اعتراضاتی که چراغ حکومت تزاری را خاموش کرد
احمد وخشیته .استادیار دانشگاه دوستی ملل روسیه
۱۴۵ سال پیش در چنین روزهایی بود که اولین تظاهرات سیاسی در روسیه رخ داد. درواقع ۱۹ دسامبر ۱۸۷۶ بود که این تظاهرات با حضور نزدیک به ۴۰۰ دانشجو و کارگر زن و مرد در میدان کازانسکایا در شهر سنپترزبورگ آغاز شد. بیشتر افرادی که در تظاهرات شرکت کرده بودند، از اعضای سازمان انقلابی «سرزمین و آزادی» بودند.
گزاف نیست اگر بگوییم روسیه از این زمان در آستانه یک تغییر قرار گرفته بود که البته نهایتا این دوران گذار 41 سال بعد در انقلاب فوریه تجلی پیدا کرد. عوامل متعدد آرامآرام جامعه روسیه را به سمت اعتراضاتی پیش برد که در سپهر آن یک تغییر را جستوجو میکردند: از جمله آنکه قدرت در دستان حلقه محدودی خلاصه شده بود. از سوی دیگر باید به زندگی دشوار اقلیتهای قومی و همچنین مذهبی در روسیه در این ایام نیز توجه داشت. نکته مهم دیگر اما انقلابهای دموکراتیک در فرانسه و آلمان بود که مفاهیمی مانند آزادیهای فردی و اجتماعی و دموکراسی را در جامعه روسیه پررنگ کرده بود. برایند این عوامل در کنار مشکلات معیشتی مردم و البته خدشه واردشدن به غرور و هویت ملی روسها که خشمگین از شکست کشورشان در جنگهایی خانمانسوز بودند، سبب شد تا مردم از حاکمیت آشفته باشند؛ موضوعی که در ماجرای سوءقصد به الکساندر دوم در سال ۱۸۸۱ نیز بهخوبی مشهود است.
اما واقعیت این است که در نظامهای خودکامه، الزامی وجود ندارد که مرگ دیکتاتورها به تولد دوران جدیدی در یک کشور منجر شود که نوید آزادی بدهد. مثال برای این موضوع فراوان است چه در تاریخ روسیه و خواه در کشورهای دیگر؛ اما یکی از مصداقهای آن حتما دوران حکومت الکساندر سوم است. هنگامی که الکساندر دوم کشته شد، بسیاری خیال میکردند که کشور از بنبست دیکتاتوری خارج میشود و به سمت اصلاحات حرکت میکند و انتظار داشتند که آزادی در آسمان روسیه متلور شود؛ غافل از اینکه تزار جدید برای آنکه سرنوشت الکساندر دوم را تجربه نکند، فضا را آنقدر امنیتی کرد که روح استبداد بیش از گذشته در جامعه دمیده شد.
اما نکته قابلتأمل اینجاست که در همین زمان تاریک، سازمان انقلابی «سرزمین و آزادی» نخستین تظاهرات سیاسی را در روسیه رقم میزند. اگرچه تظاهرات ۱۹ دسامبر ۱۸۷۶ با سرکوب ازسوی پلیس و دستگیری 30 نفر از شرکتکنندگان پایان یافت که البته احکام سختی برای آنها صادر شد و پنج نفر از آنها به کار طولانی و 10 نفر نیز به تبعید به سیبری محکوم شدند؛ اما بهنظر میرسد این حرکت سنگبنای اعتراضات آتی را تشکیل داد. در میان سالهای حکومت نیکلای سوم که او فضای امنیتی به واسطه سرکوب و پلیس مخفی راه انداخته بود، فضا برای اعتراضات مسالمتآمیز وجود نداشت و همین موضوع سبب شد تا جریانهای مخالف تندور نیز به خشونت روی آورند و در حد توان به ترور مقامات دولتی دست بزنند که طبیعتا بسیار فاصله داشت از رؤیای آزادیهای فردی و اجتماعی که در ذهن مردم و روشنفکران جامعه بود.
اما با بهقدرترسیدن نیکلای دوم، جنس اعتراضات بار دیگر به جنبشهای اعتراضی و تظاهرات و نهایتا اعتراضات سراسری تبدیل شد. در میان سالهای ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ اعتراضات دهقانی در برخی شهرها شکل گرفت که مطالبه آنها کاهش مالیات بود. اگرچه معترضان سرکوب و بهشدت مجازات شدند اما پس از آن میتوان اعتراضاتی را مشاهده کرد که در ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵ اتفاق میافتد و جمعیتی نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر تظاهرات مسالمتآمیزی در نزدیکی کاخ شاه انجام میدهند که گفته میشود در جریان سرکوب آنها 300 نفر در همان روز کشته شدهاند. اینبار اگرچه موج سرکوب و توسل حاکمیت به خشونت افزایش مییابد اما از دامنه زمانی تکرار اعتراضات مردمی کاسته میشود و مردم در تابستان همان سال تظاهرات خیابانی جدیدی را رقم میزنند. اندکی بعد در ابتدای پاییز همان سال در کنار اعتراضات دانشجویان، اعتصابات سراسری نیز آغاز میشود که در مطالب پیشتر به روند این موضوع پرداختهام که نهایتا به سقوط تزار و انقلاب ۱۹۱۷ ختم میشود.
تلستوی در کتاب جنگ و صلح جمله قابل تأملی دارد که میگوید یک توده از برف را نمیتوان بهسرعت آب کرد و برای آن زمان لازم است؛ واقعیت این است که یک حکومت خودکامه را که از ابزار سرکوب و خشونت برخوردار است نیز نمیتوان بهیکباره خاموش کرد اما نکته قابلتأمل اینجاست که از مسیر اعتراضات سراسری مسالمتآمیز میتوان آرامآرام آتش قهر آن را خاموش کرد؛ روندی که در دهههای پایانی حکومت تزارها در روسیه شاهد آن هستیم.
۱۴۵ سال پیش در چنین روزهایی بود که اولین تظاهرات سیاسی در روسیه رخ داد. درواقع ۱۹ دسامبر ۱۸۷۶ بود که این تظاهرات با حضور نزدیک به ۴۰۰ دانشجو و کارگر زن و مرد در میدان کازانسکایا در شهر سنپترزبورگ آغاز شد. بیشتر افرادی که در تظاهرات شرکت کرده بودند، از اعضای سازمان انقلابی «سرزمین و آزادی» بودند.
گزاف نیست اگر بگوییم روسیه از این زمان در آستانه یک تغییر قرار گرفته بود که البته نهایتا این دوران گذار 41 سال بعد در انقلاب فوریه تجلی پیدا کرد. عوامل متعدد آرامآرام جامعه روسیه را به سمت اعتراضاتی پیش برد که در سپهر آن یک تغییر را جستوجو میکردند: از جمله آنکه قدرت در دستان حلقه محدودی خلاصه شده بود. از سوی دیگر باید به زندگی دشوار اقلیتهای قومی و همچنین مذهبی در روسیه در این ایام نیز توجه داشت. نکته مهم دیگر اما انقلابهای دموکراتیک در فرانسه و آلمان بود که مفاهیمی مانند آزادیهای فردی و اجتماعی و دموکراسی را در جامعه روسیه پررنگ کرده بود. برایند این عوامل در کنار مشکلات معیشتی مردم و البته خدشه واردشدن به غرور و هویت ملی روسها که خشمگین از شکست کشورشان در جنگهایی خانمانسوز بودند، سبب شد تا مردم از حاکمیت آشفته باشند؛ موضوعی که در ماجرای سوءقصد به الکساندر دوم در سال ۱۸۸۱ نیز بهخوبی مشهود است.
اما واقعیت این است که در نظامهای خودکامه، الزامی وجود ندارد که مرگ دیکتاتورها به تولد دوران جدیدی در یک کشور منجر شود که نوید آزادی بدهد. مثال برای این موضوع فراوان است چه در تاریخ روسیه و خواه در کشورهای دیگر؛ اما یکی از مصداقهای آن حتما دوران حکومت الکساندر سوم است. هنگامی که الکساندر دوم کشته شد، بسیاری خیال میکردند که کشور از بنبست دیکتاتوری خارج میشود و به سمت اصلاحات حرکت میکند و انتظار داشتند که آزادی در آسمان روسیه متلور شود؛ غافل از اینکه تزار جدید برای آنکه سرنوشت الکساندر دوم را تجربه نکند، فضا را آنقدر امنیتی کرد که روح استبداد بیش از گذشته در جامعه دمیده شد.
اما نکته قابلتأمل اینجاست که در همین زمان تاریک، سازمان انقلابی «سرزمین و آزادی» نخستین تظاهرات سیاسی را در روسیه رقم میزند. اگرچه تظاهرات ۱۹ دسامبر ۱۸۷۶ با سرکوب ازسوی پلیس و دستگیری 30 نفر از شرکتکنندگان پایان یافت که البته احکام سختی برای آنها صادر شد و پنج نفر از آنها به کار طولانی و 10 نفر نیز به تبعید به سیبری محکوم شدند؛ اما بهنظر میرسد این حرکت سنگبنای اعتراضات آتی را تشکیل داد. در میان سالهای حکومت نیکلای سوم که او فضای امنیتی به واسطه سرکوب و پلیس مخفی راه انداخته بود، فضا برای اعتراضات مسالمتآمیز وجود نداشت و همین موضوع سبب شد تا جریانهای مخالف تندور نیز به خشونت روی آورند و در حد توان به ترور مقامات دولتی دست بزنند که طبیعتا بسیار فاصله داشت از رؤیای آزادیهای فردی و اجتماعی که در ذهن مردم و روشنفکران جامعه بود.
اما با بهقدرترسیدن نیکلای دوم، جنس اعتراضات بار دیگر به جنبشهای اعتراضی و تظاهرات و نهایتا اعتراضات سراسری تبدیل شد. در میان سالهای ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ اعتراضات دهقانی در برخی شهرها شکل گرفت که مطالبه آنها کاهش مالیات بود. اگرچه معترضان سرکوب و بهشدت مجازات شدند اما پس از آن میتوان اعتراضاتی را مشاهده کرد که در ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵ اتفاق میافتد و جمعیتی نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر تظاهرات مسالمتآمیزی در نزدیکی کاخ شاه انجام میدهند که گفته میشود در جریان سرکوب آنها 300 نفر در همان روز کشته شدهاند. اینبار اگرچه موج سرکوب و توسل حاکمیت به خشونت افزایش مییابد اما از دامنه زمانی تکرار اعتراضات مردمی کاسته میشود و مردم در تابستان همان سال تظاهرات خیابانی جدیدی را رقم میزنند. اندکی بعد در ابتدای پاییز همان سال در کنار اعتراضات دانشجویان، اعتصابات سراسری نیز آغاز میشود که در مطالب پیشتر به روند این موضوع پرداختهام که نهایتا به سقوط تزار و انقلاب ۱۹۱۷ ختم میشود.
تلستوی در کتاب جنگ و صلح جمله قابل تأملی دارد که میگوید یک توده از برف را نمیتوان بهسرعت آب کرد و برای آن زمان لازم است؛ واقعیت این است که یک حکومت خودکامه را که از ابزار سرکوب و خشونت برخوردار است نیز نمیتوان بهیکباره خاموش کرد اما نکته قابلتأمل اینجاست که از مسیر اعتراضات سراسری مسالمتآمیز میتوان آرامآرام آتش قهر آن را خاموش کرد؛ روندی که در دهههای پایانی حکومت تزارها در روسیه شاهد آن هستیم.