مشارکت در تجربهای مهیب
عبدالرحمن نجلرحیم- مغزپژوه
شاید در این سالها بیش از همه درباره فرایند تجربه زوال عقل یا دمانس و نوع شایع آن آلزایمر در افراد معروف نوشته باشم. آخرین باری که درباره فیلمی مرتبط با بیماری آلزایمر نوشتم، هنوز الیس (۲۰۱۴) به کارگردانی «ریچارد کلتزر» و «واش وستمورلند» بود (هراس از دشمنی ناپنهان در درون، روزنامه «شرق» ۲۹ تیر ۱۳۹۴). در آن یادداشت توضیح دادم که آن فیلم که از روی رمانی اقتباس شده که نویسنده آن یک زن عصبپژوه به نام «لیزا جنوا» است و داستان درباره زنی است استاد زبانشناسی دانشگاه که دست بر قضا در سنین متوسط دچار نوعی از آلزایمر ارثی میشود که درصد ناچیز یکرقمی از جمعیت مبتلا به این بیماری را در بر میگیرد. طرح تراژیک قصه سعی در مقصرشناختن تکعامل نقص ژنتیکی در ایجاد آلزایمر زودرس و پیشرفت سریع اختلال شناختی غیرمنتظره در زنی موفق و تحصیلکرده دارد. همه مسائل فیلم به دور محور وحشتی است که از دشمنی نامرئی در اعماق وجود، یعنی ژنی ناقص حاصل میشود که ممکن است آینده افراد دیگر خانواده را هم تهدید کند؛ بنابراین همه اقدامات و مسائل اخلاقی مطروحه در فیلم نیز در محور این موضوع پیش میرود. در واقع بنمایه قصه و پیشرفت روایی آن به نوعی وفاداری و باور به حکایتی است که چیدمان آن
بر اساس اطلاعات علمی پزشکی کنونی درباره آلزایمر ارثی قرار دارد. از طرف دیگر یکی از دو کارگردان فیلم «ریچارد گلتزر» که اصرار در ساختن این فیلم با وجود وخامت اوضاع سلامتی خود داشته، مبتلا به بیماری نورولوژیک پیشرونده دیگری یعنی «ایالاس» یا بیماری نورونهای محرکه مغز و نخاع بود که پس از پایان ساخت فیلم با چنان وضعی روبهرو شد که در مراسم اسکار شرکت نکرد و چندی بعد از آن نیز فوت کرد. برای یادآوری بد نیست بدانید که ایالاس همان بیماری «استیون هاوکینگ» است که «ادی ردمان» در نقش او بازی درخشانی در فیلم «نظریهای برای همه چیز» محصول ۲۰۱۴ ارائه داده است. علاوه بر دو نکته فوق درباره فیلم «درباره الیس»، باید بدانیم که مشاور علمی فیلم نیز «ماریا کاریلو» یکی از رؤسای انجمن آلزایمر آمریکا بود. با درنظرگرفتن نکات فوق، در چنین شرایطی در فضای فیلمسازی هالیوودی، پر واضح است که بیشتر از هر چیز ترس و وحشتی که بیماری میآفریند، قصه فیلم را پیش ببرد و چهره واقعی بیماری پشت اضطرابی زاییده این ترس پنهان شود. بهعنوان کسی که با بیماران آلزایمری زیادی روبهرو بودهام، باید بگویم که حداقل بخشی از واکنشهای «الیس» و اختلال شدید حافظه و گمی در مکان و زمان او را در فیلم میتوان به حساب علائم بیماری نگذاشت؛ بلکه آن را بیشتر نتیجه ترس و اضطراب ناشی از بیماری دانست. ا این ترس، وحشت و استیصال ناشی از اطلاعات ناقص درباره نقش یک نقص ژنتیکی در بیماری آلزایمر را شاید پزشکان مغز و اعصاب، بیشتر از کسان دیگر در چهره و رفتار مراجعان بهویژه تحصیلکردهترها ببینند که برای تعیین تکلیف، اضطرابزده به پزشک مراجعه میکنند. این همان اضطراب و هراس افراطی در مقابل خطر آلزایمر است که در سینما، تلویزیون و وسایل ارتباط جمعی دیگر دامن زده میشود. فیلم «هنوز الیس» نیز در کنار این کارزار طبزدگی و نوعی علمباوری افراطی، جز هراسی ناسودمند، کمک چندانی به آگاهی و مقابله با بیماری نمیکند. تنها سود از این وحشت، شاید موجب کمک سرمایهداران ثروتمند به انجمن آلزایمر آمریکا یا روانهشدن خیل افراد پریشان به مطب پزشکان مغز و اعصاب برای چارهجویی شود؛ اما برخلاف انتظار، فیلم پدر (۲۰۲۰) اولین فیلم ساخته «فلورین زلر» فرانسوی، ما را به مشارکت در تجربه زوال عقل (آلزایمر) «آنتونی»، مردی ۸۰ساله (با بازی درخشان «آنتونی هاپکینز») میبرد. این فیلم بر اساس فیلمنامهای نوشته «فلورین زلر» و «کریستوفر همپتون» ساخته شده که اقتباسی از نمایشنامهای به نوشته «زلر» به همین نام در سال ۲۰۱۲ است. «زلر» در مصاحبهای میگوید این فیلم را به شکل فعلی آن تنها به شرط قبول بازیگری «آنتونی هاپکینز» ساخته است. او میگوید به این دلیل از موسیقی زیبای «ژرژ بیزه» و تکخوانیهای اپرای صیادان صدف اثر «ژرژ بیزه» در طول فیلم استفاده کرده، چون «هاپکینز» از جوانی دوست داشته در فیلمی بازی کند که از این اپرا استفاده شده باشد. فیلم مستقیما ما را به زیستجهان «آنتونی» مردی دچار بیماری آلزایمر با همه محدودیتهای شناختیاش دعوت میکند. این آنتونی نیست که در کندوکاو جستن مفهومی برای اتفاقات عجیب، استفهامآمیز، گیجکننده در تسلسل زمانی و مکانی از هم گسیخته، در رابطه با نزدیکان خود است؛ بلکه مخاطب فیلم نیز فعالانه در این سرگردانی و حیرانی قدم به قدم با شخصیت اصلی فیلم همراه میشود. کارگردان فیلم، «فلورین زلر» که خودش در ۱۵سالگی شاهد دستوپنجه نرمکردن مادربزرگش با بیماری آلزایمر بوده، مادربزرگی که او را بزرگ کرده بود، بهخوبی توانسته است از عهده این کار برآید. ما در این فیلم با تعبیر و تفسیرها درباره بیماری آلزایمر روبهرو نیستیم و از روی شواهد علمی به آلزایمر نگاه نمیکنیم؛ بلکه از طریق ارتباط بیناسوژهای با «آنتونی» مبتلا، در درون بیماری آلزایمر زندگی میکنیم و آن را از طریق فیلم به طور مستقیم و شفاف دریافت و ادراک میکنیم. ما با آنتونی ساعت خود را گم میکنیم و پرستار را به دزدی متهم میکنیم. دخترمان را با پرستار عوضی میگیریم. خیال میکنیم در آپارتمان خودمان زندگی میکنیم؛ ولی در آپارتمان دخترمان هستیم. شب و روز را با هم اشتباه میگیریم. صبحانه و شام را قاطی میکنیم. ساعت خوردن قرصها را نمیدانیم. دائم به دنبال ساعت گمشده روی مچ دست خود هستیم. شریکهای زندگی دخترمان را با هم عوضی میگیریم یا در توهم خود آنها را حاضر یا غایب میبینیم که جملات توهینآمیز یا اعمال خشونتآمیز از خودشان نشان میدهند. مطب دکتر و خانه سالمندان را از هم تشخیص نمیدهیم و عاقبت نهتنها دیگران را به جا نمیآوریم و نمیشناسیم؛ بلکه دیگر خودمان را هم نمیشناسیم و مأیوسانه مادرمان را طلب میکنیم؛ چون مانند درختی بیبرگ شدهایم. بعد از تجربه فیلم پدر میتوانیم امیدوار باشیم که یک مبتلا به آلزایمر را آنطور که هست، نه آنطور که ما تعبیر و تفسیر میکنیم، بشناسیم.
شاید در این سالها بیش از همه درباره فرایند تجربه زوال عقل یا دمانس و نوع شایع آن آلزایمر در افراد معروف نوشته باشم. آخرین باری که درباره فیلمی مرتبط با بیماری آلزایمر نوشتم، هنوز الیس (۲۰۱۴) به کارگردانی «ریچارد کلتزر» و «واش وستمورلند» بود (هراس از دشمنی ناپنهان در درون، روزنامه «شرق» ۲۹ تیر ۱۳۹۴). در آن یادداشت توضیح دادم که آن فیلم که از روی رمانی اقتباس شده که نویسنده آن یک زن عصبپژوه به نام «لیزا جنوا» است و داستان درباره زنی است استاد زبانشناسی دانشگاه که دست بر قضا در سنین متوسط دچار نوعی از آلزایمر ارثی میشود که درصد ناچیز یکرقمی از جمعیت مبتلا به این بیماری را در بر میگیرد. طرح تراژیک قصه سعی در مقصرشناختن تکعامل نقص ژنتیکی در ایجاد آلزایمر زودرس و پیشرفت سریع اختلال شناختی غیرمنتظره در زنی موفق و تحصیلکرده دارد. همه مسائل فیلم به دور محور وحشتی است که از دشمنی نامرئی در اعماق وجود، یعنی ژنی ناقص حاصل میشود که ممکن است آینده افراد دیگر خانواده را هم تهدید کند؛ بنابراین همه اقدامات و مسائل اخلاقی مطروحه در فیلم نیز در محور این موضوع پیش میرود. در واقع بنمایه قصه و پیشرفت روایی آن به نوعی وفاداری و باور به حکایتی است که چیدمان آن
بر اساس اطلاعات علمی پزشکی کنونی درباره آلزایمر ارثی قرار دارد. از طرف دیگر یکی از دو کارگردان فیلم «ریچارد گلتزر» که اصرار در ساختن این فیلم با وجود وخامت اوضاع سلامتی خود داشته، مبتلا به بیماری نورولوژیک پیشرونده دیگری یعنی «ایالاس» یا بیماری نورونهای محرکه مغز و نخاع بود که پس از پایان ساخت فیلم با چنان وضعی روبهرو شد که در مراسم اسکار شرکت نکرد و چندی بعد از آن نیز فوت کرد. برای یادآوری بد نیست بدانید که ایالاس همان بیماری «استیون هاوکینگ» است که «ادی ردمان» در نقش او بازی درخشانی در فیلم «نظریهای برای همه چیز» محصول ۲۰۱۴ ارائه داده است. علاوه بر دو نکته فوق درباره فیلم «درباره الیس»، باید بدانیم که مشاور علمی فیلم نیز «ماریا کاریلو» یکی از رؤسای انجمن آلزایمر آمریکا بود. با درنظرگرفتن نکات فوق، در چنین شرایطی در فضای فیلمسازی هالیوودی، پر واضح است که بیشتر از هر چیز ترس و وحشتی که بیماری میآفریند، قصه فیلم را پیش ببرد و چهره واقعی بیماری پشت اضطرابی زاییده این ترس پنهان شود. بهعنوان کسی که با بیماران آلزایمری زیادی روبهرو بودهام، باید بگویم که حداقل بخشی از واکنشهای «الیس» و اختلال شدید حافظه و گمی در مکان و زمان او را در فیلم میتوان به حساب علائم بیماری نگذاشت؛ بلکه آن را بیشتر نتیجه ترس و اضطراب ناشی از بیماری دانست. ا این ترس، وحشت و استیصال ناشی از اطلاعات ناقص درباره نقش یک نقص ژنتیکی در بیماری آلزایمر را شاید پزشکان مغز و اعصاب، بیشتر از کسان دیگر در چهره و رفتار مراجعان بهویژه تحصیلکردهترها ببینند که برای تعیین تکلیف، اضطرابزده به پزشک مراجعه میکنند. این همان اضطراب و هراس افراطی در مقابل خطر آلزایمر است که در سینما، تلویزیون و وسایل ارتباط جمعی دیگر دامن زده میشود. فیلم «هنوز الیس» نیز در کنار این کارزار طبزدگی و نوعی علمباوری افراطی، جز هراسی ناسودمند، کمک چندانی به آگاهی و مقابله با بیماری نمیکند. تنها سود از این وحشت، شاید موجب کمک سرمایهداران ثروتمند به انجمن آلزایمر آمریکا یا روانهشدن خیل افراد پریشان به مطب پزشکان مغز و اعصاب برای چارهجویی شود؛ اما برخلاف انتظار، فیلم پدر (۲۰۲۰) اولین فیلم ساخته «فلورین زلر» فرانسوی، ما را به مشارکت در تجربه زوال عقل (آلزایمر) «آنتونی»، مردی ۸۰ساله (با بازی درخشان «آنتونی هاپکینز») میبرد. این فیلم بر اساس فیلمنامهای نوشته «فلورین زلر» و «کریستوفر همپتون» ساخته شده که اقتباسی از نمایشنامهای به نوشته «زلر» به همین نام در سال ۲۰۱۲ است. «زلر» در مصاحبهای میگوید این فیلم را به شکل فعلی آن تنها به شرط قبول بازیگری «آنتونی هاپکینز» ساخته است. او میگوید به این دلیل از موسیقی زیبای «ژرژ بیزه» و تکخوانیهای اپرای صیادان صدف اثر «ژرژ بیزه» در طول فیلم استفاده کرده، چون «هاپکینز» از جوانی دوست داشته در فیلمی بازی کند که از این اپرا استفاده شده باشد. فیلم مستقیما ما را به زیستجهان «آنتونی» مردی دچار بیماری آلزایمر با همه محدودیتهای شناختیاش دعوت میکند. این آنتونی نیست که در کندوکاو جستن مفهومی برای اتفاقات عجیب، استفهامآمیز، گیجکننده در تسلسل زمانی و مکانی از هم گسیخته، در رابطه با نزدیکان خود است؛ بلکه مخاطب فیلم نیز فعالانه در این سرگردانی و حیرانی قدم به قدم با شخصیت اصلی فیلم همراه میشود. کارگردان فیلم، «فلورین زلر» که خودش در ۱۵سالگی شاهد دستوپنجه نرمکردن مادربزرگش با بیماری آلزایمر بوده، مادربزرگی که او را بزرگ کرده بود، بهخوبی توانسته است از عهده این کار برآید. ما در این فیلم با تعبیر و تفسیرها درباره بیماری آلزایمر روبهرو نیستیم و از روی شواهد علمی به آلزایمر نگاه نمیکنیم؛ بلکه از طریق ارتباط بیناسوژهای با «آنتونی» مبتلا، در درون بیماری آلزایمر زندگی میکنیم و آن را از طریق فیلم به طور مستقیم و شفاف دریافت و ادراک میکنیم. ما با آنتونی ساعت خود را گم میکنیم و پرستار را به دزدی متهم میکنیم. دخترمان را با پرستار عوضی میگیریم. خیال میکنیم در آپارتمان خودمان زندگی میکنیم؛ ولی در آپارتمان دخترمان هستیم. شب و روز را با هم اشتباه میگیریم. صبحانه و شام را قاطی میکنیم. ساعت خوردن قرصها را نمیدانیم. دائم به دنبال ساعت گمشده روی مچ دست خود هستیم. شریکهای زندگی دخترمان را با هم عوضی میگیریم یا در توهم خود آنها را حاضر یا غایب میبینیم که جملات توهینآمیز یا اعمال خشونتآمیز از خودشان نشان میدهند. مطب دکتر و خانه سالمندان را از هم تشخیص نمیدهیم و عاقبت نهتنها دیگران را به جا نمیآوریم و نمیشناسیم؛ بلکه دیگر خودمان را هم نمیشناسیم و مأیوسانه مادرمان را طلب میکنیم؛ چون مانند درختی بیبرگ شدهایم. بعد از تجربه فیلم پدر میتوانیم امیدوار باشیم که یک مبتلا به آلزایمر را آنطور که هست، نه آنطور که ما تعبیر و تفسیر میکنیم، بشناسیم.