یادداشتی بر مجموعه شعر «قتل عام» اثر حامد بشارتی
تصاویر مخیل
مزدک پنجهای
مجموعه شعر «قتل عام» دومین کتاب شعر حامد بشارتی است که توسط انتشارات حکمت کلمه در سال 1399 به قیمت 20 هزار تومان منتشر شده است. برخلاف نام این مجموعه که تداعیگر شعرهایی با رویکرد سیاسی- اجتماعی است اما لحن و فضای شعرها بیشتر از آنکه اعتراضی باشند، مهربان، صمیمی و عاشقانه هستند. در واقع بیان «حسرت» بیشترین کارکرد لحنی این مجموعه را دارد.
حامد بشارتی شاعری است که شعرش بر پاشنه تصاویر مخیل میچرخد. او شاعری طبیعتمحور و تغزلگراست. شاعری که زبان شعرهایش ساختاری ساده دارند و سرشار از احساس هستند. او برای آنکه مدرنیته را در شعرهایش به نمایش بگذارد، مدام از فضای شهری به روستایی در حرکت است، ابزارهای او اما اشیائی است که بیشتر در روستا استفاده میشوند. او روایتگر فرهنگ روستایی نیست، بلکه شعرهای او مانند دوربینی عمل میکند که مخاطب را در مقابل تصاویری بکر از طبیعت زادگاهش قرار میدهد. شعر او فارغ از این خصیصه، نیازمند نگاهی است که متفاوت از دیگران نشانش دهد، چیزی که سهراب سپهری یا نیما را از شاملو و فروغ متفاوت میکرد.
در واقع شاید شعر او نیازمند تشخص زبانی نیز هست. فراروی از کلیشههای تکنیکی! برخورد او با زبان جسارتآمیز نیست، به نظر شاعری است که از میزان ریسکپذیری بسیار پایینی در ارائه تجربههای فرمی و زبانی برخوردار است. شعر او بهشدت هنجارمند است. او نمایشگر فرهنگ زادبومی نیست، بلکه راوی لوکشینهایی است که بسیار بکر هستند و شعرش پر از فِرِمهایی از طبیعت است که چون عکاسی چیرهدست مخاطب را با تصاویر مسحورکننده مواجه میکند، تصاویر بکر و ناب، شبیه آنچه در فیلمهای عباس کیارستمی میتوان سراغ گرفت. قطعاتی از بهشت که چشم را به شگفتی وامیدارد.
«برای این علفزار/ که اسبی سیاه در دلش نشسته/ تو را صدا زدم/ برای این علفزار که شقایقی به موهایش بسته و از کوه بالا میرود/ تو را صدا زدم/ مه نمیگذاشت نزدیکتر از یال اسب به آوندهای گیاه ببینمت/ مه نمیگذاشت/ نمیگذاشت/ از درختچههای انار زنی دور میشد/ پیراهنش هیچ رنگی نداشت/ شبیه خوابهای من در هزار سالگی تو/ حتی پاشیدن خون از شقیقههای انار/ اسب را به خانه میبرد/ تو نزدیکترین راه رسیده به انارهایی/ مه نمیگذاشت تو را صدا بزنم» (ص 10).
انار، زیتون، گندم سه نشانه همیشگی شعرهای بشارتی در دو مجموعه اخیرش هستند. او سعی کرده با هرکدام از این کلمات روایتهای متفاوتی را خلق کند.
لحن به عنوان یکی از ابزارهای مهم در حوزه بیان به شمار میرود. ظرفیتی که در عنصر روایت میتواند تفاوت فضا را برای شاعر ایجاد کند. آیا شعرهای بشارتی از چندگونگی لحن استفاده برده است؟ وقتی صحبت از لحن میشود، یعنی تفاوت در زاویه دید. یعنی تفاوت در شخصیت. تفاوت دیدگاه هر شخص نسبتبه شخص دیگر.
بنابراین شاعر برای نمایش این تفاوت نمیتواند یکباره بدون فضاسازی مخاطب را وارد فضایی کند که از دهان شخصی نامعلوم خارج میشود. به عبارتی مخاطب نیازمند برقراری ارتباط ازطریق پاگردهایی در متن است که هنگام مواجهه با هر فضا پیشتر شاعر شرایط ورودش را زمینهسازی کرده است. در برخی از شعرهای این مجموعه که بشارتی سعی کرده از چند راوی بهره ببرد، نتوانسته تفاوت لحن و شخصیتها را در فرم و ایده مدنظرش نشان دهد؛ مانند شعر ص 33.
انسان زمانی که عاشق است، دارای لحنی ستایشگرانه است و هنگامی که معترض و خشمگین است دیگر خبری از لحن و بیان عاشقانه نیست. برای همین معتقدم بشارتی در لحن عاشقانه و صمیمی شاعری موفقتر است، چراکه میتواند کلمات، موسیقی، فضا، ریتم و تصاویر را متناسب با آن احساس ایجاد کند، اما وقتی قرار است مخاطب را در فضایی غیر از فضای رمانتیک قرار دهد، قدری سستی حاکم میشود، چراکه باید تن به روابطی از کلمات در بستری بدهد که شخصیت و هویت شاعر بر پایه آن کمتر شکل گرفته است و نمیتواند از تکنیکهای پیشین در این عرصه استفاده کند.
آشناییزدایی یکی از وجوه مبرّز شعرهای بشارتی است. او شاعری است که برای ارتباط مؤثر با مخاطب از روابط دال و مدلولی در شعر بهره میبرد. او برای ساختن فضاهایی متفاوت، از نشانههای آشنا استفاده میکند اما برای اینکه شعرش از زبان معیار فاصله بگیرد، در ساختاری تصویری با اتکا به تخیل، زبان را به سمت بازتولید نشانههایی غریب اما آشنا میبرد؛ بنابراین هرجا تصاویر همراه با تخیل ناب همراه باشد، زبان از استحکام بیشتری برخوردار است و بالعکس!
«(کارگری روزمزد که نمیخواهد دیوارها و سقف این خانه تمام شود)/ این را پشت آخرین پاکتی نوشتم که برای تو پست کردم به آدرس: تهران-خیابان گلشهر- بعد از پل عابران پیاده- بنبست 25/ و بعد/ به مادرم گفتم چای بیاورد/ نان بیاورد/ برف بیاورد/ چراغها را خاموش کند/ ما را میکشند در سطرهای بعدی/ (نباید کسی بفهمد در کجای این شعر، دوستت دارم)/... در مزرعهای بزرگ/ پشت کامیونهای حمل گندم/ ما را میکشند/ و آخرین پاکتی که برای تو پست کردم میتواند به مقصد دیگری برود/ برسد به خون پاشیده بر دیوار/ برسد به پل عابران پیاده/ برسد به بعد از بنبست 25/ و بعد/ چای سرد میشود/ دستهای مادرم سیاه/ فصل شکستن زیتونها که شروع میشود/ روزهای تلخی میآید» (ص 39).
مجموعه شعر «قتل عام» دومین کتاب شعر حامد بشارتی است که توسط انتشارات حکمت کلمه در سال 1399 به قیمت 20 هزار تومان منتشر شده است. برخلاف نام این مجموعه که تداعیگر شعرهایی با رویکرد سیاسی- اجتماعی است اما لحن و فضای شعرها بیشتر از آنکه اعتراضی باشند، مهربان، صمیمی و عاشقانه هستند. در واقع بیان «حسرت» بیشترین کارکرد لحنی این مجموعه را دارد.
حامد بشارتی شاعری است که شعرش بر پاشنه تصاویر مخیل میچرخد. او شاعری طبیعتمحور و تغزلگراست. شاعری که زبان شعرهایش ساختاری ساده دارند و سرشار از احساس هستند. او برای آنکه مدرنیته را در شعرهایش به نمایش بگذارد، مدام از فضای شهری به روستایی در حرکت است، ابزارهای او اما اشیائی است که بیشتر در روستا استفاده میشوند. او روایتگر فرهنگ روستایی نیست، بلکه شعرهای او مانند دوربینی عمل میکند که مخاطب را در مقابل تصاویری بکر از طبیعت زادگاهش قرار میدهد. شعر او فارغ از این خصیصه، نیازمند نگاهی است که متفاوت از دیگران نشانش دهد، چیزی که سهراب سپهری یا نیما را از شاملو و فروغ متفاوت میکرد.
در واقع شاید شعر او نیازمند تشخص زبانی نیز هست. فراروی از کلیشههای تکنیکی! برخورد او با زبان جسارتآمیز نیست، به نظر شاعری است که از میزان ریسکپذیری بسیار پایینی در ارائه تجربههای فرمی و زبانی برخوردار است. شعر او بهشدت هنجارمند است. او نمایشگر فرهنگ زادبومی نیست، بلکه راوی لوکشینهایی است که بسیار بکر هستند و شعرش پر از فِرِمهایی از طبیعت است که چون عکاسی چیرهدست مخاطب را با تصاویر مسحورکننده مواجه میکند، تصاویر بکر و ناب، شبیه آنچه در فیلمهای عباس کیارستمی میتوان سراغ گرفت. قطعاتی از بهشت که چشم را به شگفتی وامیدارد.
«برای این علفزار/ که اسبی سیاه در دلش نشسته/ تو را صدا زدم/ برای این علفزار که شقایقی به موهایش بسته و از کوه بالا میرود/ تو را صدا زدم/ مه نمیگذاشت نزدیکتر از یال اسب به آوندهای گیاه ببینمت/ مه نمیگذاشت/ نمیگذاشت/ از درختچههای انار زنی دور میشد/ پیراهنش هیچ رنگی نداشت/ شبیه خوابهای من در هزار سالگی تو/ حتی پاشیدن خون از شقیقههای انار/ اسب را به خانه میبرد/ تو نزدیکترین راه رسیده به انارهایی/ مه نمیگذاشت تو را صدا بزنم» (ص 10).
انار، زیتون، گندم سه نشانه همیشگی شعرهای بشارتی در دو مجموعه اخیرش هستند. او سعی کرده با هرکدام از این کلمات روایتهای متفاوتی را خلق کند.
لحن به عنوان یکی از ابزارهای مهم در حوزه بیان به شمار میرود. ظرفیتی که در عنصر روایت میتواند تفاوت فضا را برای شاعر ایجاد کند. آیا شعرهای بشارتی از چندگونگی لحن استفاده برده است؟ وقتی صحبت از لحن میشود، یعنی تفاوت در زاویه دید. یعنی تفاوت در شخصیت. تفاوت دیدگاه هر شخص نسبتبه شخص دیگر.
بنابراین شاعر برای نمایش این تفاوت نمیتواند یکباره بدون فضاسازی مخاطب را وارد فضایی کند که از دهان شخصی نامعلوم خارج میشود. به عبارتی مخاطب نیازمند برقراری ارتباط ازطریق پاگردهایی در متن است که هنگام مواجهه با هر فضا پیشتر شاعر شرایط ورودش را زمینهسازی کرده است. در برخی از شعرهای این مجموعه که بشارتی سعی کرده از چند راوی بهره ببرد، نتوانسته تفاوت لحن و شخصیتها را در فرم و ایده مدنظرش نشان دهد؛ مانند شعر ص 33.
انسان زمانی که عاشق است، دارای لحنی ستایشگرانه است و هنگامی که معترض و خشمگین است دیگر خبری از لحن و بیان عاشقانه نیست. برای همین معتقدم بشارتی در لحن عاشقانه و صمیمی شاعری موفقتر است، چراکه میتواند کلمات، موسیقی، فضا، ریتم و تصاویر را متناسب با آن احساس ایجاد کند، اما وقتی قرار است مخاطب را در فضایی غیر از فضای رمانتیک قرار دهد، قدری سستی حاکم میشود، چراکه باید تن به روابطی از کلمات در بستری بدهد که شخصیت و هویت شاعر بر پایه آن کمتر شکل گرفته است و نمیتواند از تکنیکهای پیشین در این عرصه استفاده کند.
آشناییزدایی یکی از وجوه مبرّز شعرهای بشارتی است. او شاعری است که برای ارتباط مؤثر با مخاطب از روابط دال و مدلولی در شعر بهره میبرد. او برای ساختن فضاهایی متفاوت، از نشانههای آشنا استفاده میکند اما برای اینکه شعرش از زبان معیار فاصله بگیرد، در ساختاری تصویری با اتکا به تخیل، زبان را به سمت بازتولید نشانههایی غریب اما آشنا میبرد؛ بنابراین هرجا تصاویر همراه با تخیل ناب همراه باشد، زبان از استحکام بیشتری برخوردار است و بالعکس!
«(کارگری روزمزد که نمیخواهد دیوارها و سقف این خانه تمام شود)/ این را پشت آخرین پاکتی نوشتم که برای تو پست کردم به آدرس: تهران-خیابان گلشهر- بعد از پل عابران پیاده- بنبست 25/ و بعد/ به مادرم گفتم چای بیاورد/ نان بیاورد/ برف بیاورد/ چراغها را خاموش کند/ ما را میکشند در سطرهای بعدی/ (نباید کسی بفهمد در کجای این شعر، دوستت دارم)/... در مزرعهای بزرگ/ پشت کامیونهای حمل گندم/ ما را میکشند/ و آخرین پاکتی که برای تو پست کردم میتواند به مقصد دیگری برود/ برسد به خون پاشیده بر دیوار/ برسد به پل عابران پیاده/ برسد به بعد از بنبست 25/ و بعد/ چای سرد میشود/ دستهای مادرم سیاه/ فصل شکستن زیتونها که شروع میشود/ روزهای تلخی میآید» (ص 39).