|

‌ضرورت مدیریت بهینه پرونده هسته‌ای

غلامرضا نظربلند . تحلیلگر

شکست ترامپ از رقیب دموکرات خود در انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری آمریکا موجب خشنودی برخی از ناظران سیاسی در داخل شد. خشنودی آنها ظاهرا بر این پایه استوار بوده که با کناررفتن ترامپ «زبان سیاست نافهم» و جایگزینی او با کسی که ده‌ها سال سابقه سیاست‌ورزی دارد، امکان گفت‌وگو بین ایران و آمریکا فراهم و از وسعت مشکلات بین دو کشور کاسته می‌شود. این خوش‌بینی گرچه متضمن رگه‌هایی از واقعیت است، لیکن در مجموع و در تحلیل نهایی چندان هم واقع‌بینانه نیست؛ چراکه نظام دوحزبی مدیریتی در آمریکا فارغ از اینکه رئیس‌جمهور مستقر از چه حزبی است بر پایه ضوابطی استوار است که به‌ویژه در رابطه با سیاست خارجی، هرچند با اشکال و تاکتیک‌های گوناگون، همواره ساری و جاری است. از طرف دیگر، بر همگان آشکار است که عالم سیاست نه خطی است که به معادلات ساده درجه یک محدود شود و نه تک‌ساحتی است که نتواند بیش از یک متغیر را در خود جای دهد. این عالم، بیش‌وجهی و به‌شدت سیلانی است که در آن، نه فرصت‌ها برای همیشه باقی می‌مانند و نه تهدیدها کارت اقامت دائمی دارند؛ همان‌طور که نه دشمنان پیوسته دشمن و نه دوستان همواره دوست باقی می‌مانند. مضافا بر اینکه، مقوله قدرت که هدف و غایت سیاست‌ورزی و حکومتگری است، همواره شاهد تغییر مؤلفه‌های خود است.

به عنوان نمونه، یک روز قدرت نظامی حرف اول را می‌زد و جنگ‌سالاران غربی شعار «فتوحات نظامی راهگشای تجاری» (trade follows flags) سر می‌دادند، در‌حالی‌که اکنون این مؤلفه، بیش از 12 درصد از معادله قدرت سهم ندارد که از نصف نمره مؤلفه اقتصادی (25 درصد) هم کمتر است. یک روز توپ جنگی به قدری اهمیت داشت که دراختیارداشتن آن، شاخص قدرتمندی نظامی و تسلط در استفاده از آن، بزرگ‌ترین امتیاز به حساب می‌آمد. ثبت مهارت شگفت‌انگیز ناپلئون بناپارت در شلیک گلوله این سلاح سنگین به عنوان مهم‌ترین حسن و امتیاز او، شاهد مدعاست! این در حالی است که اینک تسلط بر فضای سایبری و رایانش ابری می‌تواند بزرگ‌ترین محل درآمد و طبعا کسب قدرت اقتصادی و در نتیجه، کسب سهم عمده‌ای از قدرت جهانی به شمار آید. یا اینکه، تا چند دهه پیش میزان توسعه‌یافتگی هر کشوری با میزان تولید فولاد آن سنجیده می‌شد. به عبارتی، کشوری صنعتی محسوب می‌شد که فولاد زیادی تولید می‌کرد؛ در‌حالی‌که هم‌اکنون بعضی از کشورهای توسعه‌یافته حتی واردکننده فولاد هستند. یک روز هسته‌ای‌شدن به منزله فتح قله فناوری و دستیابی به سلاح هسته‌ای به معنای ارتقای ضریب امنیت ملی به بالاترین حد ممکن بود. اما با ورود انواع دیگری از فناوری‌های پیشرفته به عالم فناوری، نه‌تنها فناوری پیشرفته دیگر در انحصار دانش هسته‌ای قرار ندارد، بلکه در پی آزمایش بمب اتمی توسط پاکستان وجود همبستگی مستقیم بین دستیابی به این سلاح غیرمتعارف و ارتقای ضریب امنیتی کشور دست‌یافته به آن هم مورد تردید جدی قرار گرفته است، چراکه حداقل رابطه معناداری بین آن دو متغیر در مورد آن کشور موجود نیست. اما ناگفته نماند که پاکستان دست‌کم این شانس را داشت که آزمایش هسته‌ای آن با واکنش‌های تند جهانی روبه‌رو نشد و آن کشور را به زیر تیغ تحریم‌هایی سنگین نبرد. هدف از مطالب پیش‌گفته نه تقلیل‌گرایی و فروکاست اهمیت راهبردی دسترسی به دانش هسته‌ای و نیز سلاح هسته‌ای، بلکه بیان این واقعیت است که فناوری پیشرفته دیگر در انحصار دانش هسته‌ای نبوده و سلاح هسته‌ای هم دیگر لزوما امنیت ملی را تأمین یا ارتقای آن را تضمین نمی‌کند. این مسئله در مورد کشورمان زوایا و ابعاد دیگری هم دارد که باید به آن پرداخته شود. به گمان نگارنده باید پاکستان را آخرین کشور پیوسته به باشگاه غیررسمی هسته‌ای‌ها دانست. هرچند هسته‌ای‌شدن یک کشور مسلمان مورد رضایت نظام سلطه نبود، لیکن وجود دو دلیل مانع از بازدارندگی آن شد: نخست آنکه هسته‌ای‌شدن هند قبل از پاکستان، موجب به‌هم‌خوردن توازن نسبی قوا بین دو کشور متخاصم آسیای غربی شده بود و ضرورت ایجاب می‌کرد چنین توازنی که جز با هسته‌ای‌شدن پاکستان ممکن نبود، مجددا برقرار شود؛ و دیگر آنکه پاکستان اگرچه خود را «جمهوری اسلامی» خوانده و خاستگاه و پایگاه بعضی از گروه‌های تندرو اسلامی و تروریستی شده، لیکن در واقع آن را حکومتی سکولار و ارتشی تحت انقیاد و سازمان اطلاعاتی‌ای (آی.اس.آی) نوعا همسو با سرویس‌های غربی اداره می‌کند. این در حالی است که وضعیت کشورمان عکس همسایه هسته‌ای خود است، چراکه دلایل اثباتی مزبور نه‌تنها در مورد آن صدق نمی‌کند و طبعا به کمک آن نمی‌آید، بلکه حتی دلایل نفی‌ای که سد راه هسته‌ای‌شدن آن است هم به آن اضافه شده است. این دلایل را باید در رویکرد واگرایانه تهران با سیاست‌های سلطه‌جویانه نظام بین‌المللی موجود و نیز وجود برخی هماوردطلبی‌ها در سیاست خارجی سراغ گرفت که آمریکا و متحدین آتلانتیکی‌اش آن را مخل نظم جهان‌گستر موجود می‌دانند و نه تنها ابایی در ستیزه‌جویی با آن ندارند بلکه خود را موظف به انجام آن می‌دانند. می‌گویند هنگامی که جرج بوش پدر در مسند قدرت بود به امیر وقت بحرین گفته بود که ما با هسته‌ای‌شدن ایران مشکل اساسی نداریم ولی سیاست تهران ناظر بر نابودی اسرائیل را به هیچ وجه من‌الوجوه بر نمی‌تابیم.
با وجود مطالب یادشده، اینکه چرا کشور ما با وجود برخورداری از 15 کشور همسایه آبی و خاکی جور و ناجور و مورد حمله نظامی قرارگرفتن در بعد از انقلاب توسط یکی از آنها در حالی که خود حداقل در دو، سه سده اخیر متعرض هیچ کشوری نشده، باید تا این حد تحت انواع فشارها قرار بگیرد تا برنامه هسته‌ای خود را به شدت محدود کند و برای آنکه به سمت نظامی‌شدن منحرف نشود، تحت شدیدترین نظارت‌ها و بازرسی‌ها قرار بگیرد، پرسشی نیست که بتوان از آن گذشت. پاسخ این پرسش کلیدی از جمله در گرو دریافت جواب این سؤال است که آیا قصد ما استفاده از انرژی هسته‌ای در چارچوب پیمان عدم اشاعه سلاح‌های هسته‌ای (ان.پی.تی) است یا آزمایش؟ اگر این دومی است که راه به جایی نمی‌برد و به فرض هم که ببرد، ابتر می‌ماند و اگر هم مراد اولی است که این همه مرارت و هزینه نمی‌طلبد.

چکیده کلام، از زمان افشای برنامه هسته‌ای ایران و سفر البرادعی مدیر کل وقت آژانس بین‌المللی اتمی به تهران برای بازدید از تأسیسات مورد نظر، کشور ما به تور نهاد نظارتی مزبور و در واقع آمریکا و هم‌پیمانانش افتاده است.
از آن هنگام تاکنون چندین رئیس‌جمهور از دو حزب اصلی آمریکا آمده و رفته‌اند و فارغ از تعلق حزبی آنها (دموکرات یا جمهوری‌خواه) فشار‌ها ادامه داشته و هرچند با نوساناتی، شدت هم گرفته به طوری که بر فرضیه متفاوت‌بودن سیاست‌های کلان و راهبرد‌های دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان و البته نه تاکتیک‌ها، خط بطلان کشیده است. در این بازه زمانی کشور متحمل خسارات مادی و معنوی سنگینی شده و شوک‌های گوناگونی را تجربه کرده که فرسایش ملی عجیبی را به ارمغان آورده است، بدون آنکه برنامه هسته‌ای تحول و پیشرفت شگفتی که بالاخره این همه هزینه را توجیه کند، در پی داشته باشد. در این میان، گمان نمی‌رود کسی را داعیه این باشد که ما باید از حقوق حقه خود کوتاه بیاییم و تابع اوامر و نواهی قدرقدرت‌ها باشیم، اما درانداختن طرحی جدید و استفاده از ابزار دیپلماسی به معنای واقعی کلمه، حرفه‌ای برای همین زمان‌هاست. لذا باید به‌جد و به‌فوریت به راهکارهای راهبردی و اجرائی برای برون‌رفت از وضعیت خاکستری جاری بیندیشیم و به پشتوانه تقویت سایر مؤلفه‌های قدرت، به‌ویژه گونه اقتصادی آن، کشور را از این وضعیت برهانیم. ناگفته پیدا است که طراحی و اجرای چنین طرح عظیم و سرنوشت‌سازی از عهده دستگاه سیاست خارجی و حتی دولت و سایر ارکان حکومتی خارج بوده و در گرو اجماع‌سازی داخلی و به‌کارگیری تمامی سرمایه ملی است.

شکست ترامپ از رقیب دموکرات خود در انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری آمریکا موجب خشنودی برخی از ناظران سیاسی در داخل شد. خشنودی آنها ظاهرا بر این پایه استوار بوده که با کناررفتن ترامپ «زبان سیاست نافهم» و جایگزینی او با کسی که ده‌ها سال سابقه سیاست‌ورزی دارد، امکان گفت‌وگو بین ایران و آمریکا فراهم و از وسعت مشکلات بین دو کشور کاسته می‌شود. این خوش‌بینی گرچه متضمن رگه‌هایی از واقعیت است، لیکن در مجموع و در تحلیل نهایی چندان هم واقع‌بینانه نیست؛ چراکه نظام دوحزبی مدیریتی در آمریکا فارغ از اینکه رئیس‌جمهور مستقر از چه حزبی است بر پایه ضوابطی استوار است که به‌ویژه در رابطه با سیاست خارجی، هرچند با اشکال و تاکتیک‌های گوناگون، همواره ساری و جاری است. از طرف دیگر، بر همگان آشکار است که عالم سیاست نه خطی است که به معادلات ساده درجه یک محدود شود و نه تک‌ساحتی است که نتواند بیش از یک متغیر را در خود جای دهد. این عالم، بیش‌وجهی و به‌شدت سیلانی است که در آن، نه فرصت‌ها برای همیشه باقی می‌مانند و نه تهدیدها کارت اقامت دائمی دارند؛ همان‌طور که نه دشمنان پیوسته دشمن و نه دوستان همواره دوست باقی می‌مانند. مضافا بر اینکه، مقوله قدرت که هدف و غایت سیاست‌ورزی و حکومتگری است، همواره شاهد تغییر مؤلفه‌های خود است.

به عنوان نمونه، یک روز قدرت نظامی حرف اول را می‌زد و جنگ‌سالاران غربی شعار «فتوحات نظامی راهگشای تجاری» (trade follows flags) سر می‌دادند، در‌حالی‌که اکنون این مؤلفه، بیش از 12 درصد از معادله قدرت سهم ندارد که از نصف نمره مؤلفه اقتصادی (25 درصد) هم کمتر است. یک روز توپ جنگی به قدری اهمیت داشت که دراختیارداشتن آن، شاخص قدرتمندی نظامی و تسلط در استفاده از آن، بزرگ‌ترین امتیاز به حساب می‌آمد. ثبت مهارت شگفت‌انگیز ناپلئون بناپارت در شلیک گلوله این سلاح سنگین به عنوان مهم‌ترین حسن و امتیاز او، شاهد مدعاست! این در حالی است که اینک تسلط بر فضای سایبری و رایانش ابری می‌تواند بزرگ‌ترین محل درآمد و طبعا کسب قدرت اقتصادی و در نتیجه، کسب سهم عمده‌ای از قدرت جهانی به شمار آید. یا اینکه، تا چند دهه پیش میزان توسعه‌یافتگی هر کشوری با میزان تولید فولاد آن سنجیده می‌شد. به عبارتی، کشوری صنعتی محسوب می‌شد که فولاد زیادی تولید می‌کرد؛ در‌حالی‌که هم‌اکنون بعضی از کشورهای توسعه‌یافته حتی واردکننده فولاد هستند. یک روز هسته‌ای‌شدن به منزله فتح قله فناوری و دستیابی به سلاح هسته‌ای به معنای ارتقای ضریب امنیت ملی به بالاترین حد ممکن بود. اما با ورود انواع دیگری از فناوری‌های پیشرفته به عالم فناوری، نه‌تنها فناوری پیشرفته دیگر در انحصار دانش هسته‌ای قرار ندارد، بلکه در پی آزمایش بمب اتمی توسط پاکستان وجود همبستگی مستقیم بین دستیابی به این سلاح غیرمتعارف و ارتقای ضریب امنیتی کشور دست‌یافته به آن هم مورد تردید جدی قرار گرفته است، چراکه حداقل رابطه معناداری بین آن دو متغیر در مورد آن کشور موجود نیست. اما ناگفته نماند که پاکستان دست‌کم این شانس را داشت که آزمایش هسته‌ای آن با واکنش‌های تند جهانی روبه‌رو نشد و آن کشور را به زیر تیغ تحریم‌هایی سنگین نبرد. هدف از مطالب پیش‌گفته نه تقلیل‌گرایی و فروکاست اهمیت راهبردی دسترسی به دانش هسته‌ای و نیز سلاح هسته‌ای، بلکه بیان این واقعیت است که فناوری پیشرفته دیگر در انحصار دانش هسته‌ای نبوده و سلاح هسته‌ای هم دیگر لزوما امنیت ملی را تأمین یا ارتقای آن را تضمین نمی‌کند. این مسئله در مورد کشورمان زوایا و ابعاد دیگری هم دارد که باید به آن پرداخته شود. به گمان نگارنده باید پاکستان را آخرین کشور پیوسته به باشگاه غیررسمی هسته‌ای‌ها دانست. هرچند هسته‌ای‌شدن یک کشور مسلمان مورد رضایت نظام سلطه نبود، لیکن وجود دو دلیل مانع از بازدارندگی آن شد: نخست آنکه هسته‌ای‌شدن هند قبل از پاکستان، موجب به‌هم‌خوردن توازن نسبی قوا بین دو کشور متخاصم آسیای غربی شده بود و ضرورت ایجاب می‌کرد چنین توازنی که جز با هسته‌ای‌شدن پاکستان ممکن نبود، مجددا برقرار شود؛ و دیگر آنکه پاکستان اگرچه خود را «جمهوری اسلامی» خوانده و خاستگاه و پایگاه بعضی از گروه‌های تندرو اسلامی و تروریستی شده، لیکن در واقع آن را حکومتی سکولار و ارتشی تحت انقیاد و سازمان اطلاعاتی‌ای (آی.اس.آی) نوعا همسو با سرویس‌های غربی اداره می‌کند. این در حالی است که وضعیت کشورمان عکس همسایه هسته‌ای خود است، چراکه دلایل اثباتی مزبور نه‌تنها در مورد آن صدق نمی‌کند و طبعا به کمک آن نمی‌آید، بلکه حتی دلایل نفی‌ای که سد راه هسته‌ای‌شدن آن است هم به آن اضافه شده است. این دلایل را باید در رویکرد واگرایانه تهران با سیاست‌های سلطه‌جویانه نظام بین‌المللی موجود و نیز وجود برخی هماوردطلبی‌ها در سیاست خارجی سراغ گرفت که آمریکا و متحدین آتلانتیکی‌اش آن را مخل نظم جهان‌گستر موجود می‌دانند و نه تنها ابایی در ستیزه‌جویی با آن ندارند بلکه خود را موظف به انجام آن می‌دانند. می‌گویند هنگامی که جرج بوش پدر در مسند قدرت بود به امیر وقت بحرین گفته بود که ما با هسته‌ای‌شدن ایران مشکل اساسی نداریم ولی سیاست تهران ناظر بر نابودی اسرائیل را به هیچ وجه من‌الوجوه بر نمی‌تابیم.
با وجود مطالب یادشده، اینکه چرا کشور ما با وجود برخورداری از 15 کشور همسایه آبی و خاکی جور و ناجور و مورد حمله نظامی قرارگرفتن در بعد از انقلاب توسط یکی از آنها در حالی که خود حداقل در دو، سه سده اخیر متعرض هیچ کشوری نشده، باید تا این حد تحت انواع فشارها قرار بگیرد تا برنامه هسته‌ای خود را به شدت محدود کند و برای آنکه به سمت نظامی‌شدن منحرف نشود، تحت شدیدترین نظارت‌ها و بازرسی‌ها قرار بگیرد، پرسشی نیست که بتوان از آن گذشت. پاسخ این پرسش کلیدی از جمله در گرو دریافت جواب این سؤال است که آیا قصد ما استفاده از انرژی هسته‌ای در چارچوب پیمان عدم اشاعه سلاح‌های هسته‌ای (ان.پی.تی) است یا آزمایش؟ اگر این دومی است که راه به جایی نمی‌برد و به فرض هم که ببرد، ابتر می‌ماند و اگر هم مراد اولی است که این همه مرارت و هزینه نمی‌طلبد.

چکیده کلام، از زمان افشای برنامه هسته‌ای ایران و سفر البرادعی مدیر کل وقت آژانس بین‌المللی اتمی به تهران برای بازدید از تأسیسات مورد نظر، کشور ما به تور نهاد نظارتی مزبور و در واقع آمریکا و هم‌پیمانانش افتاده است.
از آن هنگام تاکنون چندین رئیس‌جمهور از دو حزب اصلی آمریکا آمده و رفته‌اند و فارغ از تعلق حزبی آنها (دموکرات یا جمهوری‌خواه) فشار‌ها ادامه داشته و هرچند با نوساناتی، شدت هم گرفته به طوری که بر فرضیه متفاوت‌بودن سیاست‌های کلان و راهبرد‌های دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان و البته نه تاکتیک‌ها، خط بطلان کشیده است. در این بازه زمانی کشور متحمل خسارات مادی و معنوی سنگینی شده و شوک‌های گوناگونی را تجربه کرده که فرسایش ملی عجیبی را به ارمغان آورده است، بدون آنکه برنامه هسته‌ای تحول و پیشرفت شگفتی که بالاخره این همه هزینه را توجیه کند، در پی داشته باشد. در این میان، گمان نمی‌رود کسی را داعیه این باشد که ما باید از حقوق حقه خود کوتاه بیاییم و تابع اوامر و نواهی قدرقدرت‌ها باشیم، اما درانداختن طرحی جدید و استفاده از ابزار دیپلماسی به معنای واقعی کلمه، حرفه‌ای برای همین زمان‌هاست. لذا باید به‌جد و به‌فوریت به راهکارهای راهبردی و اجرائی برای برون‌رفت از وضعیت خاکستری جاری بیندیشیم و به پشتوانه تقویت سایر مؤلفه‌های قدرت، به‌ویژه گونه اقتصادی آن، کشور را از این وضعیت برهانیم. ناگفته پیدا است که طراحی و اجرای چنین طرح عظیم و سرنوشت‌سازی از عهده دستگاه سیاست خارجی و حتی دولت و سایر ارکان حکومتی خارج بوده و در گرو اجماع‌سازی داخلی و به‌کارگیری تمامی سرمایه ملی است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها