محاط در تاریکی
شرق: «دوره، دوره فیلم نوآر است. هرچند این ژانر متعلق به اواخر دهه 30 میلادی و اوایل دهه 40 است؛ اما در قرن بیستویکم موضوعاتی مثل یأس، ناکامی، فریب و خیانت، حتی بیشتر از زمان ظهور این نوع فیلمها پیشفرض گرفته میشود». کتاب خواندنی «فیلم نوآر و سینمای پارانویا» نوشته ویلر وینستون دیکسون اینگونه آغاز میشود. این کتاب در شش فصل جهان نوآر را به مخاطب خود میشناساند: فصل یکم: رؤیای بازگشت، فصل دوم: ظاهر فریبنده روزگار پس از جنگ، فصل سوم: سفر مرگ در دهه 50، فصل چهارم: سویه دیگر دهه 60، فصل پنجم: ناکامی فرهنگ، فصل ششم: زندگی در وحشت. ویلر وینستون دیکسون، مؤلف کتاب باور دارد فیلم نوآر، سینمای پارانویاست؛ سینمای تردید، وحشت و سرگشتگیای که بذر آن در آغاز جنگ جهانی دوم کاشته شد؛ زمانی که پیروزی متفقین توسط نیروهایی فراتر از قوه درک ما و در ازای یک انهدام سریع به دست آمد. جهان نوآر در قرن بیستویکم، آن جهانی است که بیش از همه احاطهمان کرده و به زندگی و به روال مشترک گفتمان تلویزیونی بدل شده است. «جهان نوآر از پرده سینما که شش دانگ حواسمان را به خودش جلب میکرد به جهان اینترنت و بازیهای ویدئویی کوچ کرده و نمودهای
آن عمیقتر و مشخصتر شدهاند. بسیاری اکنون هر هفت روز هفته و بیستوچهار ساعت روز را به صورت «آنلاین» زندگی میکنند؛ آنها فقط هستند که از واقعیت موجود اینجهانی بیرون بیایند و در واقعیت دیگری «زندگی» کنند. موضوع نوآر به جوهر وجودیمان تبدیل شده؛ و این را در برنامههای خبری هوچیگر، در پیشبینیهای هولناک کارشناسان مزدبگیر و در حدس و گمانهایی که به جای واقعیت مینشینند، میبینیم. نوآر یک جا میشد مهار شود؛ اما حالا همه جا هست». مؤلف «فیلم نوآر و سینمای پارانویا»، خصیصه پارانوییک سینمای نوآر را به شخصیتهای مرکزی این فیلمها مربوط میداند؛ شخصیتهایی که در واقعیات پارانویید و هولناکی قرار میگیرند که غالبا راه فراری هم ندارند. «جهان نوآر، همواره صحنه منازعه و خطر است. در چنین جهانی قواعد اجتماعی عریان میشوند تا برملاکننده حقایق دشوار و تحملناپذیر باشند. حتی خانواده هم دیگر نقش پناهگاه ندارد. خانوادهها، شهرهای کوچک، کلیساها، گروههای شهری، پزشکان، وکلا، وزرا و شهردارها همگی وقتی مورد امتحان قرار میگیرند، درمییابیم که دچار نقصاناند». نوآر چنانکه مؤلف کتاب مینویسد، بیم و امید است و اگر نوآر قلمرویی است
که از قید و بند رهاست، همچنین محلی بدون قاعده هم است، تنگنایی وجود ندارد و آدمها بیتوجه از کنار ما رد میشوند، تا موقعی که دیگر دیر شده است. «نوآر محدوده واقعی و تمثیلی تاریکی است؛ محلی که برای دیدهشدن باید نوری به آن تابانده شود. در همه فیلمهای نوآر، شخصیتهای داستان در احاطه تاریکیاند و هر لحظه ممکن است این تاریکی آنها را بهکلی در خود فرو ببرد. در این فیلمهای بدعقوبت، سیاهیِ قاب صورت قهرمانان را در بر میگیرد و وحشت و دلهره در سیمایشان نقش میبندد... در فیلمهایی که به نوآر تعلق دارند، خشونت و سرخوردگی است که بر تصویر چیره میشوند. در واقع قلمرو راستین نوآر شب است، درست همانطور که گستره گریزناپذیر آن شهر است». دیکسون علاوه بر اینکه در فصول ششگانه کتابش با ارجاع دقیق به فیلمهای سینمای نوآر و پیشینه و پسزمینه این نوع سینما میپردازد، سعی دارد با فهرستکردن خصایص فیلم نوآر نسبت آن را با جهان معاصر تبیین و تعریف کند: «در جهان فیلم نوآر، سهم ما این است که بیوقفه در جستوجوی قوت قلبی دروغین از یک ساختار اجتماعی جدید باشیم که هیچگاه هم امیال ما را بهعنوان تماشاگر برآورده نمیکند. ما گمگشته
در برهوتی از تصاویر متناقضی هستیم که با سرعت هرچه بیشتر در حرکتاند و تدوینی تندتر و تندتر دارند، تا آنجا که پلان سینمایی، خودش هم از هم میپاشد و ما نهایتا از هر هویتی که موقتا تصور میکردیم به دست آوردهایم، محروم میشویم. ما آن هنگام که بفهمیم دیگر وجود نداریم، به کجا خواهیم رفت؟ وقتی این توهم نهایتا تحمل وزن سازه خودش را هم نداشته باشد و به ورطه وارونهنمایی گولزنندهای از پیوندهای استعاریاش فرو افتد، چه باید کرد؟». دیکسون معتقد است نوآر تجسم انکار «خود» است و بدون تصاویر تولیدی پیدرپیای که به یاریاش میآیند، نمیتواند دوام بیاورد؛ چون خطرات اجتماعی و فرهنگی بهمراتب بیشتر از گذشتهاند و این چیزی است که اکنون با شدت و حدتی احیا شده و یأسآور ادامه پیدا میکند. و پرسشی که اینجا مطرح میشود، این است که جایگزین این کنشهای ناهمگنی که تشکیلدهنده گفتمان واقعی در سینمای متأخر هستند، چیست؟ دیکسون میگوید اکنون به نظر میرسد ما به شکل بیپایانی محکوم به تکرار گذشتهایم و امیدواریم بتوانیم به نمودی از اطمینان و امنیت دست پیدا کنیم.
شرق: «دوره، دوره فیلم نوآر است. هرچند این ژانر متعلق به اواخر دهه 30 میلادی و اوایل دهه 40 است؛ اما در قرن بیستویکم موضوعاتی مثل یأس، ناکامی، فریب و خیانت، حتی بیشتر از زمان ظهور این نوع فیلمها پیشفرض گرفته میشود». کتاب خواندنی «فیلم نوآر و سینمای پارانویا» نوشته ویلر وینستون دیکسون اینگونه آغاز میشود. این کتاب در شش فصل جهان نوآر را به مخاطب خود میشناساند: فصل یکم: رؤیای بازگشت، فصل دوم: ظاهر فریبنده روزگار پس از جنگ، فصل سوم: سفر مرگ در دهه 50، فصل چهارم: سویه دیگر دهه 60، فصل پنجم: ناکامی فرهنگ، فصل ششم: زندگی در وحشت. ویلر وینستون دیکسون، مؤلف کتاب باور دارد فیلم نوآر، سینمای پارانویاست؛ سینمای تردید، وحشت و سرگشتگیای که بذر آن در آغاز جنگ جهانی دوم کاشته شد؛ زمانی که پیروزی متفقین توسط نیروهایی فراتر از قوه درک ما و در ازای یک انهدام سریع به دست آمد. جهان نوآر در قرن بیستویکم، آن جهانی است که بیش از همه احاطهمان کرده و به زندگی و به روال مشترک گفتمان تلویزیونی بدل شده است. «جهان نوآر از پرده سینما که شش دانگ حواسمان را به خودش جلب میکرد به جهان اینترنت و بازیهای ویدئویی کوچ کرده و نمودهای
آن عمیقتر و مشخصتر شدهاند. بسیاری اکنون هر هفت روز هفته و بیستوچهار ساعت روز را به صورت «آنلاین» زندگی میکنند؛ آنها فقط هستند که از واقعیت موجود اینجهانی بیرون بیایند و در واقعیت دیگری «زندگی» کنند. موضوع نوآر به جوهر وجودیمان تبدیل شده؛ و این را در برنامههای خبری هوچیگر، در پیشبینیهای هولناک کارشناسان مزدبگیر و در حدس و گمانهایی که به جای واقعیت مینشینند، میبینیم. نوآر یک جا میشد مهار شود؛ اما حالا همه جا هست». مؤلف «فیلم نوآر و سینمای پارانویا»، خصیصه پارانوییک سینمای نوآر را به شخصیتهای مرکزی این فیلمها مربوط میداند؛ شخصیتهایی که در واقعیات پارانویید و هولناکی قرار میگیرند که غالبا راه فراری هم ندارند. «جهان نوآر، همواره صحنه منازعه و خطر است. در چنین جهانی قواعد اجتماعی عریان میشوند تا برملاکننده حقایق دشوار و تحملناپذیر باشند. حتی خانواده هم دیگر نقش پناهگاه ندارد. خانوادهها، شهرهای کوچک، کلیساها، گروههای شهری، پزشکان، وکلا، وزرا و شهردارها همگی وقتی مورد امتحان قرار میگیرند، درمییابیم که دچار نقصاناند». نوآر چنانکه مؤلف کتاب مینویسد، بیم و امید است و اگر نوآر قلمرویی است
که از قید و بند رهاست، همچنین محلی بدون قاعده هم است، تنگنایی وجود ندارد و آدمها بیتوجه از کنار ما رد میشوند، تا موقعی که دیگر دیر شده است. «نوآر محدوده واقعی و تمثیلی تاریکی است؛ محلی که برای دیدهشدن باید نوری به آن تابانده شود. در همه فیلمهای نوآر، شخصیتهای داستان در احاطه تاریکیاند و هر لحظه ممکن است این تاریکی آنها را بهکلی در خود فرو ببرد. در این فیلمهای بدعقوبت، سیاهیِ قاب صورت قهرمانان را در بر میگیرد و وحشت و دلهره در سیمایشان نقش میبندد... در فیلمهایی که به نوآر تعلق دارند، خشونت و سرخوردگی است که بر تصویر چیره میشوند. در واقع قلمرو راستین نوآر شب است، درست همانطور که گستره گریزناپذیر آن شهر است». دیکسون علاوه بر اینکه در فصول ششگانه کتابش با ارجاع دقیق به فیلمهای سینمای نوآر و پیشینه و پسزمینه این نوع سینما میپردازد، سعی دارد با فهرستکردن خصایص فیلم نوآر نسبت آن را با جهان معاصر تبیین و تعریف کند: «در جهان فیلم نوآر، سهم ما این است که بیوقفه در جستوجوی قوت قلبی دروغین از یک ساختار اجتماعی جدید باشیم که هیچگاه هم امیال ما را بهعنوان تماشاگر برآورده نمیکند. ما گمگشته
در برهوتی از تصاویر متناقضی هستیم که با سرعت هرچه بیشتر در حرکتاند و تدوینی تندتر و تندتر دارند، تا آنجا که پلان سینمایی، خودش هم از هم میپاشد و ما نهایتا از هر هویتی که موقتا تصور میکردیم به دست آوردهایم، محروم میشویم. ما آن هنگام که بفهمیم دیگر وجود نداریم، به کجا خواهیم رفت؟ وقتی این توهم نهایتا تحمل وزن سازه خودش را هم نداشته باشد و به ورطه وارونهنمایی گولزنندهای از پیوندهای استعاریاش فرو افتد، چه باید کرد؟». دیکسون معتقد است نوآر تجسم انکار «خود» است و بدون تصاویر تولیدی پیدرپیای که به یاریاش میآیند، نمیتواند دوام بیاورد؛ چون خطرات اجتماعی و فرهنگی بهمراتب بیشتر از گذشتهاند و این چیزی است که اکنون با شدت و حدتی احیا شده و یأسآور ادامه پیدا میکند. و پرسشی که اینجا مطرح میشود، این است که جایگزین این کنشهای ناهمگنی که تشکیلدهنده گفتمان واقعی در سینمای متأخر هستند، چیست؟ دیکسون میگوید اکنون به نظر میرسد ما به شکل بیپایانی محکوم به تکرار گذشتهایم و امیدواریم بتوانیم به نمودی از اطمینان و امنیت دست پیدا کنیم.