجره (جلال مقدم)، رضا موتوری و قیصر (مسعود کیمیایی) با نگاه ویژه خود که تأثیر مستقیم گرافیک و عکاسی در آنها هویداست، ناخواسته در مسیری رو به فیلم‌سازی گام بر‌می‌دارد.
هر تیتراژ او مانند فیلمی کوتاه، آغاز و پایان دارد و دریچه‌ای زیبا و گویا برای ورود به خود آثار است. در سال 1348 مدیران کانون سه سال پس از نخستین جشنواره جهانی فیلم‌های کودکان با ریاست هژیر داریوش که بعدها به پرویز دوایی سپرده می‌شود، با این اندیشه که اگر می‌توانیم فستیوال برگزار کنیم چرا نتوانیم فیلم بسازیم و چرا فیلم‌سازان ایرانی برای کودکان ایرانی فیلم نسازند، اقدام به تأسیس بخش سینمایی کانون می‌کنند. شیروانلو مسئولیت پیداکردن آدم‌ها برای این بخش و سروسامان‌دادن به آنها را بر عهده می‌گیرد و این‌گونه است که استخدام هنرمندان خلاق و نخبگان، در کانون جوانه می‌زند. او که به‌تازگی ترجمه کتاب «نقش ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی» نوشته ارنست فیشر را که حاصل عرق‌ریزی‌های داخل زندان است، به چاپ رسانده، در کنار ساخت استودیویی کوچک، به گردآوری جمعی از هنرمندان روشنفکر که نگاه متفاوتی از صاحبان سینمای بدنه آن سال‌ها دارند، می‌اندیشد. فرشید مثقالی که دوستی نزدیک‌تری با شیروانلو دارد، با اطلاع از جست‌وجوهای او، عباس‌ کیارستمی را که به‌تازگی از ساخت تیتراژ فیلم «قیصر» فارغ شده، برای راه‌اندازی استودیوی کانون به شیروانلو پیشنهاد می‌کند. «شیروانلو را از انتشارات فرانکلین و نگاره می‌شناختم و با کانون در تصویرسازی کتاب احمدرضا احمدی «من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید» همکاری کرده بودم. اما از اینکه دنبال یک شخصی برای ساخت استودیو و بخش سینمایی کانون می‌گشت اطلاعی نداشتم. شاید به این دلیل که من اصلا در فکر سینما و فیلم‌سازشدن نبودم. فرشید مثقالی که با او دوستی قدیمی داشت با نمایش تیتراژهای سینمایی که کار کرده بودم من را به او یادآوری کرده بود و گفته بود فرد مناسبی برای راه‌اندازی استودیوی کانون هستم. شیروانلو از طریق مثقالی از من دعوت کرد تا به کانون بروم و استودیویی برایشان بسازم. باز من فکر نمی‌کردم اولین فیلم کانون را خودم بسازم. یعنی فکر می‌کردم در حد سفارش ساخت یک استودیو است و بعد بیرون می‌آیم و به کارهای خودم ادامه می‌دهم. هیچ تصوری از فیلم‌سازی، آن‌هم برای کودکان نداشتم».5 عباس‌ کیارستمی در اواخر سال 1348 در 29سالگی وارد کانون می‌شود و استودیوی فیلم‌سازی کوچک و جمع‌وجوری را در آنجا می‌سازد. مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در سال 1349 رسما بنیان می‌شود و «نان و کوچه» به عنوان اولین فیلم تولیدشده در بخش سینمایی کانون در همین سال توسط کیارستمی ساخته می‌شود.
در گفت‌وگویی که تابستان سال 1384 درباره فیلم نان و کوچه با عباس‌ کیارستمی دارم، می‌گوید: «نان و کوچه نخستین فیلم بخش امور سینمایی کانون بود. من واقعا نمی‌دانستم چه فیلمی باید بسازم. دنبال داستانی برای کودکان بودم و همین‌طور در ذهنم به جست‌وجوی قصه می‌گشتم. قصه‌ای که فقط قصه نباشد و پیامی برای کودکان داشته باشد. یک روز اتفاقی برادرم گفت عباس نمی‌دونی امروز چه ماجرای عجیبی دیدم. در محله نزدیکمان، یک سگ به دنبال مردی که نان در دست داشت افتاده بود، آن مرد یک تکه نان به سگ داد. سگ رام شد و به دنبالش راه افتاد. مرد به تندی عبور کرد و رفت. عصر که داشتم برمی‌گشتم، همان سگ را چند محل دورتر دیدم که جلوی خانه‌ای نشسته بود. به نظرم دنبال آن مرد رفته بود. برادرم گفت فکر می‌کنی این سگ مسیر را چطور پیدا کرده؟ او فقط اول آن ماجرا را دیده بود که سگ دنبال مردی که نان زیر بغلش داشته رفته و مرد برای سگ یک تکه نان انداخته. دنباله داستان را که سگ چطور احتمالا هفت، هشت کیلومتر راه رفته و از یک نقطه به نقطه دیگر رسیده است، تخیل کرده بود. به او گفتم این داستان را روی کاغذ بیاور. بعد که خواندمش دیدم چقدر لطیف و شاعرانه است. گفتم اگر می‌توانی آن را برایم به شکل سناریوی یک فیلم کوتاه بنویس و او نوشت. خیلی ساده قصه را انتخاب کردم و گفتم شروع به ساخت فیلم می‌کنم. الان محال بود چنین جرئتی بکنم. حُسن جوانی!». ‌کیارستمی برای یافتن پسربچه فیلم، محله تجریش و امامزاده‌صالح را زیر پا می‌گذارد و در نهایت او را در کوچه محل سکونت نصرت‌ کریمی انتخاب می‌کند. مهرداد فخیمی، فیلم‌برداری را بر عهده می‌گیرد، آراپیک باغداساریان دستیار کارگردان می‌شود، هرایر آتشکار صدا را برمی‌دارد تا آنچه را تقی (بهرام) کیارستمی نوشته است، روی نگاتیو بیاورند. و فیلم کوتاهی که زمان یک‌هفته‌ای برای آن تخمین زده شده است، به دلیل عدم توافق کارگردان و فیلم‌بردار بر سر قواعد سینمایی و مشکلاتی چون بازی‌گرفتن از سگ و راضی‌کردن خانواده پسربچه، فیلم‌برداری آن 40 روز به طول می‌انجامد. سال 1384، 35 سال پس از ساخت نان و کوچه، با «رضا هاشمی»، بازیگر کودک این فیلم که آن زمان هنوز 50ساله نشده بود و این روزها به مرز 60سالگی رسیده، به آن کوچه و آن روزها رفتیم. او ایستاده در مقابل آن خانه که حالا برجی چندطبقه شده می‌گوید: «خانواده من بسیار مذهبی بودند. از سینما بیزار و معتقد به حلال و حرام. می‌گفتند سینما حرام است. تلویزیون در خانه ما ممنوع بود. حتی سوسیس و کالباس نمی‌خوردند که مبادا به جای گوشتِ گوسفندی و اسلامی ذبح‌شده، از گوشت خوک در آن استفاده شده باشد. در خانواده ما سفرهای زیارتی به مکه، مشهد و کربلا مرسوم بود و تنها عکسی که تا آن موقع داشتم، همراه پدر و مادرم در مشهد گرفته شده بود. یک‌دفعه آقای کیارستمی آمد و بین آن همه بچه در محله ما دست روی من گذاشت! پدر و مادرم به دلیل جو سینمای آن روز به‌شدت مخالفت کردند. هرچه پدرم بهانه آورد قبول نکردند. چندروزی از فیلم‌برداری با اوقات تلخی گذشت تا اینکه پدرم سر مرا از ته تراشید که آقای کیارستمی من را کنار بگذارد و بچه دیگری پیدا کند. اما ایشان با دیدن کله تراشیده من گفت بهتر شد چرا به فکر خودمان نرسیده بود!».
پس از راضی‌کردن پدر و مادر بچه که با بدخلقی اجازه حضور او را در فیلم می‌دهند، مشکل بزرگ‌تر یعنی اختلاف با فیلم‌بردار بر سر مسائل تکنیکی آغاز می‌شود. فخیمی به کیارستمی می‌گوید: «تو تکنیک سینما را بلد نیستی و اول باید بروی فیلم‌سازی را یاد بگیری. چه کسی کلوزآپ یک‌دقیقه‌ای می‌گیرد که تو می‌گیری؟ کلوزآپ نباید بیشتر از چند ثانیه طول بکشد».‌6 کیارستمی به این دلیل که می‌خواهد فضا رئال و مستندگونه باشد و احساس ترس و نگرانی کودک از سگ، به بیننده منتقل شود، بر خواسته خود پافشاری می‌کند: «همیشه فکر کرده‌ام متریال سینما آدم‌ها هستند. من در این فیلم هم به جز یک پسربچه و سگ چیز دیگری نداشتم. روی سگ که کنترل نداشتم. با تأکید بر صورت بچه می‌توانستم ترس او را نشان بدهم و اصلا به ‌دلیل چشم‌های درشتی که داشت و می‌شد ترس و وحشت را در آن دید، در انتخاب او اصرار کرده بودم. اصرار من برای گرفتن نماهای طولانی دیده‌شدن سگ و بچه در یک پلان برای این بود که تماشاگر حضور سگ و ترس بچه را باور کند. کار سختی بود و به همین دلیل هم 40 روز طول کشید».‌7 این اختلاف تا جایی بالا می‌گیرد که کیارستمی اصرار می‌کند در نمای طولانی آخر فیلم، سگ و بچه با هم به دوربین نزدیک شوند، بچه به داخل خانه برود و سگ روی پله مقابل خانه بنشیند. از آنجا که کنترل روی سگ سخت و غیرممکن بوده، فخیمی پس از چند روز خسته می‌شود و دیگر زیر بار انتظار برای ثبت چنین صحنه‌ای نمی‌رود و در نهایت به کیارستمی می‌گوید: «برو از علیاحضرت نامه بیاور که به سگ دستور بدهد هر کاری می‌خواهی انجام بدهد!».‌8 سرانجام پس از چند هفته وقتی پلان مورد نظر گرفته می‌شود، فخیمی با شنیدن «یک برداشت دیگر بگیریم شاید در لابراتوار خراب شد!» از شدت عصبانیت همه ‌چیز را کنار می‌گذارد، قهر می‌کند و می‌رود. در سال 1386 مدتی پیش از سفر ابدی آقای فخیمی، صدای دوست‌داشتنی او و صحبت‌های همراه با خنده‌اش را درباره این همکاری از جزیره کیش شنیدم؛ «به کیارستمی گفتم نگاه کن! این دوربین، اینم سگ، اینم بچه، من رفتم. گفتم ولمون کن بابا من این‌قدری که اینجا ایستادم الان دو تا فیلم سینمایی گرفته بودم. هر زمان همدیگر را می‌بینیم یاد آن روزها را تازه می‌کنیم. یک‌بار بهش گفتم یادته دائما توهم داشتی که در لابراتوار فیلمت را خراب می‌کنند؟ گفت پس خبر نداری! سگِ نان و کوچه بعد از 30 سال در یک ارتفاع مه‌گرفته در رودبار آمد و مقابل دوربین نشست. آنچنان به من زل زده بود که پیدا بود از دلم خبر دارد. ولی با اجازه‌ات این سکانس-پلانی را که 30 ‌سال منتظرش بودم در لابراتوار از بین بردند و می‌دانی در جواب‌ چه گفتند؟ گفتند آخ! گفت یادته می‌گفتی مگر بی‌کارند در لابراتوار فیلم تو را از بین ببرند؟ گفتم می‌دونی چیه عزیزم؟...
اون موقع هنوز کیارستمی نشده بودی. کیارستمی که باشی احتمال خراب‌شدن فیلم‌ات در لابراتوار هم بالا می‌رود!». عباس‌ کیارستمی بارها در گفت‌وگوهایی که درباره آغاز فیلم‌سازی و روشی که در این مسیر انتخاب کرده به نقش مهرداد فخیمی اشاره داشته که اگر او همان چند روز اول رفته بود هرگز کیارستمی به این سبک نمی‌رسید «حق با فخیمی بود ولی او از حقی که داشت استفاده نکرد تا این ویژگی را فارغ از قوت یا ضعف به من ببخشد. این فیلم تعیین روش کرد برای فیلم‌های دیگرم و به‌نوعی مادر فیلم‌های دیگرم شد». پس از پایان فیلم‌برداری «نان‌وکوچه»، به تدریج فیلم‌سازان دیگری چون بهرام ‌بیضایی، آراپیک‌ باغداساریان، محمدرضا اصلانی و فرشید مثقالی به استودیوی فیلم‌سازی کانون ملحق شده و آثار دیگری را در همان سال می‌سازند.
​نان و کوچه نخستین‌بار در روز جمعه 15آبان‌ماه سال1349 در پنجمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان رونمایی می‌شود. کیارستمی همراه با عوامل فیلم در ردیف اول سالن سینما به تماشای فیلم می‌نشیند. او در گفت‌وگو با محمد حقیقت در سینما53 می‌گوید «وقتی کار فیلم نان و کوچه تمام شد و برای نمایش به سینما برده شد من نمی‌دانستم فیلمی ساخته‌ام که خوب است یا نه. شب‌های فستیوال آن را به‌طور خصوصی به دوستانم نمایش داده بودم و آنها گفته بودند فیلم بدی ساخته‌ام. چون کات ندارد و من هم به‌دلیل نداشتن تجربه تا حدی قبول کرده بودم که فیلم بدی ساخته‌ام. اما بالاخره این فیلم را به نمایش گذاشتند و مردم به‌طرز عجیبی آن را پذیرفتند و ابراز احساسات گرمی از خود نشان دادند. اولین بار بود که اسم من به‌عنوان کارگردان روی پرده آمد. آن شب من گُر گرفته بودم و حال خودم را نمی‌فهمیدم. حالا که فکر می‌کنم نتیجه نخستین کار مستقل‌ام در سینما موفقیت‌آمیز بود و من آن موقع نمی‌دانستم تماشاگر ممکن است فیلمی را بپسندد و منتقد آن را رد کند».

در گفت‌وگویی که با محمد حقیقی صداگذار فیلم داشته‌ام درباره آن شب می‌گوید: «عباس کیارستمی اضطراب زیادی داشت. ما در ردیف اول نشسته بودیم. فیلم که شروع شد صدا به‌طرز وحشتناکی بالا بود، صداگذاری آن‌طور که باید انجام نشده بود و سالن سینما هم اشکالاتی داشت. همین که موسیقی شروع شد دیدیم صدا خیلی بالاست. کیارستمی مثل برق از جا پرید و رفت صدا را کم کرد. وقتی برگشت دقایقی بعد صدا خیلی پایین آمد، باز دوید و رفت صدا را زیاد کرد. مجددا روی صدا کار کردیم و در نمایش‌های بعدی مشکل رفع شد».
فیلم با این وجود که ازسوی عده‌ای که معتقد بودند اصلا سینما نیست و حرفی برای گفتن ندارد، مورد بی‌توجهی قرار گرفت، با استقبال سینما دوستان جدی چون هژیر داریوش و چند منتقد سینما مواجه شد. تصاویری از آن با مصاحبه کارگردان در چند روزنامه منتشر شد. بیش از همه هوشنگ ‌حسامی در تحسین آن نقدی با عنوان «فیلمی فوق‌العاده از ایران» در کیهان منتشر کرد. حسامی همچنین در این نوشته از نظر مساعد داوران و منتقدان‌ خارجی هم سخن گفته است. در کتاب تاریخ سینمای ایران به قلم جمال امید آمده «در خصوص فیلم‌‌های کانون، بدبده (محمدرضا اصلانی) به‌شدت هو شد، عمو سیبیلو (بهرام بیضایی) انتظارات را برآورده نکرد، اما نان‌وکوچه وضعیتی کاملا متفاوت با بقیه تولیدات کانون داشت. حتی داوران بین‌المللی نیز در اهدای جایزه مجسمه ‌طلایی به مجموعه فیلم‌های کانون، بیش از همه بر نان و کوچه تأکید داشتند». کیارستمی می‌گوید: «یادم هست خانمی از هیئت ژوری هم در جلسه هتل هیلتون حضور داشت. او گفت: اگرچه درست نیست عضوی از هیئت ژوری قبل از اتمام کار فستیوال نظرش را بگوید ولی من می‌خواهم ده دقیقه از کارم استعفا بدهم و بگویم که فیلم دیشب فیلم فوق‌العاده‌ای بود و فکر می‌کنم از جایی تقلید نشده بود و راه نویی را در فیلم‌سازی برای بچه‌ها ارائه می‌کرد»9. در نهایت نان و کوچه به‌همراه چند تولید دیگر کانون، برنده جایزه مجسمه طلایی پنجمین فستیوال بین‌المللی کودکان می‌شود. هیئت داوران که از فرانسه، آمریکا، چکسلواکی و انگستان به‌همراه جلال مقدم فیلم‌ها را داوری کرده‌اند در بیانیه خود برای تقدیم جوایز جشنواره می‌نویسند: «مجسمه طلایی فستیوال را به مرکز سینمایی ‌کانون ‌پرورش ‌فکری ‌کودکان ‌و ‌نوجوانانِ ایران که با آغازی درخشان، نوید می‌دهد که به یکی از مراکز مهم سینمایی مبدل می‌شود اهدا می‌گردد. هیئت داوران در میان فیلم‌های این مرکز مایل است به‌خصوص از فیلم «نان و کوچه» و چند نقاشی متحرک به نام‌های گرفتار، سوءتفاهم و آقای‌ هیولا نام ببرد».
پنجاهمین سال ساخت فیلم نان و کوچه، فقط 50 سالگی یک فیلم نیست. 50 ‌سالگی سبک سینمایی عباس‌ کیارستمی است. او با ایستادگی بر سر ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود، با نگاهی دیگرگونه به انسان و طبیعت، استفاده‌ای متفاوت از عناصر سینمایی، انتخاب نوع بیان سینمایی، عدم استفاده از موسیقی، کار با نابازیگر، پرداخت ویژه به روابط انسانی و نگاه خاص به مسئله مرگ و زیستن، سینمای جهان را صاحب سبکی متفاوت کرد. کیارستمی پس از ساخت نان و کوچه می‌گوید: «در این فیلم مسئله من کودک نبود. موضوع من سگ بود. سگ برای من یک قهرمان بود. او با یک تکه نان رام شد. رهگذران و کودک به او بی‌توجه‌اند. کودک بیهوده می‌هراسد، دوچرخه‌سوار بی‌‌وقفه زنگ می‌زند، الاغ سوار بی‌توجه به دیگران، می‌تازد. من می‌خواستم در این میان غیرمتجاوز بودن سگ را نشان بدهم. موضوع من درک متقابل موجودات از یکدیگر و ایجاد تفاهم و سمپاتی بین آنها بود». عجیب نمی‌آید اگر چنین تفکری در میان انبوهی فیلمفارسی جدی گرفته نشده باشد. به گفته خود کیارستمی هنوز هم عده زیادی سینمای او، را سینما نمی‌دانند و همچنان او با دو دسته تماشاگر روبه‌رو است؛ یا فیلم‌هایش را به‌شدت دوست ندارند یا به‌شدت دوست دارند. 50 سالگی نان و کوچه، یادآور پنجاه ساله‌شدن سینمای کیارستمی و آغاز فیلم‌سازی چند فیلم‌ساز خوب دیگر ایرانی است که کار خود را در همان سال‌ها با کانون آغاز کرده‌اند. این موضوع از این نظر قابل تأمل است که 50 سال پیش در چنین روزهایی سینمای ایران شاهد یک جریان متفاوت و نویی بوده که به آرامی و در سکوت، آغاز به کار کرده و تا امروز به راه خود ادامه داده است. امروز اگرچه نه کانون، بهشت سابق است و نه تولیداتش به درخشانی آثار دوران طلایی، اگرچه جمع مشتاقانش پریشان شدند و هریک یا رخت سفر به غربت بستند یا افسرده‌حال کنج خلوتی گزیدند، اما همچنان می‌شود به این سالگرد هنری پر افتخار بالید. چراکه صاحبان‌ِ این جریان هنری ارزشمند، همچون عباس‌ کیارستمی که پس از سال‌ها ناچار به ترک اجباری خانه دوم‌اش کانون شد، برای همیشه به خود وفادار ماندند. وگرنه امروز تنها شاهد 50 ساله‌شدن خاطره‌ای غبارگرفته بر نگاتیوهای فیلمی 10 دقیقه‌ای بودیم، نه جشن 50 سالگی یک سبک تمام‌عیار سینمایی، از فیلم‌سازی که بسیاری را شیفته و پیرو هنر و نگاه ویژه و ناب خود به زندگی کرد.
پانوشت:
1. از گفت‌وگوی رامین ‌جهانبگلو با عباس‌ کیارستمی
2، 3، 4، 5، 6، 7. از گفت‌وگوهای حمیده شریف‌راد با عباس‌ کیارستمی
8. از کتاب «عباس‌ کیارستمی»، نوشته عباس بهارلو
9. در گفت‌وگو با بصیر نصیبی، سینما 53.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها