|

سفر با قطار

شرق: «ساختمانی را تصور کنید چهار طبقه، با راه‌پله‌ای که طبقه‌ها را از هم جدا و به هم متصل می‌کند. ساختمانی با سقفی سفالی که آن را مشرف به خیابان، در زمینی گران‌قیمت به زور میان سایر خانه‌ها چپانده‌اند. پنجره‌ها به سمت خیابان باز می‌شوند و ورودی‌اش در حیاط پشتی. در طبقه همکف کسی زندگی نمی‌کند. هیچ‌کس هرگز در این طبقه دیده نشده. درِ قهوه‌ای‌رنگی دارد با لاک ترک‌خورده، شیشه مشجر و پرده‌های آبی راه‌راه. کسی شاید در این طبقه زندگی نمی‌کند...». این بخشی از داستان کوتاهی با عنوان «طبقه‌های ساختمان» از پتر بیکسل است که به‌تازگی در مجموعه‌‌ای که شامل داستان‌های کوتاه این نویسنده است، ترجمه و منتشر شده است. مجموعه داستان‌های کوتاه پتر بیکسل با ترجمه احسان کشاورزیان در نشر آفتابکاران منتشر شده است. پتر بیکسل از نویسندگان امروز سوئیس است که در سال 1935 متولد شده است و پیش‌تر داستان‌هایی از او به فارسی منتشر شده بود.
کتابی که اخیرا از بیکسل به فارسی منتشر شده، شامل سه مجموعه داستان کوتاه این نویسنده است. مجموعه اول با عنوان «درواقع خانم بلوم دلش می‌خواهد با مرد شیرفروش آشنا شود» که نام کتاب نیز برگرفته از این مجموعه است، از آثار موفق و مشهور بیکسل به شمار می‌رود. مترجم کتاب در مقدمه‌اش نوشته که بیکسل در داستان‌های این مجموعه، با متنی موجز،‌ دیدی دقیق و همراه با روشی تأثیرگذار، رویدادهای روزمره‌ای را به تصویر کشیده که هریک به شکلی، دنیاپرستی و حزن منظومه‌ای حماسی را در خود جای داده است.
«سفر با قطار» عنوان مجموعه‌ای دیگر از داستان‌های کوتاه بیکسل است. در این کتاب، او داستان‌هایش را حول محور قطار و راه‌آهن نوشته است: «داستان‌های او مملو از قطار و مسافر است، از کوچک و بزرگ گرفته تا چاق و لاغر. در آن به آدم‌های عجیب و غریب برخورد می‌کنیم. پروفسوری عجیب از روسیه، آدم‌های الکلی صمیمی و به‌ندرت مأمور کنترل بلیت بداخلاق. پتر بیکسل به ما اجازه می‌دهد تا او را در این داستان‌ها با خیال‌پردازی‌هایش همراهی کنیم. در بعضی از داستان‌هایش اشیا و انسان‌ها یک چرخه و ملغمه‌ای پر از یاوه‌گویی‌ها را در میان خود دارند، که بیکسل آن را به‌راحتی و به سبک و سیاق لجوجانه خودش تعریف می‌کند». داستان کوتاه «سفر با قطار» این‌طور آغاز می‌شود: «حرف‌زدن و سر صحبت را با کسی باز‌کردن در هواپیما، معمولا کمتر رخ می‌دهد. اگر هواپیمایی سقوط کند -اصلا اگر چنین اتفاقی بیفتد- همه با هم سقوط می‌کنند؛ اما این موضوع در تصادف قطارها صددرصد قطعی نیست. حسنش در این است که آدم تنها بازمانده حادثه نیست و دیگران هم ماجرا را برای یکدیگر تعریف می‌کنند. برای سانحه‌های خیلی بزرگ این موضوع قابل تصور است که وقتی تعداد بازمانده‌ها از کشته‌شدگان کمتر باشد، بازماندگان در مراسم خاکسپاری از‌دست‌رفته‌ها شرکت می‌کنند...».
مجموعه داستان سوم این کتاب، «داستان‌های کودکانه» نام دارد که البته فقط مختص به کودکان نیست. در این داستان‌ها با کسانی مواجه می‌شویم که هنوز دست از سؤال‌کردن برنداشته‌اند، همچنین با کسی که مدعی است دیگر آمریکایی وجود ندارد یا کسی که اعتقادی به گرد‌بودن زمین ندارد و به طور کلی در این داستان‌ها با آدم‌هایی عجیب و غریب روبه‌روییم. در این داستان‌ها خبری از دنیای واقعی نیست و با دنیایی سروکار داریم که هر چیزی در آن ممکن است. در بخشی دیگر از داستان «سفر با قطار» می‌خوانیم: «برای کسی که توان انتظار‌کشیدن ندارد، سفر با قطار کسل‌کننده است. جدول کلمات متقاطع سفر را طولانی‌تر می‌کند و کودکان هم هنگام انتظار مزاحمت ایجاد می‌کنند. مشکل می‌شود در قطار کسی را از خواندن رمان منصرف کرد. اینجا هرکسی خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد. سیگاری‌ها انسان‌های خسته‌کننده‌تری هستند و به یکنواختی عادت کرده‌اند. به همین خاطر است که آدم کوپه سیگاری‌ها را ترجیح می‌دهد و اگر کوپه خالی‌ای پیدا نکرد، تنها یک همسفر مرد یا زن انتخاب می‌کند برای تماشا‌کردن و نه صحبت‌کردن. هر صحبتی تجربه طولانی‌مدت سفر را مخدوش می‌کند. ویکتور که پاهایش را به زور زیر صندلی چپانده بود، حالا به خودش کش و قوسی داد و دست‌های درازش را برد زیر صندلی و به طرز ناشیانه‌ای سعی کرد کفشش را درآورد. فرض مولر بر این بود که کفشش، باید کفشی بزرگ و از‌مدافتاده باشد. تصورش درست بود. در ابتدا از اینکه حدسش درست از آب درآمده بود، شگفت‌زده شد؛ ولی بعد یادش آمد که کفش‌ها را باید هنگام سوار‌شدن برای لحظه‌ای کوتاه دیده باشد؛ اما توجه مولر را نه به‌عنوان کفش‌هایی بزرگ، بلکه به‌عنوان پاهایی بزرگ جلب کرده بود».

شرق: «ساختمانی را تصور کنید چهار طبقه، با راه‌پله‌ای که طبقه‌ها را از هم جدا و به هم متصل می‌کند. ساختمانی با سقفی سفالی که آن را مشرف به خیابان، در زمینی گران‌قیمت به زور میان سایر خانه‌ها چپانده‌اند. پنجره‌ها به سمت خیابان باز می‌شوند و ورودی‌اش در حیاط پشتی. در طبقه همکف کسی زندگی نمی‌کند. هیچ‌کس هرگز در این طبقه دیده نشده. درِ قهوه‌ای‌رنگی دارد با لاک ترک‌خورده، شیشه مشجر و پرده‌های آبی راه‌راه. کسی شاید در این طبقه زندگی نمی‌کند...». این بخشی از داستان کوتاهی با عنوان «طبقه‌های ساختمان» از پتر بیکسل است که به‌تازگی در مجموعه‌‌ای که شامل داستان‌های کوتاه این نویسنده است، ترجمه و منتشر شده است. مجموعه داستان‌های کوتاه پتر بیکسل با ترجمه احسان کشاورزیان در نشر آفتابکاران منتشر شده است. پتر بیکسل از نویسندگان امروز سوئیس است که در سال 1935 متولد شده است و پیش‌تر داستان‌هایی از او به فارسی منتشر شده بود.
کتابی که اخیرا از بیکسل به فارسی منتشر شده، شامل سه مجموعه داستان کوتاه این نویسنده است. مجموعه اول با عنوان «درواقع خانم بلوم دلش می‌خواهد با مرد شیرفروش آشنا شود» که نام کتاب نیز برگرفته از این مجموعه است، از آثار موفق و مشهور بیکسل به شمار می‌رود. مترجم کتاب در مقدمه‌اش نوشته که بیکسل در داستان‌های این مجموعه، با متنی موجز،‌ دیدی دقیق و همراه با روشی تأثیرگذار، رویدادهای روزمره‌ای را به تصویر کشیده که هریک به شکلی، دنیاپرستی و حزن منظومه‌ای حماسی را در خود جای داده است.
«سفر با قطار» عنوان مجموعه‌ای دیگر از داستان‌های کوتاه بیکسل است. در این کتاب، او داستان‌هایش را حول محور قطار و راه‌آهن نوشته است: «داستان‌های او مملو از قطار و مسافر است، از کوچک و بزرگ گرفته تا چاق و لاغر. در آن به آدم‌های عجیب و غریب برخورد می‌کنیم. پروفسوری عجیب از روسیه، آدم‌های الکلی صمیمی و به‌ندرت مأمور کنترل بلیت بداخلاق. پتر بیکسل به ما اجازه می‌دهد تا او را در این داستان‌ها با خیال‌پردازی‌هایش همراهی کنیم. در بعضی از داستان‌هایش اشیا و انسان‌ها یک چرخه و ملغمه‌ای پر از یاوه‌گویی‌ها را در میان خود دارند، که بیکسل آن را به‌راحتی و به سبک و سیاق لجوجانه خودش تعریف می‌کند». داستان کوتاه «سفر با قطار» این‌طور آغاز می‌شود: «حرف‌زدن و سر صحبت را با کسی باز‌کردن در هواپیما، معمولا کمتر رخ می‌دهد. اگر هواپیمایی سقوط کند -اصلا اگر چنین اتفاقی بیفتد- همه با هم سقوط می‌کنند؛ اما این موضوع در تصادف قطارها صددرصد قطعی نیست. حسنش در این است که آدم تنها بازمانده حادثه نیست و دیگران هم ماجرا را برای یکدیگر تعریف می‌کنند. برای سانحه‌های خیلی بزرگ این موضوع قابل تصور است که وقتی تعداد بازمانده‌ها از کشته‌شدگان کمتر باشد، بازماندگان در مراسم خاکسپاری از‌دست‌رفته‌ها شرکت می‌کنند...».
مجموعه داستان سوم این کتاب، «داستان‌های کودکانه» نام دارد که البته فقط مختص به کودکان نیست. در این داستان‌ها با کسانی مواجه می‌شویم که هنوز دست از سؤال‌کردن برنداشته‌اند، همچنین با کسی که مدعی است دیگر آمریکایی وجود ندارد یا کسی که اعتقادی به گرد‌بودن زمین ندارد و به طور کلی در این داستان‌ها با آدم‌هایی عجیب و غریب روبه‌روییم. در این داستان‌ها خبری از دنیای واقعی نیست و با دنیایی سروکار داریم که هر چیزی در آن ممکن است. در بخشی دیگر از داستان «سفر با قطار» می‌خوانیم: «برای کسی که توان انتظار‌کشیدن ندارد، سفر با قطار کسل‌کننده است. جدول کلمات متقاطع سفر را طولانی‌تر می‌کند و کودکان هم هنگام انتظار مزاحمت ایجاد می‌کنند. مشکل می‌شود در قطار کسی را از خواندن رمان منصرف کرد. اینجا هرکسی خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد. سیگاری‌ها انسان‌های خسته‌کننده‌تری هستند و به یکنواختی عادت کرده‌اند. به همین خاطر است که آدم کوپه سیگاری‌ها را ترجیح می‌دهد و اگر کوپه خالی‌ای پیدا نکرد، تنها یک همسفر مرد یا زن انتخاب می‌کند برای تماشا‌کردن و نه صحبت‌کردن. هر صحبتی تجربه طولانی‌مدت سفر را مخدوش می‌کند. ویکتور که پاهایش را به زور زیر صندلی چپانده بود، حالا به خودش کش و قوسی داد و دست‌های درازش را برد زیر صندلی و به طرز ناشیانه‌ای سعی کرد کفشش را درآورد. فرض مولر بر این بود که کفشش، باید کفشی بزرگ و از‌مدافتاده باشد. تصورش درست بود. در ابتدا از اینکه حدسش درست از آب درآمده بود، شگفت‌زده شد؛ ولی بعد یادش آمد که کفش‌ها را باید هنگام سوار‌شدن برای لحظه‌ای کوتاه دیده باشد؛ اما توجه مولر را نه به‌عنوان کفش‌هایی بزرگ، بلکه به‌عنوان پاهایی بزرگ جلب کرده بود».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها