انجمن مردگان
شرق: «چرا یک فرد نامهای را که نمیخواهد تا پایان عمرش بخواند، یک عمر نزد خود نگه میدارد؟ عثمان در این کوشک قدیمی که پردههای کشیده و کرکرههای بستهای داشت، گوش سپرده به صدای بادهای بیوقفهای که بر حسب فصل و روز تغییر میکرد، از راه گفتوگو با مردههای پراکنده در سراسر یک قرن از خانواده وسیعی که با تمام جنگها، قیامها، کودتاها، جنایتها و عشقهای رنجبار آمیخته بود دنبال پاسخ این پرسش میگشت»؛ این آغاز رمانی است با عنوان «مردن آسانتر از دوستداشتن است» از احمد آلتان که با ترجمه علیرضا سیفالدینی در نشر نو منتشر شده است.
احمد خسرو آلتان، نویسنده، روزنامهنگار و رماننویسی است که در سال 1950 در آنکارا متولد شد. او در رشته اقتصاد تحصیل کرده و اولین اثر ادبیاش را در 27سالگی نوشت که نمایشنامهای با دو شخصیت بود. در سال 1982 رمانی با عنوان «هر چهار فصل، پاییز» را نوشت که با اقبال خوبی روبهرو شد. اما رمان دیگر او با نام «ردی بر آب» سرنوشت عجیبی پیدا کرد؛ این اثر پس از انتشار در صدر فهرست پرفروشها قرار گرفت و در هفته اول به چاپ دوم رسید و در مدت سه ماه، 9 بار و در مجموع در 45 هزار نسخه تجدیدچاپ شد. اما 9 ماه بعد کتاب بر اساس حکمی که صادر شده بود، جمعآوری شد. محاکمه دو سال طول کشید و دست آخر دادگاه رأی به ازبینبردن کتاب داد. اما سپس حکم تغییر کرد و بنا شد رمان پس از انجام تغییرات و اعمال سانسور دوباره منتشر شود. آلتان همچنین به دلیل انتقادهای سیاسیاش در برنامهای تلویزیونی به یکسالونیم زندان محکوم شد. آلتان تاکنون آثار زیادی منتشر کرده که برخی از آنها بسیار پرفروش بودهاند و برخی جوایز متعددی به دست آوردهاند.
«مردن آسانتر از دوستداشتن است» رمانی است که در سال 2015 منتشر شد. در پیشانی کتاب، سطوری از لویی آراگون آمده که عنوان کتاب نیز برگرفته از آن است: «با تو راز بزرگی خواهم گفت/ درها را ببند/ مردن آسانتر از دوستداشتن است/ از این است که من قادرم زندگی را تحمل کنم». این رمان، روایت مردگانی است که در کوشکی قدیمی دور هم جمع شدهاند و ماجراهای زندگی خود و زمانهشان را به یکدیگر میگویند. رمان روایت انسانهایی است که «شرمگینانه و منفعلانه از ابراز عشقشان به یکدیگر، و بنابراین از هرگونه شکلدادن به رابطهای سالم و نشاطبخش عاجزند». این عجز ناشی از شرم که برآمده از سنتهای فرهنگی آمیختهشده با وجود آدمهاست، بهگونهای ذهن و زندگی آنها را در سلطه خود گرفته که حتی پس از مرگ هم رهایشان نمیکند. آنها اکنون و در روایت این رمان مردهاند. مردههای این داستان اما حتی پس از مرگ هم آنچه را در دل دارند، نمیتوانند به دیگری و حتی به خود بازگویند.
در بخشی از رمان میخوانیم: «رنجی را که برده بود، حسرتی را که احساس کرده بود، مثل توهینی به مردانگی و غرور و موجودیتش میدید. این احساس تحقیرشدگی او را خرد میکرد و نفسش را بند میآورد. بدتر از اینها، در درونش حسرتی وجود داشت که به نظرش بسیار زنانه میآمد و او را به طرزی متفاوت زخمی میکرد؛ میل به دیدن دلآرا خانم تقریبا به دردی جسمانی بدل میشد. گاهی نامهها را درمیآورد و مدتی طولانی در دستش به آنها خیره میشد، کاغذهایشان را بو میکرد، گاهی به سرش میافتاد که آنها را مچاله کند و به آتش بیندازد، اما در آن لحظات با عجله نامهها را در جیبش میگذاشت و از خودش پنهان میکرد. با خود میگفت، مثل موش گرفتار شدم. چهره، لبخند، صدا و بعضی از حرفهای دلآرا خانم در پیچوخم حافظهاش به میل خودشان میگشتند، گاهی ناپدید و گاهی هم در زمانی دور از انتظار ظاهر میشدند و هرآنچه را در آن لحظه تجربه کرده بود تماما پاک میکردند. دلش میخواست آنها ناپدید شوند اما درعینحال، از ناپدیدشدنشان میترسید. این خواستهها و احساسهای متناقض ناآشنا، اعتمادبهنفس یا بدتر از آن، احترامی را که برای خودش قائل بود از میان میبرد و به این
باورش میرساند که ناتوان و ضعیف شده است؛ باور به این خصوصیاتی که در درونش بود و او ابدا نمیتوانست آنها را تحمل کند و تحقیرشان میکرد، به معنای واقعی بدتر از مرگ بود». روایت این رمان در بستری تاریخی پیش میرود و در آن با دورهای بحرانی و کوتاه از تاریخ ترکیه در اواخر دوره امپراتوری عثمانی مواجه میشویم؛ دورهای که امپراتوری دچار زوالی درونی شده و این نقطه آغاز بحرانی دیگر است.
شرق: «چرا یک فرد نامهای را که نمیخواهد تا پایان عمرش بخواند، یک عمر نزد خود نگه میدارد؟ عثمان در این کوشک قدیمی که پردههای کشیده و کرکرههای بستهای داشت، گوش سپرده به صدای بادهای بیوقفهای که بر حسب فصل و روز تغییر میکرد، از راه گفتوگو با مردههای پراکنده در سراسر یک قرن از خانواده وسیعی که با تمام جنگها، قیامها، کودتاها، جنایتها و عشقهای رنجبار آمیخته بود دنبال پاسخ این پرسش میگشت»؛ این آغاز رمانی است با عنوان «مردن آسانتر از دوستداشتن است» از احمد آلتان که با ترجمه علیرضا سیفالدینی در نشر نو منتشر شده است.
احمد خسرو آلتان، نویسنده، روزنامهنگار و رماننویسی است که در سال 1950 در آنکارا متولد شد. او در رشته اقتصاد تحصیل کرده و اولین اثر ادبیاش را در 27سالگی نوشت که نمایشنامهای با دو شخصیت بود. در سال 1982 رمانی با عنوان «هر چهار فصل، پاییز» را نوشت که با اقبال خوبی روبهرو شد. اما رمان دیگر او با نام «ردی بر آب» سرنوشت عجیبی پیدا کرد؛ این اثر پس از انتشار در صدر فهرست پرفروشها قرار گرفت و در هفته اول به چاپ دوم رسید و در مدت سه ماه، 9 بار و در مجموع در 45 هزار نسخه تجدیدچاپ شد. اما 9 ماه بعد کتاب بر اساس حکمی که صادر شده بود، جمعآوری شد. محاکمه دو سال طول کشید و دست آخر دادگاه رأی به ازبینبردن کتاب داد. اما سپس حکم تغییر کرد و بنا شد رمان پس از انجام تغییرات و اعمال سانسور دوباره منتشر شود. آلتان همچنین به دلیل انتقادهای سیاسیاش در برنامهای تلویزیونی به یکسالونیم زندان محکوم شد. آلتان تاکنون آثار زیادی منتشر کرده که برخی از آنها بسیار پرفروش بودهاند و برخی جوایز متعددی به دست آوردهاند.
«مردن آسانتر از دوستداشتن است» رمانی است که در سال 2015 منتشر شد. در پیشانی کتاب، سطوری از لویی آراگون آمده که عنوان کتاب نیز برگرفته از آن است: «با تو راز بزرگی خواهم گفت/ درها را ببند/ مردن آسانتر از دوستداشتن است/ از این است که من قادرم زندگی را تحمل کنم». این رمان، روایت مردگانی است که در کوشکی قدیمی دور هم جمع شدهاند و ماجراهای زندگی خود و زمانهشان را به یکدیگر میگویند. رمان روایت انسانهایی است که «شرمگینانه و منفعلانه از ابراز عشقشان به یکدیگر، و بنابراین از هرگونه شکلدادن به رابطهای سالم و نشاطبخش عاجزند». این عجز ناشی از شرم که برآمده از سنتهای فرهنگی آمیختهشده با وجود آدمهاست، بهگونهای ذهن و زندگی آنها را در سلطه خود گرفته که حتی پس از مرگ هم رهایشان نمیکند. آنها اکنون و در روایت این رمان مردهاند. مردههای این داستان اما حتی پس از مرگ هم آنچه را در دل دارند، نمیتوانند به دیگری و حتی به خود بازگویند.
در بخشی از رمان میخوانیم: «رنجی را که برده بود، حسرتی را که احساس کرده بود، مثل توهینی به مردانگی و غرور و موجودیتش میدید. این احساس تحقیرشدگی او را خرد میکرد و نفسش را بند میآورد. بدتر از اینها، در درونش حسرتی وجود داشت که به نظرش بسیار زنانه میآمد و او را به طرزی متفاوت زخمی میکرد؛ میل به دیدن دلآرا خانم تقریبا به دردی جسمانی بدل میشد. گاهی نامهها را درمیآورد و مدتی طولانی در دستش به آنها خیره میشد، کاغذهایشان را بو میکرد، گاهی به سرش میافتاد که آنها را مچاله کند و به آتش بیندازد، اما در آن لحظات با عجله نامهها را در جیبش میگذاشت و از خودش پنهان میکرد. با خود میگفت، مثل موش گرفتار شدم. چهره، لبخند، صدا و بعضی از حرفهای دلآرا خانم در پیچوخم حافظهاش به میل خودشان میگشتند، گاهی ناپدید و گاهی هم در زمانی دور از انتظار ظاهر میشدند و هرآنچه را در آن لحظه تجربه کرده بود تماما پاک میکردند. دلش میخواست آنها ناپدید شوند اما درعینحال، از ناپدیدشدنشان میترسید. این خواستهها و احساسهای متناقض ناآشنا، اعتمادبهنفس یا بدتر از آن، احترامی را که برای خودش قائل بود از میان میبرد و به این
باورش میرساند که ناتوان و ضعیف شده است؛ باور به این خصوصیاتی که در درونش بود و او ابدا نمیتوانست آنها را تحمل کند و تحقیرشان میکرد، به معنای واقعی بدتر از مرگ بود». روایت این رمان در بستری تاریخی پیش میرود و در آن با دورهای بحرانی و کوتاه از تاریخ ترکیه در اواخر دوره امپراتوری عثمانی مواجه میشویم؛ دورهای که امپراتوری دچار زوالی درونی شده و این نقطه آغاز بحرانی دیگر است.