شبهزندگی در تعطیلات
رویا صدر
تعطیلات سال جدید برای بسیاری از ما مصداق دلدادن به بطالت بود؛ نه از آن جنس که برتراند راسل ستایشش کرده و با لذت همراه است، بلکه بطالتی که در سایه خانهنشینی کرونایی، خودخواسته نبود و در نتیجه با لذت مدنظر راسل فاصله داشت تا آنجا که امسال، ما شور و شوق نوروز سال پیش در رویارویی با کرونا و شوخی با آن و حتی بهرخکشیدن هنر شاطریمان را هم نداشتیم! عید امسال قرار نبود به خانهای برویم یا به خانهمان بیایند و برای هم «صد سال به این سالها» آرزو کنیم (و چه بهتر که آرزو هم نکردیم!) اما در این میان، ملال دیدوبازدیدهای همهساله برایمان به آرزویی دستنیافتنی تبدیل شد. اگر هم سنگدلی به خرج دادیم و با وجود التماس و خواهش وزیر بهداشت، با هراس از فردایی نامعلوم، دم را غنیمت شمردیم و به دل جاده زدیم، همچنان ترس با ما بود و نگذاشت مهمترین اتفاق تعطیلات (که همانا سلامدادن فارغالبال به طبیعت و بهار و زندگی و سفر است) برایمان رقم بخورد. خلاصه آنکه سال سخت، خودش را گسترد و به سال جدید سنجاق شد و ما ابتدا دلخوش بودیم برای تمامشدن سالی که فکر میکردیم سال پایانی قرن است و بعدش فهمیدیم یک سال دیگر وقت داریم تا به استقبال
قرن جدیدی برویم که شاید هوایش حالمان را بهتر کند. در میان این لحظات رخوت، سرگرمیهای معمول روزمره از تماشای فیلم و خواندن کتاب گرفته تا حفاری تاریخ صدساله و بلکه بیشتر موسیقی ایران و جهان و درآوردن چیز دندانگیری از آن و گوش فرادادن و خیرهشدن همزمان به فنجان چای و قهوه و بلکه گلگاوزبان با اسانس احساسات نوستالژیک کافی بود که خودش را تا سرحد یک اتفاق بالا بکشد و بگذارد ذهن و روانمان فارغ از بیمها و دلنگرانیها نفسی تازه کند. برای من این اتفاق با خواندن کتاب جدید منتشرشده «واتسلاو هاول» (نامههای سرگشاده) رخ داد که در آن این نویسنده، سیاستمدار و متفکر معاصر چک در خلال بازگویی زندگی فکریاش، از زمانهاش میگوید، از زندگی حرف میزند و نشان میدهد که چگونه این زندگی در سایه سیاستهای نظام تمامیتخواه چکسلواکی، تبدیل به «شبهزندگی» میشود. طنز عنصری است که در بسیاری از تعابیر و نوشتههای کتاب حضور دارد. هاول میگوید که چطور در کشورش جدیترین امور غالبا با کمیکترین امور پیوند مییابند و شوخی چگونه پیامد گریزناپذیر مسائل جامعهاش است. او در عین ارائه نقشه راه، امید به آیندهای بهتر را از مخاطب هموطنش دریغ
نمیکند؛ اتفاقی که بالاخره در کشورش رخ داد. خواندن تجربههای دیگران، تابآوری آدم را زیاد میکند و افقهای روشنی را پیشرو قرار میدهد تا آنجا که بعد از انتقال این تجربه، میتوانی در این دنیای آشفته، آلوده و بیمار، فارغ از آزار و اذیتی که خبرهای روزمره نصیبت میکند، پشت پنجره بروی، به بهار و درختان تازهجوانهزده نگاه کنی و حس کنی درک زیبایی بهار در این لحظات، برای خودش یک اتفاق تازه است.
تعطیلات سال جدید برای بسیاری از ما مصداق دلدادن به بطالت بود؛ نه از آن جنس که برتراند راسل ستایشش کرده و با لذت همراه است، بلکه بطالتی که در سایه خانهنشینی کرونایی، خودخواسته نبود و در نتیجه با لذت مدنظر راسل فاصله داشت تا آنجا که امسال، ما شور و شوق نوروز سال پیش در رویارویی با کرونا و شوخی با آن و حتی بهرخکشیدن هنر شاطریمان را هم نداشتیم! عید امسال قرار نبود به خانهای برویم یا به خانهمان بیایند و برای هم «صد سال به این سالها» آرزو کنیم (و چه بهتر که آرزو هم نکردیم!) اما در این میان، ملال دیدوبازدیدهای همهساله برایمان به آرزویی دستنیافتنی تبدیل شد. اگر هم سنگدلی به خرج دادیم و با وجود التماس و خواهش وزیر بهداشت، با هراس از فردایی نامعلوم، دم را غنیمت شمردیم و به دل جاده زدیم، همچنان ترس با ما بود و نگذاشت مهمترین اتفاق تعطیلات (که همانا سلامدادن فارغالبال به طبیعت و بهار و زندگی و سفر است) برایمان رقم بخورد. خلاصه آنکه سال سخت، خودش را گسترد و به سال جدید سنجاق شد و ما ابتدا دلخوش بودیم برای تمامشدن سالی که فکر میکردیم سال پایانی قرن است و بعدش فهمیدیم یک سال دیگر وقت داریم تا به استقبال
قرن جدیدی برویم که شاید هوایش حالمان را بهتر کند. در میان این لحظات رخوت، سرگرمیهای معمول روزمره از تماشای فیلم و خواندن کتاب گرفته تا حفاری تاریخ صدساله و بلکه بیشتر موسیقی ایران و جهان و درآوردن چیز دندانگیری از آن و گوش فرادادن و خیرهشدن همزمان به فنجان چای و قهوه و بلکه گلگاوزبان با اسانس احساسات نوستالژیک کافی بود که خودش را تا سرحد یک اتفاق بالا بکشد و بگذارد ذهن و روانمان فارغ از بیمها و دلنگرانیها نفسی تازه کند. برای من این اتفاق با خواندن کتاب جدید منتشرشده «واتسلاو هاول» (نامههای سرگشاده) رخ داد که در آن این نویسنده، سیاستمدار و متفکر معاصر چک در خلال بازگویی زندگی فکریاش، از زمانهاش میگوید، از زندگی حرف میزند و نشان میدهد که چگونه این زندگی در سایه سیاستهای نظام تمامیتخواه چکسلواکی، تبدیل به «شبهزندگی» میشود. طنز عنصری است که در بسیاری از تعابیر و نوشتههای کتاب حضور دارد. هاول میگوید که چطور در کشورش جدیترین امور غالبا با کمیکترین امور پیوند مییابند و شوخی چگونه پیامد گریزناپذیر مسائل جامعهاش است. او در عین ارائه نقشه راه، امید به آیندهای بهتر را از مخاطب هموطنش دریغ
نمیکند؛ اتفاقی که بالاخره در کشورش رخ داد. خواندن تجربههای دیگران، تابآوری آدم را زیاد میکند و افقهای روشنی را پیشرو قرار میدهد تا آنجا که بعد از انتقال این تجربه، میتوانی در این دنیای آشفته، آلوده و بیمار، فارغ از آزار و اذیتی که خبرهای روزمره نصیبت میکند، پشت پنجره بروی، به بهار و درختان تازهجوانهزده نگاه کنی و حس کنی درک زیبایی بهار در این لحظات، برای خودش یک اتفاق تازه است.