گزارش غیررسمی از سفر استانی معاون اول رئیسجمهور
برخورد نزدیک با گلستان از سیل بازگشته
داود حشمتی: دیدارهای رسمی و سفرهای مقامات دولتی، عموما از تریبونهای رسمی و با روایتهای رسمی به گوش مردم میرسد، نه از زاویهای غیررسمی. من دعوت شده بودم تا همراه معاون اول رئیسجمهور به استان گلستان سفر کنم و این متن روایت من از این سفر است؛ روایتی که رنگ و بوی رسمی ندارد. همراهی با هیئت معاون اول که در آن تنها دو خبرنگار سایت رسمی معاون اول همراهشان بود و این را که کسی دیگر از رسانهها در آن حضور نداشت، از این جنبه مهم دیدم؛ برای آنکه یک سفر رسمی را از زاویه نگاه مردم عادی روایت کنم. صبح به موقع به فرودگاه رسیدم و منتظر حضور بقیه ماندیم تا بههمراه اسحاق جهانگیری، وزیر کار، وزیر راهوشهرسازی و رؤسای کمیته امداد و مسکن و شهرسازی به استان گلستان سفر کنیم. اینطور مواقع پرواز سر موقع انجام میشود و تأخیر نخواهد داشت. وقتی از بالای سر تهران عبور میکردیم آنچه بیش از همه به چشم آمد، پارکینگهای ایرانخودرو بود که با ماشینها پر شده بود و البته بهشت زهرا. انگار هرکسی از بالای بهشت زهرا عبور میکند، در پایین به دنبال قبر و قطعهای از عزیزش میگردد که زیر خاک دفن شده است. وقتی دیدم غیر از من
کسان دیگری هم چشمشان به آن پایین است، از خودم خجالت نکشیدم. دغدغه محافظان این سفر در ابتدا، لیست برنامههای دیدار بود. وقتی لیست را دیدند، اولین واکنش آنها فشردگی برنامهها بود. از اینکه باید به سرعت از نقطهای به نقطهای دیگر حرکت کنند و قبل از رسیدن معاون اول و همراهان به آنجا برسند، نگران بودند. از هواپیما که پیاده شدیم، صفی از افراد مختلف انتظار ورود هیئت همراه معاون اول و وزرا را میکشیدند. گیج و سرگردان میان فضای خالی هواپیما و صف میزبانان روی باند فرودگاه، به دنبال گوشهای بودم که از تیررس دید خارج شوم. مراسم با خوشامدگویی استاندار آغاز و با مصاحبه کوتاه معاون اول که کاملا حرفهای کلیشهای داشت، پایان یافت. با پایان مصاحبه جهانگیری رالی سرعت از همینجا آغاز شد. باید ظرف چهار ساعت از چهار نقطه مختلف با کیلومترها فاصله از همدیگر بازدید کرده و به گرگان بازمیگشتیم. صف اتومبیلها که راه افتاد، متعجب شدم. در نیمه دوم هواپیما تعداد زیادی از محافظان حضور داشتند، اما نه در این حد. هیئت همراه هم که در دو خودروی سواری جا شده بودند. بعدها متوجه شدم که در مسیر هم افرادی از محافظان اضافه میشوند. گروههایی که از
قبل به آن محلها رفته و منتظر بودند هم به کاروان خودروها اضافه میشدند. به اینها اضافه کنید مسئولان پرتعداد محلی را. آنطور که توضیح دادند حجم بالای حضور محافظان مصوبهای دارد که شورای امنیت کشور آن را صادر کرده و مسئولان ناگزیر از رعایت آن هستند. اما برای من این حجم از حفاظت برای مسئولی که در کشوری دیگر حضور پیدا میکند قابل فهم است، اما نه در کشور خودشان. شاید بهتر باشد سیستم حراستی هم با نگاهی به دستاوردهای نوین، کنترلگرهای نامحسوس و روشهای نو دستخوش تحول شود. این شیوه چندان زیبنده نظامی نیست که مهمترین تکیهگاهش مردم هستند. در بین راه از مزارعی عبور کردیم که زهکشیهای آنها انجام شده بود و اتفاقا صف تراکتور برای استقبال از این اقدام دولت به خوشامدگویی آمده بودند. کاروان خودروها از میان مزارع و تراکتورهای کشاورزان عبور کرده تا خود را به اولین روستا که عطاآباد نام دارد، برساند. در مسیر هر کجا را نگاه میکردیم و هرجا که میپرسیدم، میگفتند: اینجا را هم آب گرفته بود. تصور من این است که آن منطقه ظاهرا مانند دریاچهای شده بود وسیع، اما کمعمق. در عطاآباد استقبالی محلی برقرار بود. مردم با لباسهای محلی
حضور داشتند و تعدادی از جوانان برومند سوار بر اسبهای ترکمن خودشان را و پارهای از تاریخ تمدن این سرزمین را به رخ میکشیدند. در عطاآباد نمایشگاهی برقرار بود از دستاوردهای منطقه در ارتباط با بازسازی سیل. بهراحتی قابل تشخیص بود که هیچ اثری از سیل دو سال قبل نمیدیدیم. حجم وسیعی از کار در استان صورت گرفته بود تا در این دو سال آثار خرابیها از بین برود. آن هم در شرایطی که بسیاری آن روزها آمدند، تا کمر درون آب رفتند، عکس یادگاری گرفتند و رفتند. رفتند و کسی تا همین امروز نپرسید، چرا با یک انفجار آب را از جایی به جای دیگری منتقل کردید؟
روستایی که بیکار نداشت
عطاآباد اولین روستایی بود که بازدید شد. ای کاش رسانه ملی هم (نه با عوامل منطقهای) بلکه با عوامل ملی خودش در آنجا حاضر بود. روستایی که افتخارش این است: «در این روستا هیچ فرد بیکاری نیست». آرامش مردم هم این را میرساند. مردم خیلی راحت حرف مسئولان برگزارکننده را گوش میکردند و کنار میایستادند تا تکتک غرفهها بازدید شود. روستایی با پنج هزار نفر جمعیت که به گفته رئیس شورای شهرش، از دیگر مناطق همجوار برای کار به این روستا میآیند. میپرسد: شغلشان چیست؟ میگویم: آن چیزهایی که در استان گلستان زیاد است چوب و پارچه است و آنها مبل تولید میکنند و به 21 استان کشور محصولاتشان را ارسال میکنند. خودشان عطاآباد را «پایتخت مبل ایران» مینامند. به نظرم در این سفر آنچه بیش از همه توجه اسحاق جهانگیری را به خودش جلب کرد، همین کارآفرینی اهالی عطاآباد بود. تا انتهای سفر در سه جا به این روستا اشاره کرد. رئیس شورای عطاآباد درخواستهای مالی نداشت. بازار دادن نامهها به مسئولان داغ نبود. اتفاقا نشان میداد چقدر اهالی بالغی دارند. مبلها را در حیاط خانههایشان تولید میکنند. ازهمینرو کم بود برق و البته احتمالات آتشسوزی بیشترین
نگرانی آنهاست. برای همین هم درخواستشان با نگاهی بلندمدت آماده شده بود. آنها خواستار ایجاد یک شهرک صنعتی در نزدیک روستا بودند که بتوانند تولید را بالا ببرند. اسحاق جهانگیری در صحبتهایش در این روستا، به «سرزندگی و نشاطی» که در «جایجای روستاهای ایران» به چشم میخورد، اشاره کرد. از سفرهایش و بازدیدهایش از روستاهای استان سیستان و اهواز و کرمانشاه و کردستان گفت که در آن نشاط دیده میشود. تصور و برداشت ما که در شهرهای بزرگ زندگی میکنیم این است که کل کشور دقیقا همان است که در شهرهای بزرگ شاهد هستیم. فضایی آکنده از یأس و ناامیدی و گرانی و فشار. ترافیک و محدودیتهای کرونایی که ماههاست ادامه دارد. زندگی ما احاطه شده با همه این تاریکیها و محدودیتها، اما آرامش و نشاط در روستاها بیشتر است. مقصد بعدی روستای پنج پیکر بود که در فاصله 35 کیلومتری قرار داشت. در راه باز هم به هرجا که اشاره میکردم، همراهانی که قبلا با معاون اول به این استان سفر کرده بودند، میگفتند: اینجا را هم آب گرفته بود. همان مسیری که آب را از جایی به جای دیگر فرستاده بودند.
روستای پارچهبافی
اینجا دیگر خبرنگارهای محلی هم همراهیمان نکردند. انگار برایشان زیاد مهم نبود. یا رفته بودند به جای دیگری برسند یا از قافله جا مانده بودند. اتفاقا آنجا جایی است که باید به مردم در تمام ایران نشان داده شود. تحویل خانهای با دو اتاق برای روستاییانی که عموما از مددجویان کمیته امداد هستند، همه را خوشحال میکند. این روستا پر از مغازه بود. روستایی که به قطب پارچهبافی منطقه تبدیل شده است. اینجا هم شگفتزده شدم. از اینکه درخواستهای مردم رسیدگی و دریافت کمکهای مردمی نبود. رئیس شورای روستا درخواستش جمعآوری مکانیزه زباله و مهمتر از آن کتابخانه بود. فکرش را بکنید، معاون اول دولت به روستایی رفته و آنها به جای پول و امکانات، کتابخانه میخواهند. قرار بود دولت در این منطقه سه هزار خانه ساخته و به مردم تحویل دهد. در این سفر دوهزارو پانصدمین خانه تحویل شد و تا پایان دولت 500 خانه باقیمانده نیز تحویل داده میشود. نیمی از این خانهها برای مددجویان کمیته امداد بود. در کنار این خانهها دولت دو میلیون خانه را بازسازی کرده یا از نوساخته است که به آنها وام 30 میلیونی بلاعوض داده شده بود، نه پاکتهای پول و وامهای یک میلیونی.
جهانگیری وقتی برای افتتاح این خانه مقابل آن ایستاد و کلید را از رئیس شورا و رئیس کمیته امداد گرفت تا تحویل صاحبش دهد، از او خواستند چند کلامی برای مردم حرف بزند. وقتی دو پله بالا رفت و روی بالکن خانه ایستاد از دیدن تعداد جمعیتی که در این روستای کوچک جمع شده بودند تعجب کرد. کمی برایشان از کارهایی که دولت در زمینه ساخت خانه محرومان منطقه کرده گزارش داد و رفت. مقصد بعدی افتتاح کارخانه «تولید الیاف سیمانی گلستانیت» بود. برای من جالب بود با وجود آنکه اسحاق جهانگیری از جنس صنعت است، اما زمانی که برای بازدید از دو طرح روستایی و دیدار با مردم آن صرف کرد، چند برابر بازدید از کارخانه جدید بود. خصوصا در روستای عطاآباد وقتی اشتیاق مردم را برای تولید دید، توضیح داد که در جلساتی که برای بررسی آسیبهای اجتماعی در حضور رهبری تشکیل شده بود، به رهبری گفته بود که کارخانجات و صنایع بزرگ توانایی و ارتباطات لازم برای دریافت وام از صندوق توسعه ملی را دارند، اما اگر یکونیم میلیارد دلار از صندوق توسعه را به روستاها و اشتغال آنها اختصاص دهیم، کمک بزرگی به حل مشکلات حاشیهنشینی هم خواهد شد. با موافقت رهبری این رقم اختصاص داده شد و
تاکنون 15 هزار میلیارد تومان از این منبع به مردم روستاها داده شده و هنوز هفت هزار میلیارد تومان در صندوق هست و در دسترس روستاییانی است که میخواهند کار و شغلی ایجاد کنند.
داود حشمتی: دیدارهای رسمی و سفرهای مقامات دولتی، عموما از تریبونهای رسمی و با روایتهای رسمی به گوش مردم میرسد، نه از زاویهای غیررسمی. من دعوت شده بودم تا همراه معاون اول رئیسجمهور به استان گلستان سفر کنم و این متن روایت من از این سفر است؛ روایتی که رنگ و بوی رسمی ندارد. همراهی با هیئت معاون اول که در آن تنها دو خبرنگار سایت رسمی معاون اول همراهشان بود و این را که کسی دیگر از رسانهها در آن حضور نداشت، از این جنبه مهم دیدم؛ برای آنکه یک سفر رسمی را از زاویه نگاه مردم عادی روایت کنم. صبح به موقع به فرودگاه رسیدم و منتظر حضور بقیه ماندیم تا بههمراه اسحاق جهانگیری، وزیر کار، وزیر راهوشهرسازی و رؤسای کمیته امداد و مسکن و شهرسازی به استان گلستان سفر کنیم. اینطور مواقع پرواز سر موقع انجام میشود و تأخیر نخواهد داشت. وقتی از بالای سر تهران عبور میکردیم آنچه بیش از همه به چشم آمد، پارکینگهای ایرانخودرو بود که با ماشینها پر شده بود و البته بهشت زهرا. انگار هرکسی از بالای بهشت زهرا عبور میکند، در پایین به دنبال قبر و قطعهای از عزیزش میگردد که زیر خاک دفن شده است. وقتی دیدم غیر از من
کسان دیگری هم چشمشان به آن پایین است، از خودم خجالت نکشیدم. دغدغه محافظان این سفر در ابتدا، لیست برنامههای دیدار بود. وقتی لیست را دیدند، اولین واکنش آنها فشردگی برنامهها بود. از اینکه باید به سرعت از نقطهای به نقطهای دیگر حرکت کنند و قبل از رسیدن معاون اول و همراهان به آنجا برسند، نگران بودند. از هواپیما که پیاده شدیم، صفی از افراد مختلف انتظار ورود هیئت همراه معاون اول و وزرا را میکشیدند. گیج و سرگردان میان فضای خالی هواپیما و صف میزبانان روی باند فرودگاه، به دنبال گوشهای بودم که از تیررس دید خارج شوم. مراسم با خوشامدگویی استاندار آغاز و با مصاحبه کوتاه معاون اول که کاملا حرفهای کلیشهای داشت، پایان یافت. با پایان مصاحبه جهانگیری رالی سرعت از همینجا آغاز شد. باید ظرف چهار ساعت از چهار نقطه مختلف با کیلومترها فاصله از همدیگر بازدید کرده و به گرگان بازمیگشتیم. صف اتومبیلها که راه افتاد، متعجب شدم. در نیمه دوم هواپیما تعداد زیادی از محافظان حضور داشتند، اما نه در این حد. هیئت همراه هم که در دو خودروی سواری جا شده بودند. بعدها متوجه شدم که در مسیر هم افرادی از محافظان اضافه میشوند. گروههایی که از
قبل به آن محلها رفته و منتظر بودند هم به کاروان خودروها اضافه میشدند. به اینها اضافه کنید مسئولان پرتعداد محلی را. آنطور که توضیح دادند حجم بالای حضور محافظان مصوبهای دارد که شورای امنیت کشور آن را صادر کرده و مسئولان ناگزیر از رعایت آن هستند. اما برای من این حجم از حفاظت برای مسئولی که در کشوری دیگر حضور پیدا میکند قابل فهم است، اما نه در کشور خودشان. شاید بهتر باشد سیستم حراستی هم با نگاهی به دستاوردهای نوین، کنترلگرهای نامحسوس و روشهای نو دستخوش تحول شود. این شیوه چندان زیبنده نظامی نیست که مهمترین تکیهگاهش مردم هستند. در بین راه از مزارعی عبور کردیم که زهکشیهای آنها انجام شده بود و اتفاقا صف تراکتور برای استقبال از این اقدام دولت به خوشامدگویی آمده بودند. کاروان خودروها از میان مزارع و تراکتورهای کشاورزان عبور کرده تا خود را به اولین روستا که عطاآباد نام دارد، برساند. در مسیر هر کجا را نگاه میکردیم و هرجا که میپرسیدم، میگفتند: اینجا را هم آب گرفته بود. تصور من این است که آن منطقه ظاهرا مانند دریاچهای شده بود وسیع، اما کمعمق. در عطاآباد استقبالی محلی برقرار بود. مردم با لباسهای محلی
حضور داشتند و تعدادی از جوانان برومند سوار بر اسبهای ترکمن خودشان را و پارهای از تاریخ تمدن این سرزمین را به رخ میکشیدند. در عطاآباد نمایشگاهی برقرار بود از دستاوردهای منطقه در ارتباط با بازسازی سیل. بهراحتی قابل تشخیص بود که هیچ اثری از سیل دو سال قبل نمیدیدیم. حجم وسیعی از کار در استان صورت گرفته بود تا در این دو سال آثار خرابیها از بین برود. آن هم در شرایطی که بسیاری آن روزها آمدند، تا کمر درون آب رفتند، عکس یادگاری گرفتند و رفتند. رفتند و کسی تا همین امروز نپرسید، چرا با یک انفجار آب را از جایی به جای دیگری منتقل کردید؟
روستایی که بیکار نداشت
عطاآباد اولین روستایی بود که بازدید شد. ای کاش رسانه ملی هم (نه با عوامل منطقهای) بلکه با عوامل ملی خودش در آنجا حاضر بود. روستایی که افتخارش این است: «در این روستا هیچ فرد بیکاری نیست». آرامش مردم هم این را میرساند. مردم خیلی راحت حرف مسئولان برگزارکننده را گوش میکردند و کنار میایستادند تا تکتک غرفهها بازدید شود. روستایی با پنج هزار نفر جمعیت که به گفته رئیس شورای شهرش، از دیگر مناطق همجوار برای کار به این روستا میآیند. میپرسد: شغلشان چیست؟ میگویم: آن چیزهایی که در استان گلستان زیاد است چوب و پارچه است و آنها مبل تولید میکنند و به 21 استان کشور محصولاتشان را ارسال میکنند. خودشان عطاآباد را «پایتخت مبل ایران» مینامند. به نظرم در این سفر آنچه بیش از همه توجه اسحاق جهانگیری را به خودش جلب کرد، همین کارآفرینی اهالی عطاآباد بود. تا انتهای سفر در سه جا به این روستا اشاره کرد. رئیس شورای عطاآباد درخواستهای مالی نداشت. بازار دادن نامهها به مسئولان داغ نبود. اتفاقا نشان میداد چقدر اهالی بالغی دارند. مبلها را در حیاط خانههایشان تولید میکنند. ازهمینرو کم بود برق و البته احتمالات آتشسوزی بیشترین
نگرانی آنهاست. برای همین هم درخواستشان با نگاهی بلندمدت آماده شده بود. آنها خواستار ایجاد یک شهرک صنعتی در نزدیک روستا بودند که بتوانند تولید را بالا ببرند. اسحاق جهانگیری در صحبتهایش در این روستا، به «سرزندگی و نشاطی» که در «جایجای روستاهای ایران» به چشم میخورد، اشاره کرد. از سفرهایش و بازدیدهایش از روستاهای استان سیستان و اهواز و کرمانشاه و کردستان گفت که در آن نشاط دیده میشود. تصور و برداشت ما که در شهرهای بزرگ زندگی میکنیم این است که کل کشور دقیقا همان است که در شهرهای بزرگ شاهد هستیم. فضایی آکنده از یأس و ناامیدی و گرانی و فشار. ترافیک و محدودیتهای کرونایی که ماههاست ادامه دارد. زندگی ما احاطه شده با همه این تاریکیها و محدودیتها، اما آرامش و نشاط در روستاها بیشتر است. مقصد بعدی روستای پنج پیکر بود که در فاصله 35 کیلومتری قرار داشت. در راه باز هم به هرجا که اشاره میکردم، همراهانی که قبلا با معاون اول به این استان سفر کرده بودند، میگفتند: اینجا را هم آب گرفته بود. همان مسیری که آب را از جایی به جای دیگر فرستاده بودند.
روستای پارچهبافی
اینجا دیگر خبرنگارهای محلی هم همراهیمان نکردند. انگار برایشان زیاد مهم نبود. یا رفته بودند به جای دیگری برسند یا از قافله جا مانده بودند. اتفاقا آنجا جایی است که باید به مردم در تمام ایران نشان داده شود. تحویل خانهای با دو اتاق برای روستاییانی که عموما از مددجویان کمیته امداد هستند، همه را خوشحال میکند. این روستا پر از مغازه بود. روستایی که به قطب پارچهبافی منطقه تبدیل شده است. اینجا هم شگفتزده شدم. از اینکه درخواستهای مردم رسیدگی و دریافت کمکهای مردمی نبود. رئیس شورای روستا درخواستش جمعآوری مکانیزه زباله و مهمتر از آن کتابخانه بود. فکرش را بکنید، معاون اول دولت به روستایی رفته و آنها به جای پول و امکانات، کتابخانه میخواهند. قرار بود دولت در این منطقه سه هزار خانه ساخته و به مردم تحویل دهد. در این سفر دوهزارو پانصدمین خانه تحویل شد و تا پایان دولت 500 خانه باقیمانده نیز تحویل داده میشود. نیمی از این خانهها برای مددجویان کمیته امداد بود. در کنار این خانهها دولت دو میلیون خانه را بازسازی کرده یا از نوساخته است که به آنها وام 30 میلیونی بلاعوض داده شده بود، نه پاکتهای پول و وامهای یک میلیونی.
جهانگیری وقتی برای افتتاح این خانه مقابل آن ایستاد و کلید را از رئیس شورا و رئیس کمیته امداد گرفت تا تحویل صاحبش دهد، از او خواستند چند کلامی برای مردم حرف بزند. وقتی دو پله بالا رفت و روی بالکن خانه ایستاد از دیدن تعداد جمعیتی که در این روستای کوچک جمع شده بودند تعجب کرد. کمی برایشان از کارهایی که دولت در زمینه ساخت خانه محرومان منطقه کرده گزارش داد و رفت. مقصد بعدی افتتاح کارخانه «تولید الیاف سیمانی گلستانیت» بود. برای من جالب بود با وجود آنکه اسحاق جهانگیری از جنس صنعت است، اما زمانی که برای بازدید از دو طرح روستایی و دیدار با مردم آن صرف کرد، چند برابر بازدید از کارخانه جدید بود. خصوصا در روستای عطاآباد وقتی اشتیاق مردم را برای تولید دید، توضیح داد که در جلساتی که برای بررسی آسیبهای اجتماعی در حضور رهبری تشکیل شده بود، به رهبری گفته بود که کارخانجات و صنایع بزرگ توانایی و ارتباطات لازم برای دریافت وام از صندوق توسعه ملی را دارند، اما اگر یکونیم میلیارد دلار از صندوق توسعه را به روستاها و اشتغال آنها اختصاص دهیم، کمک بزرگی به حل مشکلات حاشیهنشینی هم خواهد شد. با موافقت رهبری این رقم اختصاص داده شد و
تاکنون 15 هزار میلیارد تومان از این منبع به مردم روستاها داده شده و هنوز هفت هزار میلیارد تومان در صندوق هست و در دسترس روستاییانی است که میخواهند کار و شغلی ایجاد کنند.