|

عاشق فیلم‌های 90‌دقیقه‌ای زمین سبز

عباس یاری

خبر تلخ جمعه، سفر هميشگي «حمیدرضا صدر» عزیز در آمریکا بود. دور از ایران و بعد از مدت‌ها دست‌و‌پنجه نرم‌کردن با میهمان ناخوانده‌ای که سال‌ها عذابش می‌داد. همیشه به شوخی یا جدی می‌گفت: «بچه‌ها من با سرطان از جهان می‌روم...».

ما هم سر به سرش می‌گذاشتیم که: «چرت نگو حمید، تو با این روحیه شاداب و پر از عشق، هزار سال عمر می‌کنی...».
و او این شکلی تفسیر می‌کرد که: «اغلب خانواده ما با سرطان رفته‌اند، من هم همین شکلی می‌روم...».
حیف از آن‌همه شور زندگی و علاقه به دیدن و رفاقت‌کردن و عشق‌ورزیدن که چهره در نقاب خاک کشیده است. حمیدرضا صدر را بسیاری حالا با تفسیرهای فوتبالی‌اش می‌شناسند که درست هم هست. او مدت‌ها چهره جذاب رسانه‌های ایرانی در تفسیر و نقد درست فوتبال بود؛ اما برای من جالب است که سابقه دوستی ما هیچ‌گاه با فوتبال شروع نشد. با وجود اینکه من سال‌ها فیلم‌بردار رقابت‌های فوتبال در امجدیه و آزادی بودم و هم او چنان‌که در خاطرات و کتاب‌هایش نوشته از کودکی در این دو ورزشگاه روی سکوها نشسته بود؛ اما هیچ‌گاه این فوتبال نبود که دوستی و رفاقت ما را آغاز کرد.
در واقع من اصلا هیچ‌گاه در آن سال‌ها نمی‌دانستم که او به فوتبال علاقه‌مند است. ما در «مجله فیلم» با «حمیدرضا صدر»ی آشنا شدیم که عاشق سینما بود و عمده معاشرت و رفاقت ما در این سال‌ها بر سر سینما بود. بسیار خوش‌مشرب و خوش‌محضر بود و در هر جمعی خیلی زود جا می‌افتاد و همین مسئله به او کمک می‌کرد که در آن سال‌ها در جشنواره‌های فیلمی که شرکت می‌کرد، حتی با چهره‌های جهانی سینما به‌سرعت دوست شود، معاشرت کند و از هر درِ بسته‌ای
وارد شود... .
همان‌طور که علاقه‌مند به حضور در ورزشگاه‌ها بود، علاقه زیادی هم به شرکت در جشنواره‌های سینمایی داشت و تسلطش به زبان انگلیسی در کنار همین راحتی ذاتی‌ در برخورد با چهره‌های معروف سینمایی هم موجب شده بود تا بسیاری از مصاحبه‌های اختصاصی آن زمان مجله فیلم را حمیدرضا صدر تهیه کند. ما سال‌ها با هم در مجله فیلم همکاری داشتیم و گزارش‌های زیادی از جشنواره‌های مختلف به قلم او در مجله فیلم چاپ شد؛ اما سال‌ها بعد کم‌کم حمید از سینما به سمت فوتبال تغییر مسیر داد و دیگر کمتر درباره سینما می‌نوشت و بیشتر درباره فوتبال می‌نوشت و حرف می‌زد. گرچه این مسئله هیچ‌گاه در رفاقت ما تأثیری نگذاشت و ما همیشه در ارتباط بودیم و فیلم‌ها و تئاترهای زیادی را با هم دیدیم. حمیدرضا و همسرش در این سال‌ها یکی از بهترین دوستان من بودند که تا زمانی که در ایران بودند، با هم روزگار زیادی را می‌گذراندیم.
هیچ وقت روزهای جشنواره را از یاد نمی‌برم که حمیدرضا، به خاطر آشنایی من با عوامل اجرائی جشنواره یا سینماها می‌خواست با هم به تماشای فیلم برویم؛ ولی وقتی وارد سینما می‌شدیم، می‌دیدم که همه حمیدرضا صدر را بیشتر از من می‌شناسند و با او خوش‌و‌بش می‌کنند. شاید همه اینها هم به خاطر شخصیت دوست‌داشتنی او و البته صحبت‌های با شور و حرارتش از فوتبال بود. او سال‌ها در تلویزیون و رسانه‌های ورزشی ایران هم از فوتبال نوشت و حرف زد.
نکته جالب برای من این بود که او فوتبال را هم به یک درام پرهیجان تبدیل می‌کرد؛ زوایای شادی‌آور یا هیجان‌انگیز بازی را از دل یک مسابقه بیرون می‌کشید و با تفسیری سینمایی بازگو می‌کرد. تفسیرهای فوتبالی‌اش به یک نقد جذاب سینمایی خیلی نزدیک بود.
جالب است که تقریبا حدود استاندارد فیلم‌های سینمایی هم ۹۰‌ دقیقه‌ است و من در تفسیرهای حمیدرضا صدر همین را می‌دیدم که انگار یک فیلم هیجان‌انگیز دیده و با همان شور همیشگی‌اش در حال تعریف‌کردن آن برای دیگران است. حتی در تفسیرهایش مثل یک بازیگر حرف می‌زد، دست‌هایش را تکان می‌داد و صدایش را تغییر می‌داد. او کاملا سینمایی با فوتبال برخورد می‌کرد. برای همین هم بود که وقتی در تلویزیون چنین از فوتبال تعریف می‌کرد، همه جذب می‌شدند. چون از فوتبال یک فیلم سینمایی جذاب می‌ساخت با نقطه‌های اوج، فرود، درام‌های فراوان و آدم‌های خوب و بد و قهرمان و ضد‌قهرمان. روحش شاد و یادش گرامی.

خبر تلخ جمعه، سفر هميشگي «حمیدرضا صدر» عزیز در آمریکا بود. دور از ایران و بعد از مدت‌ها دست‌و‌پنجه نرم‌کردن با میهمان ناخوانده‌ای که سال‌ها عذابش می‌داد. همیشه به شوخی یا جدی می‌گفت: «بچه‌ها من با سرطان از جهان می‌روم...».

ما هم سر به سرش می‌گذاشتیم که: «چرت نگو حمید، تو با این روحیه شاداب و پر از عشق، هزار سال عمر می‌کنی...».
و او این شکلی تفسیر می‌کرد که: «اغلب خانواده ما با سرطان رفته‌اند، من هم همین شکلی می‌روم...».
حیف از آن‌همه شور زندگی و علاقه به دیدن و رفاقت‌کردن و عشق‌ورزیدن که چهره در نقاب خاک کشیده است. حمیدرضا صدر را بسیاری حالا با تفسیرهای فوتبالی‌اش می‌شناسند که درست هم هست. او مدت‌ها چهره جذاب رسانه‌های ایرانی در تفسیر و نقد درست فوتبال بود؛ اما برای من جالب است که سابقه دوستی ما هیچ‌گاه با فوتبال شروع نشد. با وجود اینکه من سال‌ها فیلم‌بردار رقابت‌های فوتبال در امجدیه و آزادی بودم و هم او چنان‌که در خاطرات و کتاب‌هایش نوشته از کودکی در این دو ورزشگاه روی سکوها نشسته بود؛ اما هیچ‌گاه این فوتبال نبود که دوستی و رفاقت ما را آغاز کرد.
در واقع من اصلا هیچ‌گاه در آن سال‌ها نمی‌دانستم که او به فوتبال علاقه‌مند است. ما در «مجله فیلم» با «حمیدرضا صدر»ی آشنا شدیم که عاشق سینما بود و عمده معاشرت و رفاقت ما در این سال‌ها بر سر سینما بود. بسیار خوش‌مشرب و خوش‌محضر بود و در هر جمعی خیلی زود جا می‌افتاد و همین مسئله به او کمک می‌کرد که در آن سال‌ها در جشنواره‌های فیلمی که شرکت می‌کرد، حتی با چهره‌های جهانی سینما به‌سرعت دوست شود، معاشرت کند و از هر درِ بسته‌ای
وارد شود... .
همان‌طور که علاقه‌مند به حضور در ورزشگاه‌ها بود، علاقه زیادی هم به شرکت در جشنواره‌های سینمایی داشت و تسلطش به زبان انگلیسی در کنار همین راحتی ذاتی‌ در برخورد با چهره‌های معروف سینمایی هم موجب شده بود تا بسیاری از مصاحبه‌های اختصاصی آن زمان مجله فیلم را حمیدرضا صدر تهیه کند. ما سال‌ها با هم در مجله فیلم همکاری داشتیم و گزارش‌های زیادی از جشنواره‌های مختلف به قلم او در مجله فیلم چاپ شد؛ اما سال‌ها بعد کم‌کم حمید از سینما به سمت فوتبال تغییر مسیر داد و دیگر کمتر درباره سینما می‌نوشت و بیشتر درباره فوتبال می‌نوشت و حرف می‌زد. گرچه این مسئله هیچ‌گاه در رفاقت ما تأثیری نگذاشت و ما همیشه در ارتباط بودیم و فیلم‌ها و تئاترهای زیادی را با هم دیدیم. حمیدرضا و همسرش در این سال‌ها یکی از بهترین دوستان من بودند که تا زمانی که در ایران بودند، با هم روزگار زیادی را می‌گذراندیم.
هیچ وقت روزهای جشنواره را از یاد نمی‌برم که حمیدرضا، به خاطر آشنایی من با عوامل اجرائی جشنواره یا سینماها می‌خواست با هم به تماشای فیلم برویم؛ ولی وقتی وارد سینما می‌شدیم، می‌دیدم که همه حمیدرضا صدر را بیشتر از من می‌شناسند و با او خوش‌و‌بش می‌کنند. شاید همه اینها هم به خاطر شخصیت دوست‌داشتنی او و البته صحبت‌های با شور و حرارتش از فوتبال بود. او سال‌ها در تلویزیون و رسانه‌های ورزشی ایران هم از فوتبال نوشت و حرف زد.
نکته جالب برای من این بود که او فوتبال را هم به یک درام پرهیجان تبدیل می‌کرد؛ زوایای شادی‌آور یا هیجان‌انگیز بازی را از دل یک مسابقه بیرون می‌کشید و با تفسیری سینمایی بازگو می‌کرد. تفسیرهای فوتبالی‌اش به یک نقد جذاب سینمایی خیلی نزدیک بود.
جالب است که تقریبا حدود استاندارد فیلم‌های سینمایی هم ۹۰‌ دقیقه‌ است و من در تفسیرهای حمیدرضا صدر همین را می‌دیدم که انگار یک فیلم هیجان‌انگیز دیده و با همان شور همیشگی‌اش در حال تعریف‌کردن آن برای دیگران است. حتی در تفسیرهایش مثل یک بازیگر حرف می‌زد، دست‌هایش را تکان می‌داد و صدایش را تغییر می‌داد. او کاملا سینمایی با فوتبال برخورد می‌کرد. برای همین هم بود که وقتی در تلویزیون چنین از فوتبال تعریف می‌کرد، همه جذب می‌شدند. چون از فوتبال یک فیلم سینمایی جذاب می‌ساخت با نقطه‌های اوج، فرود، درام‌های فراوان و آدم‌های خوب و بد و قهرمان و ضد‌قهرمان. روحش شاد و یادش گرامی.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها