|

علیه کاریزما

احمد غلامي . سردبير

قبل از به‌سرانجام‌رساندن بحث بوروکراتیزاسیون که چند هفته‌ای است آن را پی می‌گیرم، باید به نکته‌ای اعتراف کنم که مخاطبان این یادداشت‌ها غالبا با آن روبه‌رو هستند؛ این نوشته‌ها به چه کار می‌آیند آن هم در زمانه‌ای که گوشی برای شنیدن نیست و اگر هم باشد این نوشته‌ها محلی از اعراب ندارند. به‌راستی کار ما بی‌شباهت به رمان دن کیشوت نیست که قهرمان داستان با شمشیر چوبی به جنگ آسیاب‌های بادی می‌رفت اما این سرنوشت محتوم ماست که از سیاست گریزی نیست. به تعبیر ماکس وبر این یادداشت را با دستگاه فکری‌ای پیش خواهم برد: «سیاست راهی به‌سوی خوشبختی، عدالت، صلح جاویدان و رهایی نیست و نمی‌تواند هم باشد». این روزها میلیون‌ها نفر بی‌توجه به این گفته وبر در تلاش‌اند از طریق سیاست به خوشبختی و زندگی بهتر دست یابند؛ میلیون‌ها نفر از کارگران و کارمندان که روزبه‌روز فقیرتر و قدرت خریدشان ناچیزتر می‌شود. اگر ما تا دیروز می‌توانستیم از طبقه‌ای به نام طبقه متوسط سخن بگوییم، امروز این کار چندان مبنای عینی ندارد. ما اینک با خیل عظیمی از کارمندان، کارشناسان و متخصصان دولتی و خصوصی روبه‌رو هستیم که بسیاری از آنها در حال پرولتاریزه‌شدن هستند. این پرولتاریزه‌شدن بیش از هر چیز به دستگاه بوروکراسی آسیب می‌زند. همان دستگاه بوروکراسی که چشم و چراغ حامیان سرمایه‌داری است. در اوضاع وخیم اقتصادی است که تفاوت‌ها و شباهت‌ها چشمگیر می‌شوند. تفاوت‌ها به منازعه می‌انجامند؛ منازعه برای حفظ و دستیابی بیشتر به منافع و شباهت‌ها دستمایه اتحادها و ائتلاف‌ها می‌شود. اگر ابزار تولید کارگران از آنان نیست و کارگران جز فروش کارشان چیز دیگری ندارند، کارمندان در تمام رتبه‌ها هم مالک هیچ‌چیز از دستگاه‌های اداری نیستند و این سلب مالکیت از کارگران و کارمندان در شرکت‌های خصوصی رنج‌آور است. این صورت‌بندی درصدد آن نیست که بگوید این شرایط مستعد آنتاگونیسمی خشن بین کارگران و کارمندان و این گروه‌ها با دولت است. بحث بر سر این است که این شرایط ساختار بوروکراتیکی کشور را بیش از پیش دچار اضمحلال کرده است؛ چراکه بدترین سیاست بی‌توجهی به منازعات است و آن را به دست تقدیر سپردن. پیتر لاسمن یکی از مفسران وبر می‌گوید: «هر آن‌کس که وارد سیاست این‌جهانی می‌شود، قبل از هر چیز باید از توهمات آزاد باشد و به این حقیقت بنیادی اعتراف کند که بر منازعه اجتناب‌ناپذیر و جاودان انسان با انسان روی زمین گردن نهاده است». بنابراین از نظر وبر سیاست چیزی جز منازعه برای سلطه نیست. اینک این سیاست یا منازعه برای سلطه که در چه شمایلی تجسد می‌یابد، نکته اساسی بحث اوست اما قبل از ورود به این دسته‌بندی‌ها بهتر است قرائت وبر از سیاست را بدانیم. «جد و جهد در داشتن سهمی از قدرت یا تأثیرگذاری بر توزیع قدرت چه بین دولت‌‌ها، چه بین گروه‌های داخل یک دولت... وقتی کسی می‌گوید یک پرسش «سیاسی» است یا فلان وزیر یا مقام، مقام «اداری سیاسی» است یا فلان تصمیم «به‌صورت سیاسی» اتخاذ شده، در هر مورد منظور این است که علایق و منافع مرتبط با توزیع حفظ یا انتقال قدرت در پاسخ به آن مسئله نقش تعیین‌کننده‌ای بازی کرده. تصمیم را رقم زده و حوزه فعالیت مقام مورد بحث را تعریف کرده است. هر آن‌کس که در سیاست درگیر است برای قدرت می‌جنگد. حال چه برای وسیله‌ای برای نیل به اهداف (آرمانی یا خودخواهانه) و چه «به خاطر خودش» یعنی برای لذت‌بردن از احساس پرستیژی که قدرت به آدم می‌بخشد».

این‌چنین است که وبر باور دارد اگرچه سیاست راهی به سوی خوشبختی نیست اما تمام شئونات زندگی ما را در بر گرفته است. با قرائت امروزی از این پاراگراف می‌توان آن را به وضعیت موجود تسری داد. وبر حتی یک پرسش سیاسی را از غیرسیاسی منفک می‌کند. پرسش سیاسی برخاسته از چگونگی منازعه بین انسان و انسان است؛ منازعه بر سر اختلاف عقیده یا تعارض منافع یا حتی به‌اطاعت‌واداشتن دیگری به هر دلیلی. تأکید دیگر وبر بر مقام «اداری سیاسی» است. او مقام‌های اداری را نیز سیاسی قلمداد می‌کند، چراکه بوروکرات‌ها نیز در نهایت سیاسی‌اند و هر موقعیت اداری در دولت موقعیت سیاسی است. موقعیت‌هایی که به نحوه توزیع قدرت دلالت دارد. نوع فاصله‌گذاری میان ما و آنها و دیگران به‌عنوان طرفین منازعه. «صورت‌های سیاسی» یکی دیگر از کدگذاری‌های وبر است، یعنی تصمیماتی که سیاسی گرفته می‌شوند همواره مبتنی بر حقانیت و عدالت و گاه عقل سلیم نیستند. این تأکید آخری بیش از موارد دیگر در وضعیت سیاسی ما قابل ردیابی است؛ اما تعیین‌کننده‌ترین بخش این پاراگراف این است: «هر آن‌کس که در سیاست درگیر است برای قدرت می‌جنگد». در اینجا وبر آب پاکی را روی اخلاقیات سیاسی می‌ریزد و یک گام به آموزه‌های ماکیاولی نزدیک می‌شود که پرده از حقیقت عیان سیاست برمی‌دارد. با همین نگرش به سیاست است که وبر نگاهی تقلیل‌گرایانه به دولت دارد تا دولت به‌مثابه لویاتان هابز. عجب آنکه دولت هابزی در ایران حامیان بسیاری دارد و کسی چندان به دولت از منظر وبر که دست بر قضا با دولت‌های ایران منطبق‌تر است، اعتنایی ندارد. شاید گرایش به دولت به‌مثابه لویاتان از آن جهت اهمیت دارد که ما همواره با دولت‌های ضعیف روبه‌رو بوده‌ایم، وگرنه از حیث وضعیت ایران دولت سازمانی وبر بیشتر با جامعه ما همخوان است: «دولت، مثل سازمان‌های سیاسی دیگر که پیش از آن ظاهر شدند یک نمونه از روابط سلطه انسان بر انسان است؛ نمونه‌ای که بر استفاده از خشونت، مبتنی است. بقای حیات دولت وابسته به این است که افراد تحت سلطه به اقتدار ادعایی کسانی که در هر زمان سلطه اعمال می‌کنند گردن نهند، اما مردم چرا و چه زمانی چنین می‌کنند». رویکرد تقلیل‌گرایانه وبر به دولت به‌مثابه سازمان از آن حیث اهمیت دارد که با بوروکراسی معنا پیدا می‌کند. دولتی متشکل از بوروکرات‌ها و به معنای دقیق‌تر در محاصره آنان. از این منظر وبر و دولت سازمانی‌اش که بوروکرات‌ها بر آن احاطه دارند تفاوتی بین دولت‌های لیبرال یا سوسیالیسم وجود ندارد. هر دو ناگزیرند تن به تحدید بوروکراسی بدهند. به معنای دیگر تحدید دموکراتیزاسیون با بوروکراتیزاسیون. دولت‌هایی با انبوهی از کارمندان، کارشناسان و متخصصانی که دولت بدون آنان معنایی ندارد و طرفه آنکه با وجود آنان هم معنایش را از دست خواهد داد. این تعارض و تناقض همیشگی بوروکراسی با دموکراسی است که وضعیت دولت‌های مدرن را همواره آشوبناک کرده است. در این میان شوربخت جامعه‌ای است همچون ایران که از مزایای بوروکراسی به واسطه ناکارآمدی آن منتفع نمی‌شود. اما نکته اساسی سود و زیان بوروکراسی نیست. مهم این است که بوروکراسی‌های ضعیف و ناکارآمد زمینه پیدایی «سلطه کاریزماتیک» را فراهم می‌کنند. سلطه کاریزماتیک یکی از سه‌گانه‌های وبر در تعریف از سلطه است. وبر در کتاب اقتصاد و جامعه ابتدا به سلطه حقوقی- عقلانی که به دستگاه بوروکراتیک است می‌پردازد؛ سپس به سلطه سنتی و دست آخر به سلطه کاریزماتیک. آنچه وبر بر آن تأکید دارد این است: هیچ شکلی از سلطه بی‌نیاز از سازوبرگ اداری نیست و نوع ناب آن را سلطه حقوقی نمایندگی می‌کند. سلطه حقوقی یعنی اطاعت افراد از یک نظم غیرشخصی. درست نقطه مقابل سلطه کاریزماتیک که در تاریخ ایران بی‌سابقه نیست. چهره‌هایی مانند رضاشاه و محمد مصدق از دو جناح فکری چهره‌های کاریزماتیک‌اند. در این شیوه فرد کاریزما در نهایت بوروکراسی و سازمان دولت را به شکل خود درمی‌آورد و دستگاه بوروکراسی با تن‌دادن به فرمان‌های شخصی از ریخت افتاده و بیگانه با اصل خود می‌شود. در این وضعیت بوروکرات‌ها برای صیانت از منافع خودشان بیش از هر زمان دیگری انعطاف نشان خواهند داد. با اینکه وبر باور دارد بوروکرات‌ها در نهایت بالادستی‌ها را به سلطه خویش درخواهند آورد، اما در این وضعیت‌ها چنین اتفاقی به‌ندرت رخ خواهد داد؛ چراکه سلطه کاریزما می‌تواند دلبخواهی در هر زمان و مکان ساختار بوروکراسی را تغییر ماهیت بدهد. نمونه‌های بسیاری از این گونه مواجهات در سلطنت رضاشاه وجود دارد. در نهایت همه سخن این است که در وضعیت کنونی ایران و در صورت تداوم ناکارآمدی دولت‌ها، هیچ دلیلی وجود ندارد که تاریخ به میل ما پیش برود.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب وبرکمبریج ویراسته استیون پی. ترنر ترجمه سجاد احمدیان انتشارات علمی- فرهنگی استفاده کرده‌ام

قبل از به‌سرانجام‌رساندن بحث بوروکراتیزاسیون که چند هفته‌ای است آن را پی می‌گیرم، باید به نکته‌ای اعتراف کنم که مخاطبان این یادداشت‌ها غالبا با آن روبه‌رو هستند؛ این نوشته‌ها به چه کار می‌آیند آن هم در زمانه‌ای که گوشی برای شنیدن نیست و اگر هم باشد این نوشته‌ها محلی از اعراب ندارند. به‌راستی کار ما بی‌شباهت به رمان دن کیشوت نیست که قهرمان داستان با شمشیر چوبی به جنگ آسیاب‌های بادی می‌رفت اما این سرنوشت محتوم ماست که از سیاست گریزی نیست. به تعبیر ماکس وبر این یادداشت را با دستگاه فکری‌ای پیش خواهم برد: «سیاست راهی به‌سوی خوشبختی، عدالت، صلح جاویدان و رهایی نیست و نمی‌تواند هم باشد». این روزها میلیون‌ها نفر بی‌توجه به این گفته وبر در تلاش‌اند از طریق سیاست به خوشبختی و زندگی بهتر دست یابند؛ میلیون‌ها نفر از کارگران و کارمندان که روزبه‌روز فقیرتر و قدرت خریدشان ناچیزتر می‌شود. اگر ما تا دیروز می‌توانستیم از طبقه‌ای به نام طبقه متوسط سخن بگوییم، امروز این کار چندان مبنای عینی ندارد. ما اینک با خیل عظیمی از کارمندان، کارشناسان و متخصصان دولتی و خصوصی روبه‌رو هستیم که بسیاری از آنها در حال پرولتاریزه‌شدن هستند. این پرولتاریزه‌شدن بیش از هر چیز به دستگاه بوروکراسی آسیب می‌زند. همان دستگاه بوروکراسی که چشم و چراغ حامیان سرمایه‌داری است. در اوضاع وخیم اقتصادی است که تفاوت‌ها و شباهت‌ها چشمگیر می‌شوند. تفاوت‌ها به منازعه می‌انجامند؛ منازعه برای حفظ و دستیابی بیشتر به منافع و شباهت‌ها دستمایه اتحادها و ائتلاف‌ها می‌شود. اگر ابزار تولید کارگران از آنان نیست و کارگران جز فروش کارشان چیز دیگری ندارند، کارمندان در تمام رتبه‌ها هم مالک هیچ‌چیز از دستگاه‌های اداری نیستند و این سلب مالکیت از کارگران و کارمندان در شرکت‌های خصوصی رنج‌آور است. این صورت‌بندی درصدد آن نیست که بگوید این شرایط مستعد آنتاگونیسمی خشن بین کارگران و کارمندان و این گروه‌ها با دولت است. بحث بر سر این است که این شرایط ساختار بوروکراتیکی کشور را بیش از پیش دچار اضمحلال کرده است؛ چراکه بدترین سیاست بی‌توجهی به منازعات است و آن را به دست تقدیر سپردن. پیتر لاسمن یکی از مفسران وبر می‌گوید: «هر آن‌کس که وارد سیاست این‌جهانی می‌شود، قبل از هر چیز باید از توهمات آزاد باشد و به این حقیقت بنیادی اعتراف کند که بر منازعه اجتناب‌ناپذیر و جاودان انسان با انسان روی زمین گردن نهاده است». بنابراین از نظر وبر سیاست چیزی جز منازعه برای سلطه نیست. اینک این سیاست یا منازعه برای سلطه که در چه شمایلی تجسد می‌یابد، نکته اساسی بحث اوست اما قبل از ورود به این دسته‌بندی‌ها بهتر است قرائت وبر از سیاست را بدانیم. «جد و جهد در داشتن سهمی از قدرت یا تأثیرگذاری بر توزیع قدرت چه بین دولت‌‌ها، چه بین گروه‌های داخل یک دولت... وقتی کسی می‌گوید یک پرسش «سیاسی» است یا فلان وزیر یا مقام، مقام «اداری سیاسی» است یا فلان تصمیم «به‌صورت سیاسی» اتخاذ شده، در هر مورد منظور این است که علایق و منافع مرتبط با توزیع حفظ یا انتقال قدرت در پاسخ به آن مسئله نقش تعیین‌کننده‌ای بازی کرده. تصمیم را رقم زده و حوزه فعالیت مقام مورد بحث را تعریف کرده است. هر آن‌کس که در سیاست درگیر است برای قدرت می‌جنگد. حال چه برای وسیله‌ای برای نیل به اهداف (آرمانی یا خودخواهانه) و چه «به خاطر خودش» یعنی برای لذت‌بردن از احساس پرستیژی که قدرت به آدم می‌بخشد».

این‌چنین است که وبر باور دارد اگرچه سیاست راهی به سوی خوشبختی نیست اما تمام شئونات زندگی ما را در بر گرفته است. با قرائت امروزی از این پاراگراف می‌توان آن را به وضعیت موجود تسری داد. وبر حتی یک پرسش سیاسی را از غیرسیاسی منفک می‌کند. پرسش سیاسی برخاسته از چگونگی منازعه بین انسان و انسان است؛ منازعه بر سر اختلاف عقیده یا تعارض منافع یا حتی به‌اطاعت‌واداشتن دیگری به هر دلیلی. تأکید دیگر وبر بر مقام «اداری سیاسی» است. او مقام‌های اداری را نیز سیاسی قلمداد می‌کند، چراکه بوروکرات‌ها نیز در نهایت سیاسی‌اند و هر موقعیت اداری در دولت موقعیت سیاسی است. موقعیت‌هایی که به نحوه توزیع قدرت دلالت دارد. نوع فاصله‌گذاری میان ما و آنها و دیگران به‌عنوان طرفین منازعه. «صورت‌های سیاسی» یکی دیگر از کدگذاری‌های وبر است، یعنی تصمیماتی که سیاسی گرفته می‌شوند همواره مبتنی بر حقانیت و عدالت و گاه عقل سلیم نیستند. این تأکید آخری بیش از موارد دیگر در وضعیت سیاسی ما قابل ردیابی است؛ اما تعیین‌کننده‌ترین بخش این پاراگراف این است: «هر آن‌کس که در سیاست درگیر است برای قدرت می‌جنگد». در اینجا وبر آب پاکی را روی اخلاقیات سیاسی می‌ریزد و یک گام به آموزه‌های ماکیاولی نزدیک می‌شود که پرده از حقیقت عیان سیاست برمی‌دارد. با همین نگرش به سیاست است که وبر نگاهی تقلیل‌گرایانه به دولت دارد تا دولت به‌مثابه لویاتان هابز. عجب آنکه دولت هابزی در ایران حامیان بسیاری دارد و کسی چندان به دولت از منظر وبر که دست بر قضا با دولت‌های ایران منطبق‌تر است، اعتنایی ندارد. شاید گرایش به دولت به‌مثابه لویاتان از آن جهت اهمیت دارد که ما همواره با دولت‌های ضعیف روبه‌رو بوده‌ایم، وگرنه از حیث وضعیت ایران دولت سازمانی وبر بیشتر با جامعه ما همخوان است: «دولت، مثل سازمان‌های سیاسی دیگر که پیش از آن ظاهر شدند یک نمونه از روابط سلطه انسان بر انسان است؛ نمونه‌ای که بر استفاده از خشونت، مبتنی است. بقای حیات دولت وابسته به این است که افراد تحت سلطه به اقتدار ادعایی کسانی که در هر زمان سلطه اعمال می‌کنند گردن نهند، اما مردم چرا و چه زمانی چنین می‌کنند». رویکرد تقلیل‌گرایانه وبر به دولت به‌مثابه سازمان از آن حیث اهمیت دارد که با بوروکراسی معنا پیدا می‌کند. دولتی متشکل از بوروکرات‌ها و به معنای دقیق‌تر در محاصره آنان. از این منظر وبر و دولت سازمانی‌اش که بوروکرات‌ها بر آن احاطه دارند تفاوتی بین دولت‌های لیبرال یا سوسیالیسم وجود ندارد. هر دو ناگزیرند تن به تحدید بوروکراسی بدهند. به معنای دیگر تحدید دموکراتیزاسیون با بوروکراتیزاسیون. دولت‌هایی با انبوهی از کارمندان، کارشناسان و متخصصانی که دولت بدون آنان معنایی ندارد و طرفه آنکه با وجود آنان هم معنایش را از دست خواهد داد. این تعارض و تناقض همیشگی بوروکراسی با دموکراسی است که وضعیت دولت‌های مدرن را همواره آشوبناک کرده است. در این میان شوربخت جامعه‌ای است همچون ایران که از مزایای بوروکراسی به واسطه ناکارآمدی آن منتفع نمی‌شود. اما نکته اساسی سود و زیان بوروکراسی نیست. مهم این است که بوروکراسی‌های ضعیف و ناکارآمد زمینه پیدایی «سلطه کاریزماتیک» را فراهم می‌کنند. سلطه کاریزماتیک یکی از سه‌گانه‌های وبر در تعریف از سلطه است. وبر در کتاب اقتصاد و جامعه ابتدا به سلطه حقوقی- عقلانی که به دستگاه بوروکراتیک است می‌پردازد؛ سپس به سلطه سنتی و دست آخر به سلطه کاریزماتیک. آنچه وبر بر آن تأکید دارد این است: هیچ شکلی از سلطه بی‌نیاز از سازوبرگ اداری نیست و نوع ناب آن را سلطه حقوقی نمایندگی می‌کند. سلطه حقوقی یعنی اطاعت افراد از یک نظم غیرشخصی. درست نقطه مقابل سلطه کاریزماتیک که در تاریخ ایران بی‌سابقه نیست. چهره‌هایی مانند رضاشاه و محمد مصدق از دو جناح فکری چهره‌های کاریزماتیک‌اند. در این شیوه فرد کاریزما در نهایت بوروکراسی و سازمان دولت را به شکل خود درمی‌آورد و دستگاه بوروکراسی با تن‌دادن به فرمان‌های شخصی از ریخت افتاده و بیگانه با اصل خود می‌شود. در این وضعیت بوروکرات‌ها برای صیانت از منافع خودشان بیش از هر زمان دیگری انعطاف نشان خواهند داد. با اینکه وبر باور دارد بوروکرات‌ها در نهایت بالادستی‌ها را به سلطه خویش درخواهند آورد، اما در این وضعیت‌ها چنین اتفاقی به‌ندرت رخ خواهد داد؛ چراکه سلطه کاریزما می‌تواند دلبخواهی در هر زمان و مکان ساختار بوروکراسی را تغییر ماهیت بدهد. نمونه‌های بسیاری از این گونه مواجهات در سلطنت رضاشاه وجود دارد. در نهایت همه سخن این است که در وضعیت کنونی ایران و در صورت تداوم ناکارآمدی دولت‌ها، هیچ دلیلی وجود ندارد که تاریخ به میل ما پیش برود.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب وبرکمبریج ویراسته استیون پی. ترنر ترجمه سجاد احمدیان انتشارات علمی- فرهنگی استفاده کرده‌ام

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها