|

قدرت‌های بزرگ و سیاست سازگاری در خاورمیانه

رفیق خوری . تحلیلگر عرب

باوجود همه مشکلات و آشفتگی‌ها در جهان، پل جانسون، تاریخ‌نگار آمریکایی، نگاه خوش‌بینانه‌ای به اوضاع دارد. از نظر او، در درس‌هایی که تاریخ به ما می‌دهد، چیزی وجود ندارد که ما را وا‌دار کند تا از پشت عینک‌های سیاه به جهان و سرنوشت آن نگاه کنیم. دیدگاه جانسون در جهت عکس دیدگاه بدبینانه جان آزبرن قرار دارد که در نمایش‌نامه «با خشم به گذشته نگاه کن» بازتاب داده است. این نمایش‌نامه که پس از جنگ جهانی دوم و فجایع دردناک آن منتشر شد، اذهان عمومی را در لندن و جهان در دهه 50 قرن گذشته به خود مشغول کرد. پل جانسون که با رضایت و خرسندی به گذشته و باامید و خوش‌بینی به آینده می‌نگرد، می‌گوید: «مهم‌ترین دستاورد قرن بیستم حاکمیت قانون بود و مهم‌ترین دستاورد قرن بیست‌و‌یکم، باید حاکمیت قانون بین‌المللی در جهان باشد». اما بر‌خلاف گفته جانسون، حاکمیت قانون در قرن بیستم، شامل همه نظام‌ها و کشورها نمی‌شد‌ بلکه کشورهایی وجود داشت که قوانین در آنها مطابق به خواسته زمامداران ساخته می‌شد و در خدمت آنان قرار داشت. آنچه در این کشورها اجرا می‌شد، «قانون حاکمیت» بود نه «حاکمیت قانون». این در حالی است که قانون بین‌الملل در قرن بیست‌و‌یکم تا‌به‌حال در انحصار قدرت‌های بزرگ که اعضای دائمی شورای امنیت و دارای حق وتو هستند، قرار دارد. این قدرت‌های بزرگ هرگاه بر سر مسئله‌ای به توافق برسند، قانون بین‌الملل اجرا و فیصله‌های سازمان ملل متحد بر کشور مخالف تطبیق می‌شود‌ اما زمانی که به سبب تصادم منافع، در میان آنها اختلاف پیدا شود، نه به حاکمیت قانون توجهی صورت می‌گیرد، نه فیصله‌های سازمان ملل متحد اجرائی می‌شود و نه ملتی از ستم زمامدارانش نجات داده می‌شود، حتی اصل «مسئولیت حمایت» مصوبه سازمان ملل متحد هم به فراموشی سپرده می‌شود؛ زیرا مدیریت کشمکش میان آمریکا، روسیه و چین تا امروز با کمترین ضوابط صورت می‌گیرد.

اما چنین به نظر می‌رسد که این سه قدرت‌ بزرگ می‌خواهند همان سیاستی را در منطقه در پیش گیرند که ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهوری آمریکا و وزیر خارجه‌اش هنری کیسنجر در جنگ ویتنام اعمال کردند و به «دکترین نیکسون» شهرت یافت. خلاصه دکترین نیکسون این بود که به‌جای اینکه سربازان خود را در جنگ تلف کنیم، به ویتنامی‌ها کمک می‌کنیم تا آنها خودشان جنگ را به پیش برند. سیاست آمریکا، روسیه و چین هم امروز در خاورمیانه و تا حدی زیادی در خاور دور بر همین تئوری استوار است که عبارت است از «سیاست سازگاری با وضعیت موجود». هر‌یک از این قدرت‌ها به این نظر است که ما باید خود را با رویداد‌های منطقه وفق دهیم و به کشورهای متحد خود در منطقه کمک ‌کنیم تا خودشان به حل مشکلاتشان بپردازند. هریک از این قدرت‌ها برای توجیه این سیاست دلیل و منطق خود را دارد؛ دلیل دولت‌های آمریکا برای توجیه این سیاست، از زمان باراك اوباما تا دونالد ترامپ و جو بایدن، این است که آمریکا باید برای کشمکش بزرگ با روسیه و چین فراغت داشته باشد. آمریکا به متحدان و دوستان خود در خاورمیانه می‌گوید: شما خود به مشکلاتی که پیش‌رو دارید، رسیدگی کنید و در یافتن راه‌حل آنها سعی ورزید، ما به شما کمک می‌کنیم. منطق چین این است که تقویت کشورهای منطقه و استفاده آنها از «پروژه راه ابریشم» و افزایش سرمایه‌گذاری در این کشورها، نقش کمک‌کننده چین را تقویت می‌کند و در نتیجه کشورهای منطقه را به حل مشکلات آنها توانا می‌سازد. منطق روسیه این است که نقش آن در جنگ سوریه سبب شد تا نقش جهانی خود را بازیابد و به یک قدرت خاورمیانه‌ای مبدل شود و اکنون به اندازه‌ای که توازن روابطش با کشورهای مطرح منطقه، یعنی ترکیه، ایران، اسرائیل، مصر و عربستان سعودی‌ ایجاب می‌کند، به کمک و همکاری منطقه می‌پردازد. البته می‌دانیم که دکترین نیکسون در ویتنام به شکست انجامید و منجر به خروج مفتضحانه نیروهای آمریکایی از سایگون شد، پس سیاست سازگاری هم شانس زیادی برای موفقیت ندارد. این سیاست در خاوردور یک بازی خطرناک است؛ زیرا سبب هراس قدرت‌های منطقه‌ای می‌شود که باید به کمک متحدانشان به رویارویی با مشکلات آنها بپردازند، چه ژاپن باشد، چه کره جنوبی و چه تایوان و هند. سیاست سازگاری در خاورمیانه، منجر به اختلافات و کشمکش‌هایی خواهد شد که بدون مداخله قدرت‌های بزرگ حل‌شدنی نخواهد بود.
حال در نبود نظام جهانی جدید، سخن‌گفتن از نظام منطقه‌ای جدید در خاورمیانه توهمی بیش نیست. کشورهای اروپایی برای اینکه به «توافق امنیت و همکاری اروپا» در کنفرانس هلسینکی دست یابند، تلاش‌های زیادی انجام دادند و وقت درازی را سپری کردند. بعضی‌ها برای حل مشکل خاورمیانه، از «هلسینکی خاورمیانه» سخن می‌گویند و پیشنهاد می‌کنند که کنفرانسی شبیه به کنفرانس هلسینکی در خاورمیانه برگزار شود، اما با توجه به اینکه خاورمیانه در شرایط و اوضاع کنونی، منطقه‌ای است انباشته از سلاح و تروریسم و پر از اختلافات، کشمکش‌ها، دشمنی‌ها و کدورت‌ها و وابسته به منافع قدرت‌های بزرگ، پس چنین دعوت‌ها، رؤیایی است شیرین‌ اما غیرعملی و دور از واقعیت.
منبع: ایندیپندنت

باوجود همه مشکلات و آشفتگی‌ها در جهان، پل جانسون، تاریخ‌نگار آمریکایی، نگاه خوش‌بینانه‌ای به اوضاع دارد. از نظر او، در درس‌هایی که تاریخ به ما می‌دهد، چیزی وجود ندارد که ما را وا‌دار کند تا از پشت عینک‌های سیاه به جهان و سرنوشت آن نگاه کنیم. دیدگاه جانسون در جهت عکس دیدگاه بدبینانه جان آزبرن قرار دارد که در نمایش‌نامه «با خشم به گذشته نگاه کن» بازتاب داده است. این نمایش‌نامه که پس از جنگ جهانی دوم و فجایع دردناک آن منتشر شد، اذهان عمومی را در لندن و جهان در دهه 50 قرن گذشته به خود مشغول کرد. پل جانسون که با رضایت و خرسندی به گذشته و باامید و خوش‌بینی به آینده می‌نگرد، می‌گوید: «مهم‌ترین دستاورد قرن بیستم حاکمیت قانون بود و مهم‌ترین دستاورد قرن بیست‌و‌یکم، باید حاکمیت قانون بین‌المللی در جهان باشد». اما بر‌خلاف گفته جانسون، حاکمیت قانون در قرن بیستم، شامل همه نظام‌ها و کشورها نمی‌شد‌ بلکه کشورهایی وجود داشت که قوانین در آنها مطابق به خواسته زمامداران ساخته می‌شد و در خدمت آنان قرار داشت. آنچه در این کشورها اجرا می‌شد، «قانون حاکمیت» بود نه «حاکمیت قانون». این در حالی است که قانون بین‌الملل در قرن بیست‌و‌یکم تا‌به‌حال در انحصار قدرت‌های بزرگ که اعضای دائمی شورای امنیت و دارای حق وتو هستند، قرار دارد. این قدرت‌های بزرگ هرگاه بر سر مسئله‌ای به توافق برسند، قانون بین‌الملل اجرا و فیصله‌های سازمان ملل متحد بر کشور مخالف تطبیق می‌شود‌ اما زمانی که به سبب تصادم منافع، در میان آنها اختلاف پیدا شود، نه به حاکمیت قانون توجهی صورت می‌گیرد، نه فیصله‌های سازمان ملل متحد اجرائی می‌شود و نه ملتی از ستم زمامدارانش نجات داده می‌شود، حتی اصل «مسئولیت حمایت» مصوبه سازمان ملل متحد هم به فراموشی سپرده می‌شود؛ زیرا مدیریت کشمکش میان آمریکا، روسیه و چین تا امروز با کمترین ضوابط صورت می‌گیرد.

اما چنین به نظر می‌رسد که این سه قدرت‌ بزرگ می‌خواهند همان سیاستی را در منطقه در پیش گیرند که ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهوری آمریکا و وزیر خارجه‌اش هنری کیسنجر در جنگ ویتنام اعمال کردند و به «دکترین نیکسون» شهرت یافت. خلاصه دکترین نیکسون این بود که به‌جای اینکه سربازان خود را در جنگ تلف کنیم، به ویتنامی‌ها کمک می‌کنیم تا آنها خودشان جنگ را به پیش برند. سیاست آمریکا، روسیه و چین هم امروز در خاورمیانه و تا حدی زیادی در خاور دور بر همین تئوری استوار است که عبارت است از «سیاست سازگاری با وضعیت موجود». هر‌یک از این قدرت‌ها به این نظر است که ما باید خود را با رویداد‌های منطقه وفق دهیم و به کشورهای متحد خود در منطقه کمک ‌کنیم تا خودشان به حل مشکلاتشان بپردازند. هریک از این قدرت‌ها برای توجیه این سیاست دلیل و منطق خود را دارد؛ دلیل دولت‌های آمریکا برای توجیه این سیاست، از زمان باراك اوباما تا دونالد ترامپ و جو بایدن، این است که آمریکا باید برای کشمکش بزرگ با روسیه و چین فراغت داشته باشد. آمریکا به متحدان و دوستان خود در خاورمیانه می‌گوید: شما خود به مشکلاتی که پیش‌رو دارید، رسیدگی کنید و در یافتن راه‌حل آنها سعی ورزید، ما به شما کمک می‌کنیم. منطق چین این است که تقویت کشورهای منطقه و استفاده آنها از «پروژه راه ابریشم» و افزایش سرمایه‌گذاری در این کشورها، نقش کمک‌کننده چین را تقویت می‌کند و در نتیجه کشورهای منطقه را به حل مشکلات آنها توانا می‌سازد. منطق روسیه این است که نقش آن در جنگ سوریه سبب شد تا نقش جهانی خود را بازیابد و به یک قدرت خاورمیانه‌ای مبدل شود و اکنون به اندازه‌ای که توازن روابطش با کشورهای مطرح منطقه، یعنی ترکیه، ایران، اسرائیل، مصر و عربستان سعودی‌ ایجاب می‌کند، به کمک و همکاری منطقه می‌پردازد. البته می‌دانیم که دکترین نیکسون در ویتنام به شکست انجامید و منجر به خروج مفتضحانه نیروهای آمریکایی از سایگون شد، پس سیاست سازگاری هم شانس زیادی برای موفقیت ندارد. این سیاست در خاوردور یک بازی خطرناک است؛ زیرا سبب هراس قدرت‌های منطقه‌ای می‌شود که باید به کمک متحدانشان به رویارویی با مشکلات آنها بپردازند، چه ژاپن باشد، چه کره جنوبی و چه تایوان و هند. سیاست سازگاری در خاورمیانه، منجر به اختلافات و کشمکش‌هایی خواهد شد که بدون مداخله قدرت‌های بزرگ حل‌شدنی نخواهد بود.
حال در نبود نظام جهانی جدید، سخن‌گفتن از نظام منطقه‌ای جدید در خاورمیانه توهمی بیش نیست. کشورهای اروپایی برای اینکه به «توافق امنیت و همکاری اروپا» در کنفرانس هلسینکی دست یابند، تلاش‌های زیادی انجام دادند و وقت درازی را سپری کردند. بعضی‌ها برای حل مشکل خاورمیانه، از «هلسینکی خاورمیانه» سخن می‌گویند و پیشنهاد می‌کنند که کنفرانسی شبیه به کنفرانس هلسینکی در خاورمیانه برگزار شود، اما با توجه به اینکه خاورمیانه در شرایط و اوضاع کنونی، منطقه‌ای است انباشته از سلاح و تروریسم و پر از اختلافات، کشمکش‌ها، دشمنی‌ها و کدورت‌ها و وابسته به منافع قدرت‌های بزرگ، پس چنین دعوت‌ها، رؤیایی است شیرین‌ اما غیرعملی و دور از واقعیت.
منبع: ایندیپندنت

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها