|

شهادت مردگان

ترجمه مریوان حلبچه‌ای

سال 2004 وقتی که رمان «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» را نوشتم، صدام حسین تازه سقوط کرده بود. عراق در آستانه دوراهی تازه‌ای قرار داشت؛ تأسیس جامعه‌ای که در آن همزیستی و تسامح باشد یا ویرانی کامل. برای جامعه ما به‌عنوان کرد و عرب مهم بود که بسیار واضح و روشن و دقیق به رابطه میان جلاد و قربانی خیره شویم. آنتوان چخوف می‌گوید: «انسان آسان‌تر به قربانی بدل می‌شود تا جلاد». در تمام مدت‌زمانی که این رمان را می‌نوشتم، این پرسش مدام تکرار می‌شد که آیا آسان‌تر است که انسان به قربانی بدل شود یا جلاد؟ در حقیقت چنان‌که چخوف می‌گوید برای انسان‌ها همواره قربانی‌شدن از جلاد‌بودن آسان‌تر نیست. برعکس، نیروی تاریکی درون هریک از ما وجود دارد که باید در مقابل آن بجنگیم و آن را رام کنیم. رمان «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» روی دو خط اصلی حرکت می‌کند که آن‌ هم کشمکش همیشگی «جلاد» و «قربانی» است، همراه با کشمکش میان «زیبایی» و «مرگ». در این دو کشمکش، حقیقتِ انسان بسیار روشن‌تر از هرگونه کشمکش دیگری پدیدار می‌شود. هنگام نوشتن این رمان در این فکر بودم که معنایی همیشگی و ثابت به کلمات نسبت ندهم. هیچ‌ چیز یک هویت محض ندارد؛ زیبایی چیزی نیست که بشود آن را از زشتی تفکیک کرد، همیشه با هم و درون یک واحد در کنار هم هستند. زندگی هم چیزی نیست که از مرگ جدا باشد. قربانی‌ای هم نیست که خالی از میل جلاد‌بودن باشد. ما انسان‌ها همه احتمالات را درون خود داریم و آنچه سبب می‌شود احتمالی بر دیگری غلبه کند، شرایط تاریخی و خواست خود ما به‌عنوان انسان است. در کلِ نوشته‌های من رخدادهای تاریخی حضور دارند تا بر درون انسان و اخلاق انسان تمرکز کنند، آن هنگام که در لحظات حساس و دشوار صاحب تصمیم برای سرنوشت دیگران‌اند. تاریخی که ما در عراق زیسته‌ایم، تجربه سختی بود و برای من اهمیت داشت که درباره چگونگی زیستن در چنین دورانی بنویسم. در آن دوران تاریک، انسان می‌تواند دقیق‌تر و ژرف‌تر مورد امتحان قرار بگیرد تا روزهای ساده معمولی. در آن دوران رخدادهای تاریخی به شکلی عجیب و گسترده‌ انسان‌ها را با خود می‌بُرد. بسیاری از انقلابیون را به جلاد و بسیاری از انسان‌های عادی را به جنایتکار بزرگ تبدیل کرد. انسان چگونه با آن فشار تاریخی مواجه می‌شود؟ تاریخ چه فاجعه‌ای را برای انسان‌های ساده رقم می‌زند؟ اینها پرسش‌های مهم من بودند؛ اما من هرگز انسان را مانند عروسک دست سیاست نمی‌بینم. برایم اهمیت داشت نیرویی را نشان بدهم که در درون ما از انسان‌بودن ما محافظت می‌کند. رابطه میان انسان و تاریخ نزد من مانند رابطه میان «صفحه شطرنج» و «مهره‌ها» است. تاریخ مهره همه‌کاره صفحه شطرنج است که قوانین خود را دارد، جبر خود را دارد، به‌زور ما را درون نظم خود قرار می‌دهد؛ اما بازی حقیقی از آنِ صفحه شطرنج نیست؛ بلکه این مهره‌ها هستند که سرنوشت بازی را رقم می‌زنند. بازی حقیقی از آنِ تاریخ نیست؛ بلکه به انسان و اراده انسان مربوط است. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» از نظر من، رمانی است درباره قدرت بی‌نهایت مقاومت علیه درندگی و وحشی‌گری سیاست در دوران صدام حسین و بعد از آن. بالاترین سطح مقاومت این نیست که انسان در تقابل با جلادها اسلحه و چاقو بردارد و حمله‌ور شود؛ بلکه می‌تواند به محافظت از زیبایی و ارزش‌های والا بپردازد. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» مکانی نشانگر نیروی محافظت از زیبایی درون ما است. برای من تنها چیز مهم این است که خواننده در نهایت بداند که در درون هر انسان یک نجات‌دهنده و محافظ زیبایی وجود دارد و آن را به کار بگیرد. تلاش کرده‌ام رمانی درباره قدرت هنر و قدرت مدارا بنویسم، در دورانی که در آن مدارا و زیبایی مورد تهدید بسیار جدی قرار گرفته است.
برای اینکه «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» را به‌وضوح درک کنیم، باید آن مرحله تاریخی را بفهمیم که رخدادهای رمان در آن اتفاق می‌افتند. آغاز حقیقی رمان سال‌های دهه هشتاد میلادی و پیش از پایان جنگ ایران و عراق و مراحل بعد از آن است؛ هنگامی که ارتش عراق از اقلیم کردستان عراق عقب‌نشینی کرد و حکومت خودمختار اقلیم کردستان تشکیل شد، روزگاری که بعثی‌ها در عراق قدرت را در دست گرفتند؛ به‌ویژه زمانی که صدام حسین حاکم مطلق عراق شد و کشور به سرزمینی سرشار از مرگ بدل شد. مرگ در همه‌ جا حضور داشت، تنها جایی که مدام و به‌سرعت در همه شهرهای عراق گسترده می‌شد، گورستان‌ها بود. در رمان چنان‌که در آن روزگار و اکنون عراق نیز هست، مرگ بخشی جدا از زندگی نیست، مرگ اقلیمی نیست که خارج از زندگی ما و پایان طبیعی برای زندگی انسان‌ها باشد، مرگ سایه سیاسی و بخشی موازی و گره‌خورده با زندگی روزمره ما بوده است. مرگ اشاره‌ای به پایان نبود؛ بلکه همراه هر لحظه گام‌های انسان بود. صدام حسین و رژیم خونخوارش دیوار میان مرگ و زندگی را برداشته بودند. برداشتن آن دیوار کار تخیلی من نیست؛ بلکه حاصل تخیلِ صدام حسین است. انسان‌ها صبح برمی‌خاستند و سر کار می‌رفتند، همان‌طور که از خواب برمی‌خاستند و می‌دانستند امروز ممکن است آخرین روز زندگی‌شان باشد. در عراق برای اینکه تاریخ را درک کنید مدام به مردگان و شهادت آنان نیاز دارید. دیکتاتوری صدام حسین مدام حیاتش را بر مبنای پنهان‌کردن و ساکت‌کردن مردگان ادامه می‌داد. بعثی‌ها از طریق کشتار دسته‌جمعی و گورهای دسته‌جمعی مخفی و دادگاه‌ها و زندان‌های مخفی تلاش می‌کردند مردگان را مخفی کنند؛ اما مردگان و کشته‌شدگان دربردارنده و راوی بخش اعظم تاریخ کشور و سرزمین‌شان هستند. در عراق هیچ خانواده‌ای، هیچ انسانی نمی‌تواند بدون بازگشت به صدای مردگان خود، بدون بازگشت به داستان مردگان، بدون احضار دائم مردگان، داستان حقیقی خود را روایت کند. ثبت تاریخ در عراق بدون گوش‌سپردن به صدای مردگان کاری محال است. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» تنها رمانی درباره «انفال»، کشتار 182 هزار کرد در بیابان‌های جنوب عراق و پنهان‌کردن‌شان زیر شن و ماسه به دست صدام حسین نیست؛ بلکه داستان حضور مرگ است در همه‌جا. در این رمان تلاش کرده‌ام تصویر کشوری را به خوانندگان نشان دهم که در آن دیوار میان مرگ و زندگی فروریخته است. قدرت رؤیت مردگان نزد «جلادت کفتر» و «دالیا سراج‌الدین» چیزی نیست جز قدرت رؤیت آن حقیقت ترسناک. اینکه کشته‌شدگان به دست رژیم بعث بتوانند یک‌ بار دیگر به سخن درآیند، داستانی تخیلی نیست؛ بلکه یک ضرورت سیاسی و تاریخی است. مردگان در این رمان فیگورهای سوررئالیستی و جادویی نیستند، نیرویی هستند که جبر درک واقعیت و تاریخ آنها را به وجود آورده است. بدون اینکه مردگان را به سخن درآوریم سخت است بتوانیم درباره تجربه فاشیسم در عراق سخن بگوییم. جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، درباره هولوکاست بر این باور است که هر شهادتی درباره هولوکاست شهادت ناقصی است؛ زیرا تنها مردگان می‌توانند شاهدان واقعی باشند؛ تنها کسانی که تجربه را تا پایان زیسته‌اند. جریان این رمان نیز بر مبنای همان خط سیر پیش می‌رود. احضار مردگان، تلاشی است برای درک همه آن تجربیات. بدون احضار و حضور صدای قربانیان، چه در اینجا باشد چه در جهان دیگری، درک عراق تحت حاکمیت صدام حسین کار محالی است. به‌ طور مختصر «مرگ» در این رمان یک سوژه سخنگوی سیاسی است که تلاش می‌کند کلیت تجربه فاشیسم را تا پایان روایت کند؛ اما این رمان تنها جدال میان جلاد و قربانی نیست، تنها جدال میان یادآوری و فراموشی نیست؛ بلکه جدال میان گذرا‌بودن و جاودانگی است، جدال زیبایی است آن‌گاه که علیه مرگ و فراموشی وارد جنگی طولانی می‌شوند. در سال‌های فرمانروایی بعث؛ ده‌ها نویسنده و هنرمند و موسیقی‌دان جان خود را از دست دادند. هنر و زیبایی در عراق دوران صدام ‌حسین به شکل سیستماتیکی نابود می‌شدند. پرسش شخصی و بسیار مهم من در آن روزگار این بود «این‌همه زیبایی کشته‌شده به کجا می‌رود؟». من اکنون هم می‌پرسم «وقتی که هنرمندی می‌میرد، آیا زیبایی‌های درون روحش نیز با او می‌میرد؟». «وقتی که داستان‌نویسی می‌میرد، آیا همه ‌داستان‌های درونش با او می‌میرند؟». این پرسش‌ها شخصا برای من به‌ طور کلی برای تاریخ هر سرزمینی که تحت ستم دیکتاتوری هستند، مهم است. آیا وقتی که صدام حسین صدها هزار انسان را می‌کشد، ده‌ها شهر را ویران می‌کند، توانسته در‌عین‌حال «زیبایی» را بکشد؟ پرسش این است: رؤیاهای آدمی وقتی کشته می‌شود، به کجا می‌رود؟ داستان‌هایی که داستان‌نویسان ننوشته و کشته شده‌اند، به کجا می‌روند؟ موسیقی‌هایی که موسیقی‌دان‌ها ننواخته‌ و کشته شده‌اند، به کجا می‌روند؟ آیا ما زنده‌ها، ما که روی زمین هستیم و از فجایع جان سالم به در برده‌ایم، هیچ رابطه‌ای با آن بستر و فضای کشته‌شده داریم؟ آیا وظیفه ادبیات این نیست که درباره زیبایی‌های کشته‌شده بنویسد؟. کلمه «جاودانگی» در این رمان واژه‌ای متافیزیکی نیست؛ بلکه اشاره‌ای است به آن رابطه، به توانایی هنر و ادبیات در مقابله با نیروی ترسناک و قدرت بی‌حدوحصر مرگ. جاودانگی این است که هر زیبایی در گذشته کشته شده است، ما آن را ادامه دهیم، جاودانگی تداوم پیام هنر است از گذشته تا به آینده.
هر زیبایی که کشته می‌شود، مانند یک فریاد در ژرفای تاریخ باقی می‌ماند، مانند فریادی که باید آن را بشنویم. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» شهر همه زیبایی‌های کشته‌شده است. درک تاریخ مشرق‌زمین بدون درک تاریخ این لایه‌های پنهان و به انحراف کشیده‌شده و کشته‌شده کار محالی است. در هیچ جای دنیا هیچ ملتی مانند ملت‌های شرق به خاطر هنر، ابداع و زیبایی قربانی نداده‌اند. تاریخ شرق دو تاریخ است؛ یکی تاریخ سیاست‌مداران است که ملت‌ها را از هم جدا کرده است و تاریخ دوم، تاریخ هنر است که همه انسان‌ها را به هم متصل می‌کند؛ بدون توجه به ملیت، زبان و دین.
* رمان «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» از مهم‌ترین و معروف‌ترین رمان‌های بختیار علی است که سال‌ها پیش توسط مریوان حلبچه‌ای، مترجم آثار این نویسنده کرد به فارسی ترجمه شده و به‌تازگی امکان چاپ پیدا کرده و قرار است به‌زودی در نشر ثالث منتشر شود.

سال 2004 وقتی که رمان «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» را نوشتم، صدام حسین تازه سقوط کرده بود. عراق در آستانه دوراهی تازه‌ای قرار داشت؛ تأسیس جامعه‌ای که در آن همزیستی و تسامح باشد یا ویرانی کامل. برای جامعه ما به‌عنوان کرد و عرب مهم بود که بسیار واضح و روشن و دقیق به رابطه میان جلاد و قربانی خیره شویم. آنتوان چخوف می‌گوید: «انسان آسان‌تر به قربانی بدل می‌شود تا جلاد». در تمام مدت‌زمانی که این رمان را می‌نوشتم، این پرسش مدام تکرار می‌شد که آیا آسان‌تر است که انسان به قربانی بدل شود یا جلاد؟ در حقیقت چنان‌که چخوف می‌گوید برای انسان‌ها همواره قربانی‌شدن از جلاد‌بودن آسان‌تر نیست. برعکس، نیروی تاریکی درون هریک از ما وجود دارد که باید در مقابل آن بجنگیم و آن را رام کنیم. رمان «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» روی دو خط اصلی حرکت می‌کند که آن‌ هم کشمکش همیشگی «جلاد» و «قربانی» است، همراه با کشمکش میان «زیبایی» و «مرگ». در این دو کشمکش، حقیقتِ انسان بسیار روشن‌تر از هرگونه کشمکش دیگری پدیدار می‌شود. هنگام نوشتن این رمان در این فکر بودم که معنایی همیشگی و ثابت به کلمات نسبت ندهم. هیچ‌ چیز یک هویت محض ندارد؛ زیبایی چیزی نیست که بشود آن را از زشتی تفکیک کرد، همیشه با هم و درون یک واحد در کنار هم هستند. زندگی هم چیزی نیست که از مرگ جدا باشد. قربانی‌ای هم نیست که خالی از میل جلاد‌بودن باشد. ما انسان‌ها همه احتمالات را درون خود داریم و آنچه سبب می‌شود احتمالی بر دیگری غلبه کند، شرایط تاریخی و خواست خود ما به‌عنوان انسان است. در کلِ نوشته‌های من رخدادهای تاریخی حضور دارند تا بر درون انسان و اخلاق انسان تمرکز کنند، آن هنگام که در لحظات حساس و دشوار صاحب تصمیم برای سرنوشت دیگران‌اند. تاریخی که ما در عراق زیسته‌ایم، تجربه سختی بود و برای من اهمیت داشت که درباره چگونگی زیستن در چنین دورانی بنویسم. در آن دوران تاریک، انسان می‌تواند دقیق‌تر و ژرف‌تر مورد امتحان قرار بگیرد تا روزهای ساده معمولی. در آن دوران رخدادهای تاریخی به شکلی عجیب و گسترده‌ انسان‌ها را با خود می‌بُرد. بسیاری از انقلابیون را به جلاد و بسیاری از انسان‌های عادی را به جنایتکار بزرگ تبدیل کرد. انسان چگونه با آن فشار تاریخی مواجه می‌شود؟ تاریخ چه فاجعه‌ای را برای انسان‌های ساده رقم می‌زند؟ اینها پرسش‌های مهم من بودند؛ اما من هرگز انسان را مانند عروسک دست سیاست نمی‌بینم. برایم اهمیت داشت نیرویی را نشان بدهم که در درون ما از انسان‌بودن ما محافظت می‌کند. رابطه میان انسان و تاریخ نزد من مانند رابطه میان «صفحه شطرنج» و «مهره‌ها» است. تاریخ مهره همه‌کاره صفحه شطرنج است که قوانین خود را دارد، جبر خود را دارد، به‌زور ما را درون نظم خود قرار می‌دهد؛ اما بازی حقیقی از آنِ صفحه شطرنج نیست؛ بلکه این مهره‌ها هستند که سرنوشت بازی را رقم می‌زنند. بازی حقیقی از آنِ تاریخ نیست؛ بلکه به انسان و اراده انسان مربوط است. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» از نظر من، رمانی است درباره قدرت بی‌نهایت مقاومت علیه درندگی و وحشی‌گری سیاست در دوران صدام حسین و بعد از آن. بالاترین سطح مقاومت این نیست که انسان در تقابل با جلادها اسلحه و چاقو بردارد و حمله‌ور شود؛ بلکه می‌تواند به محافظت از زیبایی و ارزش‌های والا بپردازد. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» مکانی نشانگر نیروی محافظت از زیبایی درون ما است. برای من تنها چیز مهم این است که خواننده در نهایت بداند که در درون هر انسان یک نجات‌دهنده و محافظ زیبایی وجود دارد و آن را به کار بگیرد. تلاش کرده‌ام رمانی درباره قدرت هنر و قدرت مدارا بنویسم، در دورانی که در آن مدارا و زیبایی مورد تهدید بسیار جدی قرار گرفته است.
برای اینکه «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» را به‌وضوح درک کنیم، باید آن مرحله تاریخی را بفهمیم که رخدادهای رمان در آن اتفاق می‌افتند. آغاز حقیقی رمان سال‌های دهه هشتاد میلادی و پیش از پایان جنگ ایران و عراق و مراحل بعد از آن است؛ هنگامی که ارتش عراق از اقلیم کردستان عراق عقب‌نشینی کرد و حکومت خودمختار اقلیم کردستان تشکیل شد، روزگاری که بعثی‌ها در عراق قدرت را در دست گرفتند؛ به‌ویژه زمانی که صدام حسین حاکم مطلق عراق شد و کشور به سرزمینی سرشار از مرگ بدل شد. مرگ در همه‌ جا حضور داشت، تنها جایی که مدام و به‌سرعت در همه شهرهای عراق گسترده می‌شد، گورستان‌ها بود. در رمان چنان‌که در آن روزگار و اکنون عراق نیز هست، مرگ بخشی جدا از زندگی نیست، مرگ اقلیمی نیست که خارج از زندگی ما و پایان طبیعی برای زندگی انسان‌ها باشد، مرگ سایه سیاسی و بخشی موازی و گره‌خورده با زندگی روزمره ما بوده است. مرگ اشاره‌ای به پایان نبود؛ بلکه همراه هر لحظه گام‌های انسان بود. صدام حسین و رژیم خونخوارش دیوار میان مرگ و زندگی را برداشته بودند. برداشتن آن دیوار کار تخیلی من نیست؛ بلکه حاصل تخیلِ صدام حسین است. انسان‌ها صبح برمی‌خاستند و سر کار می‌رفتند، همان‌طور که از خواب برمی‌خاستند و می‌دانستند امروز ممکن است آخرین روز زندگی‌شان باشد. در عراق برای اینکه تاریخ را درک کنید مدام به مردگان و شهادت آنان نیاز دارید. دیکتاتوری صدام حسین مدام حیاتش را بر مبنای پنهان‌کردن و ساکت‌کردن مردگان ادامه می‌داد. بعثی‌ها از طریق کشتار دسته‌جمعی و گورهای دسته‌جمعی مخفی و دادگاه‌ها و زندان‌های مخفی تلاش می‌کردند مردگان را مخفی کنند؛ اما مردگان و کشته‌شدگان دربردارنده و راوی بخش اعظم تاریخ کشور و سرزمین‌شان هستند. در عراق هیچ خانواده‌ای، هیچ انسانی نمی‌تواند بدون بازگشت به صدای مردگان خود، بدون بازگشت به داستان مردگان، بدون احضار دائم مردگان، داستان حقیقی خود را روایت کند. ثبت تاریخ در عراق بدون گوش‌سپردن به صدای مردگان کاری محال است. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» تنها رمانی درباره «انفال»، کشتار 182 هزار کرد در بیابان‌های جنوب عراق و پنهان‌کردن‌شان زیر شن و ماسه به دست صدام حسین نیست؛ بلکه داستان حضور مرگ است در همه‌جا. در این رمان تلاش کرده‌ام تصویر کشوری را به خوانندگان نشان دهم که در آن دیوار میان مرگ و زندگی فروریخته است. قدرت رؤیت مردگان نزد «جلادت کفتر» و «دالیا سراج‌الدین» چیزی نیست جز قدرت رؤیت آن حقیقت ترسناک. اینکه کشته‌شدگان به دست رژیم بعث بتوانند یک‌ بار دیگر به سخن درآیند، داستانی تخیلی نیست؛ بلکه یک ضرورت سیاسی و تاریخی است. مردگان در این رمان فیگورهای سوررئالیستی و جادویی نیستند، نیرویی هستند که جبر درک واقعیت و تاریخ آنها را به وجود آورده است. بدون اینکه مردگان را به سخن درآوریم سخت است بتوانیم درباره تجربه فاشیسم در عراق سخن بگوییم. جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، درباره هولوکاست بر این باور است که هر شهادتی درباره هولوکاست شهادت ناقصی است؛ زیرا تنها مردگان می‌توانند شاهدان واقعی باشند؛ تنها کسانی که تجربه را تا پایان زیسته‌اند. جریان این رمان نیز بر مبنای همان خط سیر پیش می‌رود. احضار مردگان، تلاشی است برای درک همه آن تجربیات. بدون احضار و حضور صدای قربانیان، چه در اینجا باشد چه در جهان دیگری، درک عراق تحت حاکمیت صدام حسین کار محالی است. به‌ طور مختصر «مرگ» در این رمان یک سوژه سخنگوی سیاسی است که تلاش می‌کند کلیت تجربه فاشیسم را تا پایان روایت کند؛ اما این رمان تنها جدال میان جلاد و قربانی نیست، تنها جدال میان یادآوری و فراموشی نیست؛ بلکه جدال میان گذرا‌بودن و جاودانگی است، جدال زیبایی است آن‌گاه که علیه مرگ و فراموشی وارد جنگی طولانی می‌شوند. در سال‌های فرمانروایی بعث؛ ده‌ها نویسنده و هنرمند و موسیقی‌دان جان خود را از دست دادند. هنر و زیبایی در عراق دوران صدام ‌حسین به شکل سیستماتیکی نابود می‌شدند. پرسش شخصی و بسیار مهم من در آن روزگار این بود «این‌همه زیبایی کشته‌شده به کجا می‌رود؟». من اکنون هم می‌پرسم «وقتی که هنرمندی می‌میرد، آیا زیبایی‌های درون روحش نیز با او می‌میرد؟». «وقتی که داستان‌نویسی می‌میرد، آیا همه ‌داستان‌های درونش با او می‌میرند؟». این پرسش‌ها شخصا برای من به‌ طور کلی برای تاریخ هر سرزمینی که تحت ستم دیکتاتوری هستند، مهم است. آیا وقتی که صدام حسین صدها هزار انسان را می‌کشد، ده‌ها شهر را ویران می‌کند، توانسته در‌عین‌حال «زیبایی» را بکشد؟ پرسش این است: رؤیاهای آدمی وقتی کشته می‌شود، به کجا می‌رود؟ داستان‌هایی که داستان‌نویسان ننوشته و کشته شده‌اند، به کجا می‌روند؟ موسیقی‌هایی که موسیقی‌دان‌ها ننواخته‌ و کشته شده‌اند، به کجا می‌روند؟ آیا ما زنده‌ها، ما که روی زمین هستیم و از فجایع جان سالم به در برده‌ایم، هیچ رابطه‌ای با آن بستر و فضای کشته‌شده داریم؟ آیا وظیفه ادبیات این نیست که درباره زیبایی‌های کشته‌شده بنویسد؟. کلمه «جاودانگی» در این رمان واژه‌ای متافیزیکی نیست؛ بلکه اشاره‌ای است به آن رابطه، به توانایی هنر و ادبیات در مقابله با نیروی ترسناک و قدرت بی‌حدوحصر مرگ. جاودانگی این است که هر زیبایی در گذشته کشته شده است، ما آن را ادامه دهیم، جاودانگی تداوم پیام هنر است از گذشته تا به آینده.
هر زیبایی که کشته می‌شود، مانند یک فریاد در ژرفای تاریخ باقی می‌ماند، مانند فریادی که باید آن را بشنویم. «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» شهر همه زیبایی‌های کشته‌شده است. درک تاریخ مشرق‌زمین بدون درک تاریخ این لایه‌های پنهان و به انحراف کشیده‌شده و کشته‌شده کار محالی است. در هیچ جای دنیا هیچ ملتی مانند ملت‌های شرق به خاطر هنر، ابداع و زیبایی قربانی نداده‌اند. تاریخ شرق دو تاریخ است؛ یکی تاریخ سیاست‌مداران است که ملت‌ها را از هم جدا کرده است و تاریخ دوم، تاریخ هنر است که همه انسان‌ها را به هم متصل می‌کند؛ بدون توجه به ملیت، زبان و دین.
* رمان «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» از مهم‌ترین و معروف‌ترین رمان‌های بختیار علی است که سال‌ها پیش توسط مریوان حلبچه‌ای، مترجم آثار این نویسنده کرد به فارسی ترجمه شده و به‌تازگی امکان چاپ پیدا کرده و قرار است به‌زودی در نشر ثالث منتشر شود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها