|

نمایش تنهایی

شرق: «دو، سه ماهی از نمایش غوغایی «خواننده کچل»، نخستین اثری که در زمینه تئاتر معروف به تئاتر پوچی نوشته شده است، نگذشته بود که در همان شهر پاریس و در همان تماشاخانه نمایش دیگری در ماه نوامبر سال 1950 اجرا شد که نویسنده آن آرتور آداموف چنان‌که -‌نویسنده «خواننده کچل» اوژن اونسکو- به ‌کلی ناشناخته بود، اما به‌زودی نام این دو تن همراه با نام ساموئل بکت، آفریننده «در انتظار گودو» که دو سالی بعد به صحنه آمد، به‌عنوان پایه‌گذاران تئاتری نو و انقلابی معرفی شد که تا امروز به تئاتر پوچی شهرت دارد...». از آرتور آداموف، یکی از این سه نفر که اصول کهنه تئاتر قراردادی و مألوف را درهم ریخت، دو نمایش‌نامه کوتاه «استاد تاران و همان‌طور که بوده‌ایم» در سال 1349 برای بار نخست ترجمه شد و در قالب یک کتاب درآمد. این نمایش‌نامه‌ها که به قلم توانای یکی از بهترین مترجمان فرانسه‌زبان، ابوالحسن نجفی فقید به فارسی درآمده، اخیرا در نشر نیلوفر بازنشر شده است. مترجم در مقدمه‌اش بر این کتاب، اشاره می‌کند که آداموف، اونسکو و بکت، در کنار کسان دیگری همچون ژان ژنه، آرابال، آلبی، ژرژ شهاده، هارولد پینتر، گروتوفسکی و زودتر از همه اینان، آنتونن آرتو، چهره تئاتر را در نیمه دوم این قرن به‌ کلی دگرگونه کردند و راه دیگری به روی آن گشودند، بی‌آنکه هرگز مکتبی خاص به‌ وجود آورند یا در مجمعی واحد گرد آیند یا حتی عقایدی مشترک داشته باشند؛ و اگر درباره بعضی مسائل اساسی هم‌عقیده یا بهتر بگوییم هم‌سلیقه‌اند، فقط از‌آن‌رو است که نخست هر‌یک به‌‌تنهایی و پیش خود لزوم آنها را حس کرده است. با‌این‌حال آداموف از اصطلاح «تئاتر پوچی» و به‌خصوص کلمه «پوچی» بیزار بود و می‌گفت: «زندگی پوچ نیست، مشکل است. فقط خیلی مشکل است». این نمایش‌نامه‌نویس که در سال 1908 در قفقاز و در خانواده‌ای اشرافی و مالک چاه‌های نفت سواحل بحر خزر به دنیا آمد، نخست در سوئیس به تحصیل پرداخت و بعد به آلمان رفت و سپس، در شانزده‌سالگی به پاریس رفت و آنجا بود که با آنتونن آرتو آشنا شد و این آشنایی به دوستی آنان منجر شد. آداموف شیفته آثار استریندبرگ، کافکا و فروید بود و در مکتب سوررئالیسم بار آمد. ابوالحسن نجفی در بیوگرافی مختصر و مفیدی که از آداموف در مقدمه آورده، به گرایش فکری این نمایش‌نامه‌نویس اشاره می‌کند که بعد از جنگ جهانی دوم به نوشتن پرداخت و نخستین آثار نمایشی‌اش از سال 1950 روی صحنه رفت. «از سال 1955 به بعد تدریجا به مارکسیسم روی آورد و طرفدار ادبیات ملتزم به شیوه برشت گردید». آرتور آداموف جز چهارده نمایش‌نامه، دو کتاب خاطرات و یکی، دو فیلم‌نامه دارد و همچنین چندین اثر تحقیقی درباره استریندبرگ، گوگول، بوخنر، گورکی و چخوف نوشت. او «تا پایان عمر معتقد بود که بزرگ‌ترین تحول فکری و پیروزی قرن ما مارکسیسم و فرویدیسم است». آداموف، نوشتن را رهایی از کابوس‌های شخصی خود و رهایی از کابوس سال‌های جنگ می‌خواند که هر دو به صورتی وصف‌ناپذیر به هم گره خورده بودند. از‌این‌رو است که اضطراب ماوراءالطبیعی، احساس هول‌آور عدم واقعیت خود و جهان، انحطاط و تلاشی زبان، میل به ناامیدی و بیش از همه تنهایی انسان، ازجمله مضامین همیشگی نمایش‌نامه‌های آداموف هستند. او در مقدمه‌ای بر مجموعه آثار نمایشی خود به یک دهه نوشتن برای نمایش اشاره می‌کند و اینکه از ابتدای نوشتن فکر می‌کرده باید به ساده‌ترین و روشن‌ترین شیوه ممکن، تنهایی آدمی و عدم امکان تفاهم را به صحنه نمایش بیاورد. پانزده سال بعد، آداموف در یکی از مصاحبه‌هایش در اوج باور به مارکسیسم باز هم به تنهایی انسان اشاره می‌کند: «نمایش به عقیده من نمایش تنهایی است و در وهله نخست این جمله فوبر است: ما در بیابانیم و هیچ‌کس صدای هیچ‌کس را نمی‌شنود. و اما امروز من می‌توانم آن را چنین اصلاح کنم: ما در بیابانیم، اما چند تنی هستند که به‌ طور مبهم صدای چند تنی دیگر را می‌شنوند... با این‌ همه به‌ گمان من در جامعه‌ای اشتراکی، می‌گویم اشتراکی یعنی اشتراکی حقیقی و نه کمونیسم بزک‌شده، مسئله تنهایی اندکی، می‌گویم اندکی، از وحشت خود می‌کاهد. اما به هر صورت وجود دارد و نباید پنداشت که با تعبیر شیوه حکومت ناگهان تنهایی به‌ طور معجزه‌آسا ناپدید خواهد شد. من به این پندار عقیده ندارم». تأکید مترجم بر مفهوم تنهایی در مقدمه این کتاب، اشاره‌ای است به مضمون دو نمایش‌نامه کوتاه «استاد تاران» و «همان‌طور که بودیم» که بیش از همه آثار دیگر وی نشان‌دهنده تنهایی و بی‌پناهی آدمی است. «استاد تاران» در سال 1951 نوشته شد و دو سال بعد روی صحنه رفت. در این نمایش‌نامه که در دو مجلس روایت می‌شود، با مردی مواجهیم که خواه شیادی باشد و خواه قربانی بی‌گناهی گرفتار سوءتفاهم، به تمام معنی تنهاست. «همان‌طور که بوده‌ایم» در سال 1953 نوشته شد و ظاهرا هرگز روی صحنه نیامد؛ در این نمایش جوان تنهایی را شاهدیم که در جنگ علاقه مادرش و حیله‌های بی‌رحمانه او گرفتار آمده و از رشد روانی بازمانده است و در عین حال، بر اثر گناهی که هرگز مرتکب نشده، یعنی مرگ پدرش، آخرین تلاشش برای آزادی و استقلال عقیم می‌ماند. آداموف از میان نمایش‌نامه‌هایش علاقه بسیاری به «استاد تاران» داشته؛ یکی به این دلیل که در آن خبری از شخصیت‌های تمثیلی و استعاری نیست و به تعبیر خود آداموف «اگر از نوشتن استاد تاران راضی شدم و هنوز راضی‌ام از آن‌ است که من هیچ‌یک از عناصر رؤیا را به‌ منظور کنایی به کار نبرده‌ام». با اینکه او با قلم نقادانه خود تمام آثارش را به بوته نقد می‌کشاند، «استاد تاران» از سخت‌گیری‌های بی‌رحمانه‌اش برکنار می‌ماند و او همواره برای نوشتن این نمایش‌نامه به خود بالیده است و فراتر از آن، بارها «استاد تاران» را شاهکار خود خوانده است.

انتقام مرغ دریایی
«همه‌چیز مثل روز روشن است؟! دقیقا کجای داستان برایتان روشن شده، جناب آقای بددل سیاه؟ بله، من از برادران کوچک و بی‌پناهمان در برابر بی‌رحمی و ظلم و هوس‌بازی آدم‌ها محافظت می‌کنم. انسان تنها گونه موجودات زنده است که نسبت به سیاره بی‌پناه و بی‌نوای ما رفتار نابخشودنی‌‌ای دارد. به گنجینه‌ها و اندوختگاه‌های طبیعی دست دراز می‌کند، درختان و جنگل‌ها را به نابودی می‌کشاند، هوا را آلوده و مسموم می‌کند و بدون هیچ فکر و ملاحظه‌ای از سر تفنن و برای تفریح و بازی زبان‌بسته‌هایی را که از قضای روزگار مثل آدمیزاد دوپا راه نمی‌روند و ابروی کمان ندارند و چانه‌شان هم چهارگوش نیست، می‌کُشد. جناب تریپلفِ شما هم یک جنایت‌کار واقعی بود...»؛ این جملات بخشی از کمدی دوپرده‌ای «مرغ دریایی» باریس آکونین است که از نمایش «مرغ دریایی» چخوف وام گرفته است. این نمایش‌نامه که اخیرا با ترجمه نیلوفر صادقی در نشر نیلوفر منتشر شده است، در ادامه تجربه طنازانه آکونین در زمینه ادبیات معمایی پست‌مدرن تعریف می‌شود. آن‌طور که در توضیحات کتاب نیز آمده است «صحنه اول مرغ دریایی آکونین تقریبا بی‌کم‌وکاست همان صحنه چهارم (پایانی) نمایش چخوف است اما هم خواننده و هم کسان نمایش قرار است با پرسشی چالش‌برانگیز و کلیدی روبه‌رو شوند. چرا فرض را بر این گذاشته‌ایم که مرگ کنستانتین تریپلف خودخواسته بوده؟ چرا فرض نکنیم او قربانی جنایتی حساب‌شده است و جنایت‌کار اینک در جمع ماست؟». در پرده آخر نمایش‌نامه «مرغ دریایی»، آکونین این فرضیه و جانی را روی صحنه می‌آورد و این‌گونه روایت می‌کند: «تریپلف رذل ناکس فقط از سر بی‌حوصلگی جان آن بی‌نواها را می‌گرفت. از زندگی و هر آنچه جان داشت متنفر بود. می‌خواست کاری کند که نسل شیر و عقاب و کبک و گوزن شاخدار و عنکبوت و حتی ماهی مهربرلب منقرض شود و چیزی روی زمین نماند جز روح واحد جهانی. می‌خواست کاری کند که طبیعت هم مثل نثری که او روی کاغذ می‌آورد بی‌روح و خفقان‌آور بشود! چاره‌ای نداشتم، باید این بدمستی خونین را یک‌جوری تمامش می‌کردم. قربانیان بی‌گناه انتقام خونشان را طلب می‌کردند... همه‌چیز از اینجا شروع شد، از این پرنده... اولین قربانی‌ای که جان باخت (دستش را به طرف مرغ دریایی دراز می‌کند). انتقامت را گرفتم، مرغ دریایی بی‌نوای من!» و بعد آکونین در شرح صحنه پایانی می‌نویسد: «همه درجا خشک شده‌اند، نور صحنه کم و کمتر می‌شود و سرانجام فقط اندک نوری می‌ماند که به مرغ دریایی می‌تابد. چشمان مرغ دریایی مثل دو گل آتش می‌درخشد. فریاد مرغ دریایی به گوش می‌رسد و رفته‌رفته بالا می‌گیرد، آن‌قدر که بالاخره تبدیل به صدایی کرکننده می‌شود. در همین حال پرده فرو می‌افتد». باریس آکونین، نویسنده متولد 1956 در گرجستان، به نوشتن آثاری با تِم و موضوعات جنایی و پلیسی شهرت دارد و از معروف‌ترین نویسندگان روس ادبیات پست‌مدرن است. آثار پلیسی و جنایی این نویسنده گرجی‌تبار به‌ واسطه کارآگاهی معروف، به سلسله رمان‌های پلیسی پرمخاطبی بدل شده است. اما آکونین جز این، به اعتبار وجه تاریخی آثارش نیز نویسنده مطرحی است. «مرغ دریایی» آکونین نیز همان‌طور که از عنوانش پیداست، نسخه دیگری از اثر معروف چخوف است که آکونین به آن وجه جنایی داده و به‌نوعی آن را بازنویسی کرده است. «در مرغ دریایی آکونین به تعداد حاضران مظنون و روایت ناشنیده داریم، و حتی کارآگاه هم در این کارزار بی‌گناه فرض نمی‌شود، چون هیچ‌چیز آن‌طور که به نظر می‌رسیده و باور داشته‌ایم نیست و تک‌تک حاضران حرف‌های تازه‌ای برای گفتن دارند»؛ حرف‌های تازه‌ای که مرغ دریایی چخوف را در روایت آکونین معاصر کرده است.

شرق: «دو، سه ماهی از نمایش غوغایی «خواننده کچل»، نخستین اثری که در زمینه تئاتر معروف به تئاتر پوچی نوشته شده است، نگذشته بود که در همان شهر پاریس و در همان تماشاخانه نمایش دیگری در ماه نوامبر سال 1950 اجرا شد که نویسنده آن آرتور آداموف چنان‌که -‌نویسنده «خواننده کچل» اوژن اونسکو- به ‌کلی ناشناخته بود، اما به‌زودی نام این دو تن همراه با نام ساموئل بکت، آفریننده «در انتظار گودو» که دو سالی بعد به صحنه آمد، به‌عنوان پایه‌گذاران تئاتری نو و انقلابی معرفی شد که تا امروز به تئاتر پوچی شهرت دارد...». از آرتور آداموف، یکی از این سه نفر که اصول کهنه تئاتر قراردادی و مألوف را درهم ریخت، دو نمایش‌نامه کوتاه «استاد تاران و همان‌طور که بوده‌ایم» در سال 1349 برای بار نخست ترجمه شد و در قالب یک کتاب درآمد. این نمایش‌نامه‌ها که به قلم توانای یکی از بهترین مترجمان فرانسه‌زبان، ابوالحسن نجفی فقید به فارسی درآمده، اخیرا در نشر نیلوفر بازنشر شده است. مترجم در مقدمه‌اش بر این کتاب، اشاره می‌کند که آداموف، اونسکو و بکت، در کنار کسان دیگری همچون ژان ژنه، آرابال، آلبی، ژرژ شهاده، هارولد پینتر، گروتوفسکی و زودتر از همه اینان، آنتونن آرتو، چهره تئاتر را در نیمه دوم این قرن به‌ کلی دگرگونه کردند و راه دیگری به روی آن گشودند، بی‌آنکه هرگز مکتبی خاص به‌ وجود آورند یا در مجمعی واحد گرد آیند یا حتی عقایدی مشترک داشته باشند؛ و اگر درباره بعضی مسائل اساسی هم‌عقیده یا بهتر بگوییم هم‌سلیقه‌اند، فقط از‌آن‌رو است که نخست هر‌یک به‌‌تنهایی و پیش خود لزوم آنها را حس کرده است. با‌این‌حال آداموف از اصطلاح «تئاتر پوچی» و به‌خصوص کلمه «پوچی» بیزار بود و می‌گفت: «زندگی پوچ نیست، مشکل است. فقط خیلی مشکل است». این نمایش‌نامه‌نویس که در سال 1908 در قفقاز و در خانواده‌ای اشرافی و مالک چاه‌های نفت سواحل بحر خزر به دنیا آمد، نخست در سوئیس به تحصیل پرداخت و بعد به آلمان رفت و سپس، در شانزده‌سالگی به پاریس رفت و آنجا بود که با آنتونن آرتو آشنا شد و این آشنایی به دوستی آنان منجر شد. آداموف شیفته آثار استریندبرگ، کافکا و فروید بود و در مکتب سوررئالیسم بار آمد. ابوالحسن نجفی در بیوگرافی مختصر و مفیدی که از آداموف در مقدمه آورده، به گرایش فکری این نمایش‌نامه‌نویس اشاره می‌کند که بعد از جنگ جهانی دوم به نوشتن پرداخت و نخستین آثار نمایشی‌اش از سال 1950 روی صحنه رفت. «از سال 1955 به بعد تدریجا به مارکسیسم روی آورد و طرفدار ادبیات ملتزم به شیوه برشت گردید». آرتور آداموف جز چهارده نمایش‌نامه، دو کتاب خاطرات و یکی، دو فیلم‌نامه دارد و همچنین چندین اثر تحقیقی درباره استریندبرگ، گوگول، بوخنر، گورکی و چخوف نوشت. او «تا پایان عمر معتقد بود که بزرگ‌ترین تحول فکری و پیروزی قرن ما مارکسیسم و فرویدیسم است». آداموف، نوشتن را رهایی از کابوس‌های شخصی خود و رهایی از کابوس سال‌های جنگ می‌خواند که هر دو به صورتی وصف‌ناپذیر به هم گره خورده بودند. از‌این‌رو است که اضطراب ماوراءالطبیعی، احساس هول‌آور عدم واقعیت خود و جهان، انحطاط و تلاشی زبان، میل به ناامیدی و بیش از همه تنهایی انسان، ازجمله مضامین همیشگی نمایش‌نامه‌های آداموف هستند. او در مقدمه‌ای بر مجموعه آثار نمایشی خود به یک دهه نوشتن برای نمایش اشاره می‌کند و اینکه از ابتدای نوشتن فکر می‌کرده باید به ساده‌ترین و روشن‌ترین شیوه ممکن، تنهایی آدمی و عدم امکان تفاهم را به صحنه نمایش بیاورد. پانزده سال بعد، آداموف در یکی از مصاحبه‌هایش در اوج باور به مارکسیسم باز هم به تنهایی انسان اشاره می‌کند: «نمایش به عقیده من نمایش تنهایی است و در وهله نخست این جمله فوبر است: ما در بیابانیم و هیچ‌کس صدای هیچ‌کس را نمی‌شنود. و اما امروز من می‌توانم آن را چنین اصلاح کنم: ما در بیابانیم، اما چند تنی هستند که به‌ طور مبهم صدای چند تنی دیگر را می‌شنوند... با این‌ همه به‌ گمان من در جامعه‌ای اشتراکی، می‌گویم اشتراکی یعنی اشتراکی حقیقی و نه کمونیسم بزک‌شده، مسئله تنهایی اندکی، می‌گویم اندکی، از وحشت خود می‌کاهد. اما به هر صورت وجود دارد و نباید پنداشت که با تعبیر شیوه حکومت ناگهان تنهایی به‌ طور معجزه‌آسا ناپدید خواهد شد. من به این پندار عقیده ندارم». تأکید مترجم بر مفهوم تنهایی در مقدمه این کتاب، اشاره‌ای است به مضمون دو نمایش‌نامه کوتاه «استاد تاران» و «همان‌طور که بودیم» که بیش از همه آثار دیگر وی نشان‌دهنده تنهایی و بی‌پناهی آدمی است. «استاد تاران» در سال 1951 نوشته شد و دو سال بعد روی صحنه رفت. در این نمایش‌نامه که در دو مجلس روایت می‌شود، با مردی مواجهیم که خواه شیادی باشد و خواه قربانی بی‌گناهی گرفتار سوءتفاهم، به تمام معنی تنهاست. «همان‌طور که بوده‌ایم» در سال 1953 نوشته شد و ظاهرا هرگز روی صحنه نیامد؛ در این نمایش جوان تنهایی را شاهدیم که در جنگ علاقه مادرش و حیله‌های بی‌رحمانه او گرفتار آمده و از رشد روانی بازمانده است و در عین حال، بر اثر گناهی که هرگز مرتکب نشده، یعنی مرگ پدرش، آخرین تلاشش برای آزادی و استقلال عقیم می‌ماند. آداموف از میان نمایش‌نامه‌هایش علاقه بسیاری به «استاد تاران» داشته؛ یکی به این دلیل که در آن خبری از شخصیت‌های تمثیلی و استعاری نیست و به تعبیر خود آداموف «اگر از نوشتن استاد تاران راضی شدم و هنوز راضی‌ام از آن‌ است که من هیچ‌یک از عناصر رؤیا را به‌ منظور کنایی به کار نبرده‌ام». با اینکه او با قلم نقادانه خود تمام آثارش را به بوته نقد می‌کشاند، «استاد تاران» از سخت‌گیری‌های بی‌رحمانه‌اش برکنار می‌ماند و او همواره برای نوشتن این نمایش‌نامه به خود بالیده است و فراتر از آن، بارها «استاد تاران» را شاهکار خود خوانده است.

انتقام مرغ دریایی
«همه‌چیز مثل روز روشن است؟! دقیقا کجای داستان برایتان روشن شده، جناب آقای بددل سیاه؟ بله، من از برادران کوچک و بی‌پناهمان در برابر بی‌رحمی و ظلم و هوس‌بازی آدم‌ها محافظت می‌کنم. انسان تنها گونه موجودات زنده است که نسبت به سیاره بی‌پناه و بی‌نوای ما رفتار نابخشودنی‌‌ای دارد. به گنجینه‌ها و اندوختگاه‌های طبیعی دست دراز می‌کند، درختان و جنگل‌ها را به نابودی می‌کشاند، هوا را آلوده و مسموم می‌کند و بدون هیچ فکر و ملاحظه‌ای از سر تفنن و برای تفریح و بازی زبان‌بسته‌هایی را که از قضای روزگار مثل آدمیزاد دوپا راه نمی‌روند و ابروی کمان ندارند و چانه‌شان هم چهارگوش نیست، می‌کُشد. جناب تریپلفِ شما هم یک جنایت‌کار واقعی بود...»؛ این جملات بخشی از کمدی دوپرده‌ای «مرغ دریایی» باریس آکونین است که از نمایش «مرغ دریایی» چخوف وام گرفته است. این نمایش‌نامه که اخیرا با ترجمه نیلوفر صادقی در نشر نیلوفر منتشر شده است، در ادامه تجربه طنازانه آکونین در زمینه ادبیات معمایی پست‌مدرن تعریف می‌شود. آن‌طور که در توضیحات کتاب نیز آمده است «صحنه اول مرغ دریایی آکونین تقریبا بی‌کم‌وکاست همان صحنه چهارم (پایانی) نمایش چخوف است اما هم خواننده و هم کسان نمایش قرار است با پرسشی چالش‌برانگیز و کلیدی روبه‌رو شوند. چرا فرض را بر این گذاشته‌ایم که مرگ کنستانتین تریپلف خودخواسته بوده؟ چرا فرض نکنیم او قربانی جنایتی حساب‌شده است و جنایت‌کار اینک در جمع ماست؟». در پرده آخر نمایش‌نامه «مرغ دریایی»، آکونین این فرضیه و جانی را روی صحنه می‌آورد و این‌گونه روایت می‌کند: «تریپلف رذل ناکس فقط از سر بی‌حوصلگی جان آن بی‌نواها را می‌گرفت. از زندگی و هر آنچه جان داشت متنفر بود. می‌خواست کاری کند که نسل شیر و عقاب و کبک و گوزن شاخدار و عنکبوت و حتی ماهی مهربرلب منقرض شود و چیزی روی زمین نماند جز روح واحد جهانی. می‌خواست کاری کند که طبیعت هم مثل نثری که او روی کاغذ می‌آورد بی‌روح و خفقان‌آور بشود! چاره‌ای نداشتم، باید این بدمستی خونین را یک‌جوری تمامش می‌کردم. قربانیان بی‌گناه انتقام خونشان را طلب می‌کردند... همه‌چیز از اینجا شروع شد، از این پرنده... اولین قربانی‌ای که جان باخت (دستش را به طرف مرغ دریایی دراز می‌کند). انتقامت را گرفتم، مرغ دریایی بی‌نوای من!» و بعد آکونین در شرح صحنه پایانی می‌نویسد: «همه درجا خشک شده‌اند، نور صحنه کم و کمتر می‌شود و سرانجام فقط اندک نوری می‌ماند که به مرغ دریایی می‌تابد. چشمان مرغ دریایی مثل دو گل آتش می‌درخشد. فریاد مرغ دریایی به گوش می‌رسد و رفته‌رفته بالا می‌گیرد، آن‌قدر که بالاخره تبدیل به صدایی کرکننده می‌شود. در همین حال پرده فرو می‌افتد». باریس آکونین، نویسنده متولد 1956 در گرجستان، به نوشتن آثاری با تِم و موضوعات جنایی و پلیسی شهرت دارد و از معروف‌ترین نویسندگان روس ادبیات پست‌مدرن است. آثار پلیسی و جنایی این نویسنده گرجی‌تبار به‌ واسطه کارآگاهی معروف، به سلسله رمان‌های پلیسی پرمخاطبی بدل شده است. اما آکونین جز این، به اعتبار وجه تاریخی آثارش نیز نویسنده مطرحی است. «مرغ دریایی» آکونین نیز همان‌طور که از عنوانش پیداست، نسخه دیگری از اثر معروف چخوف است که آکونین به آن وجه جنایی داده و به‌نوعی آن را بازنویسی کرده است. «در مرغ دریایی آکونین به تعداد حاضران مظنون و روایت ناشنیده داریم، و حتی کارآگاه هم در این کارزار بی‌گناه فرض نمی‌شود، چون هیچ‌چیز آن‌طور که به نظر می‌رسیده و باور داشته‌ایم نیست و تک‌تک حاضران حرف‌های تازه‌ای برای گفتن دارند»؛ حرف‌های تازه‌ای که مرغ دریایی چخوف را در روایت آکونین معاصر کرده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها