يك عمر در يك روز
جیمز جویس در دوم فوریه 1882 در شهر دابلین ایرلند به دنیا آمد. پدرش آنقدر دستش به دهانش میرسید که او را به مدرسه شبانهروزی یسوعیان بفرستند و آنقدر ولخرج بود که چند سال بعد آه در بساطش نماند. از اینروست که بهطور دقیق نمیتوان گفت جویس به کدام طبقه اجتماعی وابسته بوده است و چگونه زندگی کرده است. گویا وضع مالی خانواده جویس روز به روز وخیمتر شده و این امر را دلیلی میدانند که جویس بیمیل به مخدوشکردن شواهد مربوط به زندگینامهاش نبوده است. به این ترتیب آنچه میتوان درباره آن محکم سخن گفت این است که تزلزل رتبه ممتازی که جویس در جامعه داشت و فقر فرهنگی پیرامونش در او سخت تأثیر گذاشت. مغرور و گوشهگیر بار آمد و به پیشنهادهای مربوط به احیای وطن خواه سیاسی خواه هنری، به دیده تحقیر نگاه میکرد و به دانش خود از ادبیات اروپای قارهای میبالید. از فرقه کاتولیک روگردان شد و سرانجام در 1904 همراه با نورا بارناکل که بعدها با او ازدواج کرد، برای همیشه از ایرلند رفت. جویس برای درآوردن هزینه زندگی و نان زن و بچهاش سالها در تریست و زوریخ زبان انگلیسی درس داد و در اواخر عمرش بود که با اعانهها و نخستین حقالتألیفهای
عمده توانست به زندگیاش سر و سامانی بدهد و دیگر نگران نان شب و فقر مدام نباشد. او در تمام دوران سخت زندگیاش در برابر فقر و بیاعتنایی جامعه هنری و ادبی آن دوره، سانسور آثارش و بیماری حاد چشمهایش تاب آورد و در این میان، شاهکارهایش را نوشت تا اینکه در 1941 درگذشت، زمانی که دیگر به یکی از مهمترین نویسندگان قرن تبدیل شده بود. همین روزها علاوه بر زادروز جویس، سالروز انتشار شاهکارش «اولیس» در پاریس به سال 1922، نیز بود.
جیمز جویس معتقد است: «ایرلندیها که محکومند به زبانی جز زبان خود حرف بزنند مُهر نبوغ خود را بر آن زدند و برای رسیدن به سربلندی با ملتهای متمدن رقابت میکنند». از همین چند خط سخنرانیِ او پیداست که در جستوجوی راهی برای رقابت یا بهتر بگوییم حضور در صحنه رقابت ادبی بوده است. صحنهای که نویسندگان بتوانند پیوند خود را با الگوی ملی زبان قطع کنند تا با اختراع شرایط استقلال، به آزادی برسند. نسل نویسندگانی همچون جویس سراغ قوانین ادبی بینالمللی رفتند تا همچنان در سطح ملی نوع دیگری از ادبیات یا بهتعبیر کازانووا «سرمایه ادبی» («جمهوری جهانی ادبیات»، پاسکال کازانووا، ترجمه شاپور اعتماد)، را به وجود بیاورند. هدف ادبی جویس مخالفت با ادبیات ملی بود و او در این راه تمام دار و ندارش را وسط گذاشت و سرانجام در سال ۱۹۰۴ ناگزیر شد زادگاهش دابلین را ترک کند.
شهری که آن را چنان در «اولیس» ثبت کرد، که بسیاری میگویند این رمان نوعی نقشهنگاری دابلین است. «اولیس» ایده سادهای دارد اما انبوه معما و اساطیر و تاریخ و جغرافیا و افسانههای ایرلند و مناسک مسیحیت و اشارات ادبی و فلسفی و آوردن تکههایی از زندگینامه خود و خانوادهاش، آن را به رمانی تبدیل میکند که خواندن و ترجمهاش به زبان دیگر دشوار است. با وجود این، «اولیس» را کیمیاگری جویس در تبدیل زندگی روزمره نکبتبار به طلای ادبی میخوانند: «اولیس نشان داد که نهتنها میتوان پسماند امور روزمره و نکبتبار را وارد گنجینه ادبی کرد بلکه افزون بر این نشان میدهد که چگونه باید این کار را کرد». جویس در رمانش به زندگیِ افراد عادی و معمولی دابلین سرک میکشد و از تفالههای فقر و فلاکت مینویسد. مگر در شهر ملالآوری چون دابلین -که بلوم و ددالوس (شخصیتهای رمان اولیس) دائم از این سر آن به آن سر آن میرفتند- چه بود که با ملالآوری دیگر شهرها و محلات تفاوت داشته باشد! این است که جویس سرمشق نویسندگان دیگر در نوشتن از روح و جسم شهرهایشان شد: «یک عالم بدی، نکبت، فساد، فلاکت... آیا این همه جان نمیداد برای یک استحاله کیمیاگری؟»
(«اولیس جویس: عصاره داستانی» هری بلامایزر- ماتیو هاجارت- دان گیفورد، ترجمه منوچهر بدیعی). این در عرصه ادبیات ثروت بالقوهای بود که با جویس به طلا بدل شد. جویس در این رمان زندگی یک روز «لئوپولد بلوم» و دو شخصیت اصلی دیگر کتاب را روایت میکند: «یک عمر در یک روز». رمان بر اساسِ یک ایده ساده شکل میگیرد: یک روز از زندگی یک شهر. اما بلوم در این یک روز چنان سفر کرده که انگار سفر از «عالم بیداری به عالم رؤیا» باشد: «این همه یاد گذشته نشاندهنده عالم ذهن خود جویس است که گویی به طرزی نامتعارف در دابلین دوران جوانی خود جا خوش کرده است؛ در هیچ جا قادر، یا دستکم مایل نیست که در مقام اکتشاف گذشته برآید. جویس گذشته را همراه با خود در ذهن خود این سو و آن سو برده است -مانند روزنامهها و بلیتهای تراموای آن که چنانکه میگویند، همراه خود در صندوقهایش این سو و آن سو میبرد».
جیمز جویس در دوم فوریه 1882 در شهر دابلین ایرلند به دنیا آمد. پدرش آنقدر دستش به دهانش میرسید که او را به مدرسه شبانهروزی یسوعیان بفرستند و آنقدر ولخرج بود که چند سال بعد آه در بساطش نماند. از اینروست که بهطور دقیق نمیتوان گفت جویس به کدام طبقه اجتماعی وابسته بوده است و چگونه زندگی کرده است. گویا وضع مالی خانواده جویس روز به روز وخیمتر شده و این امر را دلیلی میدانند که جویس بیمیل به مخدوشکردن شواهد مربوط به زندگینامهاش نبوده است. به این ترتیب آنچه میتوان درباره آن محکم سخن گفت این است که تزلزل رتبه ممتازی که جویس در جامعه داشت و فقر فرهنگی پیرامونش در او سخت تأثیر گذاشت. مغرور و گوشهگیر بار آمد و به پیشنهادهای مربوط به احیای وطن خواه سیاسی خواه هنری، به دیده تحقیر نگاه میکرد و به دانش خود از ادبیات اروپای قارهای میبالید. از فرقه کاتولیک روگردان شد و سرانجام در 1904 همراه با نورا بارناکل که بعدها با او ازدواج کرد، برای همیشه از ایرلند رفت. جویس برای درآوردن هزینه زندگی و نان زن و بچهاش سالها در تریست و زوریخ زبان انگلیسی درس داد و در اواخر عمرش بود که با اعانهها و نخستین حقالتألیفهای
عمده توانست به زندگیاش سر و سامانی بدهد و دیگر نگران نان شب و فقر مدام نباشد. او در تمام دوران سخت زندگیاش در برابر فقر و بیاعتنایی جامعه هنری و ادبی آن دوره، سانسور آثارش و بیماری حاد چشمهایش تاب آورد و در این میان، شاهکارهایش را نوشت تا اینکه در 1941 درگذشت، زمانی که دیگر به یکی از مهمترین نویسندگان قرن تبدیل شده بود. همین روزها علاوه بر زادروز جویس، سالروز انتشار شاهکارش «اولیس» در پاریس به سال 1922، نیز بود.
جیمز جویس معتقد است: «ایرلندیها که محکومند به زبانی جز زبان خود حرف بزنند مُهر نبوغ خود را بر آن زدند و برای رسیدن به سربلندی با ملتهای متمدن رقابت میکنند». از همین چند خط سخنرانیِ او پیداست که در جستوجوی راهی برای رقابت یا بهتر بگوییم حضور در صحنه رقابت ادبی بوده است. صحنهای که نویسندگان بتوانند پیوند خود را با الگوی ملی زبان قطع کنند تا با اختراع شرایط استقلال، به آزادی برسند. نسل نویسندگانی همچون جویس سراغ قوانین ادبی بینالمللی رفتند تا همچنان در سطح ملی نوع دیگری از ادبیات یا بهتعبیر کازانووا «سرمایه ادبی» («جمهوری جهانی ادبیات»، پاسکال کازانووا، ترجمه شاپور اعتماد)، را به وجود بیاورند. هدف ادبی جویس مخالفت با ادبیات ملی بود و او در این راه تمام دار و ندارش را وسط گذاشت و سرانجام در سال ۱۹۰۴ ناگزیر شد زادگاهش دابلین را ترک کند.
شهری که آن را چنان در «اولیس» ثبت کرد، که بسیاری میگویند این رمان نوعی نقشهنگاری دابلین است. «اولیس» ایده سادهای دارد اما انبوه معما و اساطیر و تاریخ و جغرافیا و افسانههای ایرلند و مناسک مسیحیت و اشارات ادبی و فلسفی و آوردن تکههایی از زندگینامه خود و خانوادهاش، آن را به رمانی تبدیل میکند که خواندن و ترجمهاش به زبان دیگر دشوار است. با وجود این، «اولیس» را کیمیاگری جویس در تبدیل زندگی روزمره نکبتبار به طلای ادبی میخوانند: «اولیس نشان داد که نهتنها میتوان پسماند امور روزمره و نکبتبار را وارد گنجینه ادبی کرد بلکه افزون بر این نشان میدهد که چگونه باید این کار را کرد». جویس در رمانش به زندگیِ افراد عادی و معمولی دابلین سرک میکشد و از تفالههای فقر و فلاکت مینویسد. مگر در شهر ملالآوری چون دابلین -که بلوم و ددالوس (شخصیتهای رمان اولیس) دائم از این سر آن به آن سر آن میرفتند- چه بود که با ملالآوری دیگر شهرها و محلات تفاوت داشته باشد! این است که جویس سرمشق نویسندگان دیگر در نوشتن از روح و جسم شهرهایشان شد: «یک عالم بدی، نکبت، فساد، فلاکت... آیا این همه جان نمیداد برای یک استحاله کیمیاگری؟»
(«اولیس جویس: عصاره داستانی» هری بلامایزر- ماتیو هاجارت- دان گیفورد، ترجمه منوچهر بدیعی). این در عرصه ادبیات ثروت بالقوهای بود که با جویس به طلا بدل شد. جویس در این رمان زندگی یک روز «لئوپولد بلوم» و دو شخصیت اصلی دیگر کتاب را روایت میکند: «یک عمر در یک روز». رمان بر اساسِ یک ایده ساده شکل میگیرد: یک روز از زندگی یک شهر. اما بلوم در این یک روز چنان سفر کرده که انگار سفر از «عالم بیداری به عالم رؤیا» باشد: «این همه یاد گذشته نشاندهنده عالم ذهن خود جویس است که گویی به طرزی نامتعارف در دابلین دوران جوانی خود جا خوش کرده است؛ در هیچ جا قادر، یا دستکم مایل نیست که در مقام اکتشاف گذشته برآید. جویس گذشته را همراه با خود در ذهن خود این سو و آن سو برده است -مانند روزنامهها و بلیتهای تراموای آن که چنانکه میگویند، همراه خود در صندوقهایش این سو و آن سو میبرد».