|

حقیقتِ غریب‌تر از قصۀ ساخته

دو گزارش از ابراهیم گلستان در «برخوردها در زمانۀ برخورد»

شرق: چنان‌که ابراهیم گلستان نوشته است کتابِ «برخوردها در زمانۀ برخورد» او، از با‌هم‌آوردنِ دو گزارش درمی‌آید که او سال‌ها پیش نوشته بوده از آغاز پیشامد برجسته‌ای که زمانی کوتاه پیش‌تر از آن نوشتن‌ها روی داده بود. این کتاب که تنها چند روزی است در نشر بازتاب‌نگار منتشر شده، در حکمِ خاطره‌نویسی یا نوعی تاریخ روایی است. اما روایت مستند و خاطره‌محوری که به دستِ و زبان نویسنده‌ای در قد و قامتِ ابراهیم گلستان نوشته شده باشد بی‌تردید از چنان فضاسازی و قدرت روایی و زبانی برخوردار است که به ادبیات و داستان تنه می‌زند. دو گزارشی که ابراهیم گلستان از آن سخن می‌گوید به نقل از خود او، «شاید در نگاه اول از هم جدا و به هم بی‌ربط به دیده بیایند هرچند هر دو با هم در فاصله کوتاهی بستگی دارند به همان رویداد مهم و وسیع و یگانه‌ای که شد سازندۀ آینده‌ای متفاوت از گذشته برای ایران و همسایگانش، و برای کل وضع سیاسی و صف‌آرایی اجتماعیِ جهانی». گلستان از ملی‌شدن نفت ایران سخن می‌گوید که خودش در بطنِ رویدادهای آن دوره حضور پررنگ داشته و به‌نوعی از این واقعه و تأثیر و تأثرات آن نوشته و فیلم ساخته است. «این رویداد ملی‌شدن، یا درست‌تر گفته شود ملی‌کردن صنعت نفت ایران بود که از روزهای پایانی سال 1950 به تقویم عمومی مرسوم در دنیا، شکل‌ پذیریش در صحن خود کشور ایران بود و نیروی اجرایش از هماهنگیِِ بی‌سابقه‌ای که انگار یکی‌شدنِ خواست مردم ایران بود. هرچند که در این اندکی شک وجود دارد که واقعاً و کاملاً و منحصراً چنین بوده باشد. ولی چنین یکی‌بودنِ خواست و اندیشۀ یک ملت عملاً و شدیداً پیدا شده بود و بسیار اثرگذار، و به‌نوعی ماندگار هم شده بود و جا گرفته بود در جمع کوشش برای برقراری نظام جهانیِ دیگری». گلستان معتقد است اجرای این هماهنگی که حاصل اقتضاهای جهانی بود در همان نیمه دوم قرن بیستم شتاب و قدرت گرفت «چندان که سبب حادثه‌ها و قرارهای کم‌پای تازه شد -و هم‌چنین پایۀ رشدِ هوش‌ها و خِردها، و پیشرفت‌ها و کارایی‌ها و ناکامی‌ها و قرارها، و کج‌روی‌های فردی و گروهی و اجتماعیِ تاریخ‌ساز- که به پیش کشانید و بنیان و بهره‌های نو داد و اُفت‌ها و آسیب‌هایی را سبب شد که نتوانستند و نمی‌توانستند یک‌سان و بی‌تغییر بمانند -که هیچ‌چیز یک‌سان و بی‌تغییر نمی‌ماند، هیچ، جز همان نفس خود تغییر، که در حرکت رشد عمومی، و از حرکت عمومی در زمان و زمانۀ رشد شرایط، و از رشد توان درک انسانیِ شرایط پیش می‌آید- و ناچار دیر یا زود پیش می‌آید در تاریخ، که حکایت گذار و یادِ گذشتن زمانه است و جامعه‌ها که حاصل همان خود شکل‌پذیری و تغییر است و پویاست. و گرداننده فکر و رفتارهاست در کار رشد و تحول و تجربه‌اندوزی مایه‌ها و جنبش‌ها و شکل‌ها، و صورت‌پذیری و پیکره‌گیری اندیشه. و برداشت‌های پیوسته جنبنده، رونده، که گاه به آهستگی خزنده‌اند و گاه به میان جهنده».
این مقدمه ادامه دارد و بعد، روایتِ گلستان از آن دوران یا به تعبیر خودش گزارش آن روزها، با توصیفِ داستانی آغاز می‌شود: «تقویم می‌گفت در زمستانیم اما گرما و حالت هوا بهاری بود. در چشم‌انداز چیزی نبود جز خط سبزِ تارِ گردآلود از نخل‌های حاشیۀ شط دور با دشت صاف که در خاک آن نمک راهی به ریشه و روییدنی نداده بود و خاک، پف کرده از نم و نم بعد پیش آفتاب خشکیده، پوک بود و قشر نازکش از کم‌ترین فشار قدم می‌شکست، پا در آن فرو می‌رفت. محله‌ای که من در آن اتاق داشتم میان آن بیابان بود، محلۀ اتاق‌های خالی بسیار، دور از شهر». و ابراهیم گلستان خواسته بود در آن محلۀ «اتاق‌های خالی بسیار»، اتاق داشته باشد چون درست دور از شهر بود و دور از بو و دود و صدا و رفت‌وآمدها و بندر و اداره‌ها و ساکنان معدودی داشت و کارمندان شرکتی که اول صبح می‌رفتند سر کار و یا برمی‌گشتند از کارهای «شب‌نوبت» برای خوابیدن. «آن‌جا، تمام روز، دنیای خالیِ ساکت بود. اتاقم فقط برای خواندن و نوشتن بود، جایی که خانه بود جای دیگر بود». کار اداری گلستان در آن روزها از غروب شروع می‌شد تا نیمه‌شب و همین فرصتی فراهم کرده بود تا او از صبح تا ظهر در اتاقِ ساکتش به سرگرم خواندن و نوشتن یا به قولِ خودش گاه خط‌زدن و دور‌انداختنِ نوشته‌هایش باشد. روایت گلستان خیلی زود با ضرباهنگی تند می‌رسد به آبادان و شرکت نفت و انگلیسی‌هایی که آنجا رفت‌وآمد داشتند و بحث‌های ادبی و مصدق و حزب توده و بعد می‌رسد به «مردم عادی»، «زن‌های مقنعه‌به‌سرِ پابرهنه که با چشم‌های گزنده و گیرا و ابروان خال‌کوبیِ به‌هم‌رسیده‌شان تجسم تسلیمِ بی‌اعتنا یا اعتیادِ ناگزیر به فقر و مشقت مسلط بر معاش آدمی بودند»، و «مردان خشکِ سوختۀ خسته، مردم عادی، مردم عادی». و گلستان با همین «مردم عادی»، دو گزارش خود از آن روزها را به آخر می‌رساند. چنان‌که در وصفِ کتاب هم آمده «حقیقت همیشه غریب است، غریب‌تر از قصۀ ساخته». و این کتاب، فقط از حقیقت از واقعیت است که می‌گوید. گلستان این کتاب را در سال 1336 تمام می‌کند و در این مدت هر‌بار به دلیلی او از انتشار آن سر باز زده بود: «می‌شد آن را از زیر ساطور دوره سیاه تیمور بختیاری کمابیش سالم درآورد... اما متن آن، به گمانم، ضرر می‌زد به اعتبار خطاکار یک استاد که به حد شگفت‌انگیزی عقل، و بسط رتبۀ استادی را واداده بود به کارها و مسائل دیگر و مخدوش، تا صنعت سنگینی را اداره کند. اما در حال آماده‌گردیدن کتاب جریانی را هم به راه انداخته بود که من درآمدن احتمالی کتاب را نوعی لطمه رساندن به عزت، و به کار و کفایت کار او دیدم. و نکردم.» بیست سال بعد هم که به گفته گلستان، وضع تا حدی بازتر می‌شود باز به این فکر می‌افتد که درآوردن کتاب صدمه‌ای باشد به کارهای مهم‌تر... «کتاب پیش خودم ماند تا آن زمان که درآید، هرجا که درآید. و وقتی که درآید جایی خواهد داشت در شرحِ نحوۀ رفتار و فکر آن روزگارِ جماعت -و هم‌چنین همین روزگار».

شرق: چنان‌که ابراهیم گلستان نوشته است کتابِ «برخوردها در زمانۀ برخورد» او، از با‌هم‌آوردنِ دو گزارش درمی‌آید که او سال‌ها پیش نوشته بوده از آغاز پیشامد برجسته‌ای که زمانی کوتاه پیش‌تر از آن نوشتن‌ها روی داده بود. این کتاب که تنها چند روزی است در نشر بازتاب‌نگار منتشر شده، در حکمِ خاطره‌نویسی یا نوعی تاریخ روایی است. اما روایت مستند و خاطره‌محوری که به دستِ و زبان نویسنده‌ای در قد و قامتِ ابراهیم گلستان نوشته شده باشد بی‌تردید از چنان فضاسازی و قدرت روایی و زبانی برخوردار است که به ادبیات و داستان تنه می‌زند. دو گزارشی که ابراهیم گلستان از آن سخن می‌گوید به نقل از خود او، «شاید در نگاه اول از هم جدا و به هم بی‌ربط به دیده بیایند هرچند هر دو با هم در فاصله کوتاهی بستگی دارند به همان رویداد مهم و وسیع و یگانه‌ای که شد سازندۀ آینده‌ای متفاوت از گذشته برای ایران و همسایگانش، و برای کل وضع سیاسی و صف‌آرایی اجتماعیِ جهانی». گلستان از ملی‌شدن نفت ایران سخن می‌گوید که خودش در بطنِ رویدادهای آن دوره حضور پررنگ داشته و به‌نوعی از این واقعه و تأثیر و تأثرات آن نوشته و فیلم ساخته است. «این رویداد ملی‌شدن، یا درست‌تر گفته شود ملی‌کردن صنعت نفت ایران بود که از روزهای پایانی سال 1950 به تقویم عمومی مرسوم در دنیا، شکل‌ پذیریش در صحن خود کشور ایران بود و نیروی اجرایش از هماهنگیِِ بی‌سابقه‌ای که انگار یکی‌شدنِ خواست مردم ایران بود. هرچند که در این اندکی شک وجود دارد که واقعاً و کاملاً و منحصراً چنین بوده باشد. ولی چنین یکی‌بودنِ خواست و اندیشۀ یک ملت عملاً و شدیداً پیدا شده بود و بسیار اثرگذار، و به‌نوعی ماندگار هم شده بود و جا گرفته بود در جمع کوشش برای برقراری نظام جهانیِ دیگری». گلستان معتقد است اجرای این هماهنگی که حاصل اقتضاهای جهانی بود در همان نیمه دوم قرن بیستم شتاب و قدرت گرفت «چندان که سبب حادثه‌ها و قرارهای کم‌پای تازه شد -و هم‌چنین پایۀ رشدِ هوش‌ها و خِردها، و پیشرفت‌ها و کارایی‌ها و ناکامی‌ها و قرارها، و کج‌روی‌های فردی و گروهی و اجتماعیِ تاریخ‌ساز- که به پیش کشانید و بنیان و بهره‌های نو داد و اُفت‌ها و آسیب‌هایی را سبب شد که نتوانستند و نمی‌توانستند یک‌سان و بی‌تغییر بمانند -که هیچ‌چیز یک‌سان و بی‌تغییر نمی‌ماند، هیچ، جز همان نفس خود تغییر، که در حرکت رشد عمومی، و از حرکت عمومی در زمان و زمانۀ رشد شرایط، و از رشد توان درک انسانیِ شرایط پیش می‌آید- و ناچار دیر یا زود پیش می‌آید در تاریخ، که حکایت گذار و یادِ گذشتن زمانه است و جامعه‌ها که حاصل همان خود شکل‌پذیری و تغییر است و پویاست. و گرداننده فکر و رفتارهاست در کار رشد و تحول و تجربه‌اندوزی مایه‌ها و جنبش‌ها و شکل‌ها، و صورت‌پذیری و پیکره‌گیری اندیشه. و برداشت‌های پیوسته جنبنده، رونده، که گاه به آهستگی خزنده‌اند و گاه به میان جهنده».
این مقدمه ادامه دارد و بعد، روایتِ گلستان از آن دوران یا به تعبیر خودش گزارش آن روزها، با توصیفِ داستانی آغاز می‌شود: «تقویم می‌گفت در زمستانیم اما گرما و حالت هوا بهاری بود. در چشم‌انداز چیزی نبود جز خط سبزِ تارِ گردآلود از نخل‌های حاشیۀ شط دور با دشت صاف که در خاک آن نمک راهی به ریشه و روییدنی نداده بود و خاک، پف کرده از نم و نم بعد پیش آفتاب خشکیده، پوک بود و قشر نازکش از کم‌ترین فشار قدم می‌شکست، پا در آن فرو می‌رفت. محله‌ای که من در آن اتاق داشتم میان آن بیابان بود، محلۀ اتاق‌های خالی بسیار، دور از شهر». و ابراهیم گلستان خواسته بود در آن محلۀ «اتاق‌های خالی بسیار»، اتاق داشته باشد چون درست دور از شهر بود و دور از بو و دود و صدا و رفت‌وآمدها و بندر و اداره‌ها و ساکنان معدودی داشت و کارمندان شرکتی که اول صبح می‌رفتند سر کار و یا برمی‌گشتند از کارهای «شب‌نوبت» برای خوابیدن. «آن‌جا، تمام روز، دنیای خالیِ ساکت بود. اتاقم فقط برای خواندن و نوشتن بود، جایی که خانه بود جای دیگر بود». کار اداری گلستان در آن روزها از غروب شروع می‌شد تا نیمه‌شب و همین فرصتی فراهم کرده بود تا او از صبح تا ظهر در اتاقِ ساکتش به سرگرم خواندن و نوشتن یا به قولِ خودش گاه خط‌زدن و دور‌انداختنِ نوشته‌هایش باشد. روایت گلستان خیلی زود با ضرباهنگی تند می‌رسد به آبادان و شرکت نفت و انگلیسی‌هایی که آنجا رفت‌وآمد داشتند و بحث‌های ادبی و مصدق و حزب توده و بعد می‌رسد به «مردم عادی»، «زن‌های مقنعه‌به‌سرِ پابرهنه که با چشم‌های گزنده و گیرا و ابروان خال‌کوبیِ به‌هم‌رسیده‌شان تجسم تسلیمِ بی‌اعتنا یا اعتیادِ ناگزیر به فقر و مشقت مسلط بر معاش آدمی بودند»، و «مردان خشکِ سوختۀ خسته، مردم عادی، مردم عادی». و گلستان با همین «مردم عادی»، دو گزارش خود از آن روزها را به آخر می‌رساند. چنان‌که در وصفِ کتاب هم آمده «حقیقت همیشه غریب است، غریب‌تر از قصۀ ساخته». و این کتاب، فقط از حقیقت از واقعیت است که می‌گوید. گلستان این کتاب را در سال 1336 تمام می‌کند و در این مدت هر‌بار به دلیلی او از انتشار آن سر باز زده بود: «می‌شد آن را از زیر ساطور دوره سیاه تیمور بختیاری کمابیش سالم درآورد... اما متن آن، به گمانم، ضرر می‌زد به اعتبار خطاکار یک استاد که به حد شگفت‌انگیزی عقل، و بسط رتبۀ استادی را واداده بود به کارها و مسائل دیگر و مخدوش، تا صنعت سنگینی را اداره کند. اما در حال آماده‌گردیدن کتاب جریانی را هم به راه انداخته بود که من درآمدن احتمالی کتاب را نوعی لطمه رساندن به عزت، و به کار و کفایت کار او دیدم. و نکردم.» بیست سال بعد هم که به گفته گلستان، وضع تا حدی بازتر می‌شود باز به این فکر می‌افتد که درآوردن کتاب صدمه‌ای باشد به کارهای مهم‌تر... «کتاب پیش خودم ماند تا آن زمان که درآید، هرجا که درآید. و وقتی که درآید جایی خواهد داشت در شرحِ نحوۀ رفتار و فکر آن روزگارِ جماعت -و هم‌چنین همین روزگار».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها