کدام سلیقه برتر است؟
تورج صابریوند
هیوم در جستارهایی که درباره زیباییشناسی نوشته توضیح داده که سلیقهای از باقی سلیقهها برتر است. او احساسهای آدمی را به احساسات تند و آرام تقسیم میکند. احساسات تند چون عشق و نفرت و خشونت است و احساسات آرام که همان سلیقه است. به این معنا میتوان دریافت که از نظر او احساسات تند بیسلیقگی است. بگذارید همین جا بمانم و به همین ایده دامن بزنیم. احتمالا نزد هیوم، خشونت به واسطه اینکه تند است بیسلیقه است. فریادهای بلند در وسط معرکه، عصبانیتی که رگها را از گردن بیرون زده، کلمههای درشت، فحشهای رکیک همه از احساسات تندند و به همین واسطه بیسلیقهاند. حتی عشقهای ناآرام بیسلیقهاند، خاصه آن عشقها که به نفرت و تندی و خشونت و اسیدپاشی میرسند. حق دارد هیوم که با احساسات تند همراهی نمیکند. اما آیا غیر از احساسات تند چیزهای دیگری را هم میتوان بر اساس همین ساختار فکری باسليقه یا بیسلیقه خواند؟ در زندگی روزمره نگاه میکنم. حرکتهای تند هم بیسلیقه است، میخواهد سوارهای در خیابانهای شبانه شهر باشد، میخواهد در رقص باشد، میخواهد در آوردن و چیدن چیزها باشد یا در حرفزدن، به هر سو میتوان با هیوم گفت که حرکات تند بیسلیقهاند. اما ساعتها باسلیقهاند. در طبیعت هم میتوان به داوری سلیقه نشست. آرامی نسیم در برابر تندباد، باسلیقه است و آرامی باران در برابر تگرگ و صدای آرام رودخانه در برابر سیل باسلیقه است. اما موقعیتهای عجلهای هم بیسلیقهاند، چراکه فرد را وادار به حرکتهای تندی میکنند. بینظمی هم بیسلیقه است، نه از آن رو که همین حالا در موقعیت تند و ناآرامی قرارمان میدهد، بینظمیها نه از این سو که همین اکنونت را تند و ناآرام کنند، بلکه چون بهزودی تو را وادار به رفتار و حرکتهای تند خواهند کرد که چیزی را در زمانی اندک بیابی، یا کاری را به سرعت نامعمولی انجام بدهی و کارهای تند و سرعت تند دیگر، اسباب بیسلیقگیاند. پس بینظمی هم بیسلیقه است.
میتوان گفت فیلمی یا تئاتری که مخاطب را از خنده رودهبر میکند هم بیسلیقه است. هم کسی که از خنده رودهبر میشود و هم اثری که او را به چنین وضع زشتی دچار میکند هر دو بیسلیقهاند. چراکه خنده رودهبرشده احساسات تند است. احساسات ملایمش میشود خنده، میشود لبخند، میشود تبسم. از سوی دیگر ضجه هم تند است، پس بیسلیقه است. نسخه باسلیقهاش میشود گریه، میشود اشک. بر اساس این اندیشه میتوان گفت که قهقهه زشت است و اشک زیباست. فرم کلمههای قهقهه و اشک هم همینطور است. فيلمهاي کیارستمی هم باسلیقهاند، نه برای اینکه حوصلهسربرند. بلکه به این خاطر که آراماند، هیچ احساسات تندی ندارند، آنقدر که میتوانی وسط فیلمهایش بخوابی و این نهایت سلیقه است.
با غذاها ادامه بدهیم. کلهپاچه بیسلیقه است، از آنجا که خشن است و خشونت هم تند است و کلهپاچه هم خشونت عریان است. کباب گرچه خشونت عریان ندارد، اما خشونتی را پنهان در خود دارد. باری شلهزرد هیچ خشونتی ندارند. آرام است و ملایم. نه مزه تندی دارد و نه چهره خشنی.
اصرار و قطعیت و تهمت و جر و بحث از آنجا که خشونتِ یک اطمینانِ سلب را دارند بیسلیقهاند، اما تفاهم و تردید، آرام و باسلیقهاند.
آنچه هدف از این مصداقهاست، یادآوردن این است که سلیقه تنها مربوط به فرمهای تصویری نیست. سلیقه شخصی نیست و هر کسی هم به هر سلیقهای مجاز نیست. به قول آنچه هیوم و کانت و شیلر و بسیاری دیگر گفتهاند سلیقه توان داوری زیبایی است. اینجا توان داوری مهمتر است. داوری یعنی قضاوت، یعنی تشخیص. تشخیص آنچه باسلیقه است نیاز به خرد و نیاز به عقل دارد. از این سوست که سلیقه و خرد هر دو همراه هماند. هیچ خردی و هیچ سلیقهای رأی به خشونت، رأی به وراجی، رأی به اسیدپاشی، رأی به عشقهای تباهکننده، رأی به نفرتهای کشنده نمیدهد. هیچ کدام نه خردمندانهاند و نه باسلیقه. خرد و سلیقه هر دو آراماند. هیچ کدام قهقهه نمیزنند، از خنده رودهبُر نمیشوند، در گریه، ضجه نمیکشند. خرد و سلیقه هر دو، نهایتا لبخند میزنند و اشک میریزند.
هیچ خردی، در هیچ تاریخی و در هیچ فرهنگی سراسیمه به این سو و آن سو و به این و آن نمیپرد، خرد و سلیقه هر دو آرام مینشینند. سلیقه انقلاب نمیکند، سلیقه اصلاح میکند. سلیقه خاکساری نمیکند، قلدری هم نمیکند. سلیقه خفه نمیشود و عربده هم نمیکشد. سلیقه آرام است و همراه خرد است.
* با تشکر از کتاب «جستارهای زیباییشناختی» ترجمه آقای محسن کرمی. نشر کرگدن
هیوم در جستارهایی که درباره زیباییشناسی نوشته توضیح داده که سلیقهای از باقی سلیقهها برتر است. او احساسهای آدمی را به احساسات تند و آرام تقسیم میکند. احساسات تند چون عشق و نفرت و خشونت است و احساسات آرام که همان سلیقه است. به این معنا میتوان دریافت که از نظر او احساسات تند بیسلیقگی است. بگذارید همین جا بمانم و به همین ایده دامن بزنیم. احتمالا نزد هیوم، خشونت به واسطه اینکه تند است بیسلیقه است. فریادهای بلند در وسط معرکه، عصبانیتی که رگها را از گردن بیرون زده، کلمههای درشت، فحشهای رکیک همه از احساسات تندند و به همین واسطه بیسلیقهاند. حتی عشقهای ناآرام بیسلیقهاند، خاصه آن عشقها که به نفرت و تندی و خشونت و اسیدپاشی میرسند. حق دارد هیوم که با احساسات تند همراهی نمیکند. اما آیا غیر از احساسات تند چیزهای دیگری را هم میتوان بر اساس همین ساختار فکری باسليقه یا بیسلیقه خواند؟ در زندگی روزمره نگاه میکنم. حرکتهای تند هم بیسلیقه است، میخواهد سوارهای در خیابانهای شبانه شهر باشد، میخواهد در رقص باشد، میخواهد در آوردن و چیدن چیزها باشد یا در حرفزدن، به هر سو میتوان با هیوم گفت که حرکات تند بیسلیقهاند. اما ساعتها باسلیقهاند. در طبیعت هم میتوان به داوری سلیقه نشست. آرامی نسیم در برابر تندباد، باسلیقه است و آرامی باران در برابر تگرگ و صدای آرام رودخانه در برابر سیل باسلیقه است. اما موقعیتهای عجلهای هم بیسلیقهاند، چراکه فرد را وادار به حرکتهای تندی میکنند. بینظمی هم بیسلیقه است، نه از آن رو که همین حالا در موقعیت تند و ناآرامی قرارمان میدهد، بینظمیها نه از این سو که همین اکنونت را تند و ناآرام کنند، بلکه چون بهزودی تو را وادار به رفتار و حرکتهای تند خواهند کرد که چیزی را در زمانی اندک بیابی، یا کاری را به سرعت نامعمولی انجام بدهی و کارهای تند و سرعت تند دیگر، اسباب بیسلیقگیاند. پس بینظمی هم بیسلیقه است.
میتوان گفت فیلمی یا تئاتری که مخاطب را از خنده رودهبر میکند هم بیسلیقه است. هم کسی که از خنده رودهبر میشود و هم اثری که او را به چنین وضع زشتی دچار میکند هر دو بیسلیقهاند. چراکه خنده رودهبرشده احساسات تند است. احساسات ملایمش میشود خنده، میشود لبخند، میشود تبسم. از سوی دیگر ضجه هم تند است، پس بیسلیقه است. نسخه باسلیقهاش میشود گریه، میشود اشک. بر اساس این اندیشه میتوان گفت که قهقهه زشت است و اشک زیباست. فرم کلمههای قهقهه و اشک هم همینطور است. فيلمهاي کیارستمی هم باسلیقهاند، نه برای اینکه حوصلهسربرند. بلکه به این خاطر که آراماند، هیچ احساسات تندی ندارند، آنقدر که میتوانی وسط فیلمهایش بخوابی و این نهایت سلیقه است.
با غذاها ادامه بدهیم. کلهپاچه بیسلیقه است، از آنجا که خشن است و خشونت هم تند است و کلهپاچه هم خشونت عریان است. کباب گرچه خشونت عریان ندارد، اما خشونتی را پنهان در خود دارد. باری شلهزرد هیچ خشونتی ندارند. آرام است و ملایم. نه مزه تندی دارد و نه چهره خشنی.
اصرار و قطعیت و تهمت و جر و بحث از آنجا که خشونتِ یک اطمینانِ سلب را دارند بیسلیقهاند، اما تفاهم و تردید، آرام و باسلیقهاند.
آنچه هدف از این مصداقهاست، یادآوردن این است که سلیقه تنها مربوط به فرمهای تصویری نیست. سلیقه شخصی نیست و هر کسی هم به هر سلیقهای مجاز نیست. به قول آنچه هیوم و کانت و شیلر و بسیاری دیگر گفتهاند سلیقه توان داوری زیبایی است. اینجا توان داوری مهمتر است. داوری یعنی قضاوت، یعنی تشخیص. تشخیص آنچه باسلیقه است نیاز به خرد و نیاز به عقل دارد. از این سوست که سلیقه و خرد هر دو همراه هماند. هیچ خردی و هیچ سلیقهای رأی به خشونت، رأی به وراجی، رأی به اسیدپاشی، رأی به عشقهای تباهکننده، رأی به نفرتهای کشنده نمیدهد. هیچ کدام نه خردمندانهاند و نه باسلیقه. خرد و سلیقه هر دو آراماند. هیچ کدام قهقهه نمیزنند، از خنده رودهبُر نمیشوند، در گریه، ضجه نمیکشند. خرد و سلیقه هر دو، نهایتا لبخند میزنند و اشک میریزند.
هیچ خردی، در هیچ تاریخی و در هیچ فرهنگی سراسیمه به این سو و آن سو و به این و آن نمیپرد، خرد و سلیقه هر دو آرام مینشینند. سلیقه انقلاب نمیکند، سلیقه اصلاح میکند. سلیقه خاکساری نمیکند، قلدری هم نمیکند. سلیقه خفه نمیشود و عربده هم نمیکشد. سلیقه آرام است و همراه خرد است.
* با تشکر از کتاب «جستارهای زیباییشناختی» ترجمه آقای محسن کرمی. نشر کرگدن