در نگاه طالبانی یکی از منابع فساد، وجود زنان است
مجتبی نوروزی
یکی از سؤالات اساسی که این روزها به واسطه تحولات سیاسی افغانستان، فضای اجتماعی و رسانهای کشور را به خود مشغول کرده، تغییر دیدگاههای طالبان نسبت به موضوعات مختلف اجتماعی، فرهنگی، فکری، سیاسی و امنیتی است. طالبان در ذهنیت ایرانی پیش از گروههایی مانند القاعده و داعش، به عنوان مظهر واپسگرایی و تباهی شناخته شده است که این امر به دوران حکومت این گروه در نیمه دوم دهه 1370 هجری بازمیگردد. اما این روزها جریانات مختلف با ارائه برخی نشانهها سعی در اثبات و تثبیت گزاره تغییر طالبان دارند تا جایی که نسبت به مفهوم نوطالبان نظریهپردازی میکنند. بنابراین مناسب است در سلسله نوشتارهایی به بررسی این ادعا پرداخته شود.
در این میان یکی از موضوعات مورد توجه بررسی دیدگاه طالبان نسبت به موضوع زن خواهد بود. برای ورود به بحث و پیش از ورود به چرایی اهمیت این موضوع در فهم تغییر یا عدم تغییر این گروه باید در سطحی فراتر از اخبار منازعات میدانی به فهم جنس منازعه در افغانستان پرداخت. بیشک منازعات طولانیمدت در افغانستان ریشههای اجتماعی پایداری دارد که عدم فهم آنها به منزله شناختی سطحی از موضوع خواهد بود. به نظر میرسد دستکم سه نزاع پایدار در جریان منازعات افغانستان ارزش فهم و پرداختهشدن دارند:
نخست، نزاع گفتمانی. به نظر میرسد ریشهایترین سطح نزاع به تعبیری نزاع گفتمانهای متعارض برای اثبات کارآمدی خود در اداره کشوری به نام افغانستان است که نمایندگان هر یک از این گفتمانها در سالهای اخیر تلاش کردهاند با تبلیغ دالهای گفتمانی خود، آن را در ذهنیت جامعه افغانستان تثبیت و از آن طریق به هژمونی گفتمانی دست پیدا کنند؛ امری که به دلیل شکافهای اجتماعی گسترده در افغانستان به سختی دستیافتنی خواهد بود.
هرچند در نگاه اول اسلام به عنوان وجه اشتراک اکثریت قریب به اتفاق جامعه افغانستان میتواند این نقش را ایفا کند، اما بهسرعت تفاوت در خوانش از دین خود را به رخ میکشد. این نزاع گفتمانی در سالهای اخیر مظاهر مختلفی داشته است. آشناترین آن، نزاع امارت و جمهوریت بر سر فهم مبنای مشروعیت حکومت و نقش مردم در آن بوده که خود گاهی به نزاع اسلامگرایی و سکولاریسم بر سر سطح جایگاه دین در امر سیاسی تبدیل شده است. اما نزاع گفتمانی مهمتری بین دو گروه از علمای اهل سنت حنفی در جریان است؛ در این سطح، نزاع بر سر سطح مدارا و رواداری مذهبی است. به نظر میرسد طالبان با حضور در مدارس مذهبی پاکستان که متأثر از مکاتب دیوبندیسم و وهابیسم است، از رواداری مذهبی ریشهدار در حنفیت فاصله گرفتهاند و ترور گسترده هدفمند علمای حنفیمذهب متمایل به وحدت اسلامی در همین راستا تحلیل میشود.
دوم، نزاع تمدنی. نگاهی گذرا به خاستگاه بدنه اجتماعی طالبان یادآور دیدگاه ابنخلدون در چرخه نزاع بدویت و مدنیت است. ریشههای روستایی، آن هم روستاهای دارای ساختارهای متصلب قبایلی و تعارض ذاتی نگرشها در چنین فضایی با جامعه شهری که توسط غربیها در سالهای اخیر بیمحابا تحت تأثیر امواج ارزشهای جامعه غربی قرار گرفته، روز به روز بر شکاف موجود در این منازعه افزوده است. در کنار این نزاع تمدنی باید به نزاع تمدنی پشتون-فارسی هم اشاره کرد؛ موضوعی که در بیش از صد سال گذشته همواره محل بحثهای جدی بهویژه از سوی فارسیزبانان بوده است.
سوم، نزاع روایتها. به نظر میرسد مهمترین و شاید تنها تحولی که میتوان به صورت جدی در طالبان امروز مشاهده کرد، افزایش ارزش تبلیغات و پروپاگاندا در نگاه این جریان است. ایشان متأثر از تجربه شکست پیشین خود و نظاره تجربه پیشروی بدون درگیری داعش در عراق و سوریه به فضای تبلیغات روی آوردهاند. در این نزاع روایتها سه فضای رقابتی بسیار مهم هستند. نخست، روایت فتح. طالبان با تبلیغات سنگین بر موضوع پیروزی خود بر آمریکاییها و پیشرویهای میدانی تلاش میکنند هم روحیه سربازان خود را ارتقا دهند و هم روحیه طرف مقابل را تضعیف کنند که به نظر میرسد در این مسیر موفق بودهاند. دوم، روایت از خواست مردم. در راستای محور پیشین، طالبان تلاش میکنند پیشرویهای سریع و گاه بدون مقاومت میدانی خود را تعبیر به استقبال مردمی از این گروه کنند. طرف مقابل هم تلاش دارد بر وحشت مردم از حضور این جریان در عرصه سیاسی، نظامی و اجتماعی افغانستان تکیه کند. در حاشیه این دو نبرد روایت، روایت بازیگران بیرونی در افکار عمومی مردم افغانستان هم جریان دارد که در جایگاه خود از اهمیت فراوانی برخوردار است.
اما چرا موضوع زن و نوع نگاه گفتمانها، تمدنها، روایتها و ارزشهای موجود در ارتباط با این موضوع دارای اهمیت است؟ نخست اینکه نوعی حساسیت جهانی نسبت به این موضوع وجود دارد. این حساسیت تنها حساسیت برآمده از گفتمان حقوق بشر غربی نیست و در همه فرهنگهایی که کرامت انسانی در آنها موضوعیت دارد بهطور ویژه مورد توجه قرار دارد. بنابراین اگر جریانی متهم به نادیدهگرفتن حقوق زنان و ایفای ظلم سیستمی به این گروه اجتماعی باشد، برای دستیابی به برتری در نزاعهای پیشگفته دچار مشکل خواهد شد.
دوم، یکی از شاخصهای اساسی در فهم نزاع سنت و مدرنیته موضوع زن و ارزشهای مرتبط با این موضوع در ساختار و بافتار اجتماعی است. به طوری که محدود و منزوی کردن زن در هر فرهنگ و گفتمانی و عدم حضور فعال اجتماعی بانوان در آن فرهنگ به معنای دوربودن از فضای نوسازی و توسعه تلقی میشود و در نهایت میتوان به نقش زنان در فرایندهای صلحسازی در جهان اشاره کرد. به طوری که امروز مفهوم نگاه زنانه به فرایندهای صلحسازی و پرهیز از جنگ و نزاع از نظریات قابل اعتنا در عرصه روابط بینالملل است.
با این مقدمه میتوان به جایگاه زن در گفتمان اجتماعی طالبان وارد شد. به نظر میرسد نخستین دال گفتمانی مرتبط با این موضوع، شیءانگاری و نگاه ابزاری به زن است. در این فضا میتوان به مواردی چند اشاره کرد. این نگاه را باید نگاهی جوهری در ساختار فکری طالبان دانست که تغییر آن منجر به تغییر ذاتی نگاه طالبانی خواهد شد. لذا انتظار تغییر طالبان در این سطح انتظاری دور از واقعیت است.
در راستای این فهم از زن میتوان گفت نگاهی فروتر به مثابه انسان، جایگاهی ویژه در گفتمان طالبانی دارد که مصادیقی همچون تعیین مهریههای مشخص و اجبار در ازدواج را میتوان به عنوان اسنادی در تأیید این نگاه دانست.
دال گفتمانی دیگر که در نظام گفتمان اجتماعی طالبان جایگاه مرکزی دارد، مردسالاری است. این گزاره برآمده از سنتهای قبیلهای که طالبان از دل آن برخاستهاند، است. در چنین نگاه و فضای گفتمانی، رویکرد حمایتی مرد از زن در توجیه این نگاه تا جایی تقویت میشود که ضرورت سایه محرم بر سر زن در تمام فعالیتهای اجتماعی امری محتوم و لازم تلقی میشود. در این نگاه مردسالار هر زن باید تحت حمایت یک مرد باشد و دولت هم باید به امور زنان بیوه رسیدگی کند که در فضای کنونی افغانستان امکان اجرای آن نیز زیر سؤال است. افزون بر این در این نگاه اشتغال زنان یکی از علل اصلی بیکاری مردان دانسته شده و برای دختران سقف تحصیل در نظر گرفته میشود؛ موضوعی که در میانمدت حتی در نظام اجتماعی مدنظر طالبان، جامعه را با بنبست مواجه میکند. کمبود زنان در مشاغل مجاز از نظر طالبان بهویژه در حوزه بهداشت و درمان یکی از این بنبستها خواهد بود. در نهایت از این دال گفتمانی گزاره عدم حق رهبری برای زنان بیرون خواهد آمد.
در نهایت باید به گزاره فسادستیزی به عنوان یکی از دالهای مرکزی گفتمان اجتماعی و سیاسی طالبان اشاره کرد. گزارهای که به نظر میرسد شکلگیری و تداوم حیات این گروه به بازتولید آن در ساختار شعارهای طالبان بستگی مستقیم دارد. اما آنچه این دال گفتمانی را به موضوع زن گره میزند، آن است که در نگاه طالبانی یکی از منابع فساد چه در ساختار اجتماعی و چه در ساختار سیاسی وجود زنان است و چهره زن منبعی مهم برای فساد برشمرده میشود. در چنین فضایی است که موضوع پوشش حتی فراتر از موازین دین مقدس اسلام اجبار شده و شدت در اعمال مجازاتهای مرتبط با این حوزه مشاهده میشود.
در نهایت میتوان گفت نگاه طالبان به موضوع زن نهتنها تغییر نکرده بلکه بر اساس مشاهده تجربیات دو دهه گذشته از زاویه دید خود، تشدید هم شده است و نمیتوان با اتکا به اظهارات مبهم برخی از رهبران و سخنگویان طالبان به گزاره تغییر این گروه در این موضوع رسید. افزون بر این باید توجه داشت که این موضوع در منازعات مورد اشاره در افغانستان جایگاهی مهم دارد و نوع روایتی که از موضوع زن در نگاه طرفین درگیر در منازعه افغانستان میشود، میتواند در صحنه میدانی اتحاد و ائتلافهای سیاسی مؤثر باشد.
یکی از سؤالات اساسی که این روزها به واسطه تحولات سیاسی افغانستان، فضای اجتماعی و رسانهای کشور را به خود مشغول کرده، تغییر دیدگاههای طالبان نسبت به موضوعات مختلف اجتماعی، فرهنگی، فکری، سیاسی و امنیتی است. طالبان در ذهنیت ایرانی پیش از گروههایی مانند القاعده و داعش، به عنوان مظهر واپسگرایی و تباهی شناخته شده است که این امر به دوران حکومت این گروه در نیمه دوم دهه 1370 هجری بازمیگردد. اما این روزها جریانات مختلف با ارائه برخی نشانهها سعی در اثبات و تثبیت گزاره تغییر طالبان دارند تا جایی که نسبت به مفهوم نوطالبان نظریهپردازی میکنند. بنابراین مناسب است در سلسله نوشتارهایی به بررسی این ادعا پرداخته شود.
در این میان یکی از موضوعات مورد توجه بررسی دیدگاه طالبان نسبت به موضوع زن خواهد بود. برای ورود به بحث و پیش از ورود به چرایی اهمیت این موضوع در فهم تغییر یا عدم تغییر این گروه باید در سطحی فراتر از اخبار منازعات میدانی به فهم جنس منازعه در افغانستان پرداخت. بیشک منازعات طولانیمدت در افغانستان ریشههای اجتماعی پایداری دارد که عدم فهم آنها به منزله شناختی سطحی از موضوع خواهد بود. به نظر میرسد دستکم سه نزاع پایدار در جریان منازعات افغانستان ارزش فهم و پرداختهشدن دارند:
نخست، نزاع گفتمانی. به نظر میرسد ریشهایترین سطح نزاع به تعبیری نزاع گفتمانهای متعارض برای اثبات کارآمدی خود در اداره کشوری به نام افغانستان است که نمایندگان هر یک از این گفتمانها در سالهای اخیر تلاش کردهاند با تبلیغ دالهای گفتمانی خود، آن را در ذهنیت جامعه افغانستان تثبیت و از آن طریق به هژمونی گفتمانی دست پیدا کنند؛ امری که به دلیل شکافهای اجتماعی گسترده در افغانستان به سختی دستیافتنی خواهد بود.
هرچند در نگاه اول اسلام به عنوان وجه اشتراک اکثریت قریب به اتفاق جامعه افغانستان میتواند این نقش را ایفا کند، اما بهسرعت تفاوت در خوانش از دین خود را به رخ میکشد. این نزاع گفتمانی در سالهای اخیر مظاهر مختلفی داشته است. آشناترین آن، نزاع امارت و جمهوریت بر سر فهم مبنای مشروعیت حکومت و نقش مردم در آن بوده که خود گاهی به نزاع اسلامگرایی و سکولاریسم بر سر سطح جایگاه دین در امر سیاسی تبدیل شده است. اما نزاع گفتمانی مهمتری بین دو گروه از علمای اهل سنت حنفی در جریان است؛ در این سطح، نزاع بر سر سطح مدارا و رواداری مذهبی است. به نظر میرسد طالبان با حضور در مدارس مذهبی پاکستان که متأثر از مکاتب دیوبندیسم و وهابیسم است، از رواداری مذهبی ریشهدار در حنفیت فاصله گرفتهاند و ترور گسترده هدفمند علمای حنفیمذهب متمایل به وحدت اسلامی در همین راستا تحلیل میشود.
دوم، نزاع تمدنی. نگاهی گذرا به خاستگاه بدنه اجتماعی طالبان یادآور دیدگاه ابنخلدون در چرخه نزاع بدویت و مدنیت است. ریشههای روستایی، آن هم روستاهای دارای ساختارهای متصلب قبایلی و تعارض ذاتی نگرشها در چنین فضایی با جامعه شهری که توسط غربیها در سالهای اخیر بیمحابا تحت تأثیر امواج ارزشهای جامعه غربی قرار گرفته، روز به روز بر شکاف موجود در این منازعه افزوده است. در کنار این نزاع تمدنی باید به نزاع تمدنی پشتون-فارسی هم اشاره کرد؛ موضوعی که در بیش از صد سال گذشته همواره محل بحثهای جدی بهویژه از سوی فارسیزبانان بوده است.
سوم، نزاع روایتها. به نظر میرسد مهمترین و شاید تنها تحولی که میتوان به صورت جدی در طالبان امروز مشاهده کرد، افزایش ارزش تبلیغات و پروپاگاندا در نگاه این جریان است. ایشان متأثر از تجربه شکست پیشین خود و نظاره تجربه پیشروی بدون درگیری داعش در عراق و سوریه به فضای تبلیغات روی آوردهاند. در این نزاع روایتها سه فضای رقابتی بسیار مهم هستند. نخست، روایت فتح. طالبان با تبلیغات سنگین بر موضوع پیروزی خود بر آمریکاییها و پیشرویهای میدانی تلاش میکنند هم روحیه سربازان خود را ارتقا دهند و هم روحیه طرف مقابل را تضعیف کنند که به نظر میرسد در این مسیر موفق بودهاند. دوم، روایت از خواست مردم. در راستای محور پیشین، طالبان تلاش میکنند پیشرویهای سریع و گاه بدون مقاومت میدانی خود را تعبیر به استقبال مردمی از این گروه کنند. طرف مقابل هم تلاش دارد بر وحشت مردم از حضور این جریان در عرصه سیاسی، نظامی و اجتماعی افغانستان تکیه کند. در حاشیه این دو نبرد روایت، روایت بازیگران بیرونی در افکار عمومی مردم افغانستان هم جریان دارد که در جایگاه خود از اهمیت فراوانی برخوردار است.
اما چرا موضوع زن و نوع نگاه گفتمانها، تمدنها، روایتها و ارزشهای موجود در ارتباط با این موضوع دارای اهمیت است؟ نخست اینکه نوعی حساسیت جهانی نسبت به این موضوع وجود دارد. این حساسیت تنها حساسیت برآمده از گفتمان حقوق بشر غربی نیست و در همه فرهنگهایی که کرامت انسانی در آنها موضوعیت دارد بهطور ویژه مورد توجه قرار دارد. بنابراین اگر جریانی متهم به نادیدهگرفتن حقوق زنان و ایفای ظلم سیستمی به این گروه اجتماعی باشد، برای دستیابی به برتری در نزاعهای پیشگفته دچار مشکل خواهد شد.
دوم، یکی از شاخصهای اساسی در فهم نزاع سنت و مدرنیته موضوع زن و ارزشهای مرتبط با این موضوع در ساختار و بافتار اجتماعی است. به طوری که محدود و منزوی کردن زن در هر فرهنگ و گفتمانی و عدم حضور فعال اجتماعی بانوان در آن فرهنگ به معنای دوربودن از فضای نوسازی و توسعه تلقی میشود و در نهایت میتوان به نقش زنان در فرایندهای صلحسازی در جهان اشاره کرد. به طوری که امروز مفهوم نگاه زنانه به فرایندهای صلحسازی و پرهیز از جنگ و نزاع از نظریات قابل اعتنا در عرصه روابط بینالملل است.
با این مقدمه میتوان به جایگاه زن در گفتمان اجتماعی طالبان وارد شد. به نظر میرسد نخستین دال گفتمانی مرتبط با این موضوع، شیءانگاری و نگاه ابزاری به زن است. در این فضا میتوان به مواردی چند اشاره کرد. این نگاه را باید نگاهی جوهری در ساختار فکری طالبان دانست که تغییر آن منجر به تغییر ذاتی نگاه طالبانی خواهد شد. لذا انتظار تغییر طالبان در این سطح انتظاری دور از واقعیت است.
در راستای این فهم از زن میتوان گفت نگاهی فروتر به مثابه انسان، جایگاهی ویژه در گفتمان طالبانی دارد که مصادیقی همچون تعیین مهریههای مشخص و اجبار در ازدواج را میتوان به عنوان اسنادی در تأیید این نگاه دانست.
دال گفتمانی دیگر که در نظام گفتمان اجتماعی طالبان جایگاه مرکزی دارد، مردسالاری است. این گزاره برآمده از سنتهای قبیلهای که طالبان از دل آن برخاستهاند، است. در چنین نگاه و فضای گفتمانی، رویکرد حمایتی مرد از زن در توجیه این نگاه تا جایی تقویت میشود که ضرورت سایه محرم بر سر زن در تمام فعالیتهای اجتماعی امری محتوم و لازم تلقی میشود. در این نگاه مردسالار هر زن باید تحت حمایت یک مرد باشد و دولت هم باید به امور زنان بیوه رسیدگی کند که در فضای کنونی افغانستان امکان اجرای آن نیز زیر سؤال است. افزون بر این در این نگاه اشتغال زنان یکی از علل اصلی بیکاری مردان دانسته شده و برای دختران سقف تحصیل در نظر گرفته میشود؛ موضوعی که در میانمدت حتی در نظام اجتماعی مدنظر طالبان، جامعه را با بنبست مواجه میکند. کمبود زنان در مشاغل مجاز از نظر طالبان بهویژه در حوزه بهداشت و درمان یکی از این بنبستها خواهد بود. در نهایت از این دال گفتمانی گزاره عدم حق رهبری برای زنان بیرون خواهد آمد.
در نهایت باید به گزاره فسادستیزی به عنوان یکی از دالهای مرکزی گفتمان اجتماعی و سیاسی طالبان اشاره کرد. گزارهای که به نظر میرسد شکلگیری و تداوم حیات این گروه به بازتولید آن در ساختار شعارهای طالبان بستگی مستقیم دارد. اما آنچه این دال گفتمانی را به موضوع زن گره میزند، آن است که در نگاه طالبانی یکی از منابع فساد چه در ساختار اجتماعی و چه در ساختار سیاسی وجود زنان است و چهره زن منبعی مهم برای فساد برشمرده میشود. در چنین فضایی است که موضوع پوشش حتی فراتر از موازین دین مقدس اسلام اجبار شده و شدت در اعمال مجازاتهای مرتبط با این حوزه مشاهده میشود.
در نهایت میتوان گفت نگاه طالبان به موضوع زن نهتنها تغییر نکرده بلکه بر اساس مشاهده تجربیات دو دهه گذشته از زاویه دید خود، تشدید هم شده است و نمیتوان با اتکا به اظهارات مبهم برخی از رهبران و سخنگویان طالبان به گزاره تغییر این گروه در این موضوع رسید. افزون بر این باید توجه داشت که این موضوع در منازعات مورد اشاره در افغانستان جایگاهی مهم دارد و نوع روایتی که از موضوع زن در نگاه طرفین درگیر در منازعه افغانستان میشود، میتواند در صحنه میدانی اتحاد و ائتلافهای سیاسی مؤثر باشد.