امواج مهاجرت از باتلاق ابرقدرتها
محمدمهدی دهدار*
بسیاری از تحلیلگران لقبی مشهور به افغانستان نسبت دادهاند: «باتلاق ابرقدرتها». زمانی انگلستان و شوروی با شکست مواجه شدند و حالا آمریکا که از دستوپازدن بیهوده خسته شده، میخواهد از فرورفتن بیشتر در باتلاق فرار کند. همزمان با همین خروج روزی نیست که خبری از ضمیمهشدن منطقهای جدید به فتوحات افراطیون طالبان در افغانستان نشنویم. طالبان قدرتمندتر از همیشه بازگشته است تا در جشن خروج غیرمسئولانه نیروهای ائتلاف و آمریکا، خاک افغانستان را درو کند. سرعت پیشروی طالبان آنقدر زیاد است که در فاصله بخشهای خبری در یک روز میتوانید خبری جدید در این مورد بشنوید. اما این پیشرویهای جدید که تقریبا از دو ماه پیش آغاز شد و در چند هفته اخیر شدت بیشتری پیدا کرده است، میتواند بیشتر از همیشه در تاریخ معاصر افغانستان و البته منطقه، در ابعاد مختلف بحرانزا باشد. دلیل این مسئله به همزمانی و تقاطع بحرانهای امروز افغانستان بازمیگردد. طالبان گرچه در گذشته هم بحران آفریده است، اما اینبار باید تغییرات اقلیمی همچون خشکسالیهای بیسابقه را هم در نظر داشت. همزمانی این بحرانها نتایجی آشکار به دنبال دارد: ضعیفترشدن و استیصال دولت
مرکزی، تغییرات دموگرافیک افغانستان، آوارگیهای داخلی و بینالمللی و موجهای گسترده مهاجرتی. بنابراین میتوان انتظار داشت که نتیجه این شرایط، افغانستانی جدید باشد. افغانستانی بینظمتر و بحرانزدهتر از همیشه.
در این میان، آنچه بیش از همه از دریچه نگاه ایرانیان اهمیت دارد تبعات مجاورت جغرافیایی افغانستان است و البته بزرگترینِ آنها همان موجهای مهاجرتی است که در چند دهه اخیر شاهد آن بودهایم. همانطور که ذکر شد، شاید همین تقاطع بحرانها، شدت موجها را دوچندان کند. اما چرا باید نگران بود؟ نگرانی هر تحلیلگر ایرانیِ مهاجرت، بیش از آنکه صرفا خودِ پدیده موجهای مهاجرتی باشد، به پاسخهای سیاستی نظام سیاسی بازمیگردد. این نگرانی البته بسیار هم منطقی و بجا است. مروری تاریخی بر موضع جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجران، نشان میدهد که نظام سیاستگذاری، وحدتی در پاسخ به ورود جمعیتهای انبوه مهاجران نداشته است؛ چه سیاستگذاری در کنترل مرزها و چه در مرحله پذیرش یا ادغام. در چند دهه گذشته سیاستها به صورت آونگی بین دو سرِ طیفِ پذیرش و طرد در نوسان بوده و نتیجه آن نیز در درجه اول بلاتکلیفی در قبال مسئله مهاجران بوده است. واقعیت این است که بیتفاوتی به مسائل چیزی از سختی آن نمیکاهد و به ما ثابت شده است که از قضا بر میزان حادبودن آن نیز میافزاید. مسئله مهاجران ورودی به کشور دشوارتر از همیشه سر جای خود باقی مانده است و موضع
نظام سیاسی هم همانی است که قبلا بوده.
از سویی نگاهی به تجربیات سایر کشورها نشاندهنده یک تحول پارادایمی در ارتباط با درک ظرفیتهای مهاجران است. اگر تا پیش از این نگاه عمومی به مهاجران نگاهی تهدیدمحور بود، امروز براساس واقعیتها و تجربهها میتوان نشان داد که مهاجران نهتنها تهدیدی برای اقتصاد و جوامع ملی نیستند، بلکه برعکس فرصتی برای بهبود وضعیت اقتصاد ملی، تبادلات علمی و تجاری، فائقآمدن بر کمبودهای بازار کار و غلبه بر بحرانهای دموگرافیک هستند. نتیجه این تغییر پارادایمی که غالبا در دو یا سه دهه اخیر، بهخصوص در نظامات سیاستی کشورهای توسعهیافته رخ داده، تدوین سیاستهای مهاجرتی و بستههای قانونی خاص این پدیده بوده است. به دلیل همین تحول است که امروزه بعضی از کشورها نهتنها سیاستهایی سختگیرانه در قبال مهاجران در پیش نمیگیرند، بلکه با در دستور کار قراردادن سیاستهای باز مهاجرتی تلاش میکنند تا بیشترین بهره را از ظرفیت مهاجران ببرند. تلاش کشورهای توسعهیافته برای شکار بهترین متخصصان و استعدادها از طریق قوانین جذاب و تسهیلگرِ ورود این دسته از مهاجران یک روی سکه این تحول و جبران کمبودهای دموگرافیک به واسطه پذیرش جمعیتهای مهاجر از کشورهای در
حال توسعه و کمتر توسعهیافته روی دیگر این واقعیت است. فهم و درنظرداشتن این نکته نیز بسیار حائز اهمیت است که این تحول در درجه اول، نه منتج از پذیرش استانداردهای حقوقی بشردوستانه و نه از سر نوعدستی، بلکه براساس نگاهی فایدهانگارانه و کارکردگرایانه به مهاجران برای غلبه و مشکلات و بحرانهای داخلی کشورها رخ داده است؛ تا جایی که بعضی از کشورها هدف خود را بدلشدن به یک «کشور مهاجرتی» دانستهاند.
با درنظرداشتن این مسائل، نگاهی به سیاستهای جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجران نشان میدهد که کشور ما نتوانسته به نحو مطلوب از ظرفیت مهاجران استفاده کند و نظام سیاسی تنها با بهکارگیری مهاجران در مشاغل سختِ کارگری قانع شده است. فقدان سیاستهای منسجم و اراده سیاسی باعث شده است که کشور ما نخبگان و کارآفرینان مهاجر را به کشورهای همسایه بهخصوص ترکیه و البته اروپا براند. علاوه بر این، ظرفیت مهاجران داخل کشور نیز بدون استفاده مانده است. بههرحال لازمه هر تحولی در نظام سیاستی لاجرم نگاه به گذشته و درسگرفتن از آن است.
جمهوری اسلامی در طول 40 سال گذشته شاهد چهار موج مهاجرت ازسوی کشور همسایه افغانستان بوده است. نخستین موج در سال 1358 و در پی کودتای کمونیستی در افغانستان در سال 1357 و پس از لشکرکشی شوروی رخ داد و در نتیجه آن و با توجه به جوِ ارزشی و انقلابی حاکم، جمهوری اسلامی سیاستهای درهای باز را در پیش گرفت و جمعیت دو میلیونی مهاجران را در شهرها و روستاها پذیرا شد. دومین موج پس از خروج شوروی از افغانستان و آغاز جنگ و درگیریهای داخلی از سال 1368 رخ داد و در نتیجه آن و پس از آغازشدن ورود افغانستانیها، بخشی از تازهواردها اخراج و برخی دیگر ماندگار شدند. در دهه 1370 و با فاصلهگرفتن از جو انقلابی و تحولات گسترده سیاسی و اقتصادی در ایران، حاکمیت سیاست بازگشت را در پیش گرفت. با این حال طبق آمار کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در سال 1371 جمعیت مهاجران افغانستانی ثبتشده در ایران به سه میلیون و 200 هزار نفر رسید. با تداوم ناامنی و درگیریهای داخلی و در ادامه بهقدرترسیدن گروه افراطیون طالبان، سومین موج مهاجرتی نیز از سال 1373 شکل گرفت. در سومین موج نیز مواضع جمهوری اسلامی ایران تحول قابل توجهی نداشت و ممنوعشدن مناطق
ممنوعه برای سکنیگزیدن افغانستانیها شاید مهمترین تصمیم بود. البته همانطورکه اشاره شد از اوایل همین دهه دولت در کشور تلاشی را برای اخراج و بازگشت افغانستانیها آغاز کرد که نتیجه آن چیزی جز شکست سیاستی نبود. آخرین موج نیز در سال 1380 و با حمله آمریکا به افغانستان رخ داد. مرور وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران نشان میدهد که در نتیجه این سیاستها افغانستانیها در ایران بیش از آنکه مهاجر به معنای مرسوم باشند، پناهندگانی مادامالعمر محسوب میشوند؛ وضعیتی برزخگونه که نه منافع ملی ایران را تأمین میکند و نه به نفع مهاجران است.
نگاهی به سیاستهای کشور در قبال مهاجران از موج دوم یک واقعیت را آشکار میکند و آن چیزی نیست جز تلاشی نافرجام برای مقابله با ورود. این نحوه نگاه نیز به نوبه خود از ذهنیتی نشئت میگیرد که حاضر به پذیرش این واقعیت نیست که صرفا با برخوردهای سخت و بدون استفاده از تجربههای جهانی و درسگرفتن از گذشته نمیتوان انتظار موفقیت در سیاستها را داشت. باید پذیرفت که امروز حوزهای از دانش در زمینه مهاجرت به وجود آمده که نمیتوان بدون درنظرگرفتن آن دست به سیاستگذاری زد.
بنابراین با توجه به تحولات مذکور و ناکامیهای گذشته، امروز بیشتر از همیشه ضرورت و فوریت برای سیاستهایی ویژه جهت مواجهه با موج پیشروی مهاجرتی احساس میشود. گرچه رخدادن موج پیشرو قطعی نیست، اما بسیار محتمل به نظر میرسد. امروز مطالعات مهاجرت و به طور خاص سیاستگذاری مهاجرت تجربههای سیاستی و ابزارهای مفیدی را در اختیار سیاستگذار قرار داده است و اکنون قطعا وقت آن رسیده است که برای نخستینبار شاهد تدوین سیاستهایی ویژه و علمی در قبال مهاجران کشور همسایه باشیم.
* دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران
بسیاری از تحلیلگران لقبی مشهور به افغانستان نسبت دادهاند: «باتلاق ابرقدرتها». زمانی انگلستان و شوروی با شکست مواجه شدند و حالا آمریکا که از دستوپازدن بیهوده خسته شده، میخواهد از فرورفتن بیشتر در باتلاق فرار کند. همزمان با همین خروج روزی نیست که خبری از ضمیمهشدن منطقهای جدید به فتوحات افراطیون طالبان در افغانستان نشنویم. طالبان قدرتمندتر از همیشه بازگشته است تا در جشن خروج غیرمسئولانه نیروهای ائتلاف و آمریکا، خاک افغانستان را درو کند. سرعت پیشروی طالبان آنقدر زیاد است که در فاصله بخشهای خبری در یک روز میتوانید خبری جدید در این مورد بشنوید. اما این پیشرویهای جدید که تقریبا از دو ماه پیش آغاز شد و در چند هفته اخیر شدت بیشتری پیدا کرده است، میتواند بیشتر از همیشه در تاریخ معاصر افغانستان و البته منطقه، در ابعاد مختلف بحرانزا باشد. دلیل این مسئله به همزمانی و تقاطع بحرانهای امروز افغانستان بازمیگردد. طالبان گرچه در گذشته هم بحران آفریده است، اما اینبار باید تغییرات اقلیمی همچون خشکسالیهای بیسابقه را هم در نظر داشت. همزمانی این بحرانها نتایجی آشکار به دنبال دارد: ضعیفترشدن و استیصال دولت
مرکزی، تغییرات دموگرافیک افغانستان، آوارگیهای داخلی و بینالمللی و موجهای گسترده مهاجرتی. بنابراین میتوان انتظار داشت که نتیجه این شرایط، افغانستانی جدید باشد. افغانستانی بینظمتر و بحرانزدهتر از همیشه.
در این میان، آنچه بیش از همه از دریچه نگاه ایرانیان اهمیت دارد تبعات مجاورت جغرافیایی افغانستان است و البته بزرگترینِ آنها همان موجهای مهاجرتی است که در چند دهه اخیر شاهد آن بودهایم. همانطور که ذکر شد، شاید همین تقاطع بحرانها، شدت موجها را دوچندان کند. اما چرا باید نگران بود؟ نگرانی هر تحلیلگر ایرانیِ مهاجرت، بیش از آنکه صرفا خودِ پدیده موجهای مهاجرتی باشد، به پاسخهای سیاستی نظام سیاسی بازمیگردد. این نگرانی البته بسیار هم منطقی و بجا است. مروری تاریخی بر موضع جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجران، نشان میدهد که نظام سیاستگذاری، وحدتی در پاسخ به ورود جمعیتهای انبوه مهاجران نداشته است؛ چه سیاستگذاری در کنترل مرزها و چه در مرحله پذیرش یا ادغام. در چند دهه گذشته سیاستها به صورت آونگی بین دو سرِ طیفِ پذیرش و طرد در نوسان بوده و نتیجه آن نیز در درجه اول بلاتکلیفی در قبال مسئله مهاجران بوده است. واقعیت این است که بیتفاوتی به مسائل چیزی از سختی آن نمیکاهد و به ما ثابت شده است که از قضا بر میزان حادبودن آن نیز میافزاید. مسئله مهاجران ورودی به کشور دشوارتر از همیشه سر جای خود باقی مانده است و موضع
نظام سیاسی هم همانی است که قبلا بوده.
از سویی نگاهی به تجربیات سایر کشورها نشاندهنده یک تحول پارادایمی در ارتباط با درک ظرفیتهای مهاجران است. اگر تا پیش از این نگاه عمومی به مهاجران نگاهی تهدیدمحور بود، امروز براساس واقعیتها و تجربهها میتوان نشان داد که مهاجران نهتنها تهدیدی برای اقتصاد و جوامع ملی نیستند، بلکه برعکس فرصتی برای بهبود وضعیت اقتصاد ملی، تبادلات علمی و تجاری، فائقآمدن بر کمبودهای بازار کار و غلبه بر بحرانهای دموگرافیک هستند. نتیجه این تغییر پارادایمی که غالبا در دو یا سه دهه اخیر، بهخصوص در نظامات سیاستی کشورهای توسعهیافته رخ داده، تدوین سیاستهای مهاجرتی و بستههای قانونی خاص این پدیده بوده است. به دلیل همین تحول است که امروزه بعضی از کشورها نهتنها سیاستهایی سختگیرانه در قبال مهاجران در پیش نمیگیرند، بلکه با در دستور کار قراردادن سیاستهای باز مهاجرتی تلاش میکنند تا بیشترین بهره را از ظرفیت مهاجران ببرند. تلاش کشورهای توسعهیافته برای شکار بهترین متخصصان و استعدادها از طریق قوانین جذاب و تسهیلگرِ ورود این دسته از مهاجران یک روی سکه این تحول و جبران کمبودهای دموگرافیک به واسطه پذیرش جمعیتهای مهاجر از کشورهای در
حال توسعه و کمتر توسعهیافته روی دیگر این واقعیت است. فهم و درنظرداشتن این نکته نیز بسیار حائز اهمیت است که این تحول در درجه اول، نه منتج از پذیرش استانداردهای حقوقی بشردوستانه و نه از سر نوعدستی، بلکه براساس نگاهی فایدهانگارانه و کارکردگرایانه به مهاجران برای غلبه و مشکلات و بحرانهای داخلی کشورها رخ داده است؛ تا جایی که بعضی از کشورها هدف خود را بدلشدن به یک «کشور مهاجرتی» دانستهاند.
با درنظرداشتن این مسائل، نگاهی به سیاستهای جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجران نشان میدهد که کشور ما نتوانسته به نحو مطلوب از ظرفیت مهاجران استفاده کند و نظام سیاسی تنها با بهکارگیری مهاجران در مشاغل سختِ کارگری قانع شده است. فقدان سیاستهای منسجم و اراده سیاسی باعث شده است که کشور ما نخبگان و کارآفرینان مهاجر را به کشورهای همسایه بهخصوص ترکیه و البته اروپا براند. علاوه بر این، ظرفیت مهاجران داخل کشور نیز بدون استفاده مانده است. بههرحال لازمه هر تحولی در نظام سیاستی لاجرم نگاه به گذشته و درسگرفتن از آن است.
جمهوری اسلامی در طول 40 سال گذشته شاهد چهار موج مهاجرت ازسوی کشور همسایه افغانستان بوده است. نخستین موج در سال 1358 و در پی کودتای کمونیستی در افغانستان در سال 1357 و پس از لشکرکشی شوروی رخ داد و در نتیجه آن و با توجه به جوِ ارزشی و انقلابی حاکم، جمهوری اسلامی سیاستهای درهای باز را در پیش گرفت و جمعیت دو میلیونی مهاجران را در شهرها و روستاها پذیرا شد. دومین موج پس از خروج شوروی از افغانستان و آغاز جنگ و درگیریهای داخلی از سال 1368 رخ داد و در نتیجه آن و پس از آغازشدن ورود افغانستانیها، بخشی از تازهواردها اخراج و برخی دیگر ماندگار شدند. در دهه 1370 و با فاصلهگرفتن از جو انقلابی و تحولات گسترده سیاسی و اقتصادی در ایران، حاکمیت سیاست بازگشت را در پیش گرفت. با این حال طبق آمار کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در سال 1371 جمعیت مهاجران افغانستانی ثبتشده در ایران به سه میلیون و 200 هزار نفر رسید. با تداوم ناامنی و درگیریهای داخلی و در ادامه بهقدرترسیدن گروه افراطیون طالبان، سومین موج مهاجرتی نیز از سال 1373 شکل گرفت. در سومین موج نیز مواضع جمهوری اسلامی ایران تحول قابل توجهی نداشت و ممنوعشدن مناطق
ممنوعه برای سکنیگزیدن افغانستانیها شاید مهمترین تصمیم بود. البته همانطورکه اشاره شد از اوایل همین دهه دولت در کشور تلاشی را برای اخراج و بازگشت افغانستانیها آغاز کرد که نتیجه آن چیزی جز شکست سیاستی نبود. آخرین موج نیز در سال 1380 و با حمله آمریکا به افغانستان رخ داد. مرور وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران نشان میدهد که در نتیجه این سیاستها افغانستانیها در ایران بیش از آنکه مهاجر به معنای مرسوم باشند، پناهندگانی مادامالعمر محسوب میشوند؛ وضعیتی برزخگونه که نه منافع ملی ایران را تأمین میکند و نه به نفع مهاجران است.
نگاهی به سیاستهای کشور در قبال مهاجران از موج دوم یک واقعیت را آشکار میکند و آن چیزی نیست جز تلاشی نافرجام برای مقابله با ورود. این نحوه نگاه نیز به نوبه خود از ذهنیتی نشئت میگیرد که حاضر به پذیرش این واقعیت نیست که صرفا با برخوردهای سخت و بدون استفاده از تجربههای جهانی و درسگرفتن از گذشته نمیتوان انتظار موفقیت در سیاستها را داشت. باید پذیرفت که امروز حوزهای از دانش در زمینه مهاجرت به وجود آمده که نمیتوان بدون درنظرگرفتن آن دست به سیاستگذاری زد.
بنابراین با توجه به تحولات مذکور و ناکامیهای گذشته، امروز بیشتر از همیشه ضرورت و فوریت برای سیاستهایی ویژه جهت مواجهه با موج پیشروی مهاجرتی احساس میشود. گرچه رخدادن موج پیشرو قطعی نیست، اما بسیار محتمل به نظر میرسد. امروز مطالعات مهاجرت و به طور خاص سیاستگذاری مهاجرت تجربههای سیاستی و ابزارهای مفیدی را در اختیار سیاستگذار قرار داده است و اکنون قطعا وقت آن رسیده است که برای نخستینبار شاهد تدوین سیاستهایی ویژه و علمی در قبال مهاجران کشور همسایه باشیم.
* دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران