در یگانگی علم و تکنولوژی
سینا فلاحزاده
علم و تکنولوژی بهویژه از سرآغاز دوران مدرن به اینسو، همواره رابطه پیچیدهای با هم داشتهاند. معمولا در فرهنگ عامه و احتمالا در تمام جهان تصور بر این است که تکنولوژی بهسادگی علم کاربردی است. اما یک نگاه نزدیکتر به درهمتنیدگی روزافزون این دو پدیده، ما را ناچار خواهد کرد که این پندار را کنار بگذاریم و برای بهترشدن برنامهریزیهای کلان مدیریتی هرازگاهی نگاهی دوباره به رابطه علم و تکنولوژی با هم و رابطه این دو مقوله با سایر جنبههای فرهنگ بشری و زمینههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حیات جوامع داشته باشیم. بهطور مشخص میتوان گفت رابطه علم و تکنولوژی در هیچ دورانی از حیات بشر به پیچیدگی عصر حاضر، یعنی از نیمه دوم قرن بیستم به اینسو نبوده است. این درهمتنیدگی و پیچیدگی در نیمقرن گذشته تا جایی پیش رفته است که دیگر نمیتوان سخن از ساحتهای جداگانهای به نام علم و تکنولوژی به میان آورد و در چنین شرایطی است که یک رشته مستقل دانشگاهی به نام مطالعات علم و تکنولوژی برای بررسی همزمان جنبههای گوناگون این درهمتنیدگی علم و تکنولوژی با همدیگر و با سایر ساحتهای زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تأسیس شده است. شاید در
این شرایط معقول باشد که به پیشنهاد نویسنده معاصر مطالعات علم و تکنولوژی، «برونو لاتور»، توجه کنیم و بهجای سیستم پیچیده و درهمتنیده علم و تکنولوژی، سخن از پدیدهای واحد به نام تکنوساینس به میان بیاوریم.1 بسیاری از پیشرفتهای
علمی-تکنولوژیکی دوران حاضر نظیر میکروچیپها، توان هستهای، اکتشافات فضایی، پروژه ژنوم انسانی، نانوتکنولوژی و... را نمیتوان دستاورد علم یا تکنولوژی محض دانست؛ به همین دلیل در کتابها و مقالات گاهی آنها را دستاوردهای علمی میخوانند و گاهی دستاوردهای تکنولوژیکی. مسئله دیگر به نحوه آموزش مهندسان برمیگردد که امروزه شباهت فراوانی با نحوه آموزش دانشمندان دارد. بسیاری از مهندسان واحدهای درسی مشابه فیزیکدانان و شیمیدانان را در دانشگاه میگذرانند و بعد از خروج از دانشگاه هم بسیار پیش میآید که مهندسان در پروژههایی مشغول به کار شوند که میتوان آنها را زیرمجموعه علوم طبیعی دانست و از سویی دیگر کسانی هستند که با وجود اینکه در علوم محض تعلیم دیدهاند، در پروژههای تکنولوژیکی مشغول به کار میشوند. حتی کار برخی از برندگان نوبل فیزیک نظیر کسانی را که در اختراع ترانزیستور و مدارهای مجتمع نقش داشتهاند یا کسانی که روی اخترشناسی رادیویی کار کردهاند، میتوان به عنوان دستاوردهای مهندسی و تکنولوژیکی دستهبندی کرد. در واقع میتوان گفت آنچه باعث تغییرات شگرف در زندگی انسانها در دو قرن گذشته شده، همین رابطه درهمتنیده و
روزافزون علم و تکنولوژی بعد از انقلاب علمی و انقلاب صنعتی در غرب و هدایت آن به سمت تولید بیشتر و افزایش سطح رفاه همگانی است. البته پرواضح است که تمام خروجیهای رابطه همافزای میان علم و تکنولوژی برای تمدن بشری مثبت نبودهاند؛ برای مثال میتوان از سلاحهای اتمی، شیمیایی و میکروبی، آلودگیهای گسترده زیستمحیطی، گرمایش جهانی، انقراض گونههای جانوری و بسیاری از مشکلات دیگر یاد کرد که یا از عوارض جانبی پیشرفت علمی-تکنولوژیکی هستند یا به دلیل پدیده استفاده دوگانه در تکنولوژی به وجود آمدهاند. بدون این رابطه پیچیده میان علم و تکنولوژی که موتور مولد قدرت بیمهار انسان در دستکاری طبیعت و سالاری بر آن است امکان نداشت که انسان معاصر بتواند چنین بحران زیستمحیطی بزرگی ایجاد کند. با توجه به این تغییرات گسترده که رابطه میان علم و تکنولوژی در زندگی انسان ایجاد کرده است، محال است بتوان درکی از هیچکدام از ساحتهای زندگی فردی و اجتماعی او بدون توجه به طبیعت این رابطه و تعمق در آثار آن به دست آورد. تکنوساینس نهتنها رابطه ما با جهان بلکه حتی درک ما از همه چیز را نیز دگرگون کرده است. در ادامه برخی از مدلهای گوناگون رابطه
میان علم و تکنولوژی را بررسی میکنیم و بهطور مختصر توضیح میدهیم که چگونه مرز میان این دو در دوران معاصر به کمرنگترین حالت ممکن رسیده است.
تکنولوژی به مثابه علم کاربردی
البته مجال ما در این نوشته کوتاهتر از آن است که به مباحث فلسفی و تاریخی عمیق در باب چیستی علم و تکنولوژی به صورت مجزا ورود کنیم. از اوایل قرن بیستم تاکنون فیلسوفان علم مباحث فراوانی درباره چیستی علم و تفاوت دانش علمی با سایر انواع دانش، مرزبندی علم-غیرعلم و علم-شبهعلم مطرح کردهاند که بسیاری از آنها هنوز هم در جریان است. در باب رابطه میان علم و تکنولوژی هم نظریات گوناگونی در همین مدت مطرح شدهاند. یکی از باورهای رایج در این زمینه، نگاه به تکنولوژی بهمثابه کاربرد علم یا علمی کاربردی است. این باور که ریشه در تاریخ علم و تکنولوژی در سدههای اخیر دارد، تقدم تاریخی انقلاب علمی قرن هفدهم بر انقلاب صنعتی قرون هجدهم و نوزدهم را نشانهای از درستبودن نگاه به تکنولوژی بهمثابه کاربرد علم میداند. از این دیدگاه، نظریههای علمی بهوجودآمده در طول انقلاب علمی قرن هفدهم، پایهای برای پیشرفتهای تکنولوژیکی در طول انقلاب صنعتی محسوب میشوند. در قرن بیستم، برآمدن پوزیتیویسم منطقی در فلسفه علم نیز به این دیدگاه که تکنولوژی به سادگی کاربرد علم است، کمک کرد. پوزیتیویستهای منطقی روی ساختار صوری نظری به عنوان ویژگی ممیزی
که به علم اهمیت فلسفی میدهد، تأکید داشتند و از آنجایی که این ساختار صوری نظری در تکنولوژی وجود نداشت، به نظر آنان میشد نتیجه گرفت که تکنولوژی نمیتواند از علم مستقل باشد و باید بهمثابه کاربرد علوم نظری به آن نگریسته شود. «ماریو بونگه»، فیلسوف آرژانتینی-کانادایی معاصر، در یک مقاله با عنوان «تکنولوژی بهمثابه علم کاربردی»، استدلالی فلسفی برای وابستگی تکنولوژی به علم مطرح میکند. به نظر «بونگه» علم محض به دلیل فارغ از ارزش بودن و اعتبار عینی از تمام انواع دیگر دانش متمایز است. این دانش علمی یا همان «دانستن-که» که «بونگه» از آن یاد میکند، با دانش مربوط به مهارتها یا همان «دانستن-چگونه» از این جهت تفاوتی اساسی دارد که این مورد دوم دانش عینی را در بر ندارد. «بونگه» تکنولوژی را در میانه این دو نوع دانش قرار میدهد. تکنولوژی همزمان با جهتگیری عمدهای که به سوی نتایج کاربردی دارد، از دانش علمی نیز سود میجوید و این یعنی اینکه میتوان آن را کاربرد علم دانست. از یک طرف برخی از علوم ریاضیاتی نظیر مکانیک سیالات را میتوان برای برخی مقاصد کاربردی نظیر ساخت اشیای پرنده مورد استفاده قرار داد و از یک طرف نیز روش
علمی را برای تولید علم مهندسی مورد استفاده قرار داد. در این دیدگاه، نظریههای علمی به تکنولوژی وابستگی ندارند.
در استقلال علم و تکنولوژی از هم
با توجه به نتایج تحقیقات اخیری که در تاریخ تکنولوژی صورت گرفته است، برخی از محققان به این نتیجه رسیدهاند که تکنولوژی چیزی بیش از یک زیرشاخه از علم (یا نسخه کاربردی آن) نیست و اینگونه نیست که بهراحتی بتوانیم تکنولوژی را کاربرد نظریات و کشفیات ارائهشده در علوم محض به شمار آوریم. بر اساساین تعدادی از محققان به جای مدلی از رابطه علم و تکنولوژی که تکنولوژی را به علم وابسته میداند، مباحث و استدلالهایی درباره استقلال ذاتی آنها از همدیگر پیش کشیدند؛ چون با بررسی تاریخ علم و تکنولوژی میشود نشان داد که در قسمت اعظمی از تاریخ بشر علم و تکنولوژی مسیرهای اجتماعی و فکری جداگانهای را طی کردهاند. آنچه در قرون اخیر با نام علوم طبیعی میشناسیم در قسمت اعظمی از تاریخ با فلسفه مربوط بوده است. بهعنوان فرمی از فلسفه طبیعی، علم همیشه درگیر این بوده است که واقعیت نهایی جهان فیزیکی و طبیعی را کشف کند. دانشمندان در قرون اخیر با استفاده از روشهای ریاضیاتی و آزمایشگرانه مسائل مربوط به فهم جهان را به نحوی ایدئالسازی کردهاند که پاسخ به آنها بتواند پرتویی بر فهم کلی ما از روابط و رفتار چیزها در طبیعت بیفکند. ازآنجاکه
کار علمی یک کار ذهنی بود، همیشه از سوی اشراف و برگزیدگان مورد پیگیری و حمایت قرار میگرفت و در طول قرون وسطی با تأسیس دانشگاهها در مغربزمین بیشتر دانشمندان مدارج دانشگاهی را طی کرده بودند و نتایج کار خود را در کتابها منتشر میکردند؛ اما تکنولوژی به هنرها و صنایع دستی وابسته بود و چندان نسبتی با تأملات علمی در باب طبیعت در حالت کلی نداشت، بلکه بیشتر به صورت آزمون و خطا و با توسل به نزدیکترین روشهای دمدستی تلاش میکرد تا راهحلهای کاربردی برای مسائل زندگی را بیابد. از همین رو تکنولوژی بیشتر به اقشار کارگر و صنعتگر مربوط میشد. قبل از قرن نوزدهم تعداد کمی از مهندسان و مکانیکها تحصیلات رسمی داشتند یا آموزش دانشگاهی مربوط به کار خود دیده بودند. دانش تکنولوژیکی به صورت سینه به سینه از استاد به شاگرد منتقل میشد و کمترین میزان مکتوبسازی در آن به چشم میخورد. وقتی مورخان تکنولوژی به بررسی تاریخ تکنولوژی پرداختند، متوجه شدند که به لحاظ تاریخی تکنولوژی وابستگی کمی به علوم داشته است. مثالهایی که در این زمینه مطرح میشوند، عبارتاند از دستگاه چاپ متحرک، ساعت مکانیکی، اسلحه و باروت، متالورژی، ماشین بخار،
ماشینهای نساجی، راهآهن و حتی نسخههای ابتدایی اتومبیل. بهاینترتیب حتی این پیشفرض که انقلاب علمی قرن هفدهم زمینهساز اصلی انقلاب صنعتی دو قرن بعد از آن بوده است نیز تا حدودی زیر سؤال رفت. تقریبا هر اتفاق تکنولوژیکی مهمی را که به انقلاب صنعتی کمک کرد، میتوان ازجمله دستاوردهایی به شمار آورد که ارتباط کمی با یافتهها و نظریات علمی داشتند. حتی زمانی که یک دستاورد یا نظریه علمی به نحوی میتوانست در تکنولوژی مورد استفاده قرار گیرد، این استفاده به حدی پیچیده و دارای ابعاد مختلف بود که مدل «علم کاربردی» برای تکنولوژی، بهسختی از عهده تبیین آن برمیآید؛ برای مثال مکانیک نیوتنی اگرچه کمک میکرد تا حرکت ذرات تحت اثر نیروهای گوناگون تحلیل بشود، اما با استفاده از آن قوانین نمیشد یک پل بزرگ آهنی ساختهشده در آن زمان را که از تعداد فراوانی اجزای مختلف و پیچیده تشکیل شده بود، بررسی کرد. البته امروزه با پیشرفت علوم مربوطه توانایی تحلیل چنین سازههایی وجود دارد. قانون بویل بهخوبی میتوانست بیانگر رابطه میان فشار و حجم یک گاز ایدئال باشد؛ اما در عمل کاربردهای بسیار کمی برای این قانون وجود داشت. همین قضیه درباره
معادلات برنولی و ناویر-استوکس در سیالات نیز برقرار است که موارد کاربردی واقعی استفاده چندان درخور توجهی نداشتند. وقتی از منظر فلسفی به ساختار و هدف دانش علمی و تکنولوژیکی بنگریم، شواهدی به دست میآوریم که میتواند نشاندهنده استقلال علم و تکنولوژی از هم باشد. درحالیکه در اندیشه علمی هدف ما پژوهش در واقعیتی است که از پیش توسط طبیعت به ما داده شده است، در اندیشه تکنولوژیکی هدف ما آفریدن واقعیتی بر حسب طراحی خود ماست و این یعنی از لحاظ روششناسی و شناختشناسی میان این دو نوع اندیشه تفاوتهای اساسی وجود دارد. سنخ این تفاوت به نحوی شبیه تفاوت میان «هستها و بایدها» در فلسفه هیوم است و همانطور که «هیوم» معتقد بود که در مباحث اخلاقی بایدها و هستها با هم ارتباط منطقی ندارند، شاید بتوان گفت که در رابطه میان علم و تکنولوژی نیز چنین عدم ارتباطی وجود دارد.2
تقدم تکنولوژی بر علم
درحالیکه ایده وابستگی تکنولوژی به علم قدیمیتر و پذیرفتهشدهترین مدل درباره ارتباط علم و تکنولوژی است، نظریه وابستگی علم به تکنولوژی نیز مورد توجه بسیاری از فیلسوفان تکنولوژی قرار گرفته است. اینکه تکنولوژی میتواند به روشهای مختلف به پیشرفت علم کمک کند، یک واقعیت انکارناپذیر است؛ اما طرفداران ایده تکنولوژی بهمثابه علم کاربردی معتقدند که بههرحال مهمترین اتفاقاتی که موجب پیشرفت علم شدهاند، از سوی دانشمندان آغاز شدهاند و نقش تکنولوژی محدود به حمایتهایی از قبیل تولید ابزارهایی برای مشاهده بهتر و جمعآوری اطلاعات است. مثالهایی که دراینباره به ذهن میرسند، عبارتاند از تلسکوپ، میکروسکوپ و ساعت مکانیکی که در زمان انقلاب علمی قرن هفدهم مورد استفاده قرار میگرفتند و همینطور شتابدهندهها و اتاقکهای حباب، موشکها و ماهوارهها و فضاپیماهای باسرنشین و بیسرنشین که در قرن بیستم به تحول بزرگ علم یاری رسانیدهاند؛ اما برخی اندیشمندان تأثیر تکنولوژی را محدود به این مورد نمیدانند و نقش عمیقتری برای تکنولوژی در پیشرفت علم قائل هستند و معتقدند تکنولوژی میتواند مدلهای مفهومی برای علم ایجاد کند. مثالهای
مشهور دراینباره عبارتاند از تأثیر پیشرفت تکنولوژی مکانیکی بر پیشرفت «فلسفه مکانیکی» در دوران انقلاب علمی قرن هفدهم یا تأثیر چرخابها و ماشینهای بخار بر پیشرفت مفهومی علم ترمودینامیک. «پیتر دراکر» از کسانی است که از ایده وابستگی علم به تکنولوژی دفاع میکند. او در یکی از مقالاتش ایده وابستگی تکنولوژی به علم را به چالش میکشد و با برجستهکردن توسعه کشاورزی، صنایع مکانیکی، پزشکی و داروسازی در فاصله سالهای 1750 تا 1857 نشان میدهد که این پیشرفتهای عملی جلوتر از پیشرفتهای علمی مربوطه حرکت میکردهاند.3 از نظر «دراکر» این پیشرفتها به دلیل انتظامبخشیدن دوباره و بازبینی در مسائل تکنیکی قدیمی به نوعی انقلاب تکنولوژیکی منجر شدند و نه به دلیل پیشرفتهای علمی قرن پیش از آن. در این دوران شاهد توسعه و استانداردسازی دانشگاههای جدید مانند
École polytechnique و همینطور کدگذاری تکنولوژی در آثاری همچون دایرةالمعارف دیدرو هستیم که به وقوع انقلاب تکنولوژیکی منجر شدند. به نظر «دراکر» این ظهور نظاممند تکنولوژی منجر به تغییر در نظام علم شد و تمرکز علم را از فلسفه طبیعی به سمت مسائل اجتماعی تغییر داد. آنچه تا اینجا گفتیم مبتنی بر یافتههای مورخان و فیلسوفان علم و تکنولوژی بود. اما درباره تقدم تکنولوژی بر علم یک اثر بسیار مهم و دورانساز دیگر وجود دارد که شایسته یادآوری است: مقاله «پرسش از تکنولوژی» نوشته «مارتین هایدگر». ارائه سادهترین شرح از مطالب این مقاله مهم نیازمند آشنایی با مبانی اندیشه «هایدگر» و همچنین نظرات او در مورد تاریخ اندیشه غرب است. تا جایی که به موضوع نوشتار ما مربوط میشود، بهطور خلاصه میتوان گفت به نظر «هایدگر» تکنولوژی یک روش تفکر است که جهان را بهمثابه «ذخیره ایستا» بر ما آشکار میکند و این به این معنی است که ما از طریق تفکر تکنولوژیکی به طبیعت همچون نوعی پتانسیل قابل استخراج و ذخیرهسازی مینگریم. بهاینترتیب این علم است که به تکنولوژی به شکل سرچشمهای برای مطالعات خود مینگرد. نگاه علم به جهان به این دلیل تکنولوژیکی
است و این به معنی تقدم هستیشناسانه تکنولوژی بر علم است؛ هرچند از لحاظ زمانی در تکنولوژی مدرن، خلاف این را مشاهده میکنیم و علم را مقدم بر تکنولوژی میبینیم. «دون آیدی» معتقد است این تناقض در اندیشه «هایدگر» به دانش محدود او از تاریخ تکنولوژی برمیگردد؛ زیرا دقت در تاریخ تکنولوژی ما را به این نتیجه خواهد رساند که تکنولوژی نهتنها از لحاظ هستیشناختی بلکه از لحاظ زمانی نیز مقدم بر علم است.4 یک مقاله بسیار مهم دیگر که در مباحث فلسفه تکنولوژی بسیار کم به آن پرداخته میشود، مقاله «فرم و تکنولوژی» نوشته «ارنست کاسیرر» است.5 «کاسیرر» در فرازهایی از این مقاله نشان میدهد که رابطه میان تکنولوژی و دانش نظری درباره طبیعت رابطهای نیست که بتوان در آن نوعی برتریجویی یکی بر دیگری را سراغ گرفت بلکه از همان آغاز نوعی هماهنگی میان آنها وجود داشته است، اما هرکدام از آنها روی پای خود ایستادهاند. «کاسیرر» دراینباره گفته «گوته» درباره وحدت عملکردن و اندیشیدن را بیشتر از همهجا معتبر میداند؛ زیرا بههیچرو چنین نیست که تنها با استفاده از دانش نظری محض بتوان راه را بهدرستی پیدا کرد و این یعنی اهمیت اندیشه تکنولوژیکی. به
نظر «کاسیرر» وقتی از لحاظ تاریخی به آگاهی اروپایی مینگریم، درمییابیم که اکتشاف طبیعت تنها کار پژوهندگان بزرگ آن نبوده است بلکه رانه اصلی پژوهش را باید در سؤالات مخترعان بزرگ مانند «لئوناردو داوینچی» جستوجو کرد که در ذهنشان نظریه و عمل و آفرینش بهسوی هم همگرا بودهاند. «داوینچی» نخست یک هنرمند بود و سپس یک تکنیسین و نهایتا یک دانشمند و پژوهشگر. این درواقع نشاندهنده روابط عمیق میان دانش نظری و عملی در تمام علم دوران رنسانس است. به نظر «کاسیرر» حتی «گالیله» هم تحقیقات نظری خود را از مسائل تکنولوژیکی میآغازد. نبوغ تکنولوژیکی او یک پیشزمینه اصیل برای مسیری ایجاد میکند که نهایتا اصالت نظری کارهایش جهت خود را در آن پیدا میکند. با توجه به غنای کارهای فکری سه اندیشمند اخیری که از آنها یاد کردیم (یعنی «هایدگر»، «کاسیرر» و «دون آیدی») شایسته است در فرصت بهتری به اندیشه آنها در خصوص مباحث فلسفی علم و تکنولوژی بپردازیم.
آنچه هماکنون و در آغاز هزاره سوم میلادی شاهدش هستیم، نوعی درهمتنیدگی و حتی وحدت علم و تکنولوژی است. دیگر به دشواری میتوان سخن از علم نظری محض یا تکنولوژی محض به میان آورد. در طول قرن بیستم بهتدریج مرزی که ممکن بود میان علم و تکنولوژی قائل بشویم، کمرنگ شد و امروزه برای فهم هر جنبهای از تأثیر اجتماعی علم و تکنولوژی مجبوریم این دو را با هم بررسی کنیم. قدرت تکنولوژیکی بر اعتبار علم نزد جوامع میافزاید و توانایی علم در شناخت عینی از جهان به تکنولوژی اثربخشی بیشتری میدهد. دیگر نمیتوان انسان و جهان را بدون توجه به تکنوساینس فهمید.
پینوشتها:
1- Channell, D. F. (2017). A history of technoscience: erasing the boundaries between science and technology. Taylor & Francis.
2- Henryk Skolmowski, "The Structure of Thinking in Technology,"
Technology and Culture 7 (1966): 371-383.
3- Peter F. Drucker, "The Technological Revolution: Notes on the
Relationship of Science, Technology, and Culture, Technology and Culture 2 (1961): 342-351.
4- Ihde, Heidegger's Technologies.
5- Cassirer E. (2012) Form and Technology. In: Hoel A.S., Folkvord I. (eds) Ernst Cassirer on Form and Technology. Palgrave Macmillan, London.
علم و تکنولوژی بهویژه از سرآغاز دوران مدرن به اینسو، همواره رابطه پیچیدهای با هم داشتهاند. معمولا در فرهنگ عامه و احتمالا در تمام جهان تصور بر این است که تکنولوژی بهسادگی علم کاربردی است. اما یک نگاه نزدیکتر به درهمتنیدگی روزافزون این دو پدیده، ما را ناچار خواهد کرد که این پندار را کنار بگذاریم و برای بهترشدن برنامهریزیهای کلان مدیریتی هرازگاهی نگاهی دوباره به رابطه علم و تکنولوژی با هم و رابطه این دو مقوله با سایر جنبههای فرهنگ بشری و زمینههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حیات جوامع داشته باشیم. بهطور مشخص میتوان گفت رابطه علم و تکنولوژی در هیچ دورانی از حیات بشر به پیچیدگی عصر حاضر، یعنی از نیمه دوم قرن بیستم به اینسو نبوده است. این درهمتنیدگی و پیچیدگی در نیمقرن گذشته تا جایی پیش رفته است که دیگر نمیتوان سخن از ساحتهای جداگانهای به نام علم و تکنولوژی به میان آورد و در چنین شرایطی است که یک رشته مستقل دانشگاهی به نام مطالعات علم و تکنولوژی برای بررسی همزمان جنبههای گوناگون این درهمتنیدگی علم و تکنولوژی با همدیگر و با سایر ساحتهای زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تأسیس شده است. شاید در
این شرایط معقول باشد که به پیشنهاد نویسنده معاصر مطالعات علم و تکنولوژی، «برونو لاتور»، توجه کنیم و بهجای سیستم پیچیده و درهمتنیده علم و تکنولوژی، سخن از پدیدهای واحد به نام تکنوساینس به میان بیاوریم.1 بسیاری از پیشرفتهای
علمی-تکنولوژیکی دوران حاضر نظیر میکروچیپها، توان هستهای، اکتشافات فضایی، پروژه ژنوم انسانی، نانوتکنولوژی و... را نمیتوان دستاورد علم یا تکنولوژی محض دانست؛ به همین دلیل در کتابها و مقالات گاهی آنها را دستاوردهای علمی میخوانند و گاهی دستاوردهای تکنولوژیکی. مسئله دیگر به نحوه آموزش مهندسان برمیگردد که امروزه شباهت فراوانی با نحوه آموزش دانشمندان دارد. بسیاری از مهندسان واحدهای درسی مشابه فیزیکدانان و شیمیدانان را در دانشگاه میگذرانند و بعد از خروج از دانشگاه هم بسیار پیش میآید که مهندسان در پروژههایی مشغول به کار شوند که میتوان آنها را زیرمجموعه علوم طبیعی دانست و از سویی دیگر کسانی هستند که با وجود اینکه در علوم محض تعلیم دیدهاند، در پروژههای تکنولوژیکی مشغول به کار میشوند. حتی کار برخی از برندگان نوبل فیزیک نظیر کسانی را که در اختراع ترانزیستور و مدارهای مجتمع نقش داشتهاند یا کسانی که روی اخترشناسی رادیویی کار کردهاند، میتوان به عنوان دستاوردهای مهندسی و تکنولوژیکی دستهبندی کرد. در واقع میتوان گفت آنچه باعث تغییرات شگرف در زندگی انسانها در دو قرن گذشته شده، همین رابطه درهمتنیده و
روزافزون علم و تکنولوژی بعد از انقلاب علمی و انقلاب صنعتی در غرب و هدایت آن به سمت تولید بیشتر و افزایش سطح رفاه همگانی است. البته پرواضح است که تمام خروجیهای رابطه همافزای میان علم و تکنولوژی برای تمدن بشری مثبت نبودهاند؛ برای مثال میتوان از سلاحهای اتمی، شیمیایی و میکروبی، آلودگیهای گسترده زیستمحیطی، گرمایش جهانی، انقراض گونههای جانوری و بسیاری از مشکلات دیگر یاد کرد که یا از عوارض جانبی پیشرفت علمی-تکنولوژیکی هستند یا به دلیل پدیده استفاده دوگانه در تکنولوژی به وجود آمدهاند. بدون این رابطه پیچیده میان علم و تکنولوژی که موتور مولد قدرت بیمهار انسان در دستکاری طبیعت و سالاری بر آن است امکان نداشت که انسان معاصر بتواند چنین بحران زیستمحیطی بزرگی ایجاد کند. با توجه به این تغییرات گسترده که رابطه میان علم و تکنولوژی در زندگی انسان ایجاد کرده است، محال است بتوان درکی از هیچکدام از ساحتهای زندگی فردی و اجتماعی او بدون توجه به طبیعت این رابطه و تعمق در آثار آن به دست آورد. تکنوساینس نهتنها رابطه ما با جهان بلکه حتی درک ما از همه چیز را نیز دگرگون کرده است. در ادامه برخی از مدلهای گوناگون رابطه
میان علم و تکنولوژی را بررسی میکنیم و بهطور مختصر توضیح میدهیم که چگونه مرز میان این دو در دوران معاصر به کمرنگترین حالت ممکن رسیده است.
تکنولوژی به مثابه علم کاربردی
البته مجال ما در این نوشته کوتاهتر از آن است که به مباحث فلسفی و تاریخی عمیق در باب چیستی علم و تکنولوژی به صورت مجزا ورود کنیم. از اوایل قرن بیستم تاکنون فیلسوفان علم مباحث فراوانی درباره چیستی علم و تفاوت دانش علمی با سایر انواع دانش، مرزبندی علم-غیرعلم و علم-شبهعلم مطرح کردهاند که بسیاری از آنها هنوز هم در جریان است. در باب رابطه میان علم و تکنولوژی هم نظریات گوناگونی در همین مدت مطرح شدهاند. یکی از باورهای رایج در این زمینه، نگاه به تکنولوژی بهمثابه کاربرد علم یا علمی کاربردی است. این باور که ریشه در تاریخ علم و تکنولوژی در سدههای اخیر دارد، تقدم تاریخی انقلاب علمی قرن هفدهم بر انقلاب صنعتی قرون هجدهم و نوزدهم را نشانهای از درستبودن نگاه به تکنولوژی بهمثابه کاربرد علم میداند. از این دیدگاه، نظریههای علمی بهوجودآمده در طول انقلاب علمی قرن هفدهم، پایهای برای پیشرفتهای تکنولوژیکی در طول انقلاب صنعتی محسوب میشوند. در قرن بیستم، برآمدن پوزیتیویسم منطقی در فلسفه علم نیز به این دیدگاه که تکنولوژی به سادگی کاربرد علم است، کمک کرد. پوزیتیویستهای منطقی روی ساختار صوری نظری به عنوان ویژگی ممیزی
که به علم اهمیت فلسفی میدهد، تأکید داشتند و از آنجایی که این ساختار صوری نظری در تکنولوژی وجود نداشت، به نظر آنان میشد نتیجه گرفت که تکنولوژی نمیتواند از علم مستقل باشد و باید بهمثابه کاربرد علوم نظری به آن نگریسته شود. «ماریو بونگه»، فیلسوف آرژانتینی-کانادایی معاصر، در یک مقاله با عنوان «تکنولوژی بهمثابه علم کاربردی»، استدلالی فلسفی برای وابستگی تکنولوژی به علم مطرح میکند. به نظر «بونگه» علم محض به دلیل فارغ از ارزش بودن و اعتبار عینی از تمام انواع دیگر دانش متمایز است. این دانش علمی یا همان «دانستن-که» که «بونگه» از آن یاد میکند، با دانش مربوط به مهارتها یا همان «دانستن-چگونه» از این جهت تفاوتی اساسی دارد که این مورد دوم دانش عینی را در بر ندارد. «بونگه» تکنولوژی را در میانه این دو نوع دانش قرار میدهد. تکنولوژی همزمان با جهتگیری عمدهای که به سوی نتایج کاربردی دارد، از دانش علمی نیز سود میجوید و این یعنی اینکه میتوان آن را کاربرد علم دانست. از یک طرف برخی از علوم ریاضیاتی نظیر مکانیک سیالات را میتوان برای برخی مقاصد کاربردی نظیر ساخت اشیای پرنده مورد استفاده قرار داد و از یک طرف نیز روش
علمی را برای تولید علم مهندسی مورد استفاده قرار داد. در این دیدگاه، نظریههای علمی به تکنولوژی وابستگی ندارند.
در استقلال علم و تکنولوژی از هم
با توجه به نتایج تحقیقات اخیری که در تاریخ تکنولوژی صورت گرفته است، برخی از محققان به این نتیجه رسیدهاند که تکنولوژی چیزی بیش از یک زیرشاخه از علم (یا نسخه کاربردی آن) نیست و اینگونه نیست که بهراحتی بتوانیم تکنولوژی را کاربرد نظریات و کشفیات ارائهشده در علوم محض به شمار آوریم. بر اساساین تعدادی از محققان به جای مدلی از رابطه علم و تکنولوژی که تکنولوژی را به علم وابسته میداند، مباحث و استدلالهایی درباره استقلال ذاتی آنها از همدیگر پیش کشیدند؛ چون با بررسی تاریخ علم و تکنولوژی میشود نشان داد که در قسمت اعظمی از تاریخ بشر علم و تکنولوژی مسیرهای اجتماعی و فکری جداگانهای را طی کردهاند. آنچه در قرون اخیر با نام علوم طبیعی میشناسیم در قسمت اعظمی از تاریخ با فلسفه مربوط بوده است. بهعنوان فرمی از فلسفه طبیعی، علم همیشه درگیر این بوده است که واقعیت نهایی جهان فیزیکی و طبیعی را کشف کند. دانشمندان در قرون اخیر با استفاده از روشهای ریاضیاتی و آزمایشگرانه مسائل مربوط به فهم جهان را به نحوی ایدئالسازی کردهاند که پاسخ به آنها بتواند پرتویی بر فهم کلی ما از روابط و رفتار چیزها در طبیعت بیفکند. ازآنجاکه
کار علمی یک کار ذهنی بود، همیشه از سوی اشراف و برگزیدگان مورد پیگیری و حمایت قرار میگرفت و در طول قرون وسطی با تأسیس دانشگاهها در مغربزمین بیشتر دانشمندان مدارج دانشگاهی را طی کرده بودند و نتایج کار خود را در کتابها منتشر میکردند؛ اما تکنولوژی به هنرها و صنایع دستی وابسته بود و چندان نسبتی با تأملات علمی در باب طبیعت در حالت کلی نداشت، بلکه بیشتر به صورت آزمون و خطا و با توسل به نزدیکترین روشهای دمدستی تلاش میکرد تا راهحلهای کاربردی برای مسائل زندگی را بیابد. از همین رو تکنولوژی بیشتر به اقشار کارگر و صنعتگر مربوط میشد. قبل از قرن نوزدهم تعداد کمی از مهندسان و مکانیکها تحصیلات رسمی داشتند یا آموزش دانشگاهی مربوط به کار خود دیده بودند. دانش تکنولوژیکی به صورت سینه به سینه از استاد به شاگرد منتقل میشد و کمترین میزان مکتوبسازی در آن به چشم میخورد. وقتی مورخان تکنولوژی به بررسی تاریخ تکنولوژی پرداختند، متوجه شدند که به لحاظ تاریخی تکنولوژی وابستگی کمی به علوم داشته است. مثالهایی که در این زمینه مطرح میشوند، عبارتاند از دستگاه چاپ متحرک، ساعت مکانیکی، اسلحه و باروت، متالورژی، ماشین بخار،
ماشینهای نساجی، راهآهن و حتی نسخههای ابتدایی اتومبیل. بهاینترتیب حتی این پیشفرض که انقلاب علمی قرن هفدهم زمینهساز اصلی انقلاب صنعتی دو قرن بعد از آن بوده است نیز تا حدودی زیر سؤال رفت. تقریبا هر اتفاق تکنولوژیکی مهمی را که به انقلاب صنعتی کمک کرد، میتوان ازجمله دستاوردهایی به شمار آورد که ارتباط کمی با یافتهها و نظریات علمی داشتند. حتی زمانی که یک دستاورد یا نظریه علمی به نحوی میتوانست در تکنولوژی مورد استفاده قرار گیرد، این استفاده به حدی پیچیده و دارای ابعاد مختلف بود که مدل «علم کاربردی» برای تکنولوژی، بهسختی از عهده تبیین آن برمیآید؛ برای مثال مکانیک نیوتنی اگرچه کمک میکرد تا حرکت ذرات تحت اثر نیروهای گوناگون تحلیل بشود، اما با استفاده از آن قوانین نمیشد یک پل بزرگ آهنی ساختهشده در آن زمان را که از تعداد فراوانی اجزای مختلف و پیچیده تشکیل شده بود، بررسی کرد. البته امروزه با پیشرفت علوم مربوطه توانایی تحلیل چنین سازههایی وجود دارد. قانون بویل بهخوبی میتوانست بیانگر رابطه میان فشار و حجم یک گاز ایدئال باشد؛ اما در عمل کاربردهای بسیار کمی برای این قانون وجود داشت. همین قضیه درباره
معادلات برنولی و ناویر-استوکس در سیالات نیز برقرار است که موارد کاربردی واقعی استفاده چندان درخور توجهی نداشتند. وقتی از منظر فلسفی به ساختار و هدف دانش علمی و تکنولوژیکی بنگریم، شواهدی به دست میآوریم که میتواند نشاندهنده استقلال علم و تکنولوژی از هم باشد. درحالیکه در اندیشه علمی هدف ما پژوهش در واقعیتی است که از پیش توسط طبیعت به ما داده شده است، در اندیشه تکنولوژیکی هدف ما آفریدن واقعیتی بر حسب طراحی خود ماست و این یعنی از لحاظ روششناسی و شناختشناسی میان این دو نوع اندیشه تفاوتهای اساسی وجود دارد. سنخ این تفاوت به نحوی شبیه تفاوت میان «هستها و بایدها» در فلسفه هیوم است و همانطور که «هیوم» معتقد بود که در مباحث اخلاقی بایدها و هستها با هم ارتباط منطقی ندارند، شاید بتوان گفت که در رابطه میان علم و تکنولوژی نیز چنین عدم ارتباطی وجود دارد.2
تقدم تکنولوژی بر علم
درحالیکه ایده وابستگی تکنولوژی به علم قدیمیتر و پذیرفتهشدهترین مدل درباره ارتباط علم و تکنولوژی است، نظریه وابستگی علم به تکنولوژی نیز مورد توجه بسیاری از فیلسوفان تکنولوژی قرار گرفته است. اینکه تکنولوژی میتواند به روشهای مختلف به پیشرفت علم کمک کند، یک واقعیت انکارناپذیر است؛ اما طرفداران ایده تکنولوژی بهمثابه علم کاربردی معتقدند که بههرحال مهمترین اتفاقاتی که موجب پیشرفت علم شدهاند، از سوی دانشمندان آغاز شدهاند و نقش تکنولوژی محدود به حمایتهایی از قبیل تولید ابزارهایی برای مشاهده بهتر و جمعآوری اطلاعات است. مثالهایی که دراینباره به ذهن میرسند، عبارتاند از تلسکوپ، میکروسکوپ و ساعت مکانیکی که در زمان انقلاب علمی قرن هفدهم مورد استفاده قرار میگرفتند و همینطور شتابدهندهها و اتاقکهای حباب، موشکها و ماهوارهها و فضاپیماهای باسرنشین و بیسرنشین که در قرن بیستم به تحول بزرگ علم یاری رسانیدهاند؛ اما برخی اندیشمندان تأثیر تکنولوژی را محدود به این مورد نمیدانند و نقش عمیقتری برای تکنولوژی در پیشرفت علم قائل هستند و معتقدند تکنولوژی میتواند مدلهای مفهومی برای علم ایجاد کند. مثالهای
مشهور دراینباره عبارتاند از تأثیر پیشرفت تکنولوژی مکانیکی بر پیشرفت «فلسفه مکانیکی» در دوران انقلاب علمی قرن هفدهم یا تأثیر چرخابها و ماشینهای بخار بر پیشرفت مفهومی علم ترمودینامیک. «پیتر دراکر» از کسانی است که از ایده وابستگی علم به تکنولوژی دفاع میکند. او در یکی از مقالاتش ایده وابستگی تکنولوژی به علم را به چالش میکشد و با برجستهکردن توسعه کشاورزی، صنایع مکانیکی، پزشکی و داروسازی در فاصله سالهای 1750 تا 1857 نشان میدهد که این پیشرفتهای عملی جلوتر از پیشرفتهای علمی مربوطه حرکت میکردهاند.3 از نظر «دراکر» این پیشرفتها به دلیل انتظامبخشیدن دوباره و بازبینی در مسائل تکنیکی قدیمی به نوعی انقلاب تکنولوژیکی منجر شدند و نه به دلیل پیشرفتهای علمی قرن پیش از آن. در این دوران شاهد توسعه و استانداردسازی دانشگاههای جدید مانند
École polytechnique و همینطور کدگذاری تکنولوژی در آثاری همچون دایرةالمعارف دیدرو هستیم که به وقوع انقلاب تکنولوژیکی منجر شدند. به نظر «دراکر» این ظهور نظاممند تکنولوژی منجر به تغییر در نظام علم شد و تمرکز علم را از فلسفه طبیعی به سمت مسائل اجتماعی تغییر داد. آنچه تا اینجا گفتیم مبتنی بر یافتههای مورخان و فیلسوفان علم و تکنولوژی بود. اما درباره تقدم تکنولوژی بر علم یک اثر بسیار مهم و دورانساز دیگر وجود دارد که شایسته یادآوری است: مقاله «پرسش از تکنولوژی» نوشته «مارتین هایدگر». ارائه سادهترین شرح از مطالب این مقاله مهم نیازمند آشنایی با مبانی اندیشه «هایدگر» و همچنین نظرات او در مورد تاریخ اندیشه غرب است. تا جایی که به موضوع نوشتار ما مربوط میشود، بهطور خلاصه میتوان گفت به نظر «هایدگر» تکنولوژی یک روش تفکر است که جهان را بهمثابه «ذخیره ایستا» بر ما آشکار میکند و این به این معنی است که ما از طریق تفکر تکنولوژیکی به طبیعت همچون نوعی پتانسیل قابل استخراج و ذخیرهسازی مینگریم. بهاینترتیب این علم است که به تکنولوژی به شکل سرچشمهای برای مطالعات خود مینگرد. نگاه علم به جهان به این دلیل تکنولوژیکی
است و این به معنی تقدم هستیشناسانه تکنولوژی بر علم است؛ هرچند از لحاظ زمانی در تکنولوژی مدرن، خلاف این را مشاهده میکنیم و علم را مقدم بر تکنولوژی میبینیم. «دون آیدی» معتقد است این تناقض در اندیشه «هایدگر» به دانش محدود او از تاریخ تکنولوژی برمیگردد؛ زیرا دقت در تاریخ تکنولوژی ما را به این نتیجه خواهد رساند که تکنولوژی نهتنها از لحاظ هستیشناختی بلکه از لحاظ زمانی نیز مقدم بر علم است.4 یک مقاله بسیار مهم دیگر که در مباحث فلسفه تکنولوژی بسیار کم به آن پرداخته میشود، مقاله «فرم و تکنولوژی» نوشته «ارنست کاسیرر» است.5 «کاسیرر» در فرازهایی از این مقاله نشان میدهد که رابطه میان تکنولوژی و دانش نظری درباره طبیعت رابطهای نیست که بتوان در آن نوعی برتریجویی یکی بر دیگری را سراغ گرفت بلکه از همان آغاز نوعی هماهنگی میان آنها وجود داشته است، اما هرکدام از آنها روی پای خود ایستادهاند. «کاسیرر» دراینباره گفته «گوته» درباره وحدت عملکردن و اندیشیدن را بیشتر از همهجا معتبر میداند؛ زیرا بههیچرو چنین نیست که تنها با استفاده از دانش نظری محض بتوان راه را بهدرستی پیدا کرد و این یعنی اهمیت اندیشه تکنولوژیکی. به
نظر «کاسیرر» وقتی از لحاظ تاریخی به آگاهی اروپایی مینگریم، درمییابیم که اکتشاف طبیعت تنها کار پژوهندگان بزرگ آن نبوده است بلکه رانه اصلی پژوهش را باید در سؤالات مخترعان بزرگ مانند «لئوناردو داوینچی» جستوجو کرد که در ذهنشان نظریه و عمل و آفرینش بهسوی هم همگرا بودهاند. «داوینچی» نخست یک هنرمند بود و سپس یک تکنیسین و نهایتا یک دانشمند و پژوهشگر. این درواقع نشاندهنده روابط عمیق میان دانش نظری و عملی در تمام علم دوران رنسانس است. به نظر «کاسیرر» حتی «گالیله» هم تحقیقات نظری خود را از مسائل تکنولوژیکی میآغازد. نبوغ تکنولوژیکی او یک پیشزمینه اصیل برای مسیری ایجاد میکند که نهایتا اصالت نظری کارهایش جهت خود را در آن پیدا میکند. با توجه به غنای کارهای فکری سه اندیشمند اخیری که از آنها یاد کردیم (یعنی «هایدگر»، «کاسیرر» و «دون آیدی») شایسته است در فرصت بهتری به اندیشه آنها در خصوص مباحث فلسفی علم و تکنولوژی بپردازیم.
آنچه هماکنون و در آغاز هزاره سوم میلادی شاهدش هستیم، نوعی درهمتنیدگی و حتی وحدت علم و تکنولوژی است. دیگر به دشواری میتوان سخن از علم نظری محض یا تکنولوژی محض به میان آورد. در طول قرن بیستم بهتدریج مرزی که ممکن بود میان علم و تکنولوژی قائل بشویم، کمرنگ شد و امروزه برای فهم هر جنبهای از تأثیر اجتماعی علم و تکنولوژی مجبوریم این دو را با هم بررسی کنیم. قدرت تکنولوژیکی بر اعتبار علم نزد جوامع میافزاید و توانایی علم در شناخت عینی از جهان به تکنولوژی اثربخشی بیشتری میدهد. دیگر نمیتوان انسان و جهان را بدون توجه به تکنوساینس فهمید.
پینوشتها:
1- Channell, D. F. (2017). A history of technoscience: erasing the boundaries between science and technology. Taylor & Francis.
2- Henryk Skolmowski, "The Structure of Thinking in Technology,"
Technology and Culture 7 (1966): 371-383.
3- Peter F. Drucker, "The Technological Revolution: Notes on the
Relationship of Science, Technology, and Culture, Technology and Culture 2 (1961): 342-351.
4- Ihde, Heidegger's Technologies.
5- Cassirer E. (2012) Form and Technology. In: Hoel A.S., Folkvord I. (eds) Ernst Cassirer on Form and Technology. Palgrave Macmillan, London.