|

رازهای پس از مرگ

شرق: «داوید و ادوارد» عنوان نمایش‌نامه‌ای است از لیونل گلدشتاین که به‌تازگی با ترجمه محمدرضا خاکی در نشر روزبهان منتشر شده است. خاکی در سال‌های اخیر آثاری قابل‌توجه از نمایش‌نامه‌نویسان امروزی به فارسی برگردانده که این نیز یکی از آنها است.
لیونل گلدشتاین در سال 1935 در لندن متولد شده و امروز هم در همین شهر زندگی می‌کند. تحصیلات ابتدایی او به‌خاطر وقوع جنگ دوم جهانی با وقفه روبه‌رو شد و ترک لندن به دلیل بمباران‌های هوایی باعث شد که او تا ده‌سالگی نتواند به‌طور منظم به مدرسه برود. پس از جنگ هم، به خاطر مشکلات مالی، زندگی نامنظم و عدم سکونت ثابت و همچنین ورود دیرهنگام به مدرسه، گلدشتاین نتوانست شرایط لازم برای رفتن به مدرسه را پیدا کند و از‌این‌رو تحصیل را رها کرد و از پانزده‌سالگی مشغول به کار شد. از آن پس او در موقعیت‌های شغلی متفاوتی مشغول به کار شد؛ از رانندگی اتوبوس گرفته تا آرایشگر و پوست‌فروش. اما آنچه باعث شد گلدشتاین فرصتی برای نوشتن پیدا کند، ورود او به نیروی دریایی تجارتی بریتانیا بود. در این دوره او توانست در زمان‌های بی‌کاری و استراحت به نوشتن مشغول شود. او در آغاز داستان‌های کوتاه نوشت و از سال 1962 به بعد مشغول نوشتن داستان‌های بلند شد.
پس از مدتی گلدشتاین به نمایش‌نامه‌نویسی هم روی آورد. در سال 1979 او در یکی از مسابقات نمایش‌نامه‌نویسی تلویزیون بی‌بی‌سی برنده شد و اولین قرارداد کاری‌اش را با این رسانه امضا کرد. پس از آن، به نوشتن نمایش‌نامه و سناریوی فیلم برای تلویزیون پرداخت و آثارش از‌جمله در تلویزیون‌های بریتانیا و گرانادا و در تایمز پخش شدند. پس از این دوره گلدشتاین تعدادی رمان و همچنین داستان‌هایی برای کودکان هم نوشت. نخستین رمان او به نام «جلاد» در سال 1980 برای یک فیلم تلویزیونی تنظیم و اجرا شد. در سال 1991 نیز رمان دیگری از او با عنوان «مرد قبل از دیروز» با اقبال خوب خوانندگان روبه‌رو شد.
اما نمایش‌نامه «داوید و ادوارد» در سال 1984 ضبط و پخش شد و جایزه بهترین نمایش‌نامه و بهترین اجرای تئاتر تلویزیونی همان سال را به دست آورد. این نمایش‌نامه از آن زمان تا امروز به زبان‌های متعددی ترجمه شده و در کشورهای مختلفی اجرا شده است. «داوید و ادوارد» روایتی است که موقعیت انسانی بغرنجی را به تصویر کشیده و البته طنزی درونی در تمام طول نمایش‌نامه دیده می‌شود.
«داوید و ادوارد» نمایش‌نامه‌ای است در چهار صحنه با دو شخصیت: داوید هالپرن و ادوارد جانسون. صحنه آغازین نمایش در گورستان است. داوید هالپرن که مردی حدودا هفتادساله است، به قبری نگاه می‌کند که در مرکز صحنه قرار دارد. این قبر همسر او است که به‌تازگی مرده و دفنش کرده‌اند. او از دیگران می‌خواهد که چند لحظه‌ای او را تنها بگذارند تا با همسر تازه‌درگذشته‌اش صحبت کند. او در حالی که کاملا غمگین و افسرده است می‌گوید: «فلو... من... من... دلم می‌خواد بهت بگم... فلو... می‌دونم که من شوهر خیلی خوبی برات نبودم... ولی خب، در مجموع ما زندگی خوبی داشتیم. زندگی خوبی بود، مگه نه؟ من هر کاری از دستم برمی‌اومد برات می‌کردم، فلو...». در همین موقعیت مردی دیگر به صحنه وارد می‌شود و این دو با هم روبه‌رو می‌شوند. مواجه‌شدن این دو مرد در این موقعیت، وضعیت دشواری پدید می‌آورد که توضیحش برای مرد تازه‌وارد، جانسون، آسان نیست. هالپرن در ابتدا تلاش می‌کند به جانسون بفهماند که قبر را اشتباهی گرفته و در اینجا همسر او دفن شده است اما جانسون با سماجت سعی می‌کند به هالپرن بفهماند که اشتباهی در کار نیست و او برای ادای احترام و به رسم قدرشناسی در اینجا حاضر شده است. جانسون به هالپرن می‌گوید که او دوستی قدیمی است و باید حتما با هالپرن صحبت کند. هالپرن می‌پذیرد اما دیدار و گفت‌وگو را به موقعیتی مناسب‌تر منوط می‌کند. در صحنه دوم نمایش، این دو در نیمکتی در پارک با یکدیگر قرار ملاقات گذاشته‌اند و حالا قرار است درباره اینکه جانسون کیست و از کجا هالپرن و همسرش را می‌شناخته صحبت کنند. در اینجاست که رازی سربه‌مهر که چند دهه از عمرش می‌گذرد سر باز می‌کند و این مقدمه‌ای می‌شود برای اینکه رازهای دیگری نیز آشکار شوند. داوید و ادوارد اگرچه در آغاز در موقعیتی متخاصم قرار دارند اما در پایان کنار هم قرار می‌گیرند و رابطه‌ای انسانی میان‌شان برقرار می‌شود. لیونل گلدشتاین در این نمایش‌نامه از زاویه‌ای دیگر به موقعیت‌ها و روابط انسانی نگریسته و تلاش کرده به جزئیاتی بپردازد که معمولا نادیده گرفته می‌شوند. «داوید و ادوارد» اوین نمایش‌نامه‌ای است که از گلدشتاین به فارسی منتشر شده است.

شرق: «داوید و ادوارد» عنوان نمایش‌نامه‌ای است از لیونل گلدشتاین که به‌تازگی با ترجمه محمدرضا خاکی در نشر روزبهان منتشر شده است. خاکی در سال‌های اخیر آثاری قابل‌توجه از نمایش‌نامه‌نویسان امروزی به فارسی برگردانده که این نیز یکی از آنها است.
لیونل گلدشتاین در سال 1935 در لندن متولد شده و امروز هم در همین شهر زندگی می‌کند. تحصیلات ابتدایی او به‌خاطر وقوع جنگ دوم جهانی با وقفه روبه‌رو شد و ترک لندن به دلیل بمباران‌های هوایی باعث شد که او تا ده‌سالگی نتواند به‌طور منظم به مدرسه برود. پس از جنگ هم، به خاطر مشکلات مالی، زندگی نامنظم و عدم سکونت ثابت و همچنین ورود دیرهنگام به مدرسه، گلدشتاین نتوانست شرایط لازم برای رفتن به مدرسه را پیدا کند و از‌این‌رو تحصیل را رها کرد و از پانزده‌سالگی مشغول به کار شد. از آن پس او در موقعیت‌های شغلی متفاوتی مشغول به کار شد؛ از رانندگی اتوبوس گرفته تا آرایشگر و پوست‌فروش. اما آنچه باعث شد گلدشتاین فرصتی برای نوشتن پیدا کند، ورود او به نیروی دریایی تجارتی بریتانیا بود. در این دوره او توانست در زمان‌های بی‌کاری و استراحت به نوشتن مشغول شود. او در آغاز داستان‌های کوتاه نوشت و از سال 1962 به بعد مشغول نوشتن داستان‌های بلند شد.
پس از مدتی گلدشتاین به نمایش‌نامه‌نویسی هم روی آورد. در سال 1979 او در یکی از مسابقات نمایش‌نامه‌نویسی تلویزیون بی‌بی‌سی برنده شد و اولین قرارداد کاری‌اش را با این رسانه امضا کرد. پس از آن، به نوشتن نمایش‌نامه و سناریوی فیلم برای تلویزیون پرداخت و آثارش از‌جمله در تلویزیون‌های بریتانیا و گرانادا و در تایمز پخش شدند. پس از این دوره گلدشتاین تعدادی رمان و همچنین داستان‌هایی برای کودکان هم نوشت. نخستین رمان او به نام «جلاد» در سال 1980 برای یک فیلم تلویزیونی تنظیم و اجرا شد. در سال 1991 نیز رمان دیگری از او با عنوان «مرد قبل از دیروز» با اقبال خوب خوانندگان روبه‌رو شد.
اما نمایش‌نامه «داوید و ادوارد» در سال 1984 ضبط و پخش شد و جایزه بهترین نمایش‌نامه و بهترین اجرای تئاتر تلویزیونی همان سال را به دست آورد. این نمایش‌نامه از آن زمان تا امروز به زبان‌های متعددی ترجمه شده و در کشورهای مختلفی اجرا شده است. «داوید و ادوارد» روایتی است که موقعیت انسانی بغرنجی را به تصویر کشیده و البته طنزی درونی در تمام طول نمایش‌نامه دیده می‌شود.
«داوید و ادوارد» نمایش‌نامه‌ای است در چهار صحنه با دو شخصیت: داوید هالپرن و ادوارد جانسون. صحنه آغازین نمایش در گورستان است. داوید هالپرن که مردی حدودا هفتادساله است، به قبری نگاه می‌کند که در مرکز صحنه قرار دارد. این قبر همسر او است که به‌تازگی مرده و دفنش کرده‌اند. او از دیگران می‌خواهد که چند لحظه‌ای او را تنها بگذارند تا با همسر تازه‌درگذشته‌اش صحبت کند. او در حالی که کاملا غمگین و افسرده است می‌گوید: «فلو... من... من... دلم می‌خواد بهت بگم... فلو... می‌دونم که من شوهر خیلی خوبی برات نبودم... ولی خب، در مجموع ما زندگی خوبی داشتیم. زندگی خوبی بود، مگه نه؟ من هر کاری از دستم برمی‌اومد برات می‌کردم، فلو...». در همین موقعیت مردی دیگر به صحنه وارد می‌شود و این دو با هم روبه‌رو می‌شوند. مواجه‌شدن این دو مرد در این موقعیت، وضعیت دشواری پدید می‌آورد که توضیحش برای مرد تازه‌وارد، جانسون، آسان نیست. هالپرن در ابتدا تلاش می‌کند به جانسون بفهماند که قبر را اشتباهی گرفته و در اینجا همسر او دفن شده است اما جانسون با سماجت سعی می‌کند به هالپرن بفهماند که اشتباهی در کار نیست و او برای ادای احترام و به رسم قدرشناسی در اینجا حاضر شده است. جانسون به هالپرن می‌گوید که او دوستی قدیمی است و باید حتما با هالپرن صحبت کند. هالپرن می‌پذیرد اما دیدار و گفت‌وگو را به موقعیتی مناسب‌تر منوط می‌کند. در صحنه دوم نمایش، این دو در نیمکتی در پارک با یکدیگر قرار ملاقات گذاشته‌اند و حالا قرار است درباره اینکه جانسون کیست و از کجا هالپرن و همسرش را می‌شناخته صحبت کنند. در اینجاست که رازی سربه‌مهر که چند دهه از عمرش می‌گذرد سر باز می‌کند و این مقدمه‌ای می‌شود برای اینکه رازهای دیگری نیز آشکار شوند. داوید و ادوارد اگرچه در آغاز در موقعیتی متخاصم قرار دارند اما در پایان کنار هم قرار می‌گیرند و رابطه‌ای انسانی میان‌شان برقرار می‌شود. لیونل گلدشتاین در این نمایش‌نامه از زاویه‌ای دیگر به موقعیت‌ها و روابط انسانی نگریسته و تلاش کرده به جزئیاتی بپردازد که معمولا نادیده گرفته می‌شوند. «داوید و ادوارد» اوین نمایش‌نامه‌ای است که از گلدشتاین به فارسی منتشر شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها