|

ویراست تازه‌ای از شاهکار بولگاکف

چهل‌سالگی روایت فارسی مرشد و مارگریتا

رمان «مرشد و مارگریتا» اثر میخائیل بولگاکف، ازجمله آثار مطرح ادبیات جهان، در ایران نیز بسیار شناخته‌شده است و ترجمه آن به سالیان پیش با زمی‌گردد. چهار دهه از ترجمه این رمان می‌گذرد و در این مدت بارها و بارها بازنشر شده است و اخیرا نیز این رمان با شکل و قالبی تازه در نشر نو تجدیدچاپ شده. مترجم رمان، عباس میلانی در مقدمه‌ای بر این چاپ نوشته است: «روایت فارسی من از مرشد و مارگریتا چهل‌ساله شد. از همان زمان چاپ نخست این کتاب، و در تمام این سال‌ها، خوانندگان ایرانی مهری عظیم به این کتاب و روایت نشان داده‌اند. نه‌تنها در ایران، بلکه در سطح جهانی نیز ارج این رمان شگفت‌انگیز هر روز بیشتر شناخته می‌شود و هرچه بیشتر و بیشتر درمی‌یابیم که نکته‌سنجی‌ها و طنزش بی‌زمان است». مترجم، معاصریت این رمان را به نوع برخورد با ساختارهای توتالیتر می‌داند و معتقد است فرقی ندارد که شورویِ زمان استالین باشد یا هر نسخه بدل دیگری که جزمیت مشابه دارد. در‌عین‌حال، «مرشد و مارگریتا» روایتی است از تقابل روح سرکش هنر و حضور در میدان نبرد و مقاومت. «هنوز شوروی بر‌نیفتاده بود که در سال 1991 جلساتی در سرتاسر آن کشور در بزرگداشت مرشد و مارگریتا برگزار شد. مجله‌های متعددی شماره‌های ویژه برای این رمان تدارک دیدند. در نیمه دوم همان سال، بساط رژیمی که بولگاکف به جنگش رفته بود فرو ریخت. مرشد ماند و ژدانف‌های قد و نیم‌قد به زباله‌دان تاریخ رفتند. البته رسم استبداد در روسیه یک‌سر و یک‌شبه بر‌نیفتاد». این ماجرا اما به نوعِ دیگر ادامه یافت: در روزگار پوتین، گرچه «مرشد و مارگریتا» دیگر سانسور نبود، ولی در 2005 تلویزیون روسیه روایتی از مرشد و مارگریتا را به صحنه برد که استبداد حاکم را توجیه می‌کرد. مترجم همچنین، پیدایش چنین رمانی در آسمان ادب شوروی استالینی را از یک جنبه دیگر هم شگفت‌آور می‌داند؛ میلان کوندرا در‌این‌باره می‌گوید: در سده نوزدهم به‌ رغم عقب‌افتادگی نسبی اقتصادی روسیه، بسیاری از درخشان‌ترین رمان‌های جهان در روسیه نوشته می‌شد. تالستوی و داستایفسکی، تورگنیف و هرتسن تنها از قله‌های این میدان بودند و با روی‌کار‌آمدن شوروی و عناد میان ادبیات و هنر با رژیم توتالیتر، از آن عرصه پربار چیزی جز مشتی رمان سفارشی نماند و ‌در همین اوضاع یکباره رمانی به قواره «مرشد و مارگریتا» خلق شد. بولگاکف خود این اثرش را «رمان غروب زندگی» می‌خوانَد، گرچه به‌ قول مترجم، این استبداد دورانش بود که غروب کرد و بولگاکف‌ها ابدی شدند. میلانی که ترجمه درخوری از این اثرِ مهم به دست داده است درباره ترجمه «مرشد و مارگریتا» هم می‌نویسد و آن را به‌ نوعی خیانت تشبیه می‌کند: «کار ترجمه شاهکار هنرمند کاملی چون بولگاکف آسان نیست و می‌گویند هر مترجمی حتی در بهترین حالت مرتکبِ نوعی خیانت می‌شود. شاید مترجمان ناچار چون پروکروستس عمل می‌کنند که از شخصیت‌های اساطیری یونان بود. بر راهی نشسته بود و اعضای بدن هر‌کس را که رد می‌شد، برای همسازی با تختی که داشت، یا می‌کشید یا می‌برید. مترجم هم متن را از زبان اصل به زبان ترجمه برمی‌گرداند. می‌کوشد در این گذار همه پیچیدگی‌ها و هاله‌های معنایی برای متن اصلی را در متن ترجمه حفظ و منتقل کند؛ ولی آیا انتقال همه هاله‌های معنایی شدنی است؟». روایتِ مترجم چنان‌که می‌نویسد مبتنی بر ترجمه‌های انگلیسی و فرانسه اصل بود و نه خود متن روسی. و البته انکارنشدنی است که میلانی در ترجمه این اثر بسیار موفق بوده و حتی می‌توان گفت یکی از شاخص‌ترین ترجمه‌های فارسی از شاهکاهای ادبیات جهان را به دست داده است. با این اوصاف، او به این ترجمه بسنده نکرده و در ویراستِ تازه کتاب علاوه بر بازنویسی و تطبیق دوباره متن با واپسین و دقیق‌ترین ترجمه انگلیسی از آن، ترجمه خود را به دو تَن از دوستانش می‌سپارد تا با متن روسی آن تطبیق دهند. «در نتیجه این مقایسه‌ها اطمینان پیدا کردم که خیانت ترجمه‌ام چندان متفاوت از ترجمه‌ای که بر اساس متن روسی صورت می‌گرفت نبود». اگر از معنای لغویِ خیانت و بار منفی آن بگذریم و گذاری کنیم به ساحتِ نظریه ترجمه، درمی‌یابیم که جودیت باتلر هم ترجمه را به‌مثابهِ نوعی خیانت درک کرده است و باور دارد که ترجمه نوعی انحراف از متن اصلی است و تنها چند درجه انحراف کافی است تا چشم‌انداز متن تغییر کند و حتی تغییری ناچیز معنای مضاعف، چه‌ بسا متفاوتی به متن اصلی بدهد. آخر هر متن در زبان دیگر همبسته با زمینه و ساختار حاکم بر آدمیان متعلق به آن زبان خوانده و فهم می‌شود. پس بیراه نیست اگر بگوییم در هر ترجمه قدری تفسیر متن هم هست، یا فراتر اینکه هر ترجمه خود تفسیری بر متن است که چیزی به ادبیات و فرهنگِ یک ملت با زبان دیگری اضافه می‌کند. و این درست همان کاری است که مترجمِ «مرشد و مارگریتا» در زبان فارسی به انجام رسانده و شاید از‌این‌رو است که به‌ جای «ترجمه من...» می‌گوید «روایت فارسی من از مرشد و مارگریتا».

رمان «مرشد و مارگریتا» اثر میخائیل بولگاکف، ازجمله آثار مطرح ادبیات جهان، در ایران نیز بسیار شناخته‌شده است و ترجمه آن به سالیان پیش با زمی‌گردد. چهار دهه از ترجمه این رمان می‌گذرد و در این مدت بارها و بارها بازنشر شده است و اخیرا نیز این رمان با شکل و قالبی تازه در نشر نو تجدیدچاپ شده. مترجم رمان، عباس میلانی در مقدمه‌ای بر این چاپ نوشته است: «روایت فارسی من از مرشد و مارگریتا چهل‌ساله شد. از همان زمان چاپ نخست این کتاب، و در تمام این سال‌ها، خوانندگان ایرانی مهری عظیم به این کتاب و روایت نشان داده‌اند. نه‌تنها در ایران، بلکه در سطح جهانی نیز ارج این رمان شگفت‌انگیز هر روز بیشتر شناخته می‌شود و هرچه بیشتر و بیشتر درمی‌یابیم که نکته‌سنجی‌ها و طنزش بی‌زمان است». مترجم، معاصریت این رمان را به نوع برخورد با ساختارهای توتالیتر می‌داند و معتقد است فرقی ندارد که شورویِ زمان استالین باشد یا هر نسخه بدل دیگری که جزمیت مشابه دارد. در‌عین‌حال، «مرشد و مارگریتا» روایتی است از تقابل روح سرکش هنر و حضور در میدان نبرد و مقاومت. «هنوز شوروی بر‌نیفتاده بود که در سال 1991 جلساتی در سرتاسر آن کشور در بزرگداشت مرشد و مارگریتا برگزار شد. مجله‌های متعددی شماره‌های ویژه برای این رمان تدارک دیدند. در نیمه دوم همان سال، بساط رژیمی که بولگاکف به جنگش رفته بود فرو ریخت. مرشد ماند و ژدانف‌های قد و نیم‌قد به زباله‌دان تاریخ رفتند. البته رسم استبداد در روسیه یک‌سر و یک‌شبه بر‌نیفتاد». این ماجرا اما به نوعِ دیگر ادامه یافت: در روزگار پوتین، گرچه «مرشد و مارگریتا» دیگر سانسور نبود، ولی در 2005 تلویزیون روسیه روایتی از مرشد و مارگریتا را به صحنه برد که استبداد حاکم را توجیه می‌کرد. مترجم همچنین، پیدایش چنین رمانی در آسمان ادب شوروی استالینی را از یک جنبه دیگر هم شگفت‌آور می‌داند؛ میلان کوندرا در‌این‌باره می‌گوید: در سده نوزدهم به‌ رغم عقب‌افتادگی نسبی اقتصادی روسیه، بسیاری از درخشان‌ترین رمان‌های جهان در روسیه نوشته می‌شد. تالستوی و داستایفسکی، تورگنیف و هرتسن تنها از قله‌های این میدان بودند و با روی‌کار‌آمدن شوروی و عناد میان ادبیات و هنر با رژیم توتالیتر، از آن عرصه پربار چیزی جز مشتی رمان سفارشی نماند و ‌در همین اوضاع یکباره رمانی به قواره «مرشد و مارگریتا» خلق شد. بولگاکف خود این اثرش را «رمان غروب زندگی» می‌خوانَد، گرچه به‌ قول مترجم، این استبداد دورانش بود که غروب کرد و بولگاکف‌ها ابدی شدند. میلانی که ترجمه درخوری از این اثرِ مهم به دست داده است درباره ترجمه «مرشد و مارگریتا» هم می‌نویسد و آن را به‌ نوعی خیانت تشبیه می‌کند: «کار ترجمه شاهکار هنرمند کاملی چون بولگاکف آسان نیست و می‌گویند هر مترجمی حتی در بهترین حالت مرتکبِ نوعی خیانت می‌شود. شاید مترجمان ناچار چون پروکروستس عمل می‌کنند که از شخصیت‌های اساطیری یونان بود. بر راهی نشسته بود و اعضای بدن هر‌کس را که رد می‌شد، برای همسازی با تختی که داشت، یا می‌کشید یا می‌برید. مترجم هم متن را از زبان اصل به زبان ترجمه برمی‌گرداند. می‌کوشد در این گذار همه پیچیدگی‌ها و هاله‌های معنایی برای متن اصلی را در متن ترجمه حفظ و منتقل کند؛ ولی آیا انتقال همه هاله‌های معنایی شدنی است؟». روایتِ مترجم چنان‌که می‌نویسد مبتنی بر ترجمه‌های انگلیسی و فرانسه اصل بود و نه خود متن روسی. و البته انکارنشدنی است که میلانی در ترجمه این اثر بسیار موفق بوده و حتی می‌توان گفت یکی از شاخص‌ترین ترجمه‌های فارسی از شاهکاهای ادبیات جهان را به دست داده است. با این اوصاف، او به این ترجمه بسنده نکرده و در ویراستِ تازه کتاب علاوه بر بازنویسی و تطبیق دوباره متن با واپسین و دقیق‌ترین ترجمه انگلیسی از آن، ترجمه خود را به دو تَن از دوستانش می‌سپارد تا با متن روسی آن تطبیق دهند. «در نتیجه این مقایسه‌ها اطمینان پیدا کردم که خیانت ترجمه‌ام چندان متفاوت از ترجمه‌ای که بر اساس متن روسی صورت می‌گرفت نبود». اگر از معنای لغویِ خیانت و بار منفی آن بگذریم و گذاری کنیم به ساحتِ نظریه ترجمه، درمی‌یابیم که جودیت باتلر هم ترجمه را به‌مثابهِ نوعی خیانت درک کرده است و باور دارد که ترجمه نوعی انحراف از متن اصلی است و تنها چند درجه انحراف کافی است تا چشم‌انداز متن تغییر کند و حتی تغییری ناچیز معنای مضاعف، چه‌ بسا متفاوتی به متن اصلی بدهد. آخر هر متن در زبان دیگر همبسته با زمینه و ساختار حاکم بر آدمیان متعلق به آن زبان خوانده و فهم می‌شود. پس بیراه نیست اگر بگوییم در هر ترجمه قدری تفسیر متن هم هست، یا فراتر اینکه هر ترجمه خود تفسیری بر متن است که چیزی به ادبیات و فرهنگِ یک ملت با زبان دیگری اضافه می‌کند. و این درست همان کاری است که مترجمِ «مرشد و مارگریتا» در زبان فارسی به انجام رسانده و شاید از‌این‌رو است که به‌ جای «ترجمه من...» می‌گوید «روایت فارسی من از مرشد و مارگریتا».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها