دن کیشوت گراهام گرین
شرق: «عالیجناب کیشوت» عنوان رمانی است از گراهام گرین که چند سال پیش با ترجمه رضا فرخفال به فارسی درآمده بود و اخیرا چاپ تازهای از آن در نشر نو منتشر شده است. عنوان این رمان گرین، یادآور «دن کیشوت» سروانتس است و درواقع گرین در این رمان پاسخی به شاهکار سروانتس داده یا به تعبیری نقد و تفسیر خود را درباره این اثر در قالب رمان ارائه کرده است.
گراهام گرین از نویسندگان مشهور قرن بیستم انگلستان است که در گونههای مختلف ادبی و نوشتاری آثاری منتشر كرده است. از گراهام گرین 22 رمان، هفت نمایشنامه، 12 فیلمنامه، چهار كتاب ویژه كودكان، دو زندگینامه شخصی، چند مجموعه داستان كوتاه، چند مجموعه مقالات انتقادی، یك كتاب شعر و تعداد بسیاری نقد فیلم به جا مانده است.
«عالیجناب کیشوت» رمانی است که در سال 1982 منتشر شد و این آخرین رمان گراهام گرین است. زمان داستان اسپانیای پس از مرگ فرانکو است و شخصیت اصلی آن کشیش پیر و سادهدلی به نام پدر کیشوت است که در شهر کوچک التوبوسو در اسپانیا زندگی میکند و به خاطر تشابه نام، خود را از اعقاب دنکیشوت پهلوان افسانهای لامانچا میپندارد. فرخفال در بخشی از مقدمه کتاب درباره نحوه مواجهه گرین با اثر سروانتس نوشته: «رمان گرین تنها یک گرتهبرداری خام و ساده از کار استادی سلف نیست. نویسنده پرداختانگارهای از کیشوت زمانه خود را در لفافهای از طنز و رندی تا آنجا که ساخت و مصالح دیگر کار امکان دهد تعهد میکند. آموزههای مسیحی به گرین آموخته است که در صناعت ادبی نیز بکوشد که فروتنانه از در تنگ وارد شود. او شخصیت خوابگرد خود را تنها حول یک محور، یک مقوله خاص ذهنی به حرکت درمیآورد و در آخر نیز در یک کنش نهایی که بیشتر کنشی مشروط است تا کنشی بیقیدوشرط، کلی و مدعیانه مهار میزند. لاف و گزافی در کار شخصیت داستان نیست، همچنان که نویسنده نیز از حد و حدود متعارف داستاننویسی پای فراتر میگذارد و جابهجا گریزهای مسیحایی شخصیت داستان از داوری
گریزگاههای خود گرین نیز به شمار میآید. با چنین ویژگیهایی پدرکیشوت در این رمان سرشتی جدا و مستقل دارد و سایه دنکیشوت نیای کبیرش چهره او را از فروغ نینداخته است. میتوان گفت که خواننده آشنا با گرین در این رمان انگاره دیگری را از شخصیت کشیش انقلابی در کنسول افتخاری و کشیش دائمالخمر در قدرت و افتخار مییابد. به سخن دیگر، شخصیت اصلی این داستان برگردان دیگری است از همان جستوجوی همیشگی گرین برای یافتن ایمان غیرنهادینشده، اما در قالب باورها و نمادهای مذهبی و در تعارض با ایمانی غیردینی، جهانی مادی و ناراست، و آنچنان که در اینجا میبینیم، حتی در تعارض با خود نهاد ریاکار، زهدفروش، اما پرجلال و جبروت کلیسای کاتولیک».
«عالیجناب کیشوت» از آثار دوره پایانی نویسندگی گراهام گرین است و منتقدان آن را از حیث تخیل و مضمون یکی از بهترین داستانهای او میدانند. نویسنده در این داستان نیز مانند بسیاری از آثارش به درونمایه تقابل ایمان مسیحی و الحاد میپردازد؛ با این تفاوت که در «عالیجناب کیشوت» داستاننویس که از مقبولیت خود آگاه است توسن خیال را با دلیری بیشتر میتازاند. صِرف این که کشیشی در سده بیستم بر این باور باشد که نسبش میرسد به شخصیتی داستانی، خواننده را سر شوق میآورد که ببیند گراهام گرین پیرانهسر چه میخواهد بگوید. بعد که خبردار میشود آن شخصیت داستانی که کشیش خود را از نوادگان او میداند دن کیشوت است، قضیه جذابتر هم میشود.
در بخشی از رمان میخوانیم: «بستر جاده اصلی را میتوانست از دور ببیند، آنجا که ابری از غبار با عبور ماشینها به هوا برخاسته بود. همچنان که جاده را پشت سر میگذاشت، عاقبت کار سئات کوچکش که آن را به یاد نیای خود روسینانته من مینامید او را در فکر و خیال فرو برد. نمیتوانست بر خود هموار کند که سرانجام میان تودهای از ماشینهای اسقاط خواهد پوسید. گاهی به این فکر افتاده بود که تکهزمینی بخرد و وصیت کند که پس از مرگش به یکی از اهالی آبادی برسد، مشروط بر آنگه گوشهای از آن زمین برای نگهداری ماشین او محفوظ بماند. اما به هیچکس اعتماد نداشت که حرف دل خود را با او در میان بگذارد، و در هر حال مرگی آرام بر اثر زنگزدگی برای آن اجتنابناپذیر بود و شاید اگر زیر دست اوراقچی میرفت عاقبت به خیرتر میشد. غرق در این فکر و خیالات که برای صدمین بار خاطرش را پریشان کرده بود از کنار مرسدسبنز سیاهرنگی گذشت که در حاشیه جاده اصلی توقف کرده بود».
شرق: «عالیجناب کیشوت» عنوان رمانی است از گراهام گرین که چند سال پیش با ترجمه رضا فرخفال به فارسی درآمده بود و اخیرا چاپ تازهای از آن در نشر نو منتشر شده است. عنوان این رمان گرین، یادآور «دن کیشوت» سروانتس است و درواقع گرین در این رمان پاسخی به شاهکار سروانتس داده یا به تعبیری نقد و تفسیر خود را درباره این اثر در قالب رمان ارائه کرده است.
گراهام گرین از نویسندگان مشهور قرن بیستم انگلستان است که در گونههای مختلف ادبی و نوشتاری آثاری منتشر كرده است. از گراهام گرین 22 رمان، هفت نمایشنامه، 12 فیلمنامه، چهار كتاب ویژه كودكان، دو زندگینامه شخصی، چند مجموعه داستان كوتاه، چند مجموعه مقالات انتقادی، یك كتاب شعر و تعداد بسیاری نقد فیلم به جا مانده است.
«عالیجناب کیشوت» رمانی است که در سال 1982 منتشر شد و این آخرین رمان گراهام گرین است. زمان داستان اسپانیای پس از مرگ فرانکو است و شخصیت اصلی آن کشیش پیر و سادهدلی به نام پدر کیشوت است که در شهر کوچک التوبوسو در اسپانیا زندگی میکند و به خاطر تشابه نام، خود را از اعقاب دنکیشوت پهلوان افسانهای لامانچا میپندارد. فرخفال در بخشی از مقدمه کتاب درباره نحوه مواجهه گرین با اثر سروانتس نوشته: «رمان گرین تنها یک گرتهبرداری خام و ساده از کار استادی سلف نیست. نویسنده پرداختانگارهای از کیشوت زمانه خود را در لفافهای از طنز و رندی تا آنجا که ساخت و مصالح دیگر کار امکان دهد تعهد میکند. آموزههای مسیحی به گرین آموخته است که در صناعت ادبی نیز بکوشد که فروتنانه از در تنگ وارد شود. او شخصیت خوابگرد خود را تنها حول یک محور، یک مقوله خاص ذهنی به حرکت درمیآورد و در آخر نیز در یک کنش نهایی که بیشتر کنشی مشروط است تا کنشی بیقیدوشرط، کلی و مدعیانه مهار میزند. لاف و گزافی در کار شخصیت داستان نیست، همچنان که نویسنده نیز از حد و حدود متعارف داستاننویسی پای فراتر میگذارد و جابهجا گریزهای مسیحایی شخصیت داستان از داوری
گریزگاههای خود گرین نیز به شمار میآید. با چنین ویژگیهایی پدرکیشوت در این رمان سرشتی جدا و مستقل دارد و سایه دنکیشوت نیای کبیرش چهره او را از فروغ نینداخته است. میتوان گفت که خواننده آشنا با گرین در این رمان انگاره دیگری را از شخصیت کشیش انقلابی در کنسول افتخاری و کشیش دائمالخمر در قدرت و افتخار مییابد. به سخن دیگر، شخصیت اصلی این داستان برگردان دیگری است از همان جستوجوی همیشگی گرین برای یافتن ایمان غیرنهادینشده، اما در قالب باورها و نمادهای مذهبی و در تعارض با ایمانی غیردینی، جهانی مادی و ناراست، و آنچنان که در اینجا میبینیم، حتی در تعارض با خود نهاد ریاکار، زهدفروش، اما پرجلال و جبروت کلیسای کاتولیک».
«عالیجناب کیشوت» از آثار دوره پایانی نویسندگی گراهام گرین است و منتقدان آن را از حیث تخیل و مضمون یکی از بهترین داستانهای او میدانند. نویسنده در این داستان نیز مانند بسیاری از آثارش به درونمایه تقابل ایمان مسیحی و الحاد میپردازد؛ با این تفاوت که در «عالیجناب کیشوت» داستاننویس که از مقبولیت خود آگاه است توسن خیال را با دلیری بیشتر میتازاند. صِرف این که کشیشی در سده بیستم بر این باور باشد که نسبش میرسد به شخصیتی داستانی، خواننده را سر شوق میآورد که ببیند گراهام گرین پیرانهسر چه میخواهد بگوید. بعد که خبردار میشود آن شخصیت داستانی که کشیش خود را از نوادگان او میداند دن کیشوت است، قضیه جذابتر هم میشود.
در بخشی از رمان میخوانیم: «بستر جاده اصلی را میتوانست از دور ببیند، آنجا که ابری از غبار با عبور ماشینها به هوا برخاسته بود. همچنان که جاده را پشت سر میگذاشت، عاقبت کار سئات کوچکش که آن را به یاد نیای خود روسینانته من مینامید او را در فکر و خیال فرو برد. نمیتوانست بر خود هموار کند که سرانجام میان تودهای از ماشینهای اسقاط خواهد پوسید. گاهی به این فکر افتاده بود که تکهزمینی بخرد و وصیت کند که پس از مرگش به یکی از اهالی آبادی برسد، مشروط بر آنگه گوشهای از آن زمین برای نگهداری ماشین او محفوظ بماند. اما به هیچکس اعتماد نداشت که حرف دل خود را با او در میان بگذارد، و در هر حال مرگی آرام بر اثر زنگزدگی برای آن اجتنابناپذیر بود و شاید اگر زیر دست اوراقچی میرفت عاقبت به خیرتر میشد. غرق در این فکر و خیالات که برای صدمین بار خاطرش را پریشان کرده بود از کنار مرسدسبنز سیاهرنگی گذشت که در حاشیه جاده اصلی توقف کرده بود».