یادی از حقی ادانشده
علیاصغر سیدآبادی
25، 26 شش سال پیش، روزی دم غروب رفتم خیابان فردوسی تا برای اولینبار در عمرم درباره دلار صحبت کنم. پیش از آن نه به دلار نیازی پیدا کرده بودم و نه کاری به آن داشتم. یکی، دو ساعتی بین میدان فردوسی و چهارراه استانبول پرسه زدم و با دلارفروشهای در خیابان و صرافیها گپ زدم و برگشتم. دم غروب، برگشتنی از صرافی که مغازهاش را میبست، چیزی پرسیدم و جوابی سربالا داد. روز بعد که گزارشش را برای ارائه در کلاس بردم، آن جواب سربالا با کمی تغییر پایانبندی گزارشم بود که معنایی نمادین پیدا میکرد. من با ترس و لرز گزارشم را که احتمالا پر از پرتوپلا بود، خواندم؛ درباره موضوعی که پیش از آن هیچیزي درباره آن نمیدانستم و مثل حالا هم نبود که با یک جستوجوی اینترنتی سروته قضیه را بشود هم آورد. استاد گزارشنویسی ما، مهدی فرقانی، با صبر و حوصله و اخلاق خوشش، گوش داد و بعد از گزارشم تعریف کرد؛ از همان جواب سربالا که با کمی تغییر در پایان گزارشم معنای نمادین به خود گرفته بود. این اولین تصویری است که از مهدی فرقانی در ذهنم نقش بسته، اما آخرین تصویر نیست. او یکی از بهترین استادان ما بود و هست. باتجربه، باسواد، شریف، فروتن و مهربان و مهمتر از اینها با پرنسیب و اصول بود و هست؛ نمونه آرمانی یک استاد دوستداشتنی، در آن دهه پرجنبوجوش۷۰. آخرین باری که فرقانی را دیدم، فکر میکنم سال ۱۳۸۴ بود. به نمایندگی از فصلنامه پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان که سردبیرش بودم، در مراسمی از دست او جایزه مجله را گرفتم. نه یادم مانده مراسم را کدام نهاد برگزار میکرد و ماجرایش چه بود و نه یادم مانده کجا برگزار شد؛ از همه آن مراسم فقط همین صحنه یادم مانده است، به خاطر مهدی فرقانی.
دیشب جایی خواندم که فرقانی بازنشسته شده است و مراسم خداحافظیاش از ریاست دانشکده برگزار میشود. تمام این سالهایی که او را ندیده بودم، همیشه در ذهنم بود که او جزء چندنفری بود که از آنها یاد گرفتهام و همیشه حس خوب گرفتهام. متأسفانه بهرغم اینکه درس ارتباطات اجتماعی خواندهام، در ارتباطات انسانی ضعیفم. احساس میکنم در حق بسیاری از کسانی که مستقیم و غیرمستقیم از آنان آموختهام و از آنان روشنایی گرفتهام، کوتاهی کردهام و یکی از آنان مهدی فرقانی است که شاید خودش نداند، اما حقی ادانشده بر گردنم دارد؛ حقی که شاید با کار خوب ادا شود. شاید بهترین نوع حقگزاری همین باشد؛ انجام کارهای شایسته، کارهایی شایسته. چنین است که آن مهربانی، فروتنی، سواد و تجربه تکثیر میشود و آموزگاران خوب در نیکی همه این کارهای ما سهمی دارند. امیدوارم همیشه تندرست و سربلند باشند و همچنان نسل جوان از آن فروتنی، مهربانی، تجربه و دانش بهرهها ببرند.
25، 26 شش سال پیش، روزی دم غروب رفتم خیابان فردوسی تا برای اولینبار در عمرم درباره دلار صحبت کنم. پیش از آن نه به دلار نیازی پیدا کرده بودم و نه کاری به آن داشتم. یکی، دو ساعتی بین میدان فردوسی و چهارراه استانبول پرسه زدم و با دلارفروشهای در خیابان و صرافیها گپ زدم و برگشتم. دم غروب، برگشتنی از صرافی که مغازهاش را میبست، چیزی پرسیدم و جوابی سربالا داد. روز بعد که گزارشش را برای ارائه در کلاس بردم، آن جواب سربالا با کمی تغییر پایانبندی گزارشم بود که معنایی نمادین پیدا میکرد. من با ترس و لرز گزارشم را که احتمالا پر از پرتوپلا بود، خواندم؛ درباره موضوعی که پیش از آن هیچیزي درباره آن نمیدانستم و مثل حالا هم نبود که با یک جستوجوی اینترنتی سروته قضیه را بشود هم آورد. استاد گزارشنویسی ما، مهدی فرقانی، با صبر و حوصله و اخلاق خوشش، گوش داد و بعد از گزارشم تعریف کرد؛ از همان جواب سربالا که با کمی تغییر در پایان گزارشم معنای نمادین به خود گرفته بود. این اولین تصویری است که از مهدی فرقانی در ذهنم نقش بسته، اما آخرین تصویر نیست. او یکی از بهترین استادان ما بود و هست. باتجربه، باسواد، شریف، فروتن و مهربان و مهمتر از اینها با پرنسیب و اصول بود و هست؛ نمونه آرمانی یک استاد دوستداشتنی، در آن دهه پرجنبوجوش۷۰. آخرین باری که فرقانی را دیدم، فکر میکنم سال ۱۳۸۴ بود. به نمایندگی از فصلنامه پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان که سردبیرش بودم، در مراسمی از دست او جایزه مجله را گرفتم. نه یادم مانده مراسم را کدام نهاد برگزار میکرد و ماجرایش چه بود و نه یادم مانده کجا برگزار شد؛ از همه آن مراسم فقط همین صحنه یادم مانده است، به خاطر مهدی فرقانی.
دیشب جایی خواندم که فرقانی بازنشسته شده است و مراسم خداحافظیاش از ریاست دانشکده برگزار میشود. تمام این سالهایی که او را ندیده بودم، همیشه در ذهنم بود که او جزء چندنفری بود که از آنها یاد گرفتهام و همیشه حس خوب گرفتهام. متأسفانه بهرغم اینکه درس ارتباطات اجتماعی خواندهام، در ارتباطات انسانی ضعیفم. احساس میکنم در حق بسیاری از کسانی که مستقیم و غیرمستقیم از آنان آموختهام و از آنان روشنایی گرفتهام، کوتاهی کردهام و یکی از آنان مهدی فرقانی است که شاید خودش نداند، اما حقی ادانشده بر گردنم دارد؛ حقی که شاید با کار خوب ادا شود. شاید بهترین نوع حقگزاری همین باشد؛ انجام کارهای شایسته، کارهایی شایسته. چنین است که آن مهربانی، فروتنی، سواد و تجربه تکثیر میشود و آموزگاران خوب در نیکی همه این کارهای ما سهمی دارند. امیدوارم همیشه تندرست و سربلند باشند و همچنان نسل جوان از آن فروتنی، مهربانی، تجربه و دانش بهرهها ببرند.