تحلیلی بر تغییر «روز استقلال» در همسایه شمالی
سالار سیفالدینی-کارشناس ژئوپلیتیک
تغییر روز استقلال جمهوری آذربایجان بهعنوان یک «کشور» (!) از ۱۸ اکتبر ۱۹۹۱ به ۲۸ می ۱۹۱۸ پیامها و سویههای متعدد را در بطن خود دارد که لازم است پیش از سیاستگذاری از سوی تصمیمگیران همه سویههای آن به دقت مطالعه شود. در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
1- با این اقدام الهام علیاف قصد دارد به جای میراث پدرش حیدر به میراث محمدامین رسولزاده که گرفتار ماجراجوییهای متناقض در زمان خود بود، تکیه کند. میراث رسولزاده به قدری متناقض است که جای صحبت بسیار دارد. حکومت مساوات از ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ عملا تحت قیمومیت بریتانیای کبیر بود و بدون نظر مساعد ژنرال تامسون انگلیسی
(فرماندهی نیروهای متفقین در جنوب شرق قفقاز) اجازه تعیین شهربانیها را نیز نداشت. اکنون هم نقش پنهان بریتانیا در حمایت از حکومت علیاف بسیار مهم است. چه در واگذاری نفت خزر به بی پی و چه در واگذاری معادن طلای شهرستان زنگیلان به بریتانیاییها. از ۱۹۱۹ که بریتانیا منطقه را ترک کرد، حکومت مساوات وضعیت متزلزلتری پیدا کرد؛ اما آتاتورک در معاملهای با لنین حمایت خود را از آنها قطع کرد و روسها وارد باکو شدند. در نتیجه این تحولات رسولزاده هم به ترکیه گریخت. اکنون الهام علیاف نیز به جای محافظهکاری پدر، مفتون ماجراجویی محمدامین رسولزاده شده است.
2- جمهوری مساوات که جمهوری خلق آذربایجان نام داشت، در میدانی از خلأها و رویدادهای بزرگ ژئواستراتژیک دوران خود ازجمله جنگ اول جهانی، فروپاشی روسیه تزاری و تولد اتحاد جماهیر شوروی متولد شد. کشورها زمانی به وجود میآیند که علت وجودی مستحکمی داشته باشند. علت وجودی جمهوری مستعجل مساواتیها نیز با رسیدن سپاه یازدهم ارتش سرخ یکشبه و بدون مقاومت مردمی از بین رفت و با پرشدن خلأهای ژئواستراتژیک از طریق ظهور بازیگران جدید پس از جنگ اول جهانی، بیش از دوونیم سال دوام نیاورد. آن هنگام هم که وجود داشت، روی پای خود نبود؛ بلکه متکی به قدرتهای فرامنطقهای بود که با خروج آنها، اساسش فروریخت. الهام علیاف و اردوغان نیز در دریاچهای از این حفرهها و خلأها گام برمیدارند. نظم ژئوپلیتیک جهانی با وجود گذشت سه دهه از فروپاشی شوروی هنوز تثبیت نشده و جهان در جستوجوی نظمی جدید، دورانی طولانی از گذار ژئوپلیتیکی را تجربه میکند. دراینمیان ترکیه یک قدرت تجدیدنظرطلب است و علیاف را نیز وارد این بازی کرده است.
3- اندیشههای رسولزاده در ایران مورد بررسی قرار گرفته است. فریدون آدمیت نویسنده و دیپلمات نامآشنا، پژوهش سترگی در باره او صورت داده است. اسلام بهعنوان یک عامل سیاسی و اجتماعی جایگاه خاصی در افکار رسولزاده ندارد. چه زمانی که گرفتار ماجراهای انقلاب مشروطه ایران بهعنوان روزنامهنگار بود، چه زمانی که به پانترکیسم گرایید و چه زمانی که در جنگ دوم جهانی به نازیسم گرایش پیدا کرد و سر و سِری با نیروهای اساس برای نقشآفرینی احتمالی هنگام حمله هیتلر به قفقاز به هم زد. هنگامی که رسولزاده از تأسیس جمهوری یا حکومت اسلامی آذربایجان سخن میگفت، مقصود او آن بود که قصد دارد نخستین حکومت جمهوری در عالم اسلام را تأسیس کند، نه یک حکومت دینی بر مبنای اسلام سیاسی که در آن دوران هنوز شکل نگرفته بود. او بعدها در ترکیه در کتابی تحت عنوان «ترکان ایران» منظور خود از اسلام را آشکار کرد و علیه تشیع بهعنوان مذهب رسمی و ملی ایران که به نظر او موجب جداشدن آذریها از ترکها (مردم حنفیمذهب) شده بود، قلمفرسایی کرد و حتی صفویه را نیز بهشدت سرزنش کرد. علیاف نیز عنصر شیعه را بهعنوان یکی از عناصر هویت ملی کشورش خوش ندارد. با
نزدیکشدن او به ترکیه و تصفیه آخرین مهرههای سنتی روسگرا از ساختار حکومت، تأکید بر صفویان نیز از ساختار فرهنگی و تاریخی این کشور حذف یا کمرنگ خواهد شد.
4- حیدر علیاف از نظر سیاسی مردی کارکشته بود،. میتوان از او بهعنوان قوه مؤسس و تنها لویاتان پس از استقلال از شوروی یاد کرد. حیدر شخصا در کنگرههای تاریخی بهعنوان رئیسجمهور شرکت و این نشستها را که با حضور مورخان برگزار میشد اداره میکرد و البته حرف آخر را میزد. نتایج این کنگرهها بعدها بهعنوان اصول اساسی ملتسازی به کار گرفته شد؛ اما او هیچگاه نه این کنگرهها و نه حتی پس از تثبیت قدرتش تلاش نکرد تاریخ استقلال این کشور را به می 1918 تغییر دهد؛ میراثی که فرزندش اکنون به آن پشت کرده است.
5- اما این تغییر دارای سویههای ژئوپلیتیکی نیز هست که از نظر ما ایرانیها اهمیت دارد. نخستین سویه رجعت به 1918 این نکته است که در دوران حکومت مساوات، انگلیسیها صلاحیت اداری قرهباغ کوهستانی را تحت اداره حکومت رسولزاده قرار دادند.
آنها نمیخواستند که جمعیت میزبان را از خود برنجانند و در جذب ارامنه نیز منافعی نداشتند. از سوی دیگر در آن تاریخ عثمانی بازنده جنگ اول جهانی بود و آنچه قرار بود برای آینده عثمانی رقم بخورد «معاهده سور» بود. طبق معاهده سور قرار بر این بود که در شرق ترکیه بهعنوان «ارمنستان غربی» سرزمینهای بزرگی برای تأسیس یک دولت مستقل به ارامنه اختصاص یابد؛ بنابراین از نظر بریتانیا قلمرو اصلی ارامنه در شرق عثمانی محفوظ میماند و قرهباغ اهمیت چندانی در برابر واگذاری آن محدوده پیدا نمیکرد. دلیل سوم فریبکاری همیشگی بریتانیاییها در قبال جمعیت اسلامی مستعمرات بود. بریتانیا در نظر داشت این سیاست را بهعنوان نقطه قوت خود به این اجتماعات عرضه کند. البته اتحاد «مصطفی کمال» با لنین و استالین و پیروزی او در جنگهای استقلال این معادله را دگرگون کرد و معاهده لوزان در ۱۹۲۳ جایگزین معاهده سور در ۱۹۲۰ شد. اکنون الهام علیاف قصد دارد بهعنوان میراثدار حکومت مساواتیها به نقشهای ارجاع دهد که در آن قرهباغ علیا واقعا تحت کنترل باکو قرار داشت، نه نقشه برآمده از ساختار تقسیمات ارضی اتحاد شوروی که مانند عروسک ماتروشکای روسی، بافتی
درهمتنیده داشت و موجودیتهای نیمهمستقلی مانند استان خودمختار قرهباغ کوهستانی از دل جمهوری نیمهمستقل سوسیالیستی آذربایجان شوروی بیرون میآمد.
6- سویه ژئوپلیتیکی دیگر در تغییر تاریخ استقلال ملی به کنترل نیمبند سرزمین سیونیک یا زنگزور باز میگردد. در دوره کوتاه تثبیت حکومت مساوات، سرزمین زنگزور یا سیونیک برای مدتی توسط مساواتیها تصرف شد که البته طی رقابت نظامی از کنترل ارامنه خارج شده بود. بعدها استالین در تقسیمات اداری منطقه رأسا مداخله کرد در نتیجه زنگزور به ارامنه و قرهباغ به جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی واگذار شد. الهام علیاف با ارجاع به نقشه سیاسی دوران حکومت مساوات به طور ضمنی این پیام را میدهد که سرزمین زنگزور یا سیونیک در زمان استقلال متعلق به جمهوری خلق آذربایجان بوده و اکنون که این حکومت نقطه عزیمت استقلال کشور تلقی میشود نمیتوان از زنگزور عزل نظر کرد. این سیاست به معنای آمادهسازی افکار عمومی داخل برای جنگی دیگر در آینده است. یعنی در آینده آرمان کنترل زنگزور (سیونیک) جای آرمان کنترل قرهباغ را خواهد گرفت. ادعاهای فزاینده قلمروخواهانه و زیادهخواهی در امتداد مرزهای تثبیتشده سیاسی آفت این منطقه است. تا یک سال قبل ارامنه علاوه بر تمام قرهباغ و ولایتهای اطراف، استان شائومیان را نیز مطالبه میکردند. اکنون بازی برعکس شده و
باکو علاوه بر قرهباغ، زنگزور را نیز مطالبه میکند. قلمروخواهیهای بیپایان، تلاش برای ایجاد سرزمینهای حایل و سپر در دو سوی این ماجرا، منطقه را به آتش جنگ گرفتار کرده است.
7- ناسیونالیسم افراطی و بلوغنیافته ویژگی کشورهای جوان است. اما هنگامی که وندالیسم نیز چاشنی آن شود، شاهد پرسهزدن روزانه یک رئیسجمهور در نوار مرزی و حماسهسرایی برای بقیه خواهیم بود. علیاف و اردوغان هر دو از احیای مرزهای تاریخی سخن میگویند، اما اگر قدیم اصالت داشته باشد به طریق اولی «قدیمیتر» اصالت بیشتری خواهد یافت. اما عزیمت به قدیم و قدیمتر به نفع آنها نیست. زیرا هرچه بیشتر به گذشته برگردیم کمتر ردپایی از آن قلمرویی را خواهیم دید که مطلوب اردوغان و علیاف است. اگر مبنایِ مالکیت تاریخی را سبقِ تصرف بدانیم -که در «حقوق ثبت املاک» چنین است -کمتر نشانهای از تثبیت حاکمیت تاریخی دولتهایی به نام ترکیه و جمهوری آذربایجان در این منطقه خواهیم دید. حتی در معاهده گلستان و ترکمانچای نیز نامی از ماهیت سیاسی به نام آذربایجان برای اطلاق به 17 شهر قفقاز و ولایتهای دیگر نیست. بنابراین آنچه اردوغان و علیاف پیش میبرند با مزاج زمانه سازگار نیست و هرچه میگذرد کمتر میتوان رنگی از ملیگرایی سرزمینی در آن دید. جهان امروز در عصر دولت- ملت و اصالت مرزهای ملی به سر میبرد. کشورهایی که در چارچوب دولت- ملت و مرزهای ملی
به سیاست مینگرند نه مطالبه خاک دارند و اجازه مناقشه و بحث در مورد تمامیت سرزمینی خود را به دیگران میدهد. ترکیه فعلا از پارادایم دولت ملی عبور کرده و وارد پارادایم امپراتوریگرایی شده. نخستین قربانی مهم این تغییر پارادایمی نیز پیش از سوریه و عراق، قلمرو جمهوری آذربایجان است. اگرچه در سوریه و عراق رشته مقاومتهای جدی و جاندار برای حفظ موجودیت ملی در برابر قلمروگستری اردوغان دیده میشود اما علیاف و رعایای وی در برابر این توسعهطلبی سپر انداخته و نادانسته تسلیم شدند. اکنون ترکیه موفق شده است بی چون و چرا رخنهای اساسی در «استقلال جمهوری آذربایجان» ایجاد و این قلمرو را عملا به بخشی از مستملکات خود اضافه کند. همانگونه که هیتلر، اتریش را در 1938 ضمیمه آلمان نازی کرد اردوغان و علیاف نیز در این وادی گام بر میدارند. ممکن است این فرایند را محصول احساس ترس و نیاز به یک حامی خارجی فرض کرد ولی هرچه باشد، محصول ملتسازی ناقص و کژفهمی در توسعه امر ملی است. اگر ملیگرایی در قلمرو جمهوری آذربایجان به بلوغی نیمهجان میرسد قطعا در قبال کمک به احیای کنترل هفت ولایت اطراف قرهباغ از جانب ترکیه، شراکت در کنترل سراسر
قلمرو به آنکارا واگذار نمیشد. شاید یکی دیگر از دلایل تندادن به نابودی مفهوم استقلال، تحقیر تاریخی بود که پس از جنگ اول قرهباغ در 1994 متوجه مردم و حاکمیت این کشور شد. در واقع آنها حاضر شدند برای برونرفت از یک تحقیر بزرگ و 30ساله همه چیز حتی استقلال و آینده خود را فدا کنند زیرا هدف آنها معکوسکردن جریان تحقیر، این بار علیه ارمنستان بود. تندادن به این وضعیت در واقع «حل بحران با بحرانی دیگر» و «درمان زخم با زخمی دیگر» است.
8- وجه دیگر مورد قبلی صدور بحران هویت به خارج از محدوده از سوی صدر هیئت حاکمه در باکو است. تضادها و اغیار ملی در جنگها پدید میآید. به این ترتیب علیاف بحران هویت ملی، بحران فساد اقتصادی و بحران دموکراسی را در جنگهای پیاپی و میلیتاریزهکردن میجوید. زیرا در این شرایط میتوان حل نهایی این معضلات را به وقتی دیگر و شرایطی بهتر که اکنون در اولویت نیست موکول کرد. اسرائیل نیز از این مسئله استقبال میکند. زیرا خود زاییده بحران است و همواره از مرزهای سیال حمایت کرده است. چه در آفریقا، چه در خاورمیانه و چه در قفقاز جنوبی.
9- مولانا جلالالدین بلخی در مکتوبات آورده است، «سخن دراز کسی گوید که آنچه مقصود اوست نتوان بر زبان آوردن». با تغییر تاریخ استقلال کشور آن هم پس از سه دهه جهانیان از خود خواهند پرسید که دلیل این سرگردانی در کوچههای باریک تاریخ چیست و چرا رأس حاکمیت باکو با آن همه ادعای تاریخی تازه پس از سه دهه به ریشه اصلی استقلال خود پی برده است؟ چرا حدود و ثغور یک کشور به طور دقیق مشخص نیست و دامنه این تغییرات و تصمیمات تا کی دوام خواهد یافت؟ کشوری که نام آن عاریتی است به دنبال تاریخ عاریتی نیز خواهد بود. مساواتیها در جنوب شرق قفقاز هنگامی که جعبه پاندورای دروغ را گشودند و به تحریک ترکان جوان، نامی عاریتی برای خود انتخاب کردند دروغ بزرگی را بر زبان راندند که برای نسلهای بعدی به میراث ماند و آنها نیز در ادامه برای افشانشدن دروغ بزرگ از سوی قوه مؤسس اولیه مجبور به برساختن دهها دروغ تاریخی دیگر شدند. اکنون با رجعت به زمانه ماجراجوییهای رسولزاده، صفحهای دیگر از دفتر اغراض قدیمی احیا شده است و هر روز جغرافیایی تازه بر قلمرو مفروض اضافه میشود.
10- پیامد دیگر این انتخاب تاریخی که سایهای منفی بر سویههای آن اضافه میکند سلب اعتبار سرزمینی یک کشور است. زیرا کشوری که هم بر نام آن مناقشه میرود هم بر تاریخ استقلال و هم بر حدود قلمرو سرزمینیاش هنوز فاقد قوه مؤسس عاقله و اعتبار سیاسی است و جهانیان انتظار دارند که رهبران آن هر روز با یک ادعای جدید علیه همسایگان در مقابل دوربین حاضر شوند.
تغییر روز استقلال جمهوری آذربایجان بهعنوان یک «کشور» (!) از ۱۸ اکتبر ۱۹۹۱ به ۲۸ می ۱۹۱۸ پیامها و سویههای متعدد را در بطن خود دارد که لازم است پیش از سیاستگذاری از سوی تصمیمگیران همه سویههای آن به دقت مطالعه شود. در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
1- با این اقدام الهام علیاف قصد دارد به جای میراث پدرش حیدر به میراث محمدامین رسولزاده که گرفتار ماجراجوییهای متناقض در زمان خود بود، تکیه کند. میراث رسولزاده به قدری متناقض است که جای صحبت بسیار دارد. حکومت مساوات از ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ عملا تحت قیمومیت بریتانیای کبیر بود و بدون نظر مساعد ژنرال تامسون انگلیسی
(فرماندهی نیروهای متفقین در جنوب شرق قفقاز) اجازه تعیین شهربانیها را نیز نداشت. اکنون هم نقش پنهان بریتانیا در حمایت از حکومت علیاف بسیار مهم است. چه در واگذاری نفت خزر به بی پی و چه در واگذاری معادن طلای شهرستان زنگیلان به بریتانیاییها. از ۱۹۱۹ که بریتانیا منطقه را ترک کرد، حکومت مساوات وضعیت متزلزلتری پیدا کرد؛ اما آتاتورک در معاملهای با لنین حمایت خود را از آنها قطع کرد و روسها وارد باکو شدند. در نتیجه این تحولات رسولزاده هم به ترکیه گریخت. اکنون الهام علیاف نیز به جای محافظهکاری پدر، مفتون ماجراجویی محمدامین رسولزاده شده است.
2- جمهوری مساوات که جمهوری خلق آذربایجان نام داشت، در میدانی از خلأها و رویدادهای بزرگ ژئواستراتژیک دوران خود ازجمله جنگ اول جهانی، فروپاشی روسیه تزاری و تولد اتحاد جماهیر شوروی متولد شد. کشورها زمانی به وجود میآیند که علت وجودی مستحکمی داشته باشند. علت وجودی جمهوری مستعجل مساواتیها نیز با رسیدن سپاه یازدهم ارتش سرخ یکشبه و بدون مقاومت مردمی از بین رفت و با پرشدن خلأهای ژئواستراتژیک از طریق ظهور بازیگران جدید پس از جنگ اول جهانی، بیش از دوونیم سال دوام نیاورد. آن هنگام هم که وجود داشت، روی پای خود نبود؛ بلکه متکی به قدرتهای فرامنطقهای بود که با خروج آنها، اساسش فروریخت. الهام علیاف و اردوغان نیز در دریاچهای از این حفرهها و خلأها گام برمیدارند. نظم ژئوپلیتیک جهانی با وجود گذشت سه دهه از فروپاشی شوروی هنوز تثبیت نشده و جهان در جستوجوی نظمی جدید، دورانی طولانی از گذار ژئوپلیتیکی را تجربه میکند. دراینمیان ترکیه یک قدرت تجدیدنظرطلب است و علیاف را نیز وارد این بازی کرده است.
3- اندیشههای رسولزاده در ایران مورد بررسی قرار گرفته است. فریدون آدمیت نویسنده و دیپلمات نامآشنا، پژوهش سترگی در باره او صورت داده است. اسلام بهعنوان یک عامل سیاسی و اجتماعی جایگاه خاصی در افکار رسولزاده ندارد. چه زمانی که گرفتار ماجراهای انقلاب مشروطه ایران بهعنوان روزنامهنگار بود، چه زمانی که به پانترکیسم گرایید و چه زمانی که در جنگ دوم جهانی به نازیسم گرایش پیدا کرد و سر و سِری با نیروهای اساس برای نقشآفرینی احتمالی هنگام حمله هیتلر به قفقاز به هم زد. هنگامی که رسولزاده از تأسیس جمهوری یا حکومت اسلامی آذربایجان سخن میگفت، مقصود او آن بود که قصد دارد نخستین حکومت جمهوری در عالم اسلام را تأسیس کند، نه یک حکومت دینی بر مبنای اسلام سیاسی که در آن دوران هنوز شکل نگرفته بود. او بعدها در ترکیه در کتابی تحت عنوان «ترکان ایران» منظور خود از اسلام را آشکار کرد و علیه تشیع بهعنوان مذهب رسمی و ملی ایران که به نظر او موجب جداشدن آذریها از ترکها (مردم حنفیمذهب) شده بود، قلمفرسایی کرد و حتی صفویه را نیز بهشدت سرزنش کرد. علیاف نیز عنصر شیعه را بهعنوان یکی از عناصر هویت ملی کشورش خوش ندارد. با
نزدیکشدن او به ترکیه و تصفیه آخرین مهرههای سنتی روسگرا از ساختار حکومت، تأکید بر صفویان نیز از ساختار فرهنگی و تاریخی این کشور حذف یا کمرنگ خواهد شد.
4- حیدر علیاف از نظر سیاسی مردی کارکشته بود،. میتوان از او بهعنوان قوه مؤسس و تنها لویاتان پس از استقلال از شوروی یاد کرد. حیدر شخصا در کنگرههای تاریخی بهعنوان رئیسجمهور شرکت و این نشستها را که با حضور مورخان برگزار میشد اداره میکرد و البته حرف آخر را میزد. نتایج این کنگرهها بعدها بهعنوان اصول اساسی ملتسازی به کار گرفته شد؛ اما او هیچگاه نه این کنگرهها و نه حتی پس از تثبیت قدرتش تلاش نکرد تاریخ استقلال این کشور را به می 1918 تغییر دهد؛ میراثی که فرزندش اکنون به آن پشت کرده است.
5- اما این تغییر دارای سویههای ژئوپلیتیکی نیز هست که از نظر ما ایرانیها اهمیت دارد. نخستین سویه رجعت به 1918 این نکته است که در دوران حکومت مساوات، انگلیسیها صلاحیت اداری قرهباغ کوهستانی را تحت اداره حکومت رسولزاده قرار دادند.
آنها نمیخواستند که جمعیت میزبان را از خود برنجانند و در جذب ارامنه نیز منافعی نداشتند. از سوی دیگر در آن تاریخ عثمانی بازنده جنگ اول جهانی بود و آنچه قرار بود برای آینده عثمانی رقم بخورد «معاهده سور» بود. طبق معاهده سور قرار بر این بود که در شرق ترکیه بهعنوان «ارمنستان غربی» سرزمینهای بزرگی برای تأسیس یک دولت مستقل به ارامنه اختصاص یابد؛ بنابراین از نظر بریتانیا قلمرو اصلی ارامنه در شرق عثمانی محفوظ میماند و قرهباغ اهمیت چندانی در برابر واگذاری آن محدوده پیدا نمیکرد. دلیل سوم فریبکاری همیشگی بریتانیاییها در قبال جمعیت اسلامی مستعمرات بود. بریتانیا در نظر داشت این سیاست را بهعنوان نقطه قوت خود به این اجتماعات عرضه کند. البته اتحاد «مصطفی کمال» با لنین و استالین و پیروزی او در جنگهای استقلال این معادله را دگرگون کرد و معاهده لوزان در ۱۹۲۳ جایگزین معاهده سور در ۱۹۲۰ شد. اکنون الهام علیاف قصد دارد بهعنوان میراثدار حکومت مساواتیها به نقشهای ارجاع دهد که در آن قرهباغ علیا واقعا تحت کنترل باکو قرار داشت، نه نقشه برآمده از ساختار تقسیمات ارضی اتحاد شوروی که مانند عروسک ماتروشکای روسی، بافتی
درهمتنیده داشت و موجودیتهای نیمهمستقلی مانند استان خودمختار قرهباغ کوهستانی از دل جمهوری نیمهمستقل سوسیالیستی آذربایجان شوروی بیرون میآمد.
6- سویه ژئوپلیتیکی دیگر در تغییر تاریخ استقلال ملی به کنترل نیمبند سرزمین سیونیک یا زنگزور باز میگردد. در دوره کوتاه تثبیت حکومت مساوات، سرزمین زنگزور یا سیونیک برای مدتی توسط مساواتیها تصرف شد که البته طی رقابت نظامی از کنترل ارامنه خارج شده بود. بعدها استالین در تقسیمات اداری منطقه رأسا مداخله کرد در نتیجه زنگزور به ارامنه و قرهباغ به جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی واگذار شد. الهام علیاف با ارجاع به نقشه سیاسی دوران حکومت مساوات به طور ضمنی این پیام را میدهد که سرزمین زنگزور یا سیونیک در زمان استقلال متعلق به جمهوری خلق آذربایجان بوده و اکنون که این حکومت نقطه عزیمت استقلال کشور تلقی میشود نمیتوان از زنگزور عزل نظر کرد. این سیاست به معنای آمادهسازی افکار عمومی داخل برای جنگی دیگر در آینده است. یعنی در آینده آرمان کنترل زنگزور (سیونیک) جای آرمان کنترل قرهباغ را خواهد گرفت. ادعاهای فزاینده قلمروخواهانه و زیادهخواهی در امتداد مرزهای تثبیتشده سیاسی آفت این منطقه است. تا یک سال قبل ارامنه علاوه بر تمام قرهباغ و ولایتهای اطراف، استان شائومیان را نیز مطالبه میکردند. اکنون بازی برعکس شده و
باکو علاوه بر قرهباغ، زنگزور را نیز مطالبه میکند. قلمروخواهیهای بیپایان، تلاش برای ایجاد سرزمینهای حایل و سپر در دو سوی این ماجرا، منطقه را به آتش جنگ گرفتار کرده است.
7- ناسیونالیسم افراطی و بلوغنیافته ویژگی کشورهای جوان است. اما هنگامی که وندالیسم نیز چاشنی آن شود، شاهد پرسهزدن روزانه یک رئیسجمهور در نوار مرزی و حماسهسرایی برای بقیه خواهیم بود. علیاف و اردوغان هر دو از احیای مرزهای تاریخی سخن میگویند، اما اگر قدیم اصالت داشته باشد به طریق اولی «قدیمیتر» اصالت بیشتری خواهد یافت. اما عزیمت به قدیم و قدیمتر به نفع آنها نیست. زیرا هرچه بیشتر به گذشته برگردیم کمتر ردپایی از آن قلمرویی را خواهیم دید که مطلوب اردوغان و علیاف است. اگر مبنایِ مالکیت تاریخی را سبقِ تصرف بدانیم -که در «حقوق ثبت املاک» چنین است -کمتر نشانهای از تثبیت حاکمیت تاریخی دولتهایی به نام ترکیه و جمهوری آذربایجان در این منطقه خواهیم دید. حتی در معاهده گلستان و ترکمانچای نیز نامی از ماهیت سیاسی به نام آذربایجان برای اطلاق به 17 شهر قفقاز و ولایتهای دیگر نیست. بنابراین آنچه اردوغان و علیاف پیش میبرند با مزاج زمانه سازگار نیست و هرچه میگذرد کمتر میتوان رنگی از ملیگرایی سرزمینی در آن دید. جهان امروز در عصر دولت- ملت و اصالت مرزهای ملی به سر میبرد. کشورهایی که در چارچوب دولت- ملت و مرزهای ملی
به سیاست مینگرند نه مطالبه خاک دارند و اجازه مناقشه و بحث در مورد تمامیت سرزمینی خود را به دیگران میدهد. ترکیه فعلا از پارادایم دولت ملی عبور کرده و وارد پارادایم امپراتوریگرایی شده. نخستین قربانی مهم این تغییر پارادایمی نیز پیش از سوریه و عراق، قلمرو جمهوری آذربایجان است. اگرچه در سوریه و عراق رشته مقاومتهای جدی و جاندار برای حفظ موجودیت ملی در برابر قلمروگستری اردوغان دیده میشود اما علیاف و رعایای وی در برابر این توسعهطلبی سپر انداخته و نادانسته تسلیم شدند. اکنون ترکیه موفق شده است بی چون و چرا رخنهای اساسی در «استقلال جمهوری آذربایجان» ایجاد و این قلمرو را عملا به بخشی از مستملکات خود اضافه کند. همانگونه که هیتلر، اتریش را در 1938 ضمیمه آلمان نازی کرد اردوغان و علیاف نیز در این وادی گام بر میدارند. ممکن است این فرایند را محصول احساس ترس و نیاز به یک حامی خارجی فرض کرد ولی هرچه باشد، محصول ملتسازی ناقص و کژفهمی در توسعه امر ملی است. اگر ملیگرایی در قلمرو جمهوری آذربایجان به بلوغی نیمهجان میرسد قطعا در قبال کمک به احیای کنترل هفت ولایت اطراف قرهباغ از جانب ترکیه، شراکت در کنترل سراسر
قلمرو به آنکارا واگذار نمیشد. شاید یکی دیگر از دلایل تندادن به نابودی مفهوم استقلال، تحقیر تاریخی بود که پس از جنگ اول قرهباغ در 1994 متوجه مردم و حاکمیت این کشور شد. در واقع آنها حاضر شدند برای برونرفت از یک تحقیر بزرگ و 30ساله همه چیز حتی استقلال و آینده خود را فدا کنند زیرا هدف آنها معکوسکردن جریان تحقیر، این بار علیه ارمنستان بود. تندادن به این وضعیت در واقع «حل بحران با بحرانی دیگر» و «درمان زخم با زخمی دیگر» است.
8- وجه دیگر مورد قبلی صدور بحران هویت به خارج از محدوده از سوی صدر هیئت حاکمه در باکو است. تضادها و اغیار ملی در جنگها پدید میآید. به این ترتیب علیاف بحران هویت ملی، بحران فساد اقتصادی و بحران دموکراسی را در جنگهای پیاپی و میلیتاریزهکردن میجوید. زیرا در این شرایط میتوان حل نهایی این معضلات را به وقتی دیگر و شرایطی بهتر که اکنون در اولویت نیست موکول کرد. اسرائیل نیز از این مسئله استقبال میکند. زیرا خود زاییده بحران است و همواره از مرزهای سیال حمایت کرده است. چه در آفریقا، چه در خاورمیانه و چه در قفقاز جنوبی.
9- مولانا جلالالدین بلخی در مکتوبات آورده است، «سخن دراز کسی گوید که آنچه مقصود اوست نتوان بر زبان آوردن». با تغییر تاریخ استقلال کشور آن هم پس از سه دهه جهانیان از خود خواهند پرسید که دلیل این سرگردانی در کوچههای باریک تاریخ چیست و چرا رأس حاکمیت باکو با آن همه ادعای تاریخی تازه پس از سه دهه به ریشه اصلی استقلال خود پی برده است؟ چرا حدود و ثغور یک کشور به طور دقیق مشخص نیست و دامنه این تغییرات و تصمیمات تا کی دوام خواهد یافت؟ کشوری که نام آن عاریتی است به دنبال تاریخ عاریتی نیز خواهد بود. مساواتیها در جنوب شرق قفقاز هنگامی که جعبه پاندورای دروغ را گشودند و به تحریک ترکان جوان، نامی عاریتی برای خود انتخاب کردند دروغ بزرگی را بر زبان راندند که برای نسلهای بعدی به میراث ماند و آنها نیز در ادامه برای افشانشدن دروغ بزرگ از سوی قوه مؤسس اولیه مجبور به برساختن دهها دروغ تاریخی دیگر شدند. اکنون با رجعت به زمانه ماجراجوییهای رسولزاده، صفحهای دیگر از دفتر اغراض قدیمی احیا شده است و هر روز جغرافیایی تازه بر قلمرو مفروض اضافه میشود.
10- پیامد دیگر این انتخاب تاریخی که سایهای منفی بر سویههای آن اضافه میکند سلب اعتبار سرزمینی یک کشور است. زیرا کشوری که هم بر نام آن مناقشه میرود هم بر تاریخ استقلال و هم بر حدود قلمرو سرزمینیاش هنوز فاقد قوه مؤسس عاقله و اعتبار سیاسی است و جهانیان انتظار دارند که رهبران آن هر روز با یک ادعای جدید علیه همسایگان در مقابل دوربین حاضر شوند.