عکس آنها را فقط پس از مرگ بزرگ نکنیم
یک روز پس از حادثه تصادف خبرنگاران محیط زیست که به کشتهشدن دو نفر از آنان منجر شد، خبر دیگری آمد. اتوبوس دیگری در یکی از جادههای کشور دچار حادثه شد و پنج نفر از سرباز معلمهایی که قرار بود از مهرماه به کودکی مانند خودشان درس بدهند کشته شدند. یکی از فعالان فرهنگی که به استان بسیار سفر میکند، در کانال خود به نام نشانه درباره این اتفاق نوشته که در بخشی از آن آمده است: «بعضی روستاهای دورافتاده در سیستانوبلوچستان را رفتهام. راههای خراب ناهموار و دور. میرسید به یک تککلاسه خشتی یا نوساز خیرساز. با چند دختر و پسر که با چشمهای خیره و زیبا شما را میبلعند. یک سرباز معلم که صدکیلومتر، بیشتر-کمتر، از شهر و روستاهای دیگر آمده تا اینجا پسرها و دخترها از الفبا محروم نشوند، از خواندن، از جمع و تفریق، از نوشتن، از شعر سعدی و حافظ. سرباز معلمها در وضعیت خوبی زندگی نمیکنند، چندیپیش کانکس محل زندگی چند تن آنها آتش گرفت».او همچنین به روستای «بمپشت» که عکسهای کودکان آن سر جاده منتشر شده بود نیز اشاره میکند و از تلاشهای بیفرجام در این بخش مینویسد: «نام بمپشت را در ذهنتان جستوجو کنید. اینترنت چندین روز قطع شد. بسیاری از دانشآموزان و دانشجویان نتوانستند در امتحانات آنلاین شرکت کنند. تصویر بچههای بیپشتوپناه بمپشت را یادتان هست؛ روی بلندیها، کنار جادهها رو به آسمان دنبال اینترنت میگشتند، نشنیدید که چه تعدادشان به دلیل قطع اینترنت در درس دانشگاه و مدرسه صفر گرفتند، نتوانستند تحقیق و تکلیف کلاسی را بهموقع بفرستند، ترم را حذف کردند. صدایشان پژواک زیادی پیدا نکرد. حتی اعتکاف 10روزه وزیر هم مشکل این منطقه را حل نکرد. یک نکته را هم اضافه کنم که کلمه نخبه، شریف، تیزهوش و رتبهدار کنکور بار مهمی در این کشور دارد اما نه از این بخش. فقط وقت کنکور با عدد یاد میشوند. بعضی از رتبهدارهای خاموش از این مناطق بلند میشوند، مثل پسری که رتبه دوم کنکور علوم انسانی یکی از روستاهای سراوان را آورد یا پسری که پارسال فهمیدیم رتبه دورقمی عالیای آورده و به آرزویش برای خواندن رشته پرطرفداری رسیده اما به دلیل فقر و ترس از محیط تهران از دانشگاههای تهران گذشت و به دانشگاه فرهنگیان زاهدان و استان بسنده کرد؛ چراکه از همان ابتدا دانشجویان به استخدام درمیآیند و حقوق دریافت میکنند؛ هرچند پایین. دانشگاه فرهنگیان پر از نخبههایی است که رتبههای بالایی دارند و کسی از این نخبهها حرفی نمیزند که در دانشگاه زیر متوسطی درس میخوانند و بعد میروند در دور و نزدیک پهناور استانی مشغول میشوند. جای بزرگکردن عکس این شخصیتها، سبک زندگی سربازمعلمی، معلمان خریدخدمتی، راههای ناامن، راههای مطالبهجویی معلمان. عکس آنها را فقط پس از مرگ بزرگ نکنیم». این دو حادثه سبب شد شرایط فرسوده ناوگان حملونقل و راههای کشور بار دیگر مورد انتقاد گسترده بگیرد و درخواست استیضاح و سخنگویی از مسئولان افزایش یابد. همچنين فاطمه خاوری از نویسندگان و فعالان در سیستانوبلوچستان، از كسانی بود كه به معرفی چند نفر از این سرباز معلمان در صفحه اینستاگرامش پرداخت و از «عبدالرحمن» ساکن روستای رودکان، از توابع بخش بمپشت سراوان نوشت كه بهسختی توانسته بود با نزدیکانش حرف بزند. او چنین نوشت: «روز پس از حادثه که بازماندگان هنوز در ناباوری و بهت به سر میبرند، کار را دشوارتر میکند. مادرش هنوز بیخبر است. عبدالرحمن را هنوز به خانه نیاوردهاند و پدر سر به خیابانهای سیرکان گذاشته است. در روستای رودکان هنوز تلفنها پس از یک هفته قطع است. موتور فرستادهاند دنبال پدر تا خبردارش کنند. عبدالرحمن، 25ساله بود و پسرکش تنها چهار سال دارد...». راشد پاهنگ دیگر سرباز معلمی است كه او هم در این اتوبوس بوده یک ردیف مانده به آخر، سمت راست. درباره این اتوبوس نوشته شد: «اتوبوس از هنگام حرکت از زاهدان تا وقتی در فلکه روستای دهشیر تفت یزد از حرکت بازمیایستد، بیشتر از ۱۲ بار توقف میکند و هر بار راننده و شاگردهایش نیمساعت سرگرم تعمیرات میشدند. بی هیچ امکان ترمزی... . اتوبوس کمربند نداشت. صندلیهای رنگ و رو رفته مندرس که غالب آنها دستگیره هم نداشتند؛ اما راشد، 24 سال داشت. مانند بسیاری از دانشآموزان بلوچستان، مسافتهای زیادی را با پای پیاده طی کرده بود تا درسش به پایان برسد».
یک روز پس از حادثه تصادف خبرنگاران محیط زیست که به کشتهشدن دو نفر از آنان منجر شد، خبر دیگری آمد. اتوبوس دیگری در یکی از جادههای کشور دچار حادثه شد و پنج نفر از سرباز معلمهایی که قرار بود از مهرماه به کودکی مانند خودشان درس بدهند کشته شدند. یکی از فعالان فرهنگی که به استان بسیار سفر میکند، در کانال خود به نام نشانه درباره این اتفاق نوشته که در بخشی از آن آمده است: «بعضی روستاهای دورافتاده در سیستانوبلوچستان را رفتهام. راههای خراب ناهموار و دور. میرسید به یک تککلاسه خشتی یا نوساز خیرساز. با چند دختر و پسر که با چشمهای خیره و زیبا شما را میبلعند. یک سرباز معلم که صدکیلومتر، بیشتر-کمتر، از شهر و روستاهای دیگر آمده تا اینجا پسرها و دخترها از الفبا محروم نشوند، از خواندن، از جمع و تفریق، از نوشتن، از شعر سعدی و حافظ. سرباز معلمها در وضعیت خوبی زندگی نمیکنند، چندیپیش کانکس محل زندگی چند تن آنها آتش گرفت».او همچنین به روستای «بمپشت» که عکسهای کودکان آن سر جاده منتشر شده بود نیز اشاره میکند و از تلاشهای بیفرجام در این بخش مینویسد: «نام بمپشت را در ذهنتان جستوجو کنید. اینترنت چندین روز قطع شد. بسیاری از دانشآموزان و دانشجویان نتوانستند در امتحانات آنلاین شرکت کنند. تصویر بچههای بیپشتوپناه بمپشت را یادتان هست؛ روی بلندیها، کنار جادهها رو به آسمان دنبال اینترنت میگشتند، نشنیدید که چه تعدادشان به دلیل قطع اینترنت در درس دانشگاه و مدرسه صفر گرفتند، نتوانستند تحقیق و تکلیف کلاسی را بهموقع بفرستند، ترم را حذف کردند. صدایشان پژواک زیادی پیدا نکرد. حتی اعتکاف 10روزه وزیر هم مشکل این منطقه را حل نکرد. یک نکته را هم اضافه کنم که کلمه نخبه، شریف، تیزهوش و رتبهدار کنکور بار مهمی در این کشور دارد اما نه از این بخش. فقط وقت کنکور با عدد یاد میشوند. بعضی از رتبهدارهای خاموش از این مناطق بلند میشوند، مثل پسری که رتبه دوم کنکور علوم انسانی یکی از روستاهای سراوان را آورد یا پسری که پارسال فهمیدیم رتبه دورقمی عالیای آورده و به آرزویش برای خواندن رشته پرطرفداری رسیده اما به دلیل فقر و ترس از محیط تهران از دانشگاههای تهران گذشت و به دانشگاه فرهنگیان زاهدان و استان بسنده کرد؛ چراکه از همان ابتدا دانشجویان به استخدام درمیآیند و حقوق دریافت میکنند؛ هرچند پایین. دانشگاه فرهنگیان پر از نخبههایی است که رتبههای بالایی دارند و کسی از این نخبهها حرفی نمیزند که در دانشگاه زیر متوسطی درس میخوانند و بعد میروند در دور و نزدیک پهناور استانی مشغول میشوند. جای بزرگکردن عکس این شخصیتها، سبک زندگی سربازمعلمی، معلمان خریدخدمتی، راههای ناامن، راههای مطالبهجویی معلمان. عکس آنها را فقط پس از مرگ بزرگ نکنیم». این دو حادثه سبب شد شرایط فرسوده ناوگان حملونقل و راههای کشور بار دیگر مورد انتقاد گسترده بگیرد و درخواست استیضاح و سخنگویی از مسئولان افزایش یابد. همچنين فاطمه خاوری از نویسندگان و فعالان در سیستانوبلوچستان، از كسانی بود كه به معرفی چند نفر از این سرباز معلمان در صفحه اینستاگرامش پرداخت و از «عبدالرحمن» ساکن روستای رودکان، از توابع بخش بمپشت سراوان نوشت كه بهسختی توانسته بود با نزدیکانش حرف بزند. او چنین نوشت: «روز پس از حادثه که بازماندگان هنوز در ناباوری و بهت به سر میبرند، کار را دشوارتر میکند. مادرش هنوز بیخبر است. عبدالرحمن را هنوز به خانه نیاوردهاند و پدر سر به خیابانهای سیرکان گذاشته است. در روستای رودکان هنوز تلفنها پس از یک هفته قطع است. موتور فرستادهاند دنبال پدر تا خبردارش کنند. عبدالرحمن، 25ساله بود و پسرکش تنها چهار سال دارد...». راشد پاهنگ دیگر سرباز معلمی است كه او هم در این اتوبوس بوده یک ردیف مانده به آخر، سمت راست. درباره این اتوبوس نوشته شد: «اتوبوس از هنگام حرکت از زاهدان تا وقتی در فلکه روستای دهشیر تفت یزد از حرکت بازمیایستد، بیشتر از ۱۲ بار توقف میکند و هر بار راننده و شاگردهایش نیمساعت سرگرم تعمیرات میشدند. بی هیچ امکان ترمزی... . اتوبوس کمربند نداشت. صندلیهای رنگ و رو رفته مندرس که غالب آنها دستگیره هم نداشتند؛ اما راشد، 24 سال داشت. مانند بسیاری از دانشآموزان بلوچستان، مسافتهای زیادی را با پای پیاده طی کرده بود تا درسش به پایان برسد».