|

به یاد دکتر شهرام امینیان‌فرد جان شیفته

مینو بدیعی*

یک بعدازظهر نسبتا گرم بهاری بود، یعنی اردیبهشت. این گرما و اینجا در کاخ درندشت سعدآباد که همه چیز حکایت از دورانی را داشت که ظاهرا گذشته بود، اما خود را به رخ می‌کشید، به سمت یکی از کاخ‌ها که جلال و جبروتش را حفظ کرده بود، در برابر کاخ، بنری که حکایت از یک سخنرانی فرهنگی - هنری و یادواره‌ای از استاد حسین بهزاد، مینیاتوریست سرشناس داشت، در برابر این کاخ تعجب می‌کردی، تندیس بلند‌قامت آرش کمانگیر، روح بلند و آزاده مردم این سرزمین را نشان می‌داد؛ در کجا در کاخی که لابد آرزوهای بسیاری از ملت را در خود دفن کرده بود و اینک آرش کمانگیر، اما بنر و کاخ روبه‌رو، حدیث دیگری را ساز می‌کرد که یک شخصیت با اطلاع فرهنگی و هنری درباره آثار پهلوانی ایران‌زمین در نقاشی‌های استاد بهزاد سخن می‌گفت. فکر می‌کردی چه موضوع و سوژه سختی. اما از شهرام امینیان‌فرد هیچ نوع اطلاع و علمی بعید نبود... .

او را تقریبا دو ماه قبل در موزه عباسی دیده بودم با دانش زیاد. نمی‌خواهم فهرست مدارک تحصیلی و تخصص‌هایش را ردیف کنم، اما هرچه از او یادم می‌آید، دانش وسیع در‌باره میراث‌ فرهنگی و هنری ایران‌زمین بود.
در طبقه‌های مختلف موزه عباسی که بخش ایران باستان از دوران بعد از اسلام جدا شده بود، او درباره اشیای عتیقه و یادگارهای نیاکان حرف می‌زد که انگار خودش در آن زمان زندگی می‌کرده است. یک استاد پژوهشگر و به‌تمام صاحب ایده و نظریه، مات و مبهوت مانده بودی؛ ظروف ساخته‌شده در قرون قبل از مادها، در دوره عیلامیان، کاسه‌ها، ابزارهای جنگی، مفرش‌ها، تاج‌های شاهی، سفال‌ها، ظروف زرین و سیمین، جواهرآلات، وسایل زینتی ملکه‌ها و... . به هرکدام که می‌رسیدیم، او توضیحات مفصل می‌داد. پرسیدم: استاد هرکدام از این اشیا به نظر می‌آید تاریخچه مفصلی دارند؟ جواب داد: تاریخچه که چه عرض کنم، خود یک تاریخ هستند و مردم ما اطلاعات کمی درباره اینها دارند. فکر می‌کنند اینها اشیای عتیقه هستند که مثلا باید فروخته شوند و کسانی از آن سود ببرند.
این حرف امینیان‌فرد، مرا به فکر فرو برد که چقدر بی‌اطلاع و ناآگاه هستیم. هفت هزار سال تمدن و تاریخ و میراث فرهنگی و هنری، چقدر بی‌تفاوت هستیم. یعنی ناچاریم، از صبح تا شب به دنبال لقمه‌ای نان و سد جوع و حتی قطره‌ای آب، به کجا سقوط کرده‌ایم؟ فکر آخری را من با صدای بلند گفتم. دکتر امینیان پوزخند تأسف‌آمیزی زد: چه کسی برایش موزه و اشیای تاریخی آن که هرکدام سرنوشتی را بیان می‌کنند، اهمیت دارد. حتی دانشجویان رشته‌های هنری هم برایشان اهمیت ندارد.
جا برای تأسف‌خوردن نبود؛ زیرا دکتر امینیان مشغول توضیح‌دادن اشیای کروی‌شکل شبیه قوری یا کتری امروزی بود که در حدود بیشتر از پنج هزار سال پیش ساخته شده بودند. او می‌گفت: هرچه فکر می‌کنم متوجه نمی‌شوم که با چه ابزار دقیقی این وسیله و شی‌ء را ساخته‌اند؟ چقدر محاسبات ریاضی‌شان دقیق بوده است. او سپس گفت: در این موزه عباسی (که البته بعدها آن را تعطیل کردند)، گنجینه‌ای از این اشیا در زیرزمین آن وجود دارد که من مشغول مطالعه روی تک‌تک آنها هستم.
من در دلم او را تحسین کردم که با اینکه او خودش پژوهشگر میراث فرهنگی و در عین حال متخصص فیزیولوژی پزشکی بود، تا به این حد با دید محققانه به کشف تاریخچه این اشیا رسیدگی می‌کند. در طبقه آثار بعد از اسلام در ایران، وجود شاهنامه‌های خطی و نقاشی‌های مینیاتوری مسحور می‌کرد. قدیمی‌ترین شاهنامه خطی با تصاویر مینیاتوری چشم را خیره می‌کرد که بار دیگر دکتر امینیان اطلاعات لازم را درباره آنها می‌داد و سپس آثار رضا عباسی و سایر هنرمندان نقاش ایرانی که در این هنگام گروهی از دانشجویان آمدند و رشته سخن به آنها برگشت. دکتر امینیان از جوان‌ترین استادانی بود که من در زمینه میراث فرهنگی و هنری و... دیده بودم. او ناگاه پر کشید؛ بیهوده و از سر اندوه بسیار. همه برای او آینده بسیار درخشانی را پیش‌بینی می‌کردند؛ زیرا اهل تحقیق، مطالعه، پژوهش و کار بود. چقدر نابخردانه است که واکسن ویروسی که جان هزاران و شاید میلیون‌ها انسان را در تمامی کره زمین گرفته است، «جان شیفته» او را هم گرفت. برادرش گفت: او بعد از تزریق واکسن کرونا ناگهان دچار تشنج شد و قلب عاشقش که شیفته و واله ایران‌زمین بود از کار ایستاد... .
آخر چرا، چرا و چرا؟

یک بعدازظهر نسبتا گرم بهاری بود، یعنی اردیبهشت. این گرما و اینجا در کاخ درندشت سعدآباد که همه چیز حکایت از دورانی را داشت که ظاهرا گذشته بود، اما خود را به رخ می‌کشید، به سمت یکی از کاخ‌ها که جلال و جبروتش را حفظ کرده بود، در برابر کاخ، بنری که حکایت از یک سخنرانی فرهنگی - هنری و یادواره‌ای از استاد حسین بهزاد، مینیاتوریست سرشناس داشت، در برابر این کاخ تعجب می‌کردی، تندیس بلند‌قامت آرش کمانگیر، روح بلند و آزاده مردم این سرزمین را نشان می‌داد؛ در کجا در کاخی که لابد آرزوهای بسیاری از ملت را در خود دفن کرده بود و اینک آرش کمانگیر، اما بنر و کاخ روبه‌رو، حدیث دیگری را ساز می‌کرد که یک شخصیت با اطلاع فرهنگی و هنری درباره آثار پهلوانی ایران‌زمین در نقاشی‌های استاد بهزاد سخن می‌گفت. فکر می‌کردی چه موضوع و سوژه سختی. اما از شهرام امینیان‌فرد هیچ نوع اطلاع و علمی بعید نبود... .

او را تقریبا دو ماه قبل در موزه عباسی دیده بودم با دانش زیاد. نمی‌خواهم فهرست مدارک تحصیلی و تخصص‌هایش را ردیف کنم، اما هرچه از او یادم می‌آید، دانش وسیع در‌باره میراث‌ فرهنگی و هنری ایران‌زمین بود.
در طبقه‌های مختلف موزه عباسی که بخش ایران باستان از دوران بعد از اسلام جدا شده بود، او درباره اشیای عتیقه و یادگارهای نیاکان حرف می‌زد که انگار خودش در آن زمان زندگی می‌کرده است. یک استاد پژوهشگر و به‌تمام صاحب ایده و نظریه، مات و مبهوت مانده بودی؛ ظروف ساخته‌شده در قرون قبل از مادها، در دوره عیلامیان، کاسه‌ها، ابزارهای جنگی، مفرش‌ها، تاج‌های شاهی، سفال‌ها، ظروف زرین و سیمین، جواهرآلات، وسایل زینتی ملکه‌ها و... . به هرکدام که می‌رسیدیم، او توضیحات مفصل می‌داد. پرسیدم: استاد هرکدام از این اشیا به نظر می‌آید تاریخچه مفصلی دارند؟ جواب داد: تاریخچه که چه عرض کنم، خود یک تاریخ هستند و مردم ما اطلاعات کمی درباره اینها دارند. فکر می‌کنند اینها اشیای عتیقه هستند که مثلا باید فروخته شوند و کسانی از آن سود ببرند.
این حرف امینیان‌فرد، مرا به فکر فرو برد که چقدر بی‌اطلاع و ناآگاه هستیم. هفت هزار سال تمدن و تاریخ و میراث فرهنگی و هنری، چقدر بی‌تفاوت هستیم. یعنی ناچاریم، از صبح تا شب به دنبال لقمه‌ای نان و سد جوع و حتی قطره‌ای آب، به کجا سقوط کرده‌ایم؟ فکر آخری را من با صدای بلند گفتم. دکتر امینیان پوزخند تأسف‌آمیزی زد: چه کسی برایش موزه و اشیای تاریخی آن که هرکدام سرنوشتی را بیان می‌کنند، اهمیت دارد. حتی دانشجویان رشته‌های هنری هم برایشان اهمیت ندارد.
جا برای تأسف‌خوردن نبود؛ زیرا دکتر امینیان مشغول توضیح‌دادن اشیای کروی‌شکل شبیه قوری یا کتری امروزی بود که در حدود بیشتر از پنج هزار سال پیش ساخته شده بودند. او می‌گفت: هرچه فکر می‌کنم متوجه نمی‌شوم که با چه ابزار دقیقی این وسیله و شی‌ء را ساخته‌اند؟ چقدر محاسبات ریاضی‌شان دقیق بوده است. او سپس گفت: در این موزه عباسی (که البته بعدها آن را تعطیل کردند)، گنجینه‌ای از این اشیا در زیرزمین آن وجود دارد که من مشغول مطالعه روی تک‌تک آنها هستم.
من در دلم او را تحسین کردم که با اینکه او خودش پژوهشگر میراث فرهنگی و در عین حال متخصص فیزیولوژی پزشکی بود، تا به این حد با دید محققانه به کشف تاریخچه این اشیا رسیدگی می‌کند. در طبقه آثار بعد از اسلام در ایران، وجود شاهنامه‌های خطی و نقاشی‌های مینیاتوری مسحور می‌کرد. قدیمی‌ترین شاهنامه خطی با تصاویر مینیاتوری چشم را خیره می‌کرد که بار دیگر دکتر امینیان اطلاعات لازم را درباره آنها می‌داد و سپس آثار رضا عباسی و سایر هنرمندان نقاش ایرانی که در این هنگام گروهی از دانشجویان آمدند و رشته سخن به آنها برگشت. دکتر امینیان از جوان‌ترین استادانی بود که من در زمینه میراث فرهنگی و هنری و... دیده بودم. او ناگاه پر کشید؛ بیهوده و از سر اندوه بسیار. همه برای او آینده بسیار درخشانی را پیش‌بینی می‌کردند؛ زیرا اهل تحقیق، مطالعه، پژوهش و کار بود. چقدر نابخردانه است که واکسن ویروسی که جان هزاران و شاید میلیون‌ها انسان را در تمامی کره زمین گرفته است، «جان شیفته» او را هم گرفت. برادرش گفت: او بعد از تزریق واکسن کرونا ناگهان دچار تشنج شد و قلب عاشقش که شیفته و واله ایران‌زمین بود از کار ایستاد... .
آخر چرا، چرا و چرا؟

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها