|

گزارشی از یک نمایشگاه و تضادهایش

عکس شاعرِ چشم‌سبز دست‌به‌دست نشد

عسل عباسیان: نمایشگاه یا بازار بزرگ؟ بازاری که در آن، شرکت‌های اینترنتی، مراکز ماساژ و زیبایی، بستنی‌فروشی‌ها و رستوران‌ها، با کتاب رقابت می‌کنند؛ آن‌هم چه رقابت ناجوانمردانه‌ای! ناشری با غرفه 20 متری در گوشه‌ای از شبستان، در این یک هفته نمایشگاه، کمتر از یک غرفه شش‌متری فروش اغذیه در محوطه بیرون شبستان، فروش داشته. تضادها اما به همین‌جا ختم نمی‌شود. تضاد بزرگ‌تر شاید آنجاست که پس فردای مرگِ شاعر گرانقدر و نویسنده و مترجمِ بنام، محمدعلی سپانلو، در نمایشگاه غرفه‌های ادبیات، پوستر سپانلو پخش نمی‌کنند، اما در عوض در دست هر محصل یا غیرمحصلی که پا به مصلای تهران گذاشته، جدول‌های مندلیف رایگان در قطعی بزرگ به چشم می‌خورد، آن‌هم نه برای بالارفتن سطح کیفیت درس شیمی دانش‌آموزان و دانشجویان. شاید صرفا ترفندی است در پروپاگاندای یک ناشر کتب کنکور...؛ هیچ‌کس عکس شاعرِ چشم‌سبزی را که تازه با جهان بدرود گفته، دست‌به‌دست نمی‌کند، اما در راهروهای محوطه بیرونی مصلا، همه ‌دنبال چترهای آبی‌رنگ تبلیغاتی اپراتور تلفن‌های همراه هستند و شاید تناقض اصلی همین باشد، نمایشگاه کتاب، که می‌تواند مجالی باشد برای آشنایی توده مردم با اسامی ادبیات و فرهنگ ایران‌زمین، بیشتر به ماراتنی برای تبلیغ برندهای غیرفرهنگی تبدیل شده؛ برندهایی که نه پشتوانه فرهنگی دارند و نه بناست داشته باشند، آنها بناست زرورقی باشند، که می‌پوشانند آنچه را که باید هویدا باشد؛ فرهنگ ایرانی و آنچه که باید ابزارمان باشد برای «گفت‌وگو با جهان».
ما همه ناهمگونی‌های عجیبی که در نقاط مختلف مصلای تهران با آن صحن فواره‌دارش به چشم می‌خورد، به اینها ختم نمی‌شود. مصلای 63 هکتاری تهران، فضای بسیار محدودی برای به‌نمایش‌گذاشتن محصولات مربوط به کودک و نوجوان در بیست‌وهشتمین دوره نمایشگاه اختصاص داده؛ فضای شش‌هزارو 500 متری داخل چادرها با تهویه بسیار ضعیف که 350 ناشر در 300 غرفه مستقر شده‌اند و فقط حوض مرکزی صحن آن دوهزارو 500 متر از این فضای چندین هکتاری را به خود اختصاص داده است، با فواره‌ای که معلوم نیست روزانه چندصد لیتر آبِ احتمالا شرب را حیف‌ومیل می‌کند. میزبانی بد اداره‌کنندگان مصلا البته به همین ماجرای تقسیم ناعادلانه فضا محدود نمی‌شود، بلکه این میزبانی آنجا ناشایست‌تر می‌نماید که ناشران خارجی باید زیر چادرهای دم‌کرده ظهرهای بهاری که کم از تابستان ندارند، محصولات خود را در معرض تماشا بگذارند و نه در سالن‌های بزرگ و فراخ با سیستم سرمایشی مناسب و درخور میزبان و میهمانان! متصدی یکی از غرفه‌ها، در سالن ناشران عمومی می‌گوید: «کتاب‌خوان‌نماها، بیش از کتاب‌خوان‌ها به نمایشگاه می‌آیند و در طول روز شاید از هر 30 نفری که به غرفه ما مراجعه می‌کنند و سؤال می‌پرسند و کالای تبلیغاتی و اشانتیون طلب می‌کنند، فقط هفت یا هشت نفر قصد خرید کتاب داشته باشند و نهایتا پنج نفر اگر قیمت کتاب‌ها با جیبشان سازگار بود، کتاب بخرند». این هم پارادوکس دیگر نمایشگاهی است که در آن، نمایشگاه اسباب‌بازی‌فروشی، کودکان بیشتری را به خود جلب کرده تا سالن ناشران کودک و نوجوان.
ناشرانی که کتاب‌های نفیس منتشر می‌کنند، کتاب‌های جیبی‌شان را با تخفیف نمایشگاهی از 45 هزار تومان قیمت گذاشته‌اند و این قیمت در کتاب‌های رحلی به یکی، دومیلیون تومان هم می‌رسد. کاغذهای گلاسه و جلدهای چرمی که اشعار حافظ و سعدی و مولانا و خیام را با خطوط خوشنویسان ایرانی در کنار مینیاتورهای فرشچیان و بهزاد و تجویدی دربر گرفته‌اند، با قیمت‌های نجومی به فروش می‌رسند و مسلما وقتی هنر و ادب ایران، این‌چنین گران عرضه می‌شود، هیچ عجیب نیست که کتاب‌های فال یا بدتر از آن فال‌ تاروت یا راهکارهای همسریابی، با قیمت‌های اندک و ارزان، فروشی بالا داشته باشند و البته طرفدارهای بسیار.
امروز روز هشتم نمایشگاه است. نمایشگاه دو روز دیگر تمام می‌شود؛ درحالی‌که به نظر می‌رسد فقدان یک مهندسی دقیق برای برگزاری کارناوال کتاب، همه این تناقض‌ها را رقم زده. چنانچه نبود برنامه، آشفتگی و بی‌نظمی، شاید بیش از شلوغی و ازدحام و گرما، مراجعه‌کنندگان به نمایشگاه را می‌آزارد.

عسل عباسیان: نمایشگاه یا بازار بزرگ؟ بازاری که در آن، شرکت‌های اینترنتی، مراکز ماساژ و زیبایی، بستنی‌فروشی‌ها و رستوران‌ها، با کتاب رقابت می‌کنند؛ آن‌هم چه رقابت ناجوانمردانه‌ای! ناشری با غرفه 20 متری در گوشه‌ای از شبستان، در این یک هفته نمایشگاه، کمتر از یک غرفه شش‌متری فروش اغذیه در محوطه بیرون شبستان، فروش داشته. تضادها اما به همین‌جا ختم نمی‌شود. تضاد بزرگ‌تر شاید آنجاست که پس فردای مرگِ شاعر گرانقدر و نویسنده و مترجمِ بنام، محمدعلی سپانلو، در نمایشگاه غرفه‌های ادبیات، پوستر سپانلو پخش نمی‌کنند، اما در عوض در دست هر محصل یا غیرمحصلی که پا به مصلای تهران گذاشته، جدول‌های مندلیف رایگان در قطعی بزرگ به چشم می‌خورد، آن‌هم نه برای بالارفتن سطح کیفیت درس شیمی دانش‌آموزان و دانشجویان. شاید صرفا ترفندی است در پروپاگاندای یک ناشر کتب کنکور...؛ هیچ‌کس عکس شاعرِ چشم‌سبزی را که تازه با جهان بدرود گفته، دست‌به‌دست نمی‌کند، اما در راهروهای محوطه بیرونی مصلا، همه ‌دنبال چترهای آبی‌رنگ تبلیغاتی اپراتور تلفن‌های همراه هستند و شاید تناقض اصلی همین باشد، نمایشگاه کتاب، که می‌تواند مجالی باشد برای آشنایی توده مردم با اسامی ادبیات و فرهنگ ایران‌زمین، بیشتر به ماراتنی برای تبلیغ برندهای غیرفرهنگی تبدیل شده؛ برندهایی که نه پشتوانه فرهنگی دارند و نه بناست داشته باشند، آنها بناست زرورقی باشند، که می‌پوشانند آنچه را که باید هویدا باشد؛ فرهنگ ایرانی و آنچه که باید ابزارمان باشد برای «گفت‌وگو با جهان».
ما همه ناهمگونی‌های عجیبی که در نقاط مختلف مصلای تهران با آن صحن فواره‌دارش به چشم می‌خورد، به اینها ختم نمی‌شود. مصلای 63 هکتاری تهران، فضای بسیار محدودی برای به‌نمایش‌گذاشتن محصولات مربوط به کودک و نوجوان در بیست‌وهشتمین دوره نمایشگاه اختصاص داده؛ فضای شش‌هزارو 500 متری داخل چادرها با تهویه بسیار ضعیف که 350 ناشر در 300 غرفه مستقر شده‌اند و فقط حوض مرکزی صحن آن دوهزارو 500 متر از این فضای چندین هکتاری را به خود اختصاص داده است، با فواره‌ای که معلوم نیست روزانه چندصد لیتر آبِ احتمالا شرب را حیف‌ومیل می‌کند. میزبانی بد اداره‌کنندگان مصلا البته به همین ماجرای تقسیم ناعادلانه فضا محدود نمی‌شود، بلکه این میزبانی آنجا ناشایست‌تر می‌نماید که ناشران خارجی باید زیر چادرهای دم‌کرده ظهرهای بهاری که کم از تابستان ندارند، محصولات خود را در معرض تماشا بگذارند و نه در سالن‌های بزرگ و فراخ با سیستم سرمایشی مناسب و درخور میزبان و میهمانان! متصدی یکی از غرفه‌ها، در سالن ناشران عمومی می‌گوید: «کتاب‌خوان‌نماها، بیش از کتاب‌خوان‌ها به نمایشگاه می‌آیند و در طول روز شاید از هر 30 نفری که به غرفه ما مراجعه می‌کنند و سؤال می‌پرسند و کالای تبلیغاتی و اشانتیون طلب می‌کنند، فقط هفت یا هشت نفر قصد خرید کتاب داشته باشند و نهایتا پنج نفر اگر قیمت کتاب‌ها با جیبشان سازگار بود، کتاب بخرند». این هم پارادوکس دیگر نمایشگاهی است که در آن، نمایشگاه اسباب‌بازی‌فروشی، کودکان بیشتری را به خود جلب کرده تا سالن ناشران کودک و نوجوان.
ناشرانی که کتاب‌های نفیس منتشر می‌کنند، کتاب‌های جیبی‌شان را با تخفیف نمایشگاهی از 45 هزار تومان قیمت گذاشته‌اند و این قیمت در کتاب‌های رحلی به یکی، دومیلیون تومان هم می‌رسد. کاغذهای گلاسه و جلدهای چرمی که اشعار حافظ و سعدی و مولانا و خیام را با خطوط خوشنویسان ایرانی در کنار مینیاتورهای فرشچیان و بهزاد و تجویدی دربر گرفته‌اند، با قیمت‌های نجومی به فروش می‌رسند و مسلما وقتی هنر و ادب ایران، این‌چنین گران عرضه می‌شود، هیچ عجیب نیست که کتاب‌های فال یا بدتر از آن فال‌ تاروت یا راهکارهای همسریابی، با قیمت‌های اندک و ارزان، فروشی بالا داشته باشند و البته طرفدارهای بسیار.
امروز روز هشتم نمایشگاه است. نمایشگاه دو روز دیگر تمام می‌شود؛ درحالی‌که به نظر می‌رسد فقدان یک مهندسی دقیق برای برگزاری کارناوال کتاب، همه این تناقض‌ها را رقم زده. چنانچه نبود برنامه، آشفتگی و بی‌نظمی، شاید بیش از شلوغی و ازدحام و گرما، مراجعه‌کنندگان به نمایشگاه را می‌آزارد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها