|

دل‌نگرانی‌‌های مام میهن

سیدجمال هادیان‌ طبائی‌زواره

از سر ناامیدی سخن‌گفتن، رخوت، پژمردگی و افسردگی می‌آورد؛ اما چه كنیم وقتی پای جان، عزت و آبرو در میان است؟! وقتی پای مادر در میان است؟ وانگهی تا وقتی عیب و ایرادمان را ندانیم، چگونه می‌خواهیم برطرفش كنیم؟ ناموس ما مادر ماست، ‌وطن ماست، ایران ماست. مادر كهنسالی كه روزی زیباترین عروس محل بود، اما امروزش چگونه است. حالا مادر غصه‌دار ما نشسته و زانو به بغل گرفته است. بیش از پنج دهه آب‌های فسیلی و زیرسطحی دشت‌هایش را بیرون كشیدیم و شیره جانش را مکیدیم و پای سیفی، سبزی و برنج‌كاری در كویر ریختیم. صنایع آب‌بر غیراقتصادی را به نقاط كویری بردیم، بر هر رود و جویباری سدی بستیم و زیست‌بوم طبیعی‌اش را نابود كردیم و دشت‌ها، جلگه‌ها، تالاب‌ها و باتلاق‌هایش را خشكاندیم. حالا مادرمان نشسته و به دشت‌های فرونشسته و فرزندانش می‌نگرد. اگر تاكنون غصه مهاجرت فرزندانش به فرنگ و ینگه‌دنیا را در دل داشت، حالا بیم هجرت خانگی فرزندانش از جنوب به شمال آزارش می‌دهد. بیش از نیمی از خانواده‌اش با كم‌آبی و خشك‌سالی دست‌وپنجه نرم می‌‌كنند و دیر و دور نیست كه بخشی از دامنش از بی‌آبی خالی از سكنه و بخش دیگر از ازدحام دچار بحران شود. روزگاری نه‌چندان دور، اقتدار و زیبایی مادرمان شهره خاص و عام بود و همسایگانمان به ما غبطه می‌خوردند، اما حالا چه؟ حالا همسایگانمان خانه‌های نو ساخته‌ و گوی سبقت را از ما ربوده‌اند و برای مادرمان شوید هم خُرد نمی‌كنند. کار به جایی رسیده که به مادرمان زخم‌زبان می‌زنند و برایش شاخ‌و‌شانه هم می‌كشند. روزگاری بود که ما جلودار آنها بودیم و پیش از همه در مسیر پیشرفت قدم برمی‌داشتیم. اما حالا کار و كالای ما خریدار ندارد. حق هم دارند، تحریمیم و تجارت با ما سخت است و كار و كالایمان هم كیفیت ندارد؛ چون ما عادت داریم به جزئیات و ظرایف تولید و خدمات توجه نكنیم و كارمان را کامل، دقیق و تمیز انجام ندهیم. مادرمان تا چند وقت پیش دلخوش بود که از كودكی ما را با فرایض و مناسك آشنا كرده و به خود می‌بالید که فرزندان باایمانی دارد، اما حالا از اینكه در رعایت اخلاق اهمال می‌كنیم، غصه‌دار است. او وقتی می‌بیند فرزندانش حقوق همدیگر را رعایت نمی‌كنند، به همدیگر احترام نمی‌گذارند و در حلال و حرام كوتاهی می‌كنند، رنج می‌كشد.

مادرمان وقتی می‌بیند فرزندان باهوشش از خانه رفته‌اند و از آنها هم كه مانده‌اند برخی نااهل شده‌اند و به رانت، اختلاس و ارتشا روی آورده‌اند و حیثیتش را به باد داده‌‌اند، غصه‌اش دوچندان می‌شود. مادرمان عاشق زبان مادری است، اما از وقتی خواهرش (افغانستان) را به طالبان پشتونی شوهر داده‌اند، از سرنوشت میراث مادری (زبان شیرین فارسی) نگران است و سر بر گریبان دارد. مادر جان ما جسم و جانش را وقف كرد تا ما در آرامش، آسایش و رفاه باشیم، اما حالا از اینكه فرزندانش در تنگنا و دشواری‌اند، غصه‌دار و دردمند است. با خود می‌گوید چرا به این روز افتاده‌ایم؟! مادرمان که همیشه در حق ما دعا می‌کرد، حالا چند وقتی است به خودش می گوید كه من چه كردم كه فرزندانم این‌گونه گرفتار شده‌اند!؟ او از اینکه می‌بیند فرزندانش با یک غوره سردی و با یک مویز گرمی‌شان می‌کند و به آنی هیجانی می‌شوند و گاه تصمیم ناپخته‌ای می‌گیرند، افسوس می‌خورد. از اینکه می‌بیند فرزندانش زود قضاوت می‌کنند، زود می‌خواهند به همه‌چیز برسند، زود عصبانی یا بی‌حوصله و خسته می‌شوند و كارها را نصفه‌و‌نیمه رها می‌كنند، ناراحت است. مادر می‌داند فرزندانش در فراز و فرودهای تاریخ، آسیب‌های بسیار دیده‌اند، می‌داند در دوران‌ مختلف چه مصائب و مصیبت‌هایی بر آنها رفته است، می‌داند بخشی از خلق‌و‌خوی امروزی آنها از گذشته‌های سخت به ارث رسیده و به این آسانی تغییرپذیر نیست، اما راه چاره‌ای هم جز تغییر و دگرگونی در فرهنگ و سبک زندگی فرزندانش نمی‌شناسد. او می‌داند فرهنگ خانواده باید اصلاح شود و این اصلاح باید برای همه فرزندان باشد و برای بزرگ و کوچک، اما این را نیز خوب می‌داند که به‌ثمر‌رسیدن این تغییر به این آسانی و زودی میسر نیست . او با خود می‌گوید: «ای کاش فرزندانم بفهمند که باید طرحی نو در‌اندازند». مادرمان خوب می‌داند كه مقصر این وضعیت هیچ‌كدام از ما به تنهایی نیستیم، بلکه همه مقصریم، گذشته‌ها و حاضران؛ همه ما که با این تاریخ و فرهنگ، فراز و فرودها و ضعف‌ها و قوت‌هایش بالیده‌ایم و بزرگ شده‌ایم؛ همه ما که درگیر عادت‌های عجیب بوده‌ایم و هستیم؛ همه ما نقص‌ها و ضعف‌هایمان را ندیده‌ایم و باور نکرده‌ایم و برای تغییر و اصلاح آنها قدمی برنداشته‌ایم. مادرمان همه اینها را می‌داند. او می‌داند ما مسئولیم مادری که من می‌بینم و می‌شناسم، حال و روز خوبی ندارد.

از سر ناامیدی سخن‌گفتن، رخوت، پژمردگی و افسردگی می‌آورد؛ اما چه كنیم وقتی پای جان، عزت و آبرو در میان است؟! وقتی پای مادر در میان است؟ وانگهی تا وقتی عیب و ایرادمان را ندانیم، چگونه می‌خواهیم برطرفش كنیم؟ ناموس ما مادر ماست، ‌وطن ماست، ایران ماست. مادر كهنسالی كه روزی زیباترین عروس محل بود، اما امروزش چگونه است. حالا مادر غصه‌دار ما نشسته و زانو به بغل گرفته است. بیش از پنج دهه آب‌های فسیلی و زیرسطحی دشت‌هایش را بیرون كشیدیم و شیره جانش را مکیدیم و پای سیفی، سبزی و برنج‌كاری در كویر ریختیم. صنایع آب‌بر غیراقتصادی را به نقاط كویری بردیم، بر هر رود و جویباری سدی بستیم و زیست‌بوم طبیعی‌اش را نابود كردیم و دشت‌ها، جلگه‌ها، تالاب‌ها و باتلاق‌هایش را خشكاندیم. حالا مادرمان نشسته و به دشت‌های فرونشسته و فرزندانش می‌نگرد. اگر تاكنون غصه مهاجرت فرزندانش به فرنگ و ینگه‌دنیا را در دل داشت، حالا بیم هجرت خانگی فرزندانش از جنوب به شمال آزارش می‌دهد. بیش از نیمی از خانواده‌اش با كم‌آبی و خشك‌سالی دست‌وپنجه نرم می‌‌كنند و دیر و دور نیست كه بخشی از دامنش از بی‌آبی خالی از سكنه و بخش دیگر از ازدحام دچار بحران شود. روزگاری نه‌چندان دور، اقتدار و زیبایی مادرمان شهره خاص و عام بود و همسایگانمان به ما غبطه می‌خوردند، اما حالا چه؟ حالا همسایگانمان خانه‌های نو ساخته‌ و گوی سبقت را از ما ربوده‌اند و برای مادرمان شوید هم خُرد نمی‌كنند. کار به جایی رسیده که به مادرمان زخم‌زبان می‌زنند و برایش شاخ‌و‌شانه هم می‌كشند. روزگاری بود که ما جلودار آنها بودیم و پیش از همه در مسیر پیشرفت قدم برمی‌داشتیم. اما حالا کار و كالای ما خریدار ندارد. حق هم دارند، تحریمیم و تجارت با ما سخت است و كار و كالایمان هم كیفیت ندارد؛ چون ما عادت داریم به جزئیات و ظرایف تولید و خدمات توجه نكنیم و كارمان را کامل، دقیق و تمیز انجام ندهیم. مادرمان تا چند وقت پیش دلخوش بود که از كودكی ما را با فرایض و مناسك آشنا كرده و به خود می‌بالید که فرزندان باایمانی دارد، اما حالا از اینكه در رعایت اخلاق اهمال می‌كنیم، غصه‌دار است. او وقتی می‌بیند فرزندانش حقوق همدیگر را رعایت نمی‌كنند، به همدیگر احترام نمی‌گذارند و در حلال و حرام كوتاهی می‌كنند، رنج می‌كشد.

مادرمان وقتی می‌بیند فرزندان باهوشش از خانه رفته‌اند و از آنها هم كه مانده‌اند برخی نااهل شده‌اند و به رانت، اختلاس و ارتشا روی آورده‌اند و حیثیتش را به باد داده‌‌اند، غصه‌اش دوچندان می‌شود. مادرمان عاشق زبان مادری است، اما از وقتی خواهرش (افغانستان) را به طالبان پشتونی شوهر داده‌اند، از سرنوشت میراث مادری (زبان شیرین فارسی) نگران است و سر بر گریبان دارد. مادر جان ما جسم و جانش را وقف كرد تا ما در آرامش، آسایش و رفاه باشیم، اما حالا از اینكه فرزندانش در تنگنا و دشواری‌اند، غصه‌دار و دردمند است. با خود می‌گوید چرا به این روز افتاده‌ایم؟! مادرمان که همیشه در حق ما دعا می‌کرد، حالا چند وقتی است به خودش می گوید كه من چه كردم كه فرزندانم این‌گونه گرفتار شده‌اند!؟ او از اینکه می‌بیند فرزندانش با یک غوره سردی و با یک مویز گرمی‌شان می‌کند و به آنی هیجانی می‌شوند و گاه تصمیم ناپخته‌ای می‌گیرند، افسوس می‌خورد. از اینکه می‌بیند فرزندانش زود قضاوت می‌کنند، زود می‌خواهند به همه‌چیز برسند، زود عصبانی یا بی‌حوصله و خسته می‌شوند و كارها را نصفه‌و‌نیمه رها می‌كنند، ناراحت است. مادر می‌داند فرزندانش در فراز و فرودهای تاریخ، آسیب‌های بسیار دیده‌اند، می‌داند در دوران‌ مختلف چه مصائب و مصیبت‌هایی بر آنها رفته است، می‌داند بخشی از خلق‌و‌خوی امروزی آنها از گذشته‌های سخت به ارث رسیده و به این آسانی تغییرپذیر نیست، اما راه چاره‌ای هم جز تغییر و دگرگونی در فرهنگ و سبک زندگی فرزندانش نمی‌شناسد. او می‌داند فرهنگ خانواده باید اصلاح شود و این اصلاح باید برای همه فرزندان باشد و برای بزرگ و کوچک، اما این را نیز خوب می‌داند که به‌ثمر‌رسیدن این تغییر به این آسانی و زودی میسر نیست . او با خود می‌گوید: «ای کاش فرزندانم بفهمند که باید طرحی نو در‌اندازند». مادرمان خوب می‌داند كه مقصر این وضعیت هیچ‌كدام از ما به تنهایی نیستیم، بلکه همه مقصریم، گذشته‌ها و حاضران؛ همه ما که با این تاریخ و فرهنگ، فراز و فرودها و ضعف‌ها و قوت‌هایش بالیده‌ایم و بزرگ شده‌ایم؛ همه ما که درگیر عادت‌های عجیب بوده‌ایم و هستیم؛ همه ما نقص‌ها و ضعف‌هایمان را ندیده‌ایم و باور نکرده‌ایم و برای تغییر و اصلاح آنها قدمی برنداشته‌ایم. مادرمان همه اینها را می‌داند. او می‌داند ما مسئولیم مادری که من می‌بینم و می‌شناسم، حال و روز خوبی ندارد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها