سیر سقوط
شرق: مارتین زوتر از نویسندگان مشهور سوئیسی است و حتی او را پرمخاطبترین نویسنده حال حاضر سوئیس دانستهاند. آثار او به زبانهای متعددی ترجمه شده و بر اساس برخی داستانهایش چند فیلم سینمایی نیز ساخته شده است. زوتر که در سال 1948 متولد شده، نویسندهای است که کار نوشتن را ابتدا با روزنامهنگاری آغاز کرد. او ستوننویس چند نشریه معتبر سوئیسی بود و سپس مقالاتی که در این هفتهنامهها به چاپ رسانده بود کنار هم جمع کرد و در قالب کتابهایی مستقل منتشر کرد.
«دنیای کوچک» اولین اثر داستانی زوتر است که باعث شهرتش هم شد. زوتر از آن دست نویسندگانی است که اثر اولشان شاهکارشان هم به شمار میرود و در میان آثار داستانی زوتر «دنیای کوچک» چنین نقشی دارد. این رمان با ترجمه هوشمند دهقان و توسط نشر نیلوفر منتشر شده است. در آغاز رمان میخوانیم: «وقتی کنراد برگشت همه چیز در آتش میسوخت؛ همه چیز جز هیزمهای داخل شومینه! کنراد در ویلای خانواده کخ در ساحل کورفو زندگی میکرد که در چهل مایلی شمال کرکیرا قرار داشت. این ویلا شامل مجموعهای ساختمانی تودرتو میشد که اتاقها، باغها، شیبهای پلکانی و استخرهایش مثل آبشاری از بالای تپه تا ساحل ماسهای خلیج در پایین، فرومیریخت. ساکنین ویلا فقط از دو راه به ساحل کوچک خلیج دسترسی داشتند: یکی از راه دریا و دیگری با استفاده از نوعی واگن کابلی که از میان تمام سطوح این مجموعه میگذشت. کنراد در خود ویلا زندگی نمیکرد. اقامتگاه او سرایدارخانه بود؛ بنایی سنگی، نمور و سرد در بالای تپه، کنار درب ورودی و زیر سایه چند درخت صنوبر. کنراد لانگ در زمره مهمانان ویلا نبود. میشود گفت متولی آنجا بود. او در ازای خوراک، جای خواب و پولی که یکجا میگرفت
موظف بود که ویلا را طوری مرتب نگه دارد که هر آن برای آمدن اعضای خانواده و مهمانشان آماده باشد».
«دنیای کوچک» اولینبار در سال 1997 به چاپ رسید و همانطورکه اشاره شد نقش چشمگیری در شهرت زوتر داشت. بهجز این اثر زوتر، دیگر آثار او نیز با اقبال خوبی روبهرو بودهاند و او در سالهای مختلف جوایز زیادی برای آثارش به دست آورده است. «دنیای کوچک» داستانی چندلایه است که روایتی طنزآمیز و درعینحال معمایی و عاطفی دارد. قهرمان داستان، فردی با نام کنراد است که در خانوادهای اشرافی در سوئیس بزرگ شده اما به خاطر برخی دلایل اعضای خانوادهاش او را حساب نمیکنند و نادیدهاش میگیرند. در ماجرای رمان، آنطورکه در سطور ابتدایی آن هم مشخص است، کنراد وظیفه نگهداری از ویلای خانوادهای ثروتمند را به عهده دارد. اما او به خاطر ذهن پریشان و بیحواسی ویلای تفریحی و ارزشمند خانواده کخ را آتش میزند و در نتیجه خانواده کخ او را طرد میکنند. در این میان کنراد با زنی با نام رزمری آشنا میشود و سیر حوادث از اینجا به گونهای دیگر پیش میرود. در هر فصل کتاب، وجهی از زندگی کنراد و معماها و مسائلش روایت شده است. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «اواخر تابستان که شد کنراد روزبهروز بیشتر به مراقبت یک پرستار نیاز پیدا میکرد. کنرادی
که در اولین ملاقاتشان آنقدر آراسته به نظر میرسید و بعد از ترک الکل، همیشه خوشپوش بود کمکم نسبت به خودش بیمبالات شد. هفته به هفته لباسش را عوض نمیکرد تا اینکه رزمری آنها را در لباسهای چرک میانداخت یا به خشکشویی میداد. ریشش را ناجور و دیر به دیر میزد. ناخنهایش بیش از حد بلند شد و وقتی رزمری به رویش آورد، نه، وقتی شکوهکنان با کمی اوقات تلخی (حالتی که روزبهروز بیشتر پیش میآمد) از او میخواست که ناخنهایش را بگیرد، معلوم شد که نمیتواند آنها را کوتاه کند. همانجا ناخنگیر به دست میایستاد و نمیدانست که با آن چه باید بکند. چند روز بود که رزمری زیرجامههای کنراد را در جاهایی از آپارتمان پیدا میکرد که اصلا فکرش را نمیکرد. بعضی اوقات آنها تر بودند. فلیکس ویرت مدتها قبل او را برای چنین مواقعی آماده کرده و گفته بود: وقتی شروع به خیسکردن شلوارش بکند باید پرستار بگیری. رزمری ابتدا فکر استخدام پرستار را از کلهاش بیرون کرد. بدش میآمد که یک آدم غریبه در خانهاش باشد. ضمنا میدانست که چقدر برای کنراد دشوار است که با یک فرد جدید کنار بیاید. تازگی این فکر به سرش افتاده بود که کنراد اصلا او را نمیشناسد
چون اسمش را اشتباهی (الیزابت یا الویرا) صدا میزد و بعضیوقتها طوری به او خیره میشد که انگار به کلی غریبه است».
شرق: مارتین زوتر از نویسندگان مشهور سوئیسی است و حتی او را پرمخاطبترین نویسنده حال حاضر سوئیس دانستهاند. آثار او به زبانهای متعددی ترجمه شده و بر اساس برخی داستانهایش چند فیلم سینمایی نیز ساخته شده است. زوتر که در سال 1948 متولد شده، نویسندهای است که کار نوشتن را ابتدا با روزنامهنگاری آغاز کرد. او ستوننویس چند نشریه معتبر سوئیسی بود و سپس مقالاتی که در این هفتهنامهها به چاپ رسانده بود کنار هم جمع کرد و در قالب کتابهایی مستقل منتشر کرد.
«دنیای کوچک» اولین اثر داستانی زوتر است که باعث شهرتش هم شد. زوتر از آن دست نویسندگانی است که اثر اولشان شاهکارشان هم به شمار میرود و در میان آثار داستانی زوتر «دنیای کوچک» چنین نقشی دارد. این رمان با ترجمه هوشمند دهقان و توسط نشر نیلوفر منتشر شده است. در آغاز رمان میخوانیم: «وقتی کنراد برگشت همه چیز در آتش میسوخت؛ همه چیز جز هیزمهای داخل شومینه! کنراد در ویلای خانواده کخ در ساحل کورفو زندگی میکرد که در چهل مایلی شمال کرکیرا قرار داشت. این ویلا شامل مجموعهای ساختمانی تودرتو میشد که اتاقها، باغها، شیبهای پلکانی و استخرهایش مثل آبشاری از بالای تپه تا ساحل ماسهای خلیج در پایین، فرومیریخت. ساکنین ویلا فقط از دو راه به ساحل کوچک خلیج دسترسی داشتند: یکی از راه دریا و دیگری با استفاده از نوعی واگن کابلی که از میان تمام سطوح این مجموعه میگذشت. کنراد در خود ویلا زندگی نمیکرد. اقامتگاه او سرایدارخانه بود؛ بنایی سنگی، نمور و سرد در بالای تپه، کنار درب ورودی و زیر سایه چند درخت صنوبر. کنراد لانگ در زمره مهمانان ویلا نبود. میشود گفت متولی آنجا بود. او در ازای خوراک، جای خواب و پولی که یکجا میگرفت
موظف بود که ویلا را طوری مرتب نگه دارد که هر آن برای آمدن اعضای خانواده و مهمانشان آماده باشد».
«دنیای کوچک» اولینبار در سال 1997 به چاپ رسید و همانطورکه اشاره شد نقش چشمگیری در شهرت زوتر داشت. بهجز این اثر زوتر، دیگر آثار او نیز با اقبال خوبی روبهرو بودهاند و او در سالهای مختلف جوایز زیادی برای آثارش به دست آورده است. «دنیای کوچک» داستانی چندلایه است که روایتی طنزآمیز و درعینحال معمایی و عاطفی دارد. قهرمان داستان، فردی با نام کنراد است که در خانوادهای اشرافی در سوئیس بزرگ شده اما به خاطر برخی دلایل اعضای خانوادهاش او را حساب نمیکنند و نادیدهاش میگیرند. در ماجرای رمان، آنطورکه در سطور ابتدایی آن هم مشخص است، کنراد وظیفه نگهداری از ویلای خانوادهای ثروتمند را به عهده دارد. اما او به خاطر ذهن پریشان و بیحواسی ویلای تفریحی و ارزشمند خانواده کخ را آتش میزند و در نتیجه خانواده کخ او را طرد میکنند. در این میان کنراد با زنی با نام رزمری آشنا میشود و سیر حوادث از اینجا به گونهای دیگر پیش میرود. در هر فصل کتاب، وجهی از زندگی کنراد و معماها و مسائلش روایت شده است. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «اواخر تابستان که شد کنراد روزبهروز بیشتر به مراقبت یک پرستار نیاز پیدا میکرد. کنرادی
که در اولین ملاقاتشان آنقدر آراسته به نظر میرسید و بعد از ترک الکل، همیشه خوشپوش بود کمکم نسبت به خودش بیمبالات شد. هفته به هفته لباسش را عوض نمیکرد تا اینکه رزمری آنها را در لباسهای چرک میانداخت یا به خشکشویی میداد. ریشش را ناجور و دیر به دیر میزد. ناخنهایش بیش از حد بلند شد و وقتی رزمری به رویش آورد، نه، وقتی شکوهکنان با کمی اوقات تلخی (حالتی که روزبهروز بیشتر پیش میآمد) از او میخواست که ناخنهایش را بگیرد، معلوم شد که نمیتواند آنها را کوتاه کند. همانجا ناخنگیر به دست میایستاد و نمیدانست که با آن چه باید بکند. چند روز بود که رزمری زیرجامههای کنراد را در جاهایی از آپارتمان پیدا میکرد که اصلا فکرش را نمیکرد. بعضی اوقات آنها تر بودند. فلیکس ویرت مدتها قبل او را برای چنین مواقعی آماده کرده و گفته بود: وقتی شروع به خیسکردن شلوارش بکند باید پرستار بگیری. رزمری ابتدا فکر استخدام پرستار را از کلهاش بیرون کرد. بدش میآمد که یک آدم غریبه در خانهاش باشد. ضمنا میدانست که چقدر برای کنراد دشوار است که با یک فرد جدید کنار بیاید. تازگی این فکر به سرش افتاده بود که کنراد اصلا او را نمیشناسد
چون اسمش را اشتباهی (الیزابت یا الویرا) صدا میزد و بعضیوقتها طوری به او خیره میشد که انگار به کلی غریبه است».