|

دهشت بی‌همتای قرن بیستم

كتاب «عناصر و خاستگاه‌های حاكمیت توتالیتر» را مهم‌ترین اثر هانا آرنت، متفكر برجسته علوم سیاسی در قرن بیستم، می‌دانند. این كتاب حجیم که تحقیقی جامع در تاریخ و جامعه‌شناسی سیاسی است، در سال 1951 در سه جلد نخست به زبان انگلیسی با عنوان «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» و سپس به قلم خود آرنت به زبان آلمانی منتشر شد. نسخه آلمانی در‌واقع ویراست جدیدی از نسخه انگلیسی بود كه با جرح و تعدیل و افزودن برخی مطالب منتشر شد و حجم آن نسبت به نسخه انگلیسی افزایش پیدا كرد؛ اما ساختار كلی كتاب دست‌نخورده باقی ماند. سه فصل اصلی این كتاب عبارت‌اند از: یهودی‌ستیزی، امپریالیسم و توتالیتاریسم. به‌تازگی و پس از حدود هفتاد سال این كتاب از زبان آلمانی به قلم مهدی تدینی و به همت نشر ثالث ترجمه و منتشر شده است و به علت حجم بالای این فصل‌ها مترجم و ناشر آنها را در سه كتاب مجزا منتشر كرده‌اند. جلد اول (یهودی‌ستیزی) در سال 1397، جلد دوم (امپریالیسم) در سال 1398 و جلد سوم (توتالیتاریسم) در سال 1399 روانه بازار نشر شده‌اند. پیش از این فقط فصل سوم کتاب فوق در سال 1363، به ترجمه محسن ثلاثی توسط نشر جاویدان منتشر شده بود.
هدف اصلی آرنت در این كتاب بررسی چگونگی برآمدن حكومت‌های توتالیتر (تمامیت‌خواه) در قرن بیستم است و ریشه‌ها و پیش‌زمینه‌های تاریخی توتالیتاریسم و نیز الزامات جامعه‌شناختی آن را در جامعه توده‌ای قرن بیستم وارسی می‌كند. منظور آرنت از «حكومت توتالیتر» دقیقا و صرفا دو رژیم ناسیونال‌سوسیالیستی و استالینیستی است و او درصدد است نشان دهد چه ویژگی متمایزی این دو حکومت توتالیتر را از استبداد و جباریت كلاسیك متمایز می‌كند. او پیش‌شرط‌ها، شروط و مسیرهایی كه این پدیده را امكان‌پذیر ساخته بررسی می‌كند. آرنت خود در پیشگفتار چاپ نخست در 1955 هدف این كتاب را پرداختن به ویژگی‌های حاكمیت توتالیتر می‌داند؛ آن‌گونه كه به منزله نوعی «شكل حكومتی» نوین در رایش سوم و در رژیم بلشویستی شاهد بودیم. این خاستگاه‌ها در افول و فروپاشی دولت-ملت و در ظهور آشوب‌زده جامعه توده‌ای مدرن نهفته است. عناصری را كه در این فرایند فروپاشی آزاد می‌شود در دو بخش نخست كتاب (یعنی جلد اول و دوم نسخه‌های فارسی كتاب) به نوبه خود در خاستگاه‌های تاریخی‌شان پیگیری و در بخش دوم (یعنی جلد سوم نسخه فارسی) در شكل تبلور‌یافته توتالیترشان تحلیل می‌كند. منظور از روایت‌های تاریخ‌گونه‌ای كه در دو بخش نخست كتاب آمده، این نیست كه تاریخ یهودی‌ستیزی یا تاریخ جدیدی از امپریالیسم به دست دهد؛ بلكه این روایت‌ها تنها آن چیزی را كه در پایان سرنوشت‌ساز شد، در سیر تحولات برجسته می‌كند و برای تحلیل بخش پایانی اجتناب‌ناپذیر است. كارل یاسپرس (استاد و دوست هانا آرنت که شبیه خود او یک یهودی سكولار بود) در پیشگفتاری كه بر كتاب اول نوشته این كتاب را نه درباره تاریخ پرفراز‌و‌نشیب یهودیت می‌داند و نه درباره بزرگی یهودیت آلمان، بلكه كتابی می‌داند فقط درباره خود پدیده «یهودی‌ستیزی» كه به دنبال این است كه یهودی‌ستیزی را به منزله نوعی جنبش جهانی با مقاصد سیاسی، برخلاف یهودی‌بیزاری، فراورده یك‌سوم پایانی قرن نوزدهم معرفی كند. این كتاب تاریخ یهودیان را در اروپای مركزی و غربی از زمان یهودیان درباری تا ماجرای دریفوس بازگو می‌كند، تا آنجا كه این تاریخ بر زایش یهودی‌ستیزی اثر گذاشت یا از آن اثر پذیرفت. ماجرای دریفوس یکی از مشهورترین ماجراهای سیاسی کشور فرانسه بود که طی آن محکومیت جاسوسی و سپس اثبات بی‌گناهی یک افسر یهودی و حوادث متعاقب آن به مدت ۱۲ سال فرانسه را در عرصه سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر قرار داد و تا مرز فروپاشی پیش برد. تئودور هرتسل این واقعه را دستاویز قرار داد تا با اتکا به آن شالوده اولیه صهیونیسم را بنا نهد. كتاب به بررسی آن دسته از جنبش‌های یهودی‌ستیزانه‌ای می‌پردازد كه مبنای كم‌و‌بیش استواری در واقعیت داشتند: در روابط واقعی میان یهودیان و غیریهودیان، یعنی در نقشی كه یهودیان از یك‌ سو در تكامل دولت-ملت و از دیگر سو در جامعه غیریهود ایفا كردند. ظهور نخستین احزاب ضدیهود در دهه 1870 و 1880 آغازگر راهی بود كه در آن مبنای واقعی و محدود تضاد منافع و تجربه قابل‌ فهم پشت سر گذاشته شد و مسیری در پیش گرفته شد كه در نهایت به «راه‌حل نهایی» رژیم نازی انجامید. جلد دوم کتاب درباره امپریالیسم است؛ اما چون بخشی از منظومه بزرگ‌تر عناصر و خاستگاه‌های توتالیتر است درباره موضوعات گسترده و گوناگونی بحث می‌كند؛ از‌جمله مباحثی درباره حقوق بشر و زندگی بی‌تابعیت‌شدگان و مهدورالدم‌های مدرن در اردوگاه‌ها، نژادباوری و جنبش‌های پان‌ژرمنیست و پان‌اسلاویست در اروپا تا حاكمیت بوروكراتیك در مناطق استعماری و درگیری بوئرهای هلندی‌تبار با انگلیسی‌های امپریالیست در مستعمره دماغه امید نیك. این بررسی‌ها بنیاد شناختی را می‌سازد تا در كتاب سوم با مدرن‌ترین شكل حاكمیت امپریالیستی، یعنی توتالیتاریسم، آشنا شویم. مترجم در پیشگفتار كوتاهی كه بر این مجلد نوشته، خواندن کتاب امپریالیسم را برای اینکه بدانیم از نظر آرنت حاکمیت‌ها و جنبش‌های توتالیتر از کجا سر برآوردند، ضروری می‌داند: «ما در تاریخ دو قرن اخیر در پی مواجهه با غرب برای نخستین بار با فرهنگی روبه‌رو شدیم که پیچیده‌تر و تواناتر از فرهنگ کهن ما بود. در نتیجه علاوه بر عقب‌ماندگی عینی به لحاظ ذهنی نیز «دستگاه نظری» لازم را برای شناسایی این هماورد جدید نداشتیم و ناگزیر ره افسانه زدیم. آرنت با واکاوی دستگاه امپریالیسم، با باز‌کردن چرخ‌دنده‌ها و اجزای تشکیل‌دهنده آن، با بیرون‌کشیدن ریشه‌های آن از خاک و با بردن خواننده به پشت‌ پرده این نمایش قدرت، به ما کمک می‌کند آنچه را زمانی از آن هیولا ساختیم بشناسیم، البته بدون آنکه از چاله ناآگاهی بیرون آییم و به چاه ایدئولوژی‌های قرن بیستمی بیفتیم». این مجلد تنها به امپریالیسم استعماری اروپایی به معنای دقیق آن می‌پردازد؛ امپریالیسمی که با برچیدن سلطه بریتانیا بر هند پایان یافت. به گفته خود آرنت این مجلد روایتگر اضمحلال دولت-ملت است: «تاریخی که وقتی بعدتر به آن می‌نگریم، تقریبا دربردارنده همه عناصری بود که برآمدن رژیم‌ها و جنبش‌های توتالیتر را امکان‌پذیر کرد». از نظر آرنت نخست با عصر امپریالیسم بود که چیزی به‌عنوان سیاست جهانی پدید آمد و بدون چنین سیاستی ادعای توتالیتر برای سلطه بر جهان معنا نداشت. نظام دولت-ملت‌ها در جریان این عصر نشان داد عاجز است از اینکه یا برای سیاست خارجی تبدیل‌شده به سیاست جهانی قواعدی جدید بسازد یا نوعی صلح رومی را به سایر جهان تحمیل کند. تنگ‌نظری و کوته‌بینی سیاسی این نظام در نهایت به فاجعه حاکمیت توتالیتر انجامید که رخدادهای مصیبت‌بار و ذهنیت مصیبت‌بارتر دوران‌های پیشین در سایه سیاه آن گم شد. كتاب سوم، توتالیتاریسم، مملو از جزئیات تاریخی است. آرنت در این مجلد با اتکا به نگرشی که در مجلدهای قبلی بسط داده، تبدیل طبقه‌های مختلف اجتماعی به توده‌ها و نقش پروپاگاندا در رویارویی با جهان غیرتمامیت‌خواه را وارسی می‌کند و استفاده از ترس، تروریسم، انزوا و طردشدگی را به‌عنوان پیش‌نیازهای شکل‌گیری حکومت‌های توتالیتر معرفی می‌کند. آرنت در این کتاب، تصویر روشنی از تمایز استبداد یا جباریت كلاسیك با توتالیتاریسم ارائه و تأكید می‌كند كه یكدست‌كردن همه حكومت‌های مستبد نهایتا به بی‌اثر‌كردن دهشت حكومت‌های توتالیتر واقعی می‌انجامد. او همچنین تفاوت بین توتالیتاریسم نازی و توتالیتاریسم استالینیستی را با جزئیات شرح می‌دهد. با بحث روان‌شناسی توده‌ها، می‌گوید توتالیتاریسم می‌تواند توده‌ها را سازمان بدهد؛ اما نه به دلیل نیازها یا اهداف مشترک بلکه فقط برای آنکه در خدمت اهداف یک اقلیت قرار می‌گیرند. احزاب سیاسی و اکثریت‌های پارلمانی، در چشم جنبش توتالیتر مواردی غیرضروری و اضافی محسوب می‌شوند.
یکی از بررسی‌های آرنت در این مجلد، متمرکز بر تبلیغات و پروپاگاندا است. از نظر او، تبلیغات، ابزار مهم توتالیتاریسم است که فقط بر تداوم تکیه دارد. ساختارهایی که در نتیجه این تبلیغات شکل می‌گیرند، عامل حفظ فاصله مردم از واقعیت اصیل جهان‌اند. آرنت سازمان‌های ظاهری را از وجوه خاص،‌ منحصربه‌فرد و مهم یك حكومت توتالیتر می‌داند. همچنین معتقد است نازی‌ها مجعول‌بودن موقعیت‌شان را درنمی‌یافتند؛ چون هواداران که افراد عادی و معمولی جامعه بودند، معتقد بودند موقعیت و موضع نازی‌ها درست و پذیرفتنی است. درباره نازی‌ها، هواداران هم تبدیل به حفاظی شدند تا اعضای حزب نتوانند واقعیت‌های جهان را ببینند و هم جلوه‌ای ظاهری به جنبش توتالیتری برای جهان خارج می‌دادند. توتالیتاریسم با جلوگیری از رویارویی هریک از لایه‌های جنبش در سازمان با واقعیت، افسانه مجعول خودش را می‌پروراند. یکی دیگر از وجوه یك سازمان توتالیتر که آرنت بررسی می‌کند، انجمن‌های سری است؛ یعنی گروه‌هایی که در آنها، اعضا باید نشان دهند جزئی از گروه محذوف نیستند. مثلا در آلمان خواسته می‌شد اعضا نشان بدهند یا اثبات کنند که یهودی نیستند. آرنت معتقد است در ساختار سازمانی، علایق مادی در درجه دوم اهمیت قرار دارند و اس‌اس‌ها را در آلمان نازی گواه این امر می‌داند. هیتلر نمی‌دید چگونه آلمان ویران و تباه می‌شود و فقط زمانی به شکستش پی برد که فهمید سازمان اس‌اس دیگر قابل اعتماد نیست. ساختارهای سازمانی توتالیتاریسم، جنبش توتالیتری را به سمت سلطه مطلق سوق می‌دهند. توتالیتاریسم عامل فروکاستن همه انسان‌ها به هویت یک فرد، یعنی یک فرد خاص است و این ساختار سازمانی، معنای شر بنیادین را آشکار کرده است. تأثیرات ترور و ارعاب بر کل جمعیت را می‌توان به تأثیراتی تشبیه کرد که تفکر در انزوا بر متفکر مدرن می‌تواند داشته باشد که یادآور نقدهای آرنت بر هایدگر است. آرنت می‌گوید آنچه‌ انسان‌ها باید به آن پی ببرند، این است که تک‌‎افتاده و تنها شده‌اند. از نظر او، تنهایی، تجربه «عدم تعلق مطلق به جهان» است. اگر ظهور توتالیتاریسم در قرن بیستم به نظر آرنت یکی از سیاه‌ترین لحظات در تاریخ غرب می‌آمد، دیگر ظهورات و بروزاتی در همان قرن بودند که به او قوت قلب می‌دادند. او در جنبش‌های انقلابی گوناگون، در قیام‌های دانشجویی دهه 1960 و در گردهمایی‌های مردمی امکان‌های بالقوه برای آزادی می‌دید. از آنجایی که آرنت بر اهمیت زیاد عمل، فضای عمومی و آزادی برای حفظ برخی توانایی‌های انسانی تأکید می‌کرد، می‌شد انتظار داشت که این روندها و جریانات سیاسی مثبت در نظر او علاجی برای خطر توتالیتاریسم محسوب شوند.
كتاب «عناصر و خاستگاه‌های حاكمیت توتالیتر» را مهم‌ترین اثر هانا آرنت، متفكر برجسته علوم سیاسی در قرن بیستم، می‌دانند. این كتاب حجیم که تحقیقی جامع در تاریخ و جامعه‌شناسی سیاسی است، در سال 1951 در سه جلد نخست به زبان انگلیسی با عنوان «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» و سپس به قلم خود آرنت به زبان آلمانی منتشر شد. نسخه آلمانی در‌واقع ویراست جدیدی از نسخه انگلیسی بود كه با جرح و تعدیل و افزودن برخی مطالب منتشر شد و حجم آن نسبت به نسخه انگلیسی افزایش پیدا كرد؛ اما ساختار كلی كتاب دست‌نخورده باقی ماند. سه فصل اصلی این كتاب عبارت‌اند از: یهودی‌ستیزی، امپریالیسم و توتالیتاریسم. به‌تازگی و پس از حدود هفتاد سال این كتاب از زبان آلمانی به قلم مهدی تدینی و به همت نشر ثالث ترجمه و منتشر شده است و به علت حجم بالای این فصل‌ها مترجم و ناشر آنها را در سه كتاب مجزا منتشر كرده‌اند. جلد اول (یهودی‌ستیزی) در سال 1397، جلد دوم (امپریالیسم) در سال 1398 و جلد سوم (توتالیتاریسم) در سال 1399 روانه بازار نشر شده‌اند. پیش از این فقط فصل سوم کتاب فوق در سال 1363، به ترجمه محسن ثلاثی توسط نشر جاویدان منتشر شده بود.
هدف اصلی آرنت در این كتاب بررسی چگونگی برآمدن حكومت‌های توتالیتر (تمامیت‌خواه) در قرن بیستم است و ریشه‌ها و پیش‌زمینه‌های تاریخی توتالیتاریسم و نیز الزامات جامعه‌شناختی آن را در جامعه توده‌ای قرن بیستم وارسی می‌كند. منظور آرنت از «حكومت توتالیتر» دقیقا و صرفا دو رژیم ناسیونال‌سوسیالیستی و استالینیستی است و او درصدد است نشان دهد چه ویژگی متمایزی این دو حکومت توتالیتر را از استبداد و جباریت كلاسیك متمایز می‌كند. او پیش‌شرط‌ها، شروط و مسیرهایی كه این پدیده را امكان‌پذیر ساخته بررسی می‌كند. آرنت خود در پیشگفتار چاپ نخست در 1955 هدف این كتاب را پرداختن به ویژگی‌های حاكمیت توتالیتر می‌داند؛ آن‌گونه كه به منزله نوعی «شكل حكومتی» نوین در رایش سوم و در رژیم بلشویستی شاهد بودیم. این خاستگاه‌ها در افول و فروپاشی دولت-ملت و در ظهور آشوب‌زده جامعه توده‌ای مدرن نهفته است. عناصری را كه در این فرایند فروپاشی آزاد می‌شود در دو بخش نخست كتاب (یعنی جلد اول و دوم نسخه‌های فارسی كتاب) به نوبه خود در خاستگاه‌های تاریخی‌شان پیگیری و در بخش دوم (یعنی جلد سوم نسخه فارسی) در شكل تبلور‌یافته توتالیترشان تحلیل می‌كند. منظور از روایت‌های تاریخ‌گونه‌ای كه در دو بخش نخست كتاب آمده، این نیست كه تاریخ یهودی‌ستیزی یا تاریخ جدیدی از امپریالیسم به دست دهد؛ بلكه این روایت‌ها تنها آن چیزی را كه در پایان سرنوشت‌ساز شد، در سیر تحولات برجسته می‌كند و برای تحلیل بخش پایانی اجتناب‌ناپذیر است. كارل یاسپرس (استاد و دوست هانا آرنت که شبیه خود او یک یهودی سكولار بود) در پیشگفتاری كه بر كتاب اول نوشته این كتاب را نه درباره تاریخ پرفراز‌و‌نشیب یهودیت می‌داند و نه درباره بزرگی یهودیت آلمان، بلكه كتابی می‌داند فقط درباره خود پدیده «یهودی‌ستیزی» كه به دنبال این است كه یهودی‌ستیزی را به منزله نوعی جنبش جهانی با مقاصد سیاسی، برخلاف یهودی‌بیزاری، فراورده یك‌سوم پایانی قرن نوزدهم معرفی كند. این كتاب تاریخ یهودیان را در اروپای مركزی و غربی از زمان یهودیان درباری تا ماجرای دریفوس بازگو می‌كند، تا آنجا كه این تاریخ بر زایش یهودی‌ستیزی اثر گذاشت یا از آن اثر پذیرفت. ماجرای دریفوس یکی از مشهورترین ماجراهای سیاسی کشور فرانسه بود که طی آن محکومیت جاسوسی و سپس اثبات بی‌گناهی یک افسر یهودی و حوادث متعاقب آن به مدت ۱۲ سال فرانسه را در عرصه سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر قرار داد و تا مرز فروپاشی پیش برد. تئودور هرتسل این واقعه را دستاویز قرار داد تا با اتکا به آن شالوده اولیه صهیونیسم را بنا نهد. كتاب به بررسی آن دسته از جنبش‌های یهودی‌ستیزانه‌ای می‌پردازد كه مبنای كم‌و‌بیش استواری در واقعیت داشتند: در روابط واقعی میان یهودیان و غیریهودیان، یعنی در نقشی كه یهودیان از یك‌ سو در تكامل دولت-ملت و از دیگر سو در جامعه غیریهود ایفا كردند. ظهور نخستین احزاب ضدیهود در دهه 1870 و 1880 آغازگر راهی بود كه در آن مبنای واقعی و محدود تضاد منافع و تجربه قابل‌ فهم پشت سر گذاشته شد و مسیری در پیش گرفته شد كه در نهایت به «راه‌حل نهایی» رژیم نازی انجامید. جلد دوم کتاب درباره امپریالیسم است؛ اما چون بخشی از منظومه بزرگ‌تر عناصر و خاستگاه‌های توتالیتر است درباره موضوعات گسترده و گوناگونی بحث می‌كند؛ از‌جمله مباحثی درباره حقوق بشر و زندگی بی‌تابعیت‌شدگان و مهدورالدم‌های مدرن در اردوگاه‌ها، نژادباوری و جنبش‌های پان‌ژرمنیست و پان‌اسلاویست در اروپا تا حاكمیت بوروكراتیك در مناطق استعماری و درگیری بوئرهای هلندی‌تبار با انگلیسی‌های امپریالیست در مستعمره دماغه امید نیك. این بررسی‌ها بنیاد شناختی را می‌سازد تا در كتاب سوم با مدرن‌ترین شكل حاكمیت امپریالیستی، یعنی توتالیتاریسم، آشنا شویم. مترجم در پیشگفتار كوتاهی كه بر این مجلد نوشته، خواندن کتاب امپریالیسم را برای اینکه بدانیم از نظر آرنت حاکمیت‌ها و جنبش‌های توتالیتر از کجا سر برآوردند، ضروری می‌داند: «ما در تاریخ دو قرن اخیر در پی مواجهه با غرب برای نخستین بار با فرهنگی روبه‌رو شدیم که پیچیده‌تر و تواناتر از فرهنگ کهن ما بود. در نتیجه علاوه بر عقب‌ماندگی عینی به لحاظ ذهنی نیز «دستگاه نظری» لازم را برای شناسایی این هماورد جدید نداشتیم و ناگزیر ره افسانه زدیم. آرنت با واکاوی دستگاه امپریالیسم، با باز‌کردن چرخ‌دنده‌ها و اجزای تشکیل‌دهنده آن، با بیرون‌کشیدن ریشه‌های آن از خاک و با بردن خواننده به پشت‌ پرده این نمایش قدرت، به ما کمک می‌کند آنچه را زمانی از آن هیولا ساختیم بشناسیم، البته بدون آنکه از چاله ناآگاهی بیرون آییم و به چاه ایدئولوژی‌های قرن بیستمی بیفتیم». این مجلد تنها به امپریالیسم استعماری اروپایی به معنای دقیق آن می‌پردازد؛ امپریالیسمی که با برچیدن سلطه بریتانیا بر هند پایان یافت. به گفته خود آرنت این مجلد روایتگر اضمحلال دولت-ملت است: «تاریخی که وقتی بعدتر به آن می‌نگریم، تقریبا دربردارنده همه عناصری بود که برآمدن رژیم‌ها و جنبش‌های توتالیتر را امکان‌پذیر کرد». از نظر آرنت نخست با عصر امپریالیسم بود که چیزی به‌عنوان سیاست جهانی پدید آمد و بدون چنین سیاستی ادعای توتالیتر برای سلطه بر جهان معنا نداشت. نظام دولت-ملت‌ها در جریان این عصر نشان داد عاجز است از اینکه یا برای سیاست خارجی تبدیل‌شده به سیاست جهانی قواعدی جدید بسازد یا نوعی صلح رومی را به سایر جهان تحمیل کند. تنگ‌نظری و کوته‌بینی سیاسی این نظام در نهایت به فاجعه حاکمیت توتالیتر انجامید که رخدادهای مصیبت‌بار و ذهنیت مصیبت‌بارتر دوران‌های پیشین در سایه سیاه آن گم شد. كتاب سوم، توتالیتاریسم، مملو از جزئیات تاریخی است. آرنت در این مجلد با اتکا به نگرشی که در مجلدهای قبلی بسط داده، تبدیل طبقه‌های مختلف اجتماعی به توده‌ها و نقش پروپاگاندا در رویارویی با جهان غیرتمامیت‌خواه را وارسی می‌کند و استفاده از ترس، تروریسم، انزوا و طردشدگی را به‌عنوان پیش‌نیازهای شکل‌گیری حکومت‌های توتالیتر معرفی می‌کند. آرنت در این کتاب، تصویر روشنی از تمایز استبداد یا جباریت كلاسیك با توتالیتاریسم ارائه و تأكید می‌كند كه یكدست‌كردن همه حكومت‌های مستبد نهایتا به بی‌اثر‌كردن دهشت حكومت‌های توتالیتر واقعی می‌انجامد. او همچنین تفاوت بین توتالیتاریسم نازی و توتالیتاریسم استالینیستی را با جزئیات شرح می‌دهد. با بحث روان‌شناسی توده‌ها، می‌گوید توتالیتاریسم می‌تواند توده‌ها را سازمان بدهد؛ اما نه به دلیل نیازها یا اهداف مشترک بلکه فقط برای آنکه در خدمت اهداف یک اقلیت قرار می‌گیرند. احزاب سیاسی و اکثریت‌های پارلمانی، در چشم جنبش توتالیتر مواردی غیرضروری و اضافی محسوب می‌شوند.
یکی از بررسی‌های آرنت در این مجلد، متمرکز بر تبلیغات و پروپاگاندا است. از نظر او، تبلیغات، ابزار مهم توتالیتاریسم است که فقط بر تداوم تکیه دارد. ساختارهایی که در نتیجه این تبلیغات شکل می‌گیرند، عامل حفظ فاصله مردم از واقعیت اصیل جهان‌اند. آرنت سازمان‌های ظاهری را از وجوه خاص،‌ منحصربه‌فرد و مهم یك حكومت توتالیتر می‌داند. همچنین معتقد است نازی‌ها مجعول‌بودن موقعیت‌شان را درنمی‌یافتند؛ چون هواداران که افراد عادی و معمولی جامعه بودند، معتقد بودند موقعیت و موضع نازی‌ها درست و پذیرفتنی است. درباره نازی‌ها، هواداران هم تبدیل به حفاظی شدند تا اعضای حزب نتوانند واقعیت‌های جهان را ببینند و هم جلوه‌ای ظاهری به جنبش توتالیتری برای جهان خارج می‌دادند. توتالیتاریسم با جلوگیری از رویارویی هریک از لایه‌های جنبش در سازمان با واقعیت، افسانه مجعول خودش را می‌پروراند. یکی دیگر از وجوه یك سازمان توتالیتر که آرنت بررسی می‌کند، انجمن‌های سری است؛ یعنی گروه‌هایی که در آنها، اعضا باید نشان دهند جزئی از گروه محذوف نیستند. مثلا در آلمان خواسته می‌شد اعضا نشان بدهند یا اثبات کنند که یهودی نیستند. آرنت معتقد است در ساختار سازمانی، علایق مادی در درجه دوم اهمیت قرار دارند و اس‌اس‌ها را در آلمان نازی گواه این امر می‌داند. هیتلر نمی‌دید چگونه آلمان ویران و تباه می‌شود و فقط زمانی به شکستش پی برد که فهمید سازمان اس‌اس دیگر قابل اعتماد نیست. ساختارهای سازمانی توتالیتاریسم، جنبش توتالیتری را به سمت سلطه مطلق سوق می‌دهند. توتالیتاریسم عامل فروکاستن همه انسان‌ها به هویت یک فرد، یعنی یک فرد خاص است و این ساختار سازمانی، معنای شر بنیادین را آشکار کرده است. تأثیرات ترور و ارعاب بر کل جمعیت را می‌توان به تأثیراتی تشبیه کرد که تفکر در انزوا بر متفکر مدرن می‌تواند داشته باشد که یادآور نقدهای آرنت بر هایدگر است. آرنت می‌گوید آنچه‌ انسان‌ها باید به آن پی ببرند، این است که تک‌‎افتاده و تنها شده‌اند. از نظر او، تنهایی، تجربه «عدم تعلق مطلق به جهان» است. اگر ظهور توتالیتاریسم در قرن بیستم به نظر آرنت یکی از سیاه‌ترین لحظات در تاریخ غرب می‌آمد، دیگر ظهورات و بروزاتی در همان قرن بودند که به او قوت قلب می‌دادند. او در جنبش‌های انقلابی گوناگون، در قیام‌های دانشجویی دهه 1960 و در گردهمایی‌های مردمی امکان‌های بالقوه برای آزادی می‌دید. از آنجایی که آرنت بر اهمیت زیاد عمل، فضای عمومی و آزادی برای حفظ برخی توانایی‌های انسانی تأکید می‌کرد، می‌شد انتظار داشت که این روندها و جریانات سیاسی مثبت در نظر او علاجی برای خطر توتالیتاریسم محسوب شوند.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها