هیس، دانایان فریاد نمیزنند!
چندی پیش خبر اخراج بیژن عبدالکریمی در رسانهها منتشر شد. عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد است و در سخنرانیها و مصاحبههای خود در مقام یک معلم دانشگاه انتقادات خود از برخی سیاستهای كشور را همواره با لحنی دلسوزانه و درعینحال صریح بیان میکند. نکته تأسفآور این اتفاق اخراج فردی نظیر عبدالکریمی از سمتش در دانشگاه صرفا بهدلیل بیان نکاتی است که دانش آکادمیک او میگوید درست است و باید بر زبان آورده شوند. دانشگاه همواره باید محل اندیشهورزی، نقد و تحولخواهی جوامع باشد. منشأ هرگونه تحول نیز از یکسو وجود ظرفیت آزاداندیشی و تفکر نقادانه در بین افراد آن و از سویی دیگر وجود روحیه نقدپذیری و تحمل آن در حاکمان است. حال چگونه میتوان در فضایی که فردی اجازه تفکر به شیوهای متفاوت از دیگران را ندارد، شاهد تحول و ترقی بود؟ مگر اساسا فلسفه دانشگاه چیزی غیر از زنده نگهداشتن روح اندیشهورزی و تحولخواهی است؟ افرادی که هرگونه صدای مخالف را برنمیتابند، چه تصوری از شرایط کنونی دارند؟ شوربختانه رخداد اخیر این پیام را به جامعه القا میکند که اگر چیزی که از آن آگاهی دارید، خلاف چیزی است که حاکمان فکر میکنند، نباید آن را بر زبان آورید؛ حتی اگر آن چیز در نظر شما درست باشد. بهعنوان یک دانشجوی مقاطع مختلف تحصیلی در ایران و فراتر از آن، بهعنوان عضوی از جامعه ایرانی روزانه با افراد زیادی از هر قشری و با هر جایگاه طبقاتی (از استادان دانشگاه گرفته تا افراد خارج از بدنه دولتی) مواجه میشوم که نسبت به برخی مسائل انتقاداتی دارند؛ اما صرفا به دلیل احساس نااطمینانی از بیان آن صرفنظر میکنند. پیامد این وضع نیز یا خروج نخبگان از سرزمین مادریشان میشود یا احساس بیتفاوتی که نمود آن را در انتخابات ریاستجمهوری اخیر شاهد بودهایم. به سخن دیگر در چنین شرایطی آحاد جامعه نقشی در تحولات آن برای خود قائل نبوده و به یک احساس بیتفاوتی و انفعال دچار میشوند و تمایلی برای حضور در رویدادهای سیاسی نظیر انتخابات از خود نشان نمیدهند. چشمانداز جامعهای که افراد آن سهم و نقشی برای خود در آینده آن قائل نیستند، چگونه میتواند روشن، امیدآفرین و الهامبخش باشد؟ برای یک جامعه در حال توسعه و نیازمند تحول، هیچچیز مهلکتر از بیتفاوتی آحاد جامعه نسبتبه مسائل کلان نیست. افراد فعال، دلسوز و اندیشهورز تنها امید و چراغ راه جوامعی هستند که در گذار به توسعه از سایر جوامع عقب ماندهاند و درعینحال مجموعهای از عوامل داخلی و خارجی پایداری آنها را تهدید میکنند. اگرچه خبرهایی از بازگشت عبدالکریمی به شغل خود منتشر شده، اما بار دیگر این نکته به جامعه مخابره شده است که «دانایان فریاد نمیزنند». عبدالکریمیها کم نیستند، اما تا زمانی که بیان سخنانی خلاف تفکر رایج هزینههای گزافی را برای ایشان به دنبال داشته باشد، سکوت را ترجیح میدهند؛ سکوتی که روزمرگی، عدم تحول و تحولخواهی و انفعال را برای افراد جامعه به دنبال خواهد داشت. جامعه منفعل نیز نه میلی برای تغییر در خودش احساس میکند و نه توانی برای ایجاد هرگونه تغییر در خود میبیند.
چندی پیش خبر اخراج بیژن عبدالکریمی در رسانهها منتشر شد. عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد است و در سخنرانیها و مصاحبههای خود در مقام یک معلم دانشگاه انتقادات خود از برخی سیاستهای كشور را همواره با لحنی دلسوزانه و درعینحال صریح بیان میکند. نکته تأسفآور این اتفاق اخراج فردی نظیر عبدالکریمی از سمتش در دانشگاه صرفا بهدلیل بیان نکاتی است که دانش آکادمیک او میگوید درست است و باید بر زبان آورده شوند. دانشگاه همواره باید محل اندیشهورزی، نقد و تحولخواهی جوامع باشد. منشأ هرگونه تحول نیز از یکسو وجود ظرفیت آزاداندیشی و تفکر نقادانه در بین افراد آن و از سویی دیگر وجود روحیه نقدپذیری و تحمل آن در حاکمان است. حال چگونه میتوان در فضایی که فردی اجازه تفکر به شیوهای متفاوت از دیگران را ندارد، شاهد تحول و ترقی بود؟ مگر اساسا فلسفه دانشگاه چیزی غیر از زنده نگهداشتن روح اندیشهورزی و تحولخواهی است؟ افرادی که هرگونه صدای مخالف را برنمیتابند، چه تصوری از شرایط کنونی دارند؟ شوربختانه رخداد اخیر این پیام را به جامعه القا میکند که اگر چیزی که از آن آگاهی دارید، خلاف چیزی است که حاکمان فکر میکنند، نباید آن را بر زبان آورید؛ حتی اگر آن چیز در نظر شما درست باشد. بهعنوان یک دانشجوی مقاطع مختلف تحصیلی در ایران و فراتر از آن، بهعنوان عضوی از جامعه ایرانی روزانه با افراد زیادی از هر قشری و با هر جایگاه طبقاتی (از استادان دانشگاه گرفته تا افراد خارج از بدنه دولتی) مواجه میشوم که نسبت به برخی مسائل انتقاداتی دارند؛ اما صرفا به دلیل احساس نااطمینانی از بیان آن صرفنظر میکنند. پیامد این وضع نیز یا خروج نخبگان از سرزمین مادریشان میشود یا احساس بیتفاوتی که نمود آن را در انتخابات ریاستجمهوری اخیر شاهد بودهایم. به سخن دیگر در چنین شرایطی آحاد جامعه نقشی در تحولات آن برای خود قائل نبوده و به یک احساس بیتفاوتی و انفعال دچار میشوند و تمایلی برای حضور در رویدادهای سیاسی نظیر انتخابات از خود نشان نمیدهند. چشمانداز جامعهای که افراد آن سهم و نقشی برای خود در آینده آن قائل نیستند، چگونه میتواند روشن، امیدآفرین و الهامبخش باشد؟ برای یک جامعه در حال توسعه و نیازمند تحول، هیچچیز مهلکتر از بیتفاوتی آحاد جامعه نسبتبه مسائل کلان نیست. افراد فعال، دلسوز و اندیشهورز تنها امید و چراغ راه جوامعی هستند که در گذار به توسعه از سایر جوامع عقب ماندهاند و درعینحال مجموعهای از عوامل داخلی و خارجی پایداری آنها را تهدید میکنند. اگرچه خبرهایی از بازگشت عبدالکریمی به شغل خود منتشر شده، اما بار دیگر این نکته به جامعه مخابره شده است که «دانایان فریاد نمیزنند». عبدالکریمیها کم نیستند، اما تا زمانی که بیان سخنانی خلاف تفکر رایج هزینههای گزافی را برای ایشان به دنبال داشته باشد، سکوت را ترجیح میدهند؛ سکوتی که روزمرگی، عدم تحول و تحولخواهی و انفعال را برای افراد جامعه به دنبال خواهد داشت. جامعه منفعل نیز نه میلی برای تغییر در خودش احساس میکند و نه توانی برای ایجاد هرگونه تغییر در خود میبیند.