در میانه بضاعت جهان
رضا صدیق
برای همچون منی که از برلین تا نجف، اِچمیاتزین، قونیه، کوالالامپور، ایروان، موصل، بیروت، میلان، اسکشهیر، پاریس و شهرهای میانه راه طریقش را اتراق کرده و در آنها سکنا گزیده است، هجرت نوعی از سبک زندگی است. زندگی دائمالهجرتی که کوچیدنش به دنبال بهانه بیرونی نیست. صرف درک هجرت «سیروا فی الارض» مهمترین دلیل است. رفتن به دنبال چیزی که خود را در آینهاش پیدا کنی یا بازتعریف. به صرف یک بار زندگیکردن و هجرت به یک دیار نیز نمیتوانی ادعای فهم و شناختش را داشته باشی. مثال بارزش همین تهران است. هر بار که از هجرت دیاری به تهران بازمیگردم، آن شهر دیگر همان شهری که ترکش کردهام، نیست و تغییر کرده است؛ چه محیط و خیابانهایش، چه ساکنان و رهگذرانش. به همین دلیل ساده نیز هجرت نه لزوما با هدف شناخت دیار و جغرافیاهای دیگر، بلکه به دلیل شناخت خود در بستر و محیط و بومی دیگر است. سفرنامه نوشتن از جغرافیاهایی که گذر کردهای، نمیتواند ترسیم صحیحی از آن دیار باشد؛ زیرا تو حالا گذرکرده از این دیار، با تویی که این دیار را ترک و عزم دیار دیگر میکنی، فرقها کرده است. به همین سبب نیز هر بار که حتی به آن دیار بازمیگردی، فهم تازهای نسبت به آن پیدا میکنی؛ زیرا نسبت به خویش معرفت بیشتری یافتهای. شاید به همین سبب است که به هجرت خو میکنی. هجرت را راهی برای شناخت خویش مییابی و از این دریچه به بودنت مینگری. بالطبع نیز این سبک زندگی سبب فاصلهگرفتن دیگران از توست؛ زیرا برای آنان، تو ثباتِ بودن نداری و منقطع هستی، پس به مرور از دست میدهی هر آنچه که داشتی را؛ دوستانت را، مایملک و کار و اعتبار و هویتهای دستسازت را، دنیای پرزرقوبرق را و از دست میدهی هر آنچه را که برای آدمیزاد عصر امروز بدل شده به ارزش. چنین است که تکیده و سبک میشوی. از قیود رها میشوی و خویش را بدون قید در پهنه جهانی دایرهوار به تماشا مینشینی. سفرنامه نوشتن به تعبیر عرفی که از ناصرخسرو و دیگران به یادگار مانده، بیشتر توصیف جغرافیا و خاطرات سفر به دیارهاست؛ اما در نگاه تماشاگر نگارنده این خطوط، سفرنامه توصیف ذهن خویش است در جغرافیای جهان؛ توصیفی که مجموعهای از تاریخ شفاهی و مکتوب، تا تجارب و افکار، تا سرگشتگیها و شهود، تا شکستها و قعود، تا عزلتها و روایات واماندنها و تحیر است. پس اگر دنبال سفرنامهای توریستی و لوکس میگردی، خواندن خطوط ستون «تماشاگر» را رها کن؛ اینجا سفری از خویش به خویش است در میانه بضاعت جهان.
برای همچون منی که از برلین تا نجف، اِچمیاتزین، قونیه، کوالالامپور، ایروان، موصل، بیروت، میلان، اسکشهیر، پاریس و شهرهای میانه راه طریقش را اتراق کرده و در آنها سکنا گزیده است، هجرت نوعی از سبک زندگی است. زندگی دائمالهجرتی که کوچیدنش به دنبال بهانه بیرونی نیست. صرف درک هجرت «سیروا فی الارض» مهمترین دلیل است. رفتن به دنبال چیزی که خود را در آینهاش پیدا کنی یا بازتعریف. به صرف یک بار زندگیکردن و هجرت به یک دیار نیز نمیتوانی ادعای فهم و شناختش را داشته باشی. مثال بارزش همین تهران است. هر بار که از هجرت دیاری به تهران بازمیگردم، آن شهر دیگر همان شهری که ترکش کردهام، نیست و تغییر کرده است؛ چه محیط و خیابانهایش، چه ساکنان و رهگذرانش. به همین دلیل ساده نیز هجرت نه لزوما با هدف شناخت دیار و جغرافیاهای دیگر، بلکه به دلیل شناخت خود در بستر و محیط و بومی دیگر است. سفرنامه نوشتن از جغرافیاهایی که گذر کردهای، نمیتواند ترسیم صحیحی از آن دیار باشد؛ زیرا تو حالا گذرکرده از این دیار، با تویی که این دیار را ترک و عزم دیار دیگر میکنی، فرقها کرده است. به همین سبب نیز هر بار که حتی به آن دیار بازمیگردی، فهم تازهای نسبت به آن پیدا میکنی؛ زیرا نسبت به خویش معرفت بیشتری یافتهای. شاید به همین سبب است که به هجرت خو میکنی. هجرت را راهی برای شناخت خویش مییابی و از این دریچه به بودنت مینگری. بالطبع نیز این سبک زندگی سبب فاصلهگرفتن دیگران از توست؛ زیرا برای آنان، تو ثباتِ بودن نداری و منقطع هستی، پس به مرور از دست میدهی هر آنچه که داشتی را؛ دوستانت را، مایملک و کار و اعتبار و هویتهای دستسازت را، دنیای پرزرقوبرق را و از دست میدهی هر آنچه را که برای آدمیزاد عصر امروز بدل شده به ارزش. چنین است که تکیده و سبک میشوی. از قیود رها میشوی و خویش را بدون قید در پهنه جهانی دایرهوار به تماشا مینشینی. سفرنامه نوشتن به تعبیر عرفی که از ناصرخسرو و دیگران به یادگار مانده، بیشتر توصیف جغرافیا و خاطرات سفر به دیارهاست؛ اما در نگاه تماشاگر نگارنده این خطوط، سفرنامه توصیف ذهن خویش است در جغرافیای جهان؛ توصیفی که مجموعهای از تاریخ شفاهی و مکتوب، تا تجارب و افکار، تا سرگشتگیها و شهود، تا شکستها و قعود، تا عزلتها و روایات واماندنها و تحیر است. پس اگر دنبال سفرنامهای توریستی و لوکس میگردی، خواندن خطوط ستون «تماشاگر» را رها کن؛ اینجا سفری از خویش به خویش است در میانه بضاعت جهان.