|

ایمان، صلح و فقدان معنای سیاست

رضا صدیق

خبر تلخ انفجار بمب و شهادت عزادارانی که پیاده به سمت کاظمین برای شهادت موسی ابن‌جعفر علیه‌السلام حرکت می‌کردند، باعث واکنش تعجب‌برانگیزی از سوی مردم عراق شده است؛ پس از این واقعه غم‌انگیز، خبرها حاکی از این است که سیل جمعیت عزاداران نه تنها از ترس جان کم نشده بلکه بیشتر از روزهای قبل نیز شده است. هم‌زمانی عملیات تروریستی انتحاری، آن‌هم چند روز پس از سفر پاپ به عراق با «شعار» صلح و دیدارش با آیت‌الله سیستانی، مرجع عالی‌قدر شیعیان عراق را چگونه می‌توان فهمید. هفته گذشته حد اخبار چنان بوده که چینش آنها کنار هم برای فهم مختصات سیاسی پیش‌روی منطقه، نیاز به تدبری بیش از این دارد اما دو نکته در تلاقی دو خبر فوق حائز اهمیت است:
یکم اینکه چه می‌شود که نه کرونا و نه حتی انفجار بمب باعث نمی‌شود سیل عزادارانی که پیاده (همچون اربعین) به سوی کاظمین در حرکت‌اند متوقف شود؟ کیرکیگور که او را به‌عنوان فیلسوف الهیات مسیحی می‌شناسند در «ترس و لرز» و پس از بررسی منطقی فلسفی قصه ابراهیم و ذبح اسماعیل (که البته او به دلیل مبنای مسیحی/یهودی اسحاق را نام می‌برد)، در آنجا که منطق کارکرد خود را از دست می‌دهد، گویی قلم را به نشانه تسلیم بالا می‌برد و می‌گوید: آنچه ابراهیم رقم زد، جز با فلسفه ایمان قابل فهم نیست. این جمله کیرکیگور در استنتاج قصه ابراهیم سلام‌الله علیه را می‌توان در باب آنچه در حال رخ‌دادن است به کار برد. ایمان تنها سبب‌ساز آن است که نه کرونا و نه انتحاری و جان‌سپردن توان توقف سیل جمعیت پیاده به سوی کاظمین را ندارد. گذشته از مسئله درون‌دینی و اعتقادی، فرم شکل‌گرفته در این نمایش ایمان در وضعیت امروز دنیا را شاید بتوان سیاستی‌ عمل‌گرایانه خواند. سیاست نه به معنای عرفی آن در ساحت قدرتِ ماتریالیستی، بلکه سیاست به معنای حقیقی آن در شکل مردمی و خارج از قدرت عرفی. بروز این شکل از سیاست سال‌هاست که در دنیا نایاب شده است. در ماجرای اعتراضات آمریکا و اروپا در یک‌ساله اخیر، این شکل سیاست دوباره جانی تازه گرفته اما مین‌استریم در تقویت آن بی‌کار ننشسته است و چنین توانسته آن را قلب موضوع کند و مصادره به مطلوب. در مصداق مورد بحث و در عراق اما این شکل سیاست راستین، بدون توجه مین‌استریم و حتی اشراف نظری رسانه‌های داخلی در حال وقوع است. سیاست در اینجا به معنای ریشه‌ای و بن‌مایه آن است؛ یعنی «خط سیر و راه و مسیری که انسان پیش‌رو دارد». این نوع سیاست همان نقطه‌ای است که عقل عرفی سیاست آن را نفی کرده و با استدلال غیراجرائی و آرمان‌گرایانه خطاب می‌کند؛ زیرا تعریف سیاست معطوف به هدف قدرت با سیاست به معنای سعادت تفاوت‌های بسیاری دارد و آنچه باقی مانده، همان تعریف معطوف به قدرت و هدف است. بیراه نیست که شکل دوم تعریف سیاست نیز به فراموشی سپرده شده است؛ زیرا ظهور و نمود خود را در فلسفه سیاسی از دست داده اما در چنین بزنگاه‌هایی است که آن که به دنبال کشف حقیقت است، نسبت به چنین رخدادهایی حساس می‌شود و عقل عرفی را در خدمت عقل شهودی قرار می‌دهد. تلنبار اخبار انفجار، انتحار و شهادت مردمان این منطقه آن‌قدر در مین‌استریم در این سال‌ها زیاد شده که هوش حساس را از بین برده باشد و دیگر مردن آدم‌ها نه یک فاجعه که بخشی از آمار شده است در این جهان پرهمهمه. چنین است که حواس ما از واقعیت‌های اطراف پرت می‌شود و توان ورود به درک خارج از عرف را از ما گرفته‌اند. طرح این ایده و تفکر به چرایی واکنش عزاداران پیاده به سوی کاظمین برای شهادت امام کاظم علیه‌السلام در عراق اما نکته مهمی است اگر گرفتار عقل عرفی مین‌استریم نشویم. نترسیدن از جان، ظهور و جلوه ایمان در شکل جمعی و اتحاد، بیشترشدن جمعیت پس از عملیات تروریستی و نه‌گفتن به وحشتی که جهان در آن دست و پا می‌زند، آن‌هم در این شکل صلح‌طلبانه و عمومی، فرم نادر و دست‌نیافتنی‌ای است در حالای دنیا که هرکس تمسکی به فلسفه سیاسی یا معرفت‌شناسی دارد، فارغ از دیندار بودن یا نبودن، باید نسبت به آن حساس و نکته‌سنج و جویا باشد.
نکته دوم اما بی‌ربط به نکته اول نیست. پاپ با «شعار» صلح به سرزمینی پا می‌گذارد که سال‌هاست به دلیل سیاست‌های غرب و دخالت‌هایش به خاک و خون کشیده شده است. به دیدار مرجعی می‌رود که نقش مهمی در سرنگونی منحط‌ترین گروه تروریستی در قرن اخیر دارد. به کردستانی سفر می‌کند که آن را مأمن مسیحیان می‌داند و اگر همان مرجع شیعه و شیعیان منطقه و عراق نبودند، چیزی از آن باقی نمانده بود. به مسیحیان می‌گوید به موصل برگردند که اگر مسیحیان کنار حشدالشعبی در کتائب بابلیون اسلحه دست نمی‌گرفتند، چیزی از آنها باقی نمانده بود. پاپ در نمایش صلح کم نمی‌گذارد اما حقیقت پیش‌رویش را با همین نمایش سیاسی (به معنای تعریف عرفی‌اش) نادیده می‌گیرد. او مهم‌ترین عامل عدم صلح در منطقه را گویی کتمان می‌کند. زیبا سخن‌گفتن و نمایش صلح، بدون دیدن واقعیت رخ‌داده چه کمکی قرار است به منطقه بکند جز ساخت تیتر خبر در رسانه‌ها و آیا خروجی این سفر، جز چند خبر بوده است؟ مردم پای پیاده به کاظمین می‌روند و چند روز پس از سفر پاپ، همان دلیل اصلی بحران منطقه سبب‌ساز برهم‌خوردن صلح‌طلب‌ترین همایش دینی می‌شود؛ یعنی برایند سه‌ضلعی سلفی‌گری/وهابیت، صهیونیسم و کاپیتالیسم استعماری غرب که نمودش در انتحار چند روز پیش در کاظمین است. پس از سرنگونی داعش در موصل عراق و سوریه، تحرکات سلفی‌ها در عراق کم‌رنگ شده بود و خبری از انتحاری و بمب‌گذاری نبود اما دقیقا پس از اینکه پاپ پایش را بیرون می‌گذارد، دوباره اقدامات تروریستی‌شان شروع می‌شود. خود این واقعه نشان از طنز تلخی است که در حال وقوع است. پاپ با پیام صلح به پیش شیعیان می‌رود که بیایید و اهل صلح باشید، آن‌‌هم زمانی که تنها سد مهم روبه‌روی تروریسم همین‌ها بوده‌اند، بعد همان گروه که به‌هیچ‌عنوان در کلام پاپ نمودی ندارد، به نشانه دهن‌کجی شاید، دوباره دست به کشتار مردم بی‌گناه می‌زند. در چنین معادله‌ای است که سؤالات فراوانی نسبت به معنای صلح در نظر غرب و در واقعیت آنچه در حال وقوع است، پیش می‌آید. آیا صلح در سیاستی که معطوف به هدف قدرت است، قابل دستیابی ست؟ آیا صلح در این شکل غرض‌ورزانه و مصلحت‌سنجش، قابل معناست؟ تناسب صلح با سیاست غیرعرفی که در شکل مردمی آن متجلی است، کجا و چگونه بازتعریف و معنا می‌شود؟ صلحی که پاپ از آن سخن می‌گوید، چه سنخیتی با واقعیت موجود دارد؟ بدون بازتعریف معنای حقیقی صلح در جهان امروز، چگونه می‌توان از صلح به عنوان دستمالی‌شده‌ترین کلمه در قرن گذشته سخن گفت؟

خبر تلخ انفجار بمب و شهادت عزادارانی که پیاده به سمت کاظمین برای شهادت موسی ابن‌جعفر علیه‌السلام حرکت می‌کردند، باعث واکنش تعجب‌برانگیزی از سوی مردم عراق شده است؛ پس از این واقعه غم‌انگیز، خبرها حاکی از این است که سیل جمعیت عزاداران نه تنها از ترس جان کم نشده بلکه بیشتر از روزهای قبل نیز شده است. هم‌زمانی عملیات تروریستی انتحاری، آن‌هم چند روز پس از سفر پاپ به عراق با «شعار» صلح و دیدارش با آیت‌الله سیستانی، مرجع عالی‌قدر شیعیان عراق را چگونه می‌توان فهمید. هفته گذشته حد اخبار چنان بوده که چینش آنها کنار هم برای فهم مختصات سیاسی پیش‌روی منطقه، نیاز به تدبری بیش از این دارد اما دو نکته در تلاقی دو خبر فوق حائز اهمیت است:
یکم اینکه چه می‌شود که نه کرونا و نه حتی انفجار بمب باعث نمی‌شود سیل عزادارانی که پیاده (همچون اربعین) به سوی کاظمین در حرکت‌اند متوقف شود؟ کیرکیگور که او را به‌عنوان فیلسوف الهیات مسیحی می‌شناسند در «ترس و لرز» و پس از بررسی منطقی فلسفی قصه ابراهیم و ذبح اسماعیل (که البته او به دلیل مبنای مسیحی/یهودی اسحاق را نام می‌برد)، در آنجا که منطق کارکرد خود را از دست می‌دهد، گویی قلم را به نشانه تسلیم بالا می‌برد و می‌گوید: آنچه ابراهیم رقم زد، جز با فلسفه ایمان قابل فهم نیست. این جمله کیرکیگور در استنتاج قصه ابراهیم سلام‌الله علیه را می‌توان در باب آنچه در حال رخ‌دادن است به کار برد. ایمان تنها سبب‌ساز آن است که نه کرونا و نه انتحاری و جان‌سپردن توان توقف سیل جمعیت پیاده به سوی کاظمین را ندارد. گذشته از مسئله درون‌دینی و اعتقادی، فرم شکل‌گرفته در این نمایش ایمان در وضعیت امروز دنیا را شاید بتوان سیاستی‌ عمل‌گرایانه خواند. سیاست نه به معنای عرفی آن در ساحت قدرتِ ماتریالیستی، بلکه سیاست به معنای حقیقی آن در شکل مردمی و خارج از قدرت عرفی. بروز این شکل از سیاست سال‌هاست که در دنیا نایاب شده است. در ماجرای اعتراضات آمریکا و اروپا در یک‌ساله اخیر، این شکل سیاست دوباره جانی تازه گرفته اما مین‌استریم در تقویت آن بی‌کار ننشسته است و چنین توانسته آن را قلب موضوع کند و مصادره به مطلوب. در مصداق مورد بحث و در عراق اما این شکل سیاست راستین، بدون توجه مین‌استریم و حتی اشراف نظری رسانه‌های داخلی در حال وقوع است. سیاست در اینجا به معنای ریشه‌ای و بن‌مایه آن است؛ یعنی «خط سیر و راه و مسیری که انسان پیش‌رو دارد». این نوع سیاست همان نقطه‌ای است که عقل عرفی سیاست آن را نفی کرده و با استدلال غیراجرائی و آرمان‌گرایانه خطاب می‌کند؛ زیرا تعریف سیاست معطوف به هدف قدرت با سیاست به معنای سعادت تفاوت‌های بسیاری دارد و آنچه باقی مانده، همان تعریف معطوف به قدرت و هدف است. بیراه نیست که شکل دوم تعریف سیاست نیز به فراموشی سپرده شده است؛ زیرا ظهور و نمود خود را در فلسفه سیاسی از دست داده اما در چنین بزنگاه‌هایی است که آن که به دنبال کشف حقیقت است، نسبت به چنین رخدادهایی حساس می‌شود و عقل عرفی را در خدمت عقل شهودی قرار می‌دهد. تلنبار اخبار انفجار، انتحار و شهادت مردمان این منطقه آن‌قدر در مین‌استریم در این سال‌ها زیاد شده که هوش حساس را از بین برده باشد و دیگر مردن آدم‌ها نه یک فاجعه که بخشی از آمار شده است در این جهان پرهمهمه. چنین است که حواس ما از واقعیت‌های اطراف پرت می‌شود و توان ورود به درک خارج از عرف را از ما گرفته‌اند. طرح این ایده و تفکر به چرایی واکنش عزاداران پیاده به سوی کاظمین برای شهادت امام کاظم علیه‌السلام در عراق اما نکته مهمی است اگر گرفتار عقل عرفی مین‌استریم نشویم. نترسیدن از جان، ظهور و جلوه ایمان در شکل جمعی و اتحاد، بیشترشدن جمعیت پس از عملیات تروریستی و نه‌گفتن به وحشتی که جهان در آن دست و پا می‌زند، آن‌هم در این شکل صلح‌طلبانه و عمومی، فرم نادر و دست‌نیافتنی‌ای است در حالای دنیا که هرکس تمسکی به فلسفه سیاسی یا معرفت‌شناسی دارد، فارغ از دیندار بودن یا نبودن، باید نسبت به آن حساس و نکته‌سنج و جویا باشد.
نکته دوم اما بی‌ربط به نکته اول نیست. پاپ با «شعار» صلح به سرزمینی پا می‌گذارد که سال‌هاست به دلیل سیاست‌های غرب و دخالت‌هایش به خاک و خون کشیده شده است. به دیدار مرجعی می‌رود که نقش مهمی در سرنگونی منحط‌ترین گروه تروریستی در قرن اخیر دارد. به کردستانی سفر می‌کند که آن را مأمن مسیحیان می‌داند و اگر همان مرجع شیعه و شیعیان منطقه و عراق نبودند، چیزی از آن باقی نمانده بود. به مسیحیان می‌گوید به موصل برگردند که اگر مسیحیان کنار حشدالشعبی در کتائب بابلیون اسلحه دست نمی‌گرفتند، چیزی از آنها باقی نمانده بود. پاپ در نمایش صلح کم نمی‌گذارد اما حقیقت پیش‌رویش را با همین نمایش سیاسی (به معنای تعریف عرفی‌اش) نادیده می‌گیرد. او مهم‌ترین عامل عدم صلح در منطقه را گویی کتمان می‌کند. زیبا سخن‌گفتن و نمایش صلح، بدون دیدن واقعیت رخ‌داده چه کمکی قرار است به منطقه بکند جز ساخت تیتر خبر در رسانه‌ها و آیا خروجی این سفر، جز چند خبر بوده است؟ مردم پای پیاده به کاظمین می‌روند و چند روز پس از سفر پاپ، همان دلیل اصلی بحران منطقه سبب‌ساز برهم‌خوردن صلح‌طلب‌ترین همایش دینی می‌شود؛ یعنی برایند سه‌ضلعی سلفی‌گری/وهابیت، صهیونیسم و کاپیتالیسم استعماری غرب که نمودش در انتحار چند روز پیش در کاظمین است. پس از سرنگونی داعش در موصل عراق و سوریه، تحرکات سلفی‌ها در عراق کم‌رنگ شده بود و خبری از انتحاری و بمب‌گذاری نبود اما دقیقا پس از اینکه پاپ پایش را بیرون می‌گذارد، دوباره اقدامات تروریستی‌شان شروع می‌شود. خود این واقعه نشان از طنز تلخی است که در حال وقوع است. پاپ با پیام صلح به پیش شیعیان می‌رود که بیایید و اهل صلح باشید، آن‌‌هم زمانی که تنها سد مهم روبه‌روی تروریسم همین‌ها بوده‌اند، بعد همان گروه که به‌هیچ‌عنوان در کلام پاپ نمودی ندارد، به نشانه دهن‌کجی شاید، دوباره دست به کشتار مردم بی‌گناه می‌زند. در چنین معادله‌ای است که سؤالات فراوانی نسبت به معنای صلح در نظر غرب و در واقعیت آنچه در حال وقوع است، پیش می‌آید. آیا صلح در سیاستی که معطوف به هدف قدرت است، قابل دستیابی ست؟ آیا صلح در این شکل غرض‌ورزانه و مصلحت‌سنجش، قابل معناست؟ تناسب صلح با سیاست غیرعرفی که در شکل مردمی آن متجلی است، کجا و چگونه بازتعریف و معنا می‌شود؟ صلحی که پاپ از آن سخن می‌گوید، چه سنخیتی با واقعیت موجود دارد؟ بدون بازتعریف معنای حقیقی صلح در جهان امروز، چگونه می‌توان از صلح به عنوان دستمالی‌شده‌ترین کلمه در قرن گذشته سخن گفت؟

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها