شهر آینهها
بهتازگی رمانی از الیف شافاک، نویسنده مشهور ترکیهای، با عنوان «آینههای شهر» با ترجمه تهمینه زاردشت در نشر نیلوفر منتشر شده است. شافاک از نویسندگان مطرح امروز ترکیه است که آثارش هم در ترکیه و هم در سطحی جهانی شناختهشدهاند. او در سال 1971 متولد شده و بهخاطر شغل مادرش که دیپلمات است، به بسیاری از نقاط جهان سفر کرده است. او سالهای اولیه زندگیاش را در مادرید گذرانده و بعد به استانبول برگشته و سفرهای او به نقاط مختلف همچنان ادامه دارد و رد این سفرها را میتوان در داستانهای او جستوجو کرد. مترجم کتاب در بخشی از مقدمه کتاب درباره جهان داستانی شافاک نوشته: «دنیای جادویی الیف دنیای موجودات و اتفاقات خارقالعاده نیست. همین دنیایی است که ما در آن زندگی میکنیم، ساده، گاهی ملالآور و پیشپاافتاده. در آینههای شهر نه اسپانیا و نه استانبول، نه جادو و نه تفتیش عقاید و نه حتی عشق ممنوع، به اندازه عناصر آشنایی که الیف به آنها خاصیتی جادویی بخشیده، برجسته نیستند. خود الیف درباره رمانی دیگر گفته بود دوست دارد از عناصر پیشپاافتاده و بیاهمیت بنویسد. در آینههای شهر زنی به پرواز درنمیآید اما دختربچهای یکشبه پیر میشود. میشود یاشلی. در سردابهای که محبوسش بوده اجنه را به خدمت میگیرد و راههایی برای مسافرت دارد که برای کسی آشنا نیست. نگاه شافاک به اشیا بیشباهت به نگاه اعتصامی شاعر نیست. اما دنیای جادویی اشیای شافاک از ملال حاکم بر اشعار پروین فاصله دارد. اشیای شافاک پند نمیدهند بلکه بازیگوش هستند و ماجراجو: سرمهدانی که سالهایسال عشق خود را به مهره بلورین چونان سری در سینه پنهان کرده بود، از پی او قصد پرش داشت اما از عهدهاش برنیامد و با آوایی سوزناک نوحهای سر داد. زبرجدی که هر فرصتی را غنیمت میشمرد تا ثابت کند عشق و شیدایی نزد او بیاعتبار است، درست زمانی که از اندوه سرمهدان لب ورچیده بود، متوجه نگاههای خیره سنگ زیتونیرنگی شد که بر عصایی از چوب درخت گل سرخ نشانده بود. سرخ شد.» از مهمترین ویژگیهای «آینههای شهر» یکی هم این است که شافاک در این رمان جهانی آفریده که در آن ادیان مختلف بیهیچ مشکلی در کنار هم حضور دارند و آدمهایی با باورها و اعتقادات مختلف زیستی مسالمتآمیز دارند. درحالیکه او داستان آینههای شهر را به قرن شانزدهم برده است. «آینههای شهر» اینطور شروع میشود: «دلم که میگیرد به خودم یادآوری میکنم برای چه اینجا آمدهام. از تکرارش خسته نمیشوم تا سر سوزنی تردید در ذهنم باقی نماند: - به شهر آینهها آمدم چون در داستانی هستم که پیش از من نوشته شده. در شهر آینهها هستم چون میخواهم بدانم کیستم. از وقتی آمدهام میشود گفت پایم را از خانه بیرون نگذاشتهام. فقط یکبار سوار قایق شدم و سری به آن طرف زدم؛ چندباری هم در ساعات خلوت صبحگاهی خاصکوی را گز کردم. همین و بس. در یکی از پیادهرویها سنگی در چاه معروف نزدیکیهای محله بالا انداختم. بعد خم شدم داخل چاه و گوش خواباندم تا صدای برخورد سنگ را به ته چاه بشنوم. اما صدایی نیامد. نه صدای سنگی که در آب بیفتد نه صدای سنگی که به خاک ته چاه بخورد... انگار قبل از اینکه به ته چاه برسد، در نیمه راه بخار شد و به آسمانها صعود کرد...».
بهتازگی رمانی از الیف شافاک، نویسنده مشهور ترکیهای، با عنوان «آینههای شهر» با ترجمه تهمینه زاردشت در نشر نیلوفر منتشر شده است. شافاک از نویسندگان مطرح امروز ترکیه است که آثارش هم در ترکیه و هم در سطحی جهانی شناختهشدهاند. او در سال 1971 متولد شده و بهخاطر شغل مادرش که دیپلمات است، به بسیاری از نقاط جهان سفر کرده است. او سالهای اولیه زندگیاش را در مادرید گذرانده و بعد به استانبول برگشته و سفرهای او به نقاط مختلف همچنان ادامه دارد و رد این سفرها را میتوان در داستانهای او جستوجو کرد. مترجم کتاب در بخشی از مقدمه کتاب درباره جهان داستانی شافاک نوشته: «دنیای جادویی الیف دنیای موجودات و اتفاقات خارقالعاده نیست. همین دنیایی است که ما در آن زندگی میکنیم، ساده، گاهی ملالآور و پیشپاافتاده. در آینههای شهر نه اسپانیا و نه استانبول، نه جادو و نه تفتیش عقاید و نه حتی عشق ممنوع، به اندازه عناصر آشنایی که الیف به آنها خاصیتی جادویی بخشیده، برجسته نیستند. خود الیف درباره رمانی دیگر گفته بود دوست دارد از عناصر پیشپاافتاده و بیاهمیت بنویسد. در آینههای شهر زنی به پرواز درنمیآید اما دختربچهای یکشبه پیر میشود. میشود یاشلی. در سردابهای که محبوسش بوده اجنه را به خدمت میگیرد و راههایی برای مسافرت دارد که برای کسی آشنا نیست. نگاه شافاک به اشیا بیشباهت به نگاه اعتصامی شاعر نیست. اما دنیای جادویی اشیای شافاک از ملال حاکم بر اشعار پروین فاصله دارد. اشیای شافاک پند نمیدهند بلکه بازیگوش هستند و ماجراجو: سرمهدانی که سالهایسال عشق خود را به مهره بلورین چونان سری در سینه پنهان کرده بود، از پی او قصد پرش داشت اما از عهدهاش برنیامد و با آوایی سوزناک نوحهای سر داد. زبرجدی که هر فرصتی را غنیمت میشمرد تا ثابت کند عشق و شیدایی نزد او بیاعتبار است، درست زمانی که از اندوه سرمهدان لب ورچیده بود، متوجه نگاههای خیره سنگ زیتونیرنگی شد که بر عصایی از چوب درخت گل سرخ نشانده بود. سرخ شد.» از مهمترین ویژگیهای «آینههای شهر» یکی هم این است که شافاک در این رمان جهانی آفریده که در آن ادیان مختلف بیهیچ مشکلی در کنار هم حضور دارند و آدمهایی با باورها و اعتقادات مختلف زیستی مسالمتآمیز دارند. درحالیکه او داستان آینههای شهر را به قرن شانزدهم برده است. «آینههای شهر» اینطور شروع میشود: «دلم که میگیرد به خودم یادآوری میکنم برای چه اینجا آمدهام. از تکرارش خسته نمیشوم تا سر سوزنی تردید در ذهنم باقی نماند: - به شهر آینهها آمدم چون در داستانی هستم که پیش از من نوشته شده. در شهر آینهها هستم چون میخواهم بدانم کیستم. از وقتی آمدهام میشود گفت پایم را از خانه بیرون نگذاشتهام. فقط یکبار سوار قایق شدم و سری به آن طرف زدم؛ چندباری هم در ساعات خلوت صبحگاهی خاصکوی را گز کردم. همین و بس. در یکی از پیادهرویها سنگی در چاه معروف نزدیکیهای محله بالا انداختم. بعد خم شدم داخل چاه و گوش خواباندم تا صدای برخورد سنگ را به ته چاه بشنوم. اما صدایی نیامد. نه صدای سنگی که در آب بیفتد نه صدای سنگی که به خاک ته چاه بخورد... انگار قبل از اینکه به ته چاه برسد، در نیمه راه بخار شد و به آسمانها صعود کرد...».