|

ابتذال در ابتذال شر

ابراهیم اسکافی

انسان اگر همیشه از روی اندیشه عمل کند، خیلی زود از پا درمی‌آید، آیشمن این‌گونه نبود.

‌هانا آرنت
‌مدتی است اصطلاح ابتذال شر در میان برخی فعالان سیاسی رایج شده است و به بهانه‌های مختلف به آن ارجاع داده می‌شود؛ اما گاهی می‌توان دید که به ‌طرز تناقض‌آمیزی در خود همین ارجاعات نیز، به گونه‌ای ابتذال شر دیده می‌شود. هانا آرنت موضوع ابتذال شر را پس از حضور در دادگاه آیشمن مطرح کرد. او دید که برخلاف انتظارش شخصی که جنایات عمیقا هولناکی را مرتکب شده بود، به‌هیچ‌وجه دچار شری بنیادین نبود. جنس شرارت او از جنس ابتذال بود. در حقیقت نه فرد پرشور ایده‌پردازی بود و نه بیماری روانی که از روی جنون مرتکب جنایات هولناکی شده باشد. او کارمندی عادی درون دستگاه دیوان‌سالاری حکومت نازی بود که به پیامدهای رفتارش نمی‌اندیشید و تنها چیزی که ذهنش را مشغول کرده بود، حفظ سِمَت و جایگاه خودش بود و احیانا تلاش برای ترفیع به مقام بالاتر.

بنا به نظر آرنت، این نوع نیندیشیدن حتی از جنس حماقت هم نیست. بسیاری از انسان‌ها به پیامدهای رفتارشان نمی‌اندیشند؛ اما احمق هم نیستند. حکومت نازی معضلی به نام یهودیان را مطرح کرده بود و «راه‌حل نهایی» او سرانجام معدوم‌ساختن تمام آنان بود. راه‌حل او بر دو پایه غیرانسانی استوار بود؛ یکی اینکه یهودیان موجوداتی ذاتا زیان‌بار هستند که در هر صورت، نبودن آنها بهتر از وجود آنها برای آلمان و کلا جهان است و دوم اینکه یهودیت گویی به‌ لحاظ انسانی سرشتی ذاتی و متمایز است. ‌این مفهوم از شر را می‌توان در طول تاریخ و به موضوعات متفاوتی تعمیم داد؛ اما آنچه شاید بیش از هر چیز دیگری در‌حال‌حاضر می‌توان به آن نسبت داد، برنامه «فشار حداکثری» دولت ترامپ است که از جهات مختلفی بی‌شباهت به برنامه «راه‌حل نهایی» نبود. درست است که بنا بر اقتضای زمانه به هولناکی کوره‌های آدم‌سوزی نبود؛ اما بقای یک ملت را با ابزار تحریم‌های مالی و تجاری نشانه گرفته بود و به‌درستی از آن به‌عنوان «تروریسم اقتصادی» یاد می‌شود. اقتضائات قرن جدید راهکارهایی مانند حمله نظامی، کودتا و اشغال را دشوار کرد. اما تحریم اقتصادی همچنان به‌عنوان ابزاری ویرانگر کارایی خود را از دست نداده است. برخی از سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی نسبت به تبعات این تحریم‌ها بر سلامت مردم ایران هشدار دادند؛ اما در مجموع دولت‌ها خودشان را با این سنخ از تحریم‌های فلج‌کننده ایران سازگار کردند؛ به ‌نحوی که ایران عمدتا برای بقای خود ناچار به متوسل‌شدن به دورزدن تحریم‌ها و مسیرهای غیررسمی بود و به‌ویژه در زمینه‌های درمانی و یافتن داروهای خاص دچار مشکل جدی شد. پرسش اساسی این است که چه چیزی موجب شد بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور که پیش از آمدن ترامپ، کمابیش از گفتمان آزادی‌خواهانه‌ای استفاده می‌کرد که در ظاهر نسبت به پایمال‌شدن حقوق سیاسی و اجتماعی شهروندان منتقد و مخالف داخل کشور به‌ویژه اقلیت‌ها حساسیت شدید نشان می‌داد، در چرخش تمام‌عیار گفتمانی، تمام تبعات فاجعه‌بار مالی و جانی «فشار حداکثری ترامپ» را نادیده بگیرد. البته این فشار حداکثری تنها به شهروندان داخل کشور ختم نمی‌شد؛ بلکه محدودیت‌های سنگینی نیز بر مهاجران، دانشجویان و دانشگاهیان ایرانی و نهادهایی اعمال می‌کرد که ایرانیان خارج از کشور در آن عضو بودند. مانند «راه‌حل نهایی» هیتلر، این «فشار حداکثری» ترامپ نیز دو وجه بارز داشت؛ وجه نخست غیرنرمال نشان‌دادن ملت ایران بود. برای آنکه گفتمان فشار حداکثری بتواند تلاش برای نابودی را توجیه کرده و مدعی شود نبودن این ملت بهتر از بودن آن است، ناچار بود آن را غیرنرمال نشان دهد. در واقع چیزی بنا است نابود شود که هیچ ارزشی ندارد. شاید از بعضی جهات سیاست خارجی ایران در وضعیت استثنائی قرار داشته باشد که مهم‌ترین وجه آن نداشتن مناسبات عادی با بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی جهان است؛ اما در مقایسه با سایر کشورهای منطقه چه از حیث داخلی و چه از جنبه روابط بین‌المللی با هیچ منطقی غیرعادی محسوب نمی‌شود. ایران از حیث توسعه سیاسی داخلی و جامعه مدنی قابل‌ قیاس با کشورهای عربی منطقه نیست و از حیث روابط با همسایگان نیز دست‌کم نه مانند عربستان صادرکننده و حامی گروه‌های تروریستی سلفی است و نه مانند ترکیه به توسعه‌طلبی در منطقه می‌پردازد و نه سرزده وارد کشورهایی شده است که عضو رسمی سازمان ملل هستند. در واقع بخش عمده تبلیغات فشار حداکثری بر این موضوع متمرکز بود که ایران خطری برای جامعه جهانی است و سیاست نفوذ ایران در منطقه نه‌تنها ماجراجویی است؛ بلکه حیف‌ومیل بودجه ملتی است که برای رفع محرومیت، سخت به آن نیازمند است. حال آنکه اولویت پرداختن به رفاه داخلی در برابر امور خارجی و ارتقای امنیت کشور، نه درباره کشورهای کم‌درآمد صادق است و نه حتی درباره بسیاری از کشورهای قدرتمند جهان.
هشتگ «زندگی نرمال» در پی آن است که نشان دهد آنچه در ایران می‌گذرد، نرمال نیست و در نتیجه با فشار حداکثری چیزی که از میان می‌رود چندان ارزشی ندارد و در‌‌صورتی‌که شرایط متحول شود، دستیابی به زندگی نرمال ارزش این سختی‌ها را دارد. تنها تصویری که از ایران باید مخابره شود، تصویری سیاه از زندگی مصیبت‌زده و فلاکت‌بار است. کسی اگر فارغ از این گفتمان فشار حداکثری ناخودآگاه بخش‌های جذاب و دل‌انگیز ایران را نشان دهد، مورد حمله حامیان این گفتمان قرار می‌گیرد؛ فارغ از اینکه ایرانی باشد یا خارجی (به‌تازگی یک استاد دانشگاه خارجی مقیم ایرانی تصاویری شیک و مدرن از ایران را نشان داد و به‌شدت مورد حملات سایبری اپوزیسیون قرار گرفت). بر همین اساس نازنین بنیادی، یکی از نیروهای اپوزیسیون همسو با فشار حداکثری، تحمل این فشار و تحریم‌های فلج‌کننده را به شیمی‌درمانی تشبیه کرد و رئیس مؤسسه توانا، مریم معمارصادقی، با استناد به اینکه مردم سوریه خودشان با در‌دست‌داشتن پلاکارد از هواپیماهای جنگی ناتو استقبال کرده‌اند تا بمب بریزند، مدعی شد صلح وضعیتی کسالت‌بار است! تناقض بزرگ اما زمانی رخ داد که شیرین عبادی، برنده جایزه نوبل، درخواست کرد حتی به بهانه شیوع کرونا از شدت تحریم‌های برنامه فشار حداکثری کاسته نشود (ازقضا این هر سه نیروی اپوزیسیون، زن فمینیست هستند و معتقدند به‌‌قدرت‌رسیدن زنان به صلح جهانی کمک می‌کند!). در اقدامی عجیب‌تر، پس از روی کار آمدن دولت بایدن برخی از شخصیت‌های سیاسی که در میان آنان مدعیان عضویت در جبهه ملی نیز دیده می‌شد، از دولت جدید خواستند برای ایجاد تغییرات سیاسی در ایران، همچنان کارزار فشار حداکثری دولت ترامپ را ادامه دهد (البته گروه‌‌های ملی بعدها به‌سرعت به ‌مرزبندی با آنان پرداخته و مواضع آشکارای ضدملی آنان را نقد کردند). وجه دوم توجیه‌کننده فشار حداکثری، یکدست نشان‌دادن ایران بود. کلیتی وجود داشت که برای اطلاق به آن، بیش از پیش از «جمهوری اسلامی» استفاده می‌شد با انکار ارتباط آن با کشور و ملتی به نام ایران. ضمن اینکه به آن بخشی از اپوزیسیون که از ابتدای انقلاب در آرزوی تغییر رژیم بود، دلگرمی می‌داد که این نظام سیاسی منفک از ایران است و چه‌بسا روزی با فشار حداکثری بتوانند آن را از میان بردارند. نه‌تنها پراکندگی قدرت در ساختار قدرت ایران انکار می‌شد، بلکه نیروهایی که در داخل کشور سال‌ها برای پیشبرد دموکراسی مبارزه می‌کردند نیز به‌عنوان خطری مهم‌تر معرفی می‌شدند. نه‌تنها جناح‌ها و احزاب داخل ایران یکدست نشان داده می‌شدند، بلکه در طول زمان نیز گویی شخصیت‌های سیاسی، گروه‌ها و نهادها همگی بلاتغییر مانده‌اند. هانا آرنت درباره اتحاد شوروی پس از استالین نوشته بود: درست است که به‌ نظر می‌رسد در شوروی چیزی دگرگون نشده است، اما هیچ چیزی در این کشور نیست که دستخوش تغییر و تحول نشده باشد. نظام سیاسی ایران نیز هم دارای پراکندگی قدرت است و هم در طول زمان از پویایی اجتماعی و سیاسی برخوردار بوده است. این نظام در دوره‌های گوناگون دستخوش تغییرات چشمگیری شده است و سیاست‌های کلی نظام، بسته به اقتضائات بیرونی و درونی، تغییر کرده‌اند که اوج تحول در سیاست خارجی ایران را می‌توان در برجام دید که ایران نگرانی‌ها و دغدغه‌های کشورهای قدرتمند جهان را به ‌رسمیت شناخت و در مذاکراتی طولانی، به توافقی تاریخی دست پیدا کرد و به آن پایبند باقی ماند، اما دولت آمریکا از آن خارج شد و برنامه فشار حداکثری علیه ایران را بدون هیچ توجیه معقول و قانون‌مندی آغاز کرد. گفتمان فشار حداکثری بیش از هر چیزی نیاز دارد پویایی هرچند اندک و بطئی نظام سیاسی را کاملا انکار کند؛ زیرا در آن صورت فشار حداکثری برای ایجاد تغییرات، بدیل قدرتمندتری با عنوان نیروهای داخلی و گروه‌های اجتماعی و سیاسی فعال پیدا می‌کند. جای شگفتی نیست که فعالان سیاسی‌ای که به‌شدت برای ایجاد تحول دموکراتیک در ایران آسیب دیده‌اند و حتی کسانی که هنوز تحت فشار و محدودیت هستند، ناگهان هدف حمله نیروهای اپوزیسیون همسو با فشار حداکثری قرار می‌گیرند. نقب‌زدن به گذشته فعالان سیاسی و یافتن لکه‌های سیاه در آن، دو کارکرد اساسی در این گفتمان پیدا کرد؛ نخست اینکه بر این فرض استوار بود که فعالان سیاسی در طول تاریخ دچار هیچ‌گونه تحولی نشده‌اند و در هر زمانی اگر حرفی زده یا عملی کرده باشند، امروز هم تفاوتی نکرده‌اند. دوم، یکسان‌سازی میان فعالان سیاسی بود. اگر وضعیت کنونی فعالان سیاسی تقابل میان نیروها را نشان می‌دهد، آنها در گذشته همسو بوده‌اند و بنا بر اولویت گذشته بر حال، پس تضاد ظاهری کنونی فاقد اهمیت است و آنان باید به دفاع از کلیت تاریخ گذشته برخیزند. درحقیقت تاریخی که بنا بود چراغ راه آینده باشد، به خندقی عمیق تبدیل می‌شد تا همه نیروها پشت آن بمانند تا فشار حداکثری در مسیر ویرانگر خودش با مانعی برخورد نکند. تاریخی که بنا بود برای ساختن آینده استفاده شود، ابزاری شد برای بسترسازی نابودی ایران (طنز ماجرا این است که همان کسانی که سعی می‌کنند تاریخ پرمشقت گذشته را به رخ نیروهای تحول‌خواه جامعه بکشند، بعضا در سابقه خودشان تحولات حداکثری رخ داده و از همکاری با رسانه‌های شدیدا محافظه‌کار در ایران به استخدام رسانه‌های اپوزیسیون رسیده‌اند). گفتمان فشار حداکثری تلاش می‌کرد هرگونه امید به دگرگونی را با انکار پویایی اجتماعی و سیاسی در ایران از میان ببرد. البته نباید از یاد ببریم که بخشی از نیروهای داخلی نیز تمام تلاش‌شان آن است که با پویایی اجتماعی و سیاسی در ایران مقابله و آن را انکار کرده و آرمانشهری یکدست از مردم پیرو خویش نشان دهند که راضی و مفتخر به وضع موجود هستند. عجیب نیست که چندان تمایلی به بازگشت آمریکا به برجام که به‌معنای پایان فشار حداکثری است، ندارند. متأسفانه برخی از اندک نیروهای اصلاح‌طلب در برابر فشار حداکثری ترامپ و تحریم‌های ویرانگر دولتش، عزمی تمام‌عیار برای مقابله نداشتند. اگرچه به حمایت آشکار از تحریم نپرداختند، به اشخاص و گروه‌هایی که آشکارا علیه تحریم بودند، حملات و نقدهایی جدی وارد کردند. فعالان سیاسی حزب اتحاد ملت اگرچه درست چند سال پیش کارزار مخالفتِ بی‌قیدوشرط با تحریم را راه انداخته بودند، در زمان اوج تحریم‌های فشار حداکثری ترامپ، دست‌کم در فضای شبکه‌های اجتماعی دچار دودستگی شدند، عده‌ای مخالفت با تحریم اقتصادی را مشروط می‌دانستند و در خصوص نیت فعالان ضدتحریم تشکیک و توطئه‌پنداری کردند و البته برخی دیگر که به نظر می‌رسد اکثریت را تشکیل می‌دهند، تردیدی در مخالفت بی‌قیدوشرط با تحریم ندارند. به‌ نظر می‌رسد با آمدن دولت بایدن سیاست فشار حداکثری ترامپ نیز دیر یا زود از دستور کار آمریکا خارج خواهد شد، اما اصلاح‌طلبان باید از این فضاسازی اپوزیسیون که از انعکاس هرگونه خبر مثبتی از ایران بیزار است، درس‌های مهمی بگیرند. آنها باید آموخته باشند‌ در کنار اپوزیسیون قدیمی ایران که شاید انگیزه‌های ایدئولوژیک و سیاسی داشت و درگیری‌های خشونت‌باری را از سر گذراند و در‌نهایت برای پیگیری اهدافش ایران را ترک کرد، نسل‌های جدیدی از اپوزیسیون به‌وجود آمده‌اند که اگرچه دیگر آن انگیزه‌های قوی و ایدئولوژیک را ندارند و حتی به ‌نظر نمی‌رسد سودای کسب قدرت در ایران هم داشته باشند، اگر شرایط مساعد باشد به تعبیر آرنت، بدون اندیشه و بدون شور و شیدایی، تنها به شیوه‌ای مبتذل، شاید برای بهبود شرایط معیشتی و رفاهی خود، با هرگونه کارزاری علیه ملت ایران همسو می‌شوند و پیشرفت امکانات رسانه‌های جهانی و تضعیف رسانه‌های داخلی نیز دستیابی به افکار عمومی در ایران، حتی فراتر از نیروهای داخلی را برای آنان تسهیل کرده است. اصلاح‌طلبان هویت‌شان در نفی سیاست‌های غیردموکراتیک و برنامه‌ریزی برای پیشبرد و ارتقای دموکراسی در ایران است، قاعدتا باید با اقتدارگرایان مرزهای مشخصی داشته باشند اما در سیاست سلبی خود نباید تا آنجایی پیش بروند که به انکار همه‌چیز بپردازند، در‌عین‌حال نباید آن‌گونه از سیاست سخن بگویند که با آنان یکدست دیده شوند. در حقیقت هویت‌یابی نیروهای دموکراسی‌خواه صرفا بر مبنای تقابل با نیروهای اقتدارگرا و بدون داشتن برنامه و اهداف ایجابی و نشاندار نمی‌تواند در درازمدت کارآمد باشد. اگر بنا باشد سیاست صرفا با نفی‌کردن پیش برود، نیروهای جدیدی خواهند آمد که با دستی بازتر، با نفی هر دو جناح اصلاح‌طلب و اصولگرا بخواهند هویت‌یابی کنند. چه بسا پس از آنان گروهی به نفی آنان و خود اپوزیسیون مجموعا بپردازند. رویکرد سلبی پایانی ندارد. سیاست سلبی در نهایت به سیاست‌زدایی می‌انجامد و آن گروهی منتفع خواهد شد که قدرت بیشتری اکنون در اختیار دارد. اصلاح‌طلبان برای نشان‌دادن هویت انکارناپذیر خود، بیش‌از‌پیش باید بر ارزش‌های دموکراتیک، آزادی‌خواهانه و ایجابی تأکید کنند و باید با برنامه‌های‌شان و عزم‌شان برای اعتلای ایران شناخته شوند، نه با تقابل با دیگران، نه با تقابل با ایران و نه با سکوت در برابر ابتذال شر.

انسان اگر همیشه از روی اندیشه عمل کند، خیلی زود از پا درمی‌آید، آیشمن این‌گونه نبود.

‌هانا آرنت
‌مدتی است اصطلاح ابتذال شر در میان برخی فعالان سیاسی رایج شده است و به بهانه‌های مختلف به آن ارجاع داده می‌شود؛ اما گاهی می‌توان دید که به ‌طرز تناقض‌آمیزی در خود همین ارجاعات نیز، به گونه‌ای ابتذال شر دیده می‌شود. هانا آرنت موضوع ابتذال شر را پس از حضور در دادگاه آیشمن مطرح کرد. او دید که برخلاف انتظارش شخصی که جنایات عمیقا هولناکی را مرتکب شده بود، به‌هیچ‌وجه دچار شری بنیادین نبود. جنس شرارت او از جنس ابتذال بود. در حقیقت نه فرد پرشور ایده‌پردازی بود و نه بیماری روانی که از روی جنون مرتکب جنایات هولناکی شده باشد. او کارمندی عادی درون دستگاه دیوان‌سالاری حکومت نازی بود که به پیامدهای رفتارش نمی‌اندیشید و تنها چیزی که ذهنش را مشغول کرده بود، حفظ سِمَت و جایگاه خودش بود و احیانا تلاش برای ترفیع به مقام بالاتر.

بنا به نظر آرنت، این نوع نیندیشیدن حتی از جنس حماقت هم نیست. بسیاری از انسان‌ها به پیامدهای رفتارشان نمی‌اندیشند؛ اما احمق هم نیستند. حکومت نازی معضلی به نام یهودیان را مطرح کرده بود و «راه‌حل نهایی» او سرانجام معدوم‌ساختن تمام آنان بود. راه‌حل او بر دو پایه غیرانسانی استوار بود؛ یکی اینکه یهودیان موجوداتی ذاتا زیان‌بار هستند که در هر صورت، نبودن آنها بهتر از وجود آنها برای آلمان و کلا جهان است و دوم اینکه یهودیت گویی به‌ لحاظ انسانی سرشتی ذاتی و متمایز است. ‌این مفهوم از شر را می‌توان در طول تاریخ و به موضوعات متفاوتی تعمیم داد؛ اما آنچه شاید بیش از هر چیز دیگری در‌حال‌حاضر می‌توان به آن نسبت داد، برنامه «فشار حداکثری» دولت ترامپ است که از جهات مختلفی بی‌شباهت به برنامه «راه‌حل نهایی» نبود. درست است که بنا بر اقتضای زمانه به هولناکی کوره‌های آدم‌سوزی نبود؛ اما بقای یک ملت را با ابزار تحریم‌های مالی و تجاری نشانه گرفته بود و به‌درستی از آن به‌عنوان «تروریسم اقتصادی» یاد می‌شود. اقتضائات قرن جدید راهکارهایی مانند حمله نظامی، کودتا و اشغال را دشوار کرد. اما تحریم اقتصادی همچنان به‌عنوان ابزاری ویرانگر کارایی خود را از دست نداده است. برخی از سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی نسبت به تبعات این تحریم‌ها بر سلامت مردم ایران هشدار دادند؛ اما در مجموع دولت‌ها خودشان را با این سنخ از تحریم‌های فلج‌کننده ایران سازگار کردند؛ به ‌نحوی که ایران عمدتا برای بقای خود ناچار به متوسل‌شدن به دورزدن تحریم‌ها و مسیرهای غیررسمی بود و به‌ویژه در زمینه‌های درمانی و یافتن داروهای خاص دچار مشکل جدی شد. پرسش اساسی این است که چه چیزی موجب شد بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور که پیش از آمدن ترامپ، کمابیش از گفتمان آزادی‌خواهانه‌ای استفاده می‌کرد که در ظاهر نسبت به پایمال‌شدن حقوق سیاسی و اجتماعی شهروندان منتقد و مخالف داخل کشور به‌ویژه اقلیت‌ها حساسیت شدید نشان می‌داد، در چرخش تمام‌عیار گفتمانی، تمام تبعات فاجعه‌بار مالی و جانی «فشار حداکثری ترامپ» را نادیده بگیرد. البته این فشار حداکثری تنها به شهروندان داخل کشور ختم نمی‌شد؛ بلکه محدودیت‌های سنگینی نیز بر مهاجران، دانشجویان و دانشگاهیان ایرانی و نهادهایی اعمال می‌کرد که ایرانیان خارج از کشور در آن عضو بودند. مانند «راه‌حل نهایی» هیتلر، این «فشار حداکثری» ترامپ نیز دو وجه بارز داشت؛ وجه نخست غیرنرمال نشان‌دادن ملت ایران بود. برای آنکه گفتمان فشار حداکثری بتواند تلاش برای نابودی را توجیه کرده و مدعی شود نبودن این ملت بهتر از بودن آن است، ناچار بود آن را غیرنرمال نشان دهد. در واقع چیزی بنا است نابود شود که هیچ ارزشی ندارد. شاید از بعضی جهات سیاست خارجی ایران در وضعیت استثنائی قرار داشته باشد که مهم‌ترین وجه آن نداشتن مناسبات عادی با بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی جهان است؛ اما در مقایسه با سایر کشورهای منطقه چه از حیث داخلی و چه از جنبه روابط بین‌المللی با هیچ منطقی غیرعادی محسوب نمی‌شود. ایران از حیث توسعه سیاسی داخلی و جامعه مدنی قابل‌ قیاس با کشورهای عربی منطقه نیست و از حیث روابط با همسایگان نیز دست‌کم نه مانند عربستان صادرکننده و حامی گروه‌های تروریستی سلفی است و نه مانند ترکیه به توسعه‌طلبی در منطقه می‌پردازد و نه سرزده وارد کشورهایی شده است که عضو رسمی سازمان ملل هستند. در واقع بخش عمده تبلیغات فشار حداکثری بر این موضوع متمرکز بود که ایران خطری برای جامعه جهانی است و سیاست نفوذ ایران در منطقه نه‌تنها ماجراجویی است؛ بلکه حیف‌ومیل بودجه ملتی است که برای رفع محرومیت، سخت به آن نیازمند است. حال آنکه اولویت پرداختن به رفاه داخلی در برابر امور خارجی و ارتقای امنیت کشور، نه درباره کشورهای کم‌درآمد صادق است و نه حتی درباره بسیاری از کشورهای قدرتمند جهان.
هشتگ «زندگی نرمال» در پی آن است که نشان دهد آنچه در ایران می‌گذرد، نرمال نیست و در نتیجه با فشار حداکثری چیزی که از میان می‌رود چندان ارزشی ندارد و در‌‌صورتی‌که شرایط متحول شود، دستیابی به زندگی نرمال ارزش این سختی‌ها را دارد. تنها تصویری که از ایران باید مخابره شود، تصویری سیاه از زندگی مصیبت‌زده و فلاکت‌بار است. کسی اگر فارغ از این گفتمان فشار حداکثری ناخودآگاه بخش‌های جذاب و دل‌انگیز ایران را نشان دهد، مورد حمله حامیان این گفتمان قرار می‌گیرد؛ فارغ از اینکه ایرانی باشد یا خارجی (به‌تازگی یک استاد دانشگاه خارجی مقیم ایرانی تصاویری شیک و مدرن از ایران را نشان داد و به‌شدت مورد حملات سایبری اپوزیسیون قرار گرفت). بر همین اساس نازنین بنیادی، یکی از نیروهای اپوزیسیون همسو با فشار حداکثری، تحمل این فشار و تحریم‌های فلج‌کننده را به شیمی‌درمانی تشبیه کرد و رئیس مؤسسه توانا، مریم معمارصادقی، با استناد به اینکه مردم سوریه خودشان با در‌دست‌داشتن پلاکارد از هواپیماهای جنگی ناتو استقبال کرده‌اند تا بمب بریزند، مدعی شد صلح وضعیتی کسالت‌بار است! تناقض بزرگ اما زمانی رخ داد که شیرین عبادی، برنده جایزه نوبل، درخواست کرد حتی به بهانه شیوع کرونا از شدت تحریم‌های برنامه فشار حداکثری کاسته نشود (ازقضا این هر سه نیروی اپوزیسیون، زن فمینیست هستند و معتقدند به‌‌قدرت‌رسیدن زنان به صلح جهانی کمک می‌کند!). در اقدامی عجیب‌تر، پس از روی کار آمدن دولت بایدن برخی از شخصیت‌های سیاسی که در میان آنان مدعیان عضویت در جبهه ملی نیز دیده می‌شد، از دولت جدید خواستند برای ایجاد تغییرات سیاسی در ایران، همچنان کارزار فشار حداکثری دولت ترامپ را ادامه دهد (البته گروه‌‌های ملی بعدها به‌سرعت به ‌مرزبندی با آنان پرداخته و مواضع آشکارای ضدملی آنان را نقد کردند). وجه دوم توجیه‌کننده فشار حداکثری، یکدست نشان‌دادن ایران بود. کلیتی وجود داشت که برای اطلاق به آن، بیش از پیش از «جمهوری اسلامی» استفاده می‌شد با انکار ارتباط آن با کشور و ملتی به نام ایران. ضمن اینکه به آن بخشی از اپوزیسیون که از ابتدای انقلاب در آرزوی تغییر رژیم بود، دلگرمی می‌داد که این نظام سیاسی منفک از ایران است و چه‌بسا روزی با فشار حداکثری بتوانند آن را از میان بردارند. نه‌تنها پراکندگی قدرت در ساختار قدرت ایران انکار می‌شد، بلکه نیروهایی که در داخل کشور سال‌ها برای پیشبرد دموکراسی مبارزه می‌کردند نیز به‌عنوان خطری مهم‌تر معرفی می‌شدند. نه‌تنها جناح‌ها و احزاب داخل ایران یکدست نشان داده می‌شدند، بلکه در طول زمان نیز گویی شخصیت‌های سیاسی، گروه‌ها و نهادها همگی بلاتغییر مانده‌اند. هانا آرنت درباره اتحاد شوروی پس از استالین نوشته بود: درست است که به‌ نظر می‌رسد در شوروی چیزی دگرگون نشده است، اما هیچ چیزی در این کشور نیست که دستخوش تغییر و تحول نشده باشد. نظام سیاسی ایران نیز هم دارای پراکندگی قدرت است و هم در طول زمان از پویایی اجتماعی و سیاسی برخوردار بوده است. این نظام در دوره‌های گوناگون دستخوش تغییرات چشمگیری شده است و سیاست‌های کلی نظام، بسته به اقتضائات بیرونی و درونی، تغییر کرده‌اند که اوج تحول در سیاست خارجی ایران را می‌توان در برجام دید که ایران نگرانی‌ها و دغدغه‌های کشورهای قدرتمند جهان را به ‌رسمیت شناخت و در مذاکراتی طولانی، به توافقی تاریخی دست پیدا کرد و به آن پایبند باقی ماند، اما دولت آمریکا از آن خارج شد و برنامه فشار حداکثری علیه ایران را بدون هیچ توجیه معقول و قانون‌مندی آغاز کرد. گفتمان فشار حداکثری بیش از هر چیزی نیاز دارد پویایی هرچند اندک و بطئی نظام سیاسی را کاملا انکار کند؛ زیرا در آن صورت فشار حداکثری برای ایجاد تغییرات، بدیل قدرتمندتری با عنوان نیروهای داخلی و گروه‌های اجتماعی و سیاسی فعال پیدا می‌کند. جای شگفتی نیست که فعالان سیاسی‌ای که به‌شدت برای ایجاد تحول دموکراتیک در ایران آسیب دیده‌اند و حتی کسانی که هنوز تحت فشار و محدودیت هستند، ناگهان هدف حمله نیروهای اپوزیسیون همسو با فشار حداکثری قرار می‌گیرند. نقب‌زدن به گذشته فعالان سیاسی و یافتن لکه‌های سیاه در آن، دو کارکرد اساسی در این گفتمان پیدا کرد؛ نخست اینکه بر این فرض استوار بود که فعالان سیاسی در طول تاریخ دچار هیچ‌گونه تحولی نشده‌اند و در هر زمانی اگر حرفی زده یا عملی کرده باشند، امروز هم تفاوتی نکرده‌اند. دوم، یکسان‌سازی میان فعالان سیاسی بود. اگر وضعیت کنونی فعالان سیاسی تقابل میان نیروها را نشان می‌دهد، آنها در گذشته همسو بوده‌اند و بنا بر اولویت گذشته بر حال، پس تضاد ظاهری کنونی فاقد اهمیت است و آنان باید به دفاع از کلیت تاریخ گذشته برخیزند. درحقیقت تاریخی که بنا بود چراغ راه آینده باشد، به خندقی عمیق تبدیل می‌شد تا همه نیروها پشت آن بمانند تا فشار حداکثری در مسیر ویرانگر خودش با مانعی برخورد نکند. تاریخی که بنا بود برای ساختن آینده استفاده شود، ابزاری شد برای بسترسازی نابودی ایران (طنز ماجرا این است که همان کسانی که سعی می‌کنند تاریخ پرمشقت گذشته را به رخ نیروهای تحول‌خواه جامعه بکشند، بعضا در سابقه خودشان تحولات حداکثری رخ داده و از همکاری با رسانه‌های شدیدا محافظه‌کار در ایران به استخدام رسانه‌های اپوزیسیون رسیده‌اند). گفتمان فشار حداکثری تلاش می‌کرد هرگونه امید به دگرگونی را با انکار پویایی اجتماعی و سیاسی در ایران از میان ببرد. البته نباید از یاد ببریم که بخشی از نیروهای داخلی نیز تمام تلاش‌شان آن است که با پویایی اجتماعی و سیاسی در ایران مقابله و آن را انکار کرده و آرمانشهری یکدست از مردم پیرو خویش نشان دهند که راضی و مفتخر به وضع موجود هستند. عجیب نیست که چندان تمایلی به بازگشت آمریکا به برجام که به‌معنای پایان فشار حداکثری است، ندارند. متأسفانه برخی از اندک نیروهای اصلاح‌طلب در برابر فشار حداکثری ترامپ و تحریم‌های ویرانگر دولتش، عزمی تمام‌عیار برای مقابله نداشتند. اگرچه به حمایت آشکار از تحریم نپرداختند، به اشخاص و گروه‌هایی که آشکارا علیه تحریم بودند، حملات و نقدهایی جدی وارد کردند. فعالان سیاسی حزب اتحاد ملت اگرچه درست چند سال پیش کارزار مخالفتِ بی‌قیدوشرط با تحریم را راه انداخته بودند، در زمان اوج تحریم‌های فشار حداکثری ترامپ، دست‌کم در فضای شبکه‌های اجتماعی دچار دودستگی شدند، عده‌ای مخالفت با تحریم اقتصادی را مشروط می‌دانستند و در خصوص نیت فعالان ضدتحریم تشکیک و توطئه‌پنداری کردند و البته برخی دیگر که به نظر می‌رسد اکثریت را تشکیل می‌دهند، تردیدی در مخالفت بی‌قیدوشرط با تحریم ندارند. به‌ نظر می‌رسد با آمدن دولت بایدن سیاست فشار حداکثری ترامپ نیز دیر یا زود از دستور کار آمریکا خارج خواهد شد، اما اصلاح‌طلبان باید از این فضاسازی اپوزیسیون که از انعکاس هرگونه خبر مثبتی از ایران بیزار است، درس‌های مهمی بگیرند. آنها باید آموخته باشند‌ در کنار اپوزیسیون قدیمی ایران که شاید انگیزه‌های ایدئولوژیک و سیاسی داشت و درگیری‌های خشونت‌باری را از سر گذراند و در‌نهایت برای پیگیری اهدافش ایران را ترک کرد، نسل‌های جدیدی از اپوزیسیون به‌وجود آمده‌اند که اگرچه دیگر آن انگیزه‌های قوی و ایدئولوژیک را ندارند و حتی به ‌نظر نمی‌رسد سودای کسب قدرت در ایران هم داشته باشند، اگر شرایط مساعد باشد به تعبیر آرنت، بدون اندیشه و بدون شور و شیدایی، تنها به شیوه‌ای مبتذل، شاید برای بهبود شرایط معیشتی و رفاهی خود، با هرگونه کارزاری علیه ملت ایران همسو می‌شوند و پیشرفت امکانات رسانه‌های جهانی و تضعیف رسانه‌های داخلی نیز دستیابی به افکار عمومی در ایران، حتی فراتر از نیروهای داخلی را برای آنان تسهیل کرده است. اصلاح‌طلبان هویت‌شان در نفی سیاست‌های غیردموکراتیک و برنامه‌ریزی برای پیشبرد و ارتقای دموکراسی در ایران است، قاعدتا باید با اقتدارگرایان مرزهای مشخصی داشته باشند اما در سیاست سلبی خود نباید تا آنجایی پیش بروند که به انکار همه‌چیز بپردازند، در‌عین‌حال نباید آن‌گونه از سیاست سخن بگویند که با آنان یکدست دیده شوند. در حقیقت هویت‌یابی نیروهای دموکراسی‌خواه صرفا بر مبنای تقابل با نیروهای اقتدارگرا و بدون داشتن برنامه و اهداف ایجابی و نشاندار نمی‌تواند در درازمدت کارآمد باشد. اگر بنا باشد سیاست صرفا با نفی‌کردن پیش برود، نیروهای جدیدی خواهند آمد که با دستی بازتر، با نفی هر دو جناح اصلاح‌طلب و اصولگرا بخواهند هویت‌یابی کنند. چه بسا پس از آنان گروهی به نفی آنان و خود اپوزیسیون مجموعا بپردازند. رویکرد سلبی پایانی ندارد. سیاست سلبی در نهایت به سیاست‌زدایی می‌انجامد و آن گروهی منتفع خواهد شد که قدرت بیشتری اکنون در اختیار دارد. اصلاح‌طلبان برای نشان‌دادن هویت انکارناپذیر خود، بیش‌از‌پیش باید بر ارزش‌های دموکراتیک، آزادی‌خواهانه و ایجابی تأکید کنند و باید با برنامه‌های‌شان و عزم‌شان برای اعتلای ایران شناخته شوند، نه با تقابل با دیگران، نه با تقابل با ایران و نه با سکوت در برابر ابتذال شر.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها