اقتباسی نمایشی از اسکات فیتز جرالد
شرق: اسکات فیتز جرالد به واسطه رمان مشهورش، «گتسبی بزرگ» که آن را دومین رمان بزرگ قرن بیستم نامیدهاند، شهرتی جهانی دارد. این رمان به دوران رونق اقتصادی آمریکا مربوط بوده و روایتی است از مردی هیچزاده اهل هیچآباد که کنایهای است از تام، دیگر شخصیت داستان که سراسر رمان درپی کشف رازورمز گتسبی است. «گتسبی بزرگ» داستانی سرراست دارد و برخی منتقدان آن را داستان کوتاه بسیار بلندی درباره مردی خودساخته نامیدهاند. «گتسبی بزرگ» از زمان انتشارش بسیار مورد توجه بوده و مورد اقتباسهای سینمایی مختلفی هم قرار گرفته است.
اما فیتز جرالد آثار دیگری هم دارد که اگرچه شهرتشان به اندازه «گتسبی بزرگ» نیست، اما داستانهایی خواندنی و حائز اهمیتاند. «لطف است شب» یکی از این داستانها است که این نیز مورد اقتباس قرار گرفته و براساس آن نمایشنامهای با همین عنوان توسط سایمن لوی نوشته شده است. این نمایشنامه این روزها با ترجمه پرهام آلداود در نشر نی منتشر شده است. مترجم در ابتدای کتاب به این نکته اشاره کرده که «لطیف است شب» یکی از مهمترین و درعینحال قدرنادیدهترین رمانهای دهه ۱۹۳۰ است. فیتز جرالد پس از انتشار «گتسبی بزرگ» در سال ۱۹۲۵، با شور و انگیزهای زیاد به سراغ رمان جدیدش رفت؛ رمانی که میخواست «فرم، ایده و ساختار نویی داشته باشد و راه کسانی چون جیمز جویس و رمان سترگش یولیسیز یا همان اولیس را ادامه دهد».
«لطیف است شب» در سال ۱۹۳۴ منتشر شد اما برخلاف تصور شباهت زیادی به طرح اولیهاش نداشت: «فیتز جرالد در زمان شروع نگارش رمان همراه همسرش زلدا بین پاریس و ساحل مرفهنشین ریویرا در جنوب فرانسه در رفتوآمد بود. سبک زندگی فیتز جرالد و دیگر آمریکاییهای حاضر در آنجا (مانند جرالد و سارا مورفی که فیتز جرالد در نگارش «لطیف است شب» از داستان زندگیشان بهره برد و رمان را هم به آنها تقدیم کرد) مبتنی بود بر لذتجویی و شوروحال و بریزوبپاش عصر جاز، عصری که هرچند تحت تأثیر ترومای جنگ ویرانگر جهانی قرار داشت، نویدبخش آزادی و انرژی و سرشار از شور موسیقی و رقص نیز بود. اما چند سال بعد دنیا دیگرگون شد. بازگشت فیتز جرالدها به آمریکا مقارن شد با شروع بزرگترین رکود اقتصادی تاریخ کشور، وابستگی فیتز جرالد به الکل و بیماری روانی زلدا که به بستریشدن طولانیمدت او انجامید». در همه این زمان فیتز جرالد به بازنویسی رمانش مشغول بود.
«لطیف است شب» از سیری خطی پیروی نمیکند. رمان به سه بخش تقسیم شده است؛ بخش اولش در سال ۱۹۲۵، بخش دوم در سال ۱۹۱۷ و بخش آخر آن چند سال بعد از بخش اول، در اوایل دهه ۱۹۳۰ اتفاق میافتد. مترجم اثر درباره بازخوردهای رمان نوشته است: «این ساختار غیرخطی و نامتعارف انتقادهای زیادی را سبب شد، به حدی که در یکی از ویراستهایی که پس از مرگ فیتز جرالد به چاپ رسید، جای بخش اول و دوم کتاب عوض شد؛ اما این تغییر چند سال بعد از مقبولیت افتاد و از آن پس کتاب با همان ساختار موردنظر فیتز جرالد چاپ شد».
سایمون لوی در نمایشنامه اقتباسیاش، دو بخش اول کتاب را به شیوهای خلاقانه و سیال درهم ترکیب کرده و سیر نمایش را با پس و پیشرفتن مدام بین گذشته و حال پیش برده است. به عبارتی، بخشی از نمایشنامه در خاطرات شخصیت اصلی آن میگذرد. نمایشنامه لوی پس از انتشار با استقبال خوبی روبهرو شد و جایزههای زیادی برای نویسندهاش بههمراه آورد. نمایش اولینبار در دوم مارس ۱۹۹۵ به کارگردانی هایدی هلن دیویس و استیون سکس در تئاتر فانتین لسآنجلس به روی صحنه رفت. در بخشی از نمایشنامه میخوانیم:
«دیک: حتی فرصت خداحافظی هم نداشتم. این کارت زشت بود، دوست من. نباید دیگرانو با مرگ غافلگیر کرد. چند روز پیش یه تلگراف گرفتم، اِیب. پدرم مرده. بازی روزگارو میبینی؟ هفتادوپنج ساله. قلبش از حرکت ایستاده. تو به چشم به هم زدن! تو دستشویی از پا دراومده. تنها. زیاد عمر کرد. ولی ناراحتم که تنها مرد... مثل تو... تنها خودتو روی زمین کشیدی... من هم پیشت نبودم. پدرم منو جوری تربیت کرد که باور داشته باشم چیزی بالاتر از شرافت و نزاکت و شجاعت وجود نداره. ولی هیچکدوم اینها آدمو برای همچین چیزی آماده نمیکنن... همچین چیزی... حالم داره به هم میخوره... این مقدار خشم و کینهجویی... این چیزهای پوچ، بینهایت پوچ... از دست جفتتون عصبانیام. شنیدین چی گفتم؟ از دست جفتتون عصبانیام. این حجم بزرگو تو وجود من اشغال میکنین و یهو میرین! حالا من باید چه غلطی بکنم؟ هان؟ هر دوتونو دوست داشتم».
شرق: اسکات فیتز جرالد به واسطه رمان مشهورش، «گتسبی بزرگ» که آن را دومین رمان بزرگ قرن بیستم نامیدهاند، شهرتی جهانی دارد. این رمان به دوران رونق اقتصادی آمریکا مربوط بوده و روایتی است از مردی هیچزاده اهل هیچآباد که کنایهای است از تام، دیگر شخصیت داستان که سراسر رمان درپی کشف رازورمز گتسبی است. «گتسبی بزرگ» داستانی سرراست دارد و برخی منتقدان آن را داستان کوتاه بسیار بلندی درباره مردی خودساخته نامیدهاند. «گتسبی بزرگ» از زمان انتشارش بسیار مورد توجه بوده و مورد اقتباسهای سینمایی مختلفی هم قرار گرفته است.
اما فیتز جرالد آثار دیگری هم دارد که اگرچه شهرتشان به اندازه «گتسبی بزرگ» نیست، اما داستانهایی خواندنی و حائز اهمیتاند. «لطف است شب» یکی از این داستانها است که این نیز مورد اقتباس قرار گرفته و براساس آن نمایشنامهای با همین عنوان توسط سایمن لوی نوشته شده است. این نمایشنامه این روزها با ترجمه پرهام آلداود در نشر نی منتشر شده است. مترجم در ابتدای کتاب به این نکته اشاره کرده که «لطیف است شب» یکی از مهمترین و درعینحال قدرنادیدهترین رمانهای دهه ۱۹۳۰ است. فیتز جرالد پس از انتشار «گتسبی بزرگ» در سال ۱۹۲۵، با شور و انگیزهای زیاد به سراغ رمان جدیدش رفت؛ رمانی که میخواست «فرم، ایده و ساختار نویی داشته باشد و راه کسانی چون جیمز جویس و رمان سترگش یولیسیز یا همان اولیس را ادامه دهد».
«لطیف است شب» در سال ۱۹۳۴ منتشر شد اما برخلاف تصور شباهت زیادی به طرح اولیهاش نداشت: «فیتز جرالد در زمان شروع نگارش رمان همراه همسرش زلدا بین پاریس و ساحل مرفهنشین ریویرا در جنوب فرانسه در رفتوآمد بود. سبک زندگی فیتز جرالد و دیگر آمریکاییهای حاضر در آنجا (مانند جرالد و سارا مورفی که فیتز جرالد در نگارش «لطیف است شب» از داستان زندگیشان بهره برد و رمان را هم به آنها تقدیم کرد) مبتنی بود بر لذتجویی و شوروحال و بریزوبپاش عصر جاز، عصری که هرچند تحت تأثیر ترومای جنگ ویرانگر جهانی قرار داشت، نویدبخش آزادی و انرژی و سرشار از شور موسیقی و رقص نیز بود. اما چند سال بعد دنیا دیگرگون شد. بازگشت فیتز جرالدها به آمریکا مقارن شد با شروع بزرگترین رکود اقتصادی تاریخ کشور، وابستگی فیتز جرالد به الکل و بیماری روانی زلدا که به بستریشدن طولانیمدت او انجامید». در همه این زمان فیتز جرالد به بازنویسی رمانش مشغول بود.
«لطیف است شب» از سیری خطی پیروی نمیکند. رمان به سه بخش تقسیم شده است؛ بخش اولش در سال ۱۹۲۵، بخش دوم در سال ۱۹۱۷ و بخش آخر آن چند سال بعد از بخش اول، در اوایل دهه ۱۹۳۰ اتفاق میافتد. مترجم اثر درباره بازخوردهای رمان نوشته است: «این ساختار غیرخطی و نامتعارف انتقادهای زیادی را سبب شد، به حدی که در یکی از ویراستهایی که پس از مرگ فیتز جرالد به چاپ رسید، جای بخش اول و دوم کتاب عوض شد؛ اما این تغییر چند سال بعد از مقبولیت افتاد و از آن پس کتاب با همان ساختار موردنظر فیتز جرالد چاپ شد».
سایمون لوی در نمایشنامه اقتباسیاش، دو بخش اول کتاب را به شیوهای خلاقانه و سیال درهم ترکیب کرده و سیر نمایش را با پس و پیشرفتن مدام بین گذشته و حال پیش برده است. به عبارتی، بخشی از نمایشنامه در خاطرات شخصیت اصلی آن میگذرد. نمایشنامه لوی پس از انتشار با استقبال خوبی روبهرو شد و جایزههای زیادی برای نویسندهاش بههمراه آورد. نمایش اولینبار در دوم مارس ۱۹۹۵ به کارگردانی هایدی هلن دیویس و استیون سکس در تئاتر فانتین لسآنجلس به روی صحنه رفت. در بخشی از نمایشنامه میخوانیم:
«دیک: حتی فرصت خداحافظی هم نداشتم. این کارت زشت بود، دوست من. نباید دیگرانو با مرگ غافلگیر کرد. چند روز پیش یه تلگراف گرفتم، اِیب. پدرم مرده. بازی روزگارو میبینی؟ هفتادوپنج ساله. قلبش از حرکت ایستاده. تو به چشم به هم زدن! تو دستشویی از پا دراومده. تنها. زیاد عمر کرد. ولی ناراحتم که تنها مرد... مثل تو... تنها خودتو روی زمین کشیدی... من هم پیشت نبودم. پدرم منو جوری تربیت کرد که باور داشته باشم چیزی بالاتر از شرافت و نزاکت و شجاعت وجود نداره. ولی هیچکدوم اینها آدمو برای همچین چیزی آماده نمیکنن... همچین چیزی... حالم داره به هم میخوره... این مقدار خشم و کینهجویی... این چیزهای پوچ، بینهایت پوچ... از دست جفتتون عصبانیام. شنیدین چی گفتم؟ از دست جفتتون عصبانیام. این حجم بزرگو تو وجود من اشغال میکنین و یهو میرین! حالا من باید چه غلطی بکنم؟ هان؟ هر دوتونو دوست داشتم».