المپیک فقط ورزشکار نمیخواهد
سجاد فیروزی.دبیر گروه ورزش شرق
تعریفش دیگر کلیشهای شده؛ اینکه المپیک جای چه افرادی است، برای بسیاری پاسخی ساده دارد: برترین، قویترین و سالمترین انسانهای روی زمین هر چهار سال یکبار دور هم جمع میشوند تا المپیک را برگزار کنند. اما درباره تمامی واژههای بهکار بردهشده در این پاسخ تردید وجود دارد؛ الزاما در طول تاریخ آنهایی که به المپیک رسیدهاند، برترین، قویترین و سالمترین جسمها را نداشتهاند. اصلا آنهایی که به المپیک میرسند، آخرین وظیفهشان ورزشکار بودن است چون تاریخ نشان داده المپیک، ورزشکار نمیخواهد.شاید ادعای گزافی باشد ولی چه آن زمانها که المپیک آنتیک و باستانی بود و چه حالا که مدرن و امروزی شده، این تورنمنت برای ورزشکاران نبوده است؛ پایهاش یک جشن مذهبی در یونان بود برای احترام به زئوس و گرامیداشت یادش. مذهب از همان بدو تولد جایش را در دل المپیک باز کرد. ثروت و قدرت هم کمی بعد از مذهب وارد این بازیها شد و تبعیض را بنا کرد؛ آنهایی که پول و قدرت داشتند، میتوانستند در المپیک آنتیک به میدان بروند و عرض اندام کنند؛ ثروت برایشان وقت و ابزار کافی را به وجود میآورد تا در میدان بر بقیه فخر بفروشند؛ احتمالا بر فقرای توانمندی که نه وقتش را داشتند برای المپیک زئوس آماده شوند و نه پولش را تا با ابزاری برابر به مصاف رقبا بروند. انگار از ابتدا تا انتها، قرار است این بازیها، جنگ دارا و ندار باشد. انگار قرار نیست هیچ وقت تبعیض دست از سر المپیک بردارد. آنها که به بردگی گرفته شده بودند، اجازه رقابت نداشتند و فقط «مردان آزاد» باید بختشان را امتحان میکردند. زنها هم که از همان روز نخست تا شاید همین امروز، همچنان درگیرش هستند. در دوران باستان که به احترام همسر زئوس و مادر هرکول، زنی که هنوز شوهر داشت حق رقابتکردن نداشت و فقط باید دختر یا بیوه میبود تا شانسی به او رو میکرد! نه خبری از برابری و عدالت بود و نه اینکه چیزی به مساوات رعایت میشد. مذهب، ثروت و تبعیض جایی باقی نمیگذاشت تا المپیک محلی برای ورزشکار ساده، کسی که جسمش قویتر و تنش سالمتر بود، باشد. درمورد برترینهایش هم تردید وجود دارد، چون الزاما همه آنهایی که برترین بودهاند شانس حضور در المپیک را به دست نیاوردند. در دوران باستان که دلیلش مشخص بود ولی در دوران مدرن هم این اتفاق بهکرات رخ داد؛ پیر کوبرتن، انسان آزاداندیش فرانسوی که بنای المپیک مدرن را گذاشت، انگار آمده بود تا انتقام آماتورها را از حرفهایها بگیرد؛ او المپیک مدرن را برای آماتورها بنا کرد تا علیه حرفهایها برخیزند؛ دیگر جایی برای برترینها نبود و آماتورها شانس درخشش در المپیک را داشتند. به همین سادگی، برترینها هم از دور رقابت خارج شدند. برخلاف تصورِ کوبرتن اما روح المپیک با چیزی که او تصور میکرد سازگار نبود؛ او این رقابتها را برای گریز از جنگ و بیعدالتی بنا کرد تا بهزعم خودش از اتفاقات و گرایشهای سیاسی و تبعیضهای رخداده در امان بماند، ولی سنگ بنایش با تقلب عجین شد و گره خورد! آنهایی که حرفهای بودند خودشان را جای آماتورها زدند تا «تقلب» هم جایش را در دل المپیک باز کند. چارهای نبود؛ دوباره باید آماتورها از دور خارج میشدند تا جا برای حرفهایترها باز شود. حرفهایها که وارد گود شدند، سیاست هم از راه رسید و بر روح المپیک مستولی شد؛ نه اینکه سیاست از ابتدا دخلی به المپیک نداشته باشد چرا که اتفاقا یکی از دلایل یونانیها برای برگزاری این رقابتها، ورزیدهکردن جوانانشان بود برای مقابله با هر نوع تجاوزی به این کشور؛ سیاستی نهفته که پشت بازیهای المپیک جا خوش کرده بود. با این حال، این سیاست آن زمان در مقایسه با مذهب رنگ باخته بود و فرصت عرض اندام نداشت. همزمان با اصلاحات رخداده، قدرت سیاسی المپیک هم به خط مقدم رسید و جولان داد. شاید پیر دوکوبرتن بیچاره، خوشخیال بود که تصور میکرد المپیک پای جنگ و سیاستهای جنگی را از دنیا قطع میکند؛ برخلاف تصورش اما همین المپیک سه بار به جنگ باخت و برگزار نشد؛ یکبار مغلوب جنگ جهانی نخست شد و دوبار هم به دومین جنگ جهانی باخت. بعد هم که دوباره از سرگرفته شد، از کشتار و تروریسم در امان نماند؛ اتفاقات المپیک 1972 مونیخ یا واقعه المپیک 1996 آتلانتا نشان داد المپیک آنطور هم که بنیانگذارانش مدعی شدهاند، نمیتواند مانع از بروز خشونت شود.اتفاقا مثل یونان باستان که از المپیک بهعنوان ابزاری برای قدرتنمایی سیاسیشان استفاده کردند، در المپیکهای مدرن هم دولتها بیکار ننشستهاند و سیاست را قاطی قدرتنماییشان کردند؛ المپیک برلین اوجش بود؛ هیتلر میخواست برای حزب نازی آلمان تبلیغ کند و سیاستهایش را در قالب مهمترین تورنمنت ورزشی به کرسی بنشاند. او عاشق تبلیغ برای برتری نژاد سفید از سوی ناسیونالسوسیالیستهای آلمانی بود، ولی همان زمان هم یکی مثل جسی اوونز سیاهپوست از راه رسید و همهچیز را با چهار مدال طلایش به هم ریخت. شوروی، دیگر قدرت وقت دنیا هم سعی کرد با استفاده از اتحادیههای کارگری و احزاب کمونیست علیه المپیک قد علم کند و خودش همردیف با آن، شبه المپیکی با گرایشهای سیاسی به وجود بیاورد. روسها حتی همین حالا هم به المپیک فراتر از ورزش و ورزشکاری نگاه میکنند و بیدلیل نیست که اسیرش شدهاند؛ آنها بیش از یک دهه است که سیاستهایشان را تغییر دادهاند تا از طریق قهرمانیهای مکرر در المپیک به دنیا سلطنت کنند؛ سازماندهیکردن مخوف دوپینگ گسترده ورزشکاران روس تحت نظارت سرویسهای امنیتی بهخوبی فراتر بودن المپیک از یک تورنمنت ورزشی برای روسها را مشخص میکند؛ هرچند آنها چوبش را خوردهاند و حالا از حضور در المپیک پیشرو محروم شدهاند ولی شاید برایشان اهمیتی نداشته باشد! آنها فراتر از یک تورنمنت ورزشی به المپیک نگاه میکنند.
حالا با کنار هم قراردادن همین چند خط میتوان دوباره ادعای آغازین را تکرار کرد؛ اینکه المپیک برخلاف روح و منشورش صرفا ورزشی نیست؛ مذهب، ثروت، قدرت، تبعیض، جنگ، ترور و سیاست همگی پیش از ورزش و تورنمنت ورزشی قرار گرفته و همین مورد رسالت ورزشکارانی را که پا به این تورنمنت گذاشته و میگذارند سختتر کرده؛ المپیک جای ورزشکاران نیست. این تورنمنت «جسی اوونز» شورشی را میخواهد تا علیه هیتلر قد علم کند؛ جهانپهلوان تختی را میخواهد تا برای مردمش بجنگد. المپیک ورزشکار نمیخواهد؛ سیاستمدار میخواهد، عاشقپیشه میخواهد مثل محمد بنا که وقتی دلش خون میشود گوشهای بنشیند و زارزار اشک بریزد و هقهق کند؛ سرباز میخواهد مثل موحد، رسول خادم، حمید سوریان، حسن یزدانی؛ هرکول میخواهد مثل محمد نصیری و بهداد؛ فدایی میخواهد مثل همه آنهایی که سالها از زندگی دست میشویند تا برای آوردن لبخند بر گوشه لبی، به جنگ با غیرممکن ها بروند. المپیک مادر میخواهد، دختر میخواهد مثل کیمیا، پدر میخواهد و پسر میخواهد. المپیک آوانگارد میخواهد مثل جعفر سلماسی و امامعلی حبیبی... نه، المپیک فقط ورزشکار نمیخواهد.
تعریفش دیگر کلیشهای شده؛ اینکه المپیک جای چه افرادی است، برای بسیاری پاسخی ساده دارد: برترین، قویترین و سالمترین انسانهای روی زمین هر چهار سال یکبار دور هم جمع میشوند تا المپیک را برگزار کنند. اما درباره تمامی واژههای بهکار بردهشده در این پاسخ تردید وجود دارد؛ الزاما در طول تاریخ آنهایی که به المپیک رسیدهاند، برترین، قویترین و سالمترین جسمها را نداشتهاند. اصلا آنهایی که به المپیک میرسند، آخرین وظیفهشان ورزشکار بودن است چون تاریخ نشان داده المپیک، ورزشکار نمیخواهد.شاید ادعای گزافی باشد ولی چه آن زمانها که المپیک آنتیک و باستانی بود و چه حالا که مدرن و امروزی شده، این تورنمنت برای ورزشکاران نبوده است؛ پایهاش یک جشن مذهبی در یونان بود برای احترام به زئوس و گرامیداشت یادش. مذهب از همان بدو تولد جایش را در دل المپیک باز کرد. ثروت و قدرت هم کمی بعد از مذهب وارد این بازیها شد و تبعیض را بنا کرد؛ آنهایی که پول و قدرت داشتند، میتوانستند در المپیک آنتیک به میدان بروند و عرض اندام کنند؛ ثروت برایشان وقت و ابزار کافی را به وجود میآورد تا در میدان بر بقیه فخر بفروشند؛ احتمالا بر فقرای توانمندی که نه وقتش را داشتند برای المپیک زئوس آماده شوند و نه پولش را تا با ابزاری برابر به مصاف رقبا بروند. انگار از ابتدا تا انتها، قرار است این بازیها، جنگ دارا و ندار باشد. انگار قرار نیست هیچ وقت تبعیض دست از سر المپیک بردارد. آنها که به بردگی گرفته شده بودند، اجازه رقابت نداشتند و فقط «مردان آزاد» باید بختشان را امتحان میکردند. زنها هم که از همان روز نخست تا شاید همین امروز، همچنان درگیرش هستند. در دوران باستان که به احترام همسر زئوس و مادر هرکول، زنی که هنوز شوهر داشت حق رقابتکردن نداشت و فقط باید دختر یا بیوه میبود تا شانسی به او رو میکرد! نه خبری از برابری و عدالت بود و نه اینکه چیزی به مساوات رعایت میشد. مذهب، ثروت و تبعیض جایی باقی نمیگذاشت تا المپیک محلی برای ورزشکار ساده، کسی که جسمش قویتر و تنش سالمتر بود، باشد. درمورد برترینهایش هم تردید وجود دارد، چون الزاما همه آنهایی که برترین بودهاند شانس حضور در المپیک را به دست نیاوردند. در دوران باستان که دلیلش مشخص بود ولی در دوران مدرن هم این اتفاق بهکرات رخ داد؛ پیر کوبرتن، انسان آزاداندیش فرانسوی که بنای المپیک مدرن را گذاشت، انگار آمده بود تا انتقام آماتورها را از حرفهایها بگیرد؛ او المپیک مدرن را برای آماتورها بنا کرد تا علیه حرفهایها برخیزند؛ دیگر جایی برای برترینها نبود و آماتورها شانس درخشش در المپیک را داشتند. به همین سادگی، برترینها هم از دور رقابت خارج شدند. برخلاف تصورِ کوبرتن اما روح المپیک با چیزی که او تصور میکرد سازگار نبود؛ او این رقابتها را برای گریز از جنگ و بیعدالتی بنا کرد تا بهزعم خودش از اتفاقات و گرایشهای سیاسی و تبعیضهای رخداده در امان بماند، ولی سنگ بنایش با تقلب عجین شد و گره خورد! آنهایی که حرفهای بودند خودشان را جای آماتورها زدند تا «تقلب» هم جایش را در دل المپیک باز کند. چارهای نبود؛ دوباره باید آماتورها از دور خارج میشدند تا جا برای حرفهایترها باز شود. حرفهایها که وارد گود شدند، سیاست هم از راه رسید و بر روح المپیک مستولی شد؛ نه اینکه سیاست از ابتدا دخلی به المپیک نداشته باشد چرا که اتفاقا یکی از دلایل یونانیها برای برگزاری این رقابتها، ورزیدهکردن جوانانشان بود برای مقابله با هر نوع تجاوزی به این کشور؛ سیاستی نهفته که پشت بازیهای المپیک جا خوش کرده بود. با این حال، این سیاست آن زمان در مقایسه با مذهب رنگ باخته بود و فرصت عرض اندام نداشت. همزمان با اصلاحات رخداده، قدرت سیاسی المپیک هم به خط مقدم رسید و جولان داد. شاید پیر دوکوبرتن بیچاره، خوشخیال بود که تصور میکرد المپیک پای جنگ و سیاستهای جنگی را از دنیا قطع میکند؛ برخلاف تصورش اما همین المپیک سه بار به جنگ باخت و برگزار نشد؛ یکبار مغلوب جنگ جهانی نخست شد و دوبار هم به دومین جنگ جهانی باخت. بعد هم که دوباره از سرگرفته شد، از کشتار و تروریسم در امان نماند؛ اتفاقات المپیک 1972 مونیخ یا واقعه المپیک 1996 آتلانتا نشان داد المپیک آنطور هم که بنیانگذارانش مدعی شدهاند، نمیتواند مانع از بروز خشونت شود.اتفاقا مثل یونان باستان که از المپیک بهعنوان ابزاری برای قدرتنمایی سیاسیشان استفاده کردند، در المپیکهای مدرن هم دولتها بیکار ننشستهاند و سیاست را قاطی قدرتنماییشان کردند؛ المپیک برلین اوجش بود؛ هیتلر میخواست برای حزب نازی آلمان تبلیغ کند و سیاستهایش را در قالب مهمترین تورنمنت ورزشی به کرسی بنشاند. او عاشق تبلیغ برای برتری نژاد سفید از سوی ناسیونالسوسیالیستهای آلمانی بود، ولی همان زمان هم یکی مثل جسی اوونز سیاهپوست از راه رسید و همهچیز را با چهار مدال طلایش به هم ریخت. شوروی، دیگر قدرت وقت دنیا هم سعی کرد با استفاده از اتحادیههای کارگری و احزاب کمونیست علیه المپیک قد علم کند و خودش همردیف با آن، شبه المپیکی با گرایشهای سیاسی به وجود بیاورد. روسها حتی همین حالا هم به المپیک فراتر از ورزش و ورزشکاری نگاه میکنند و بیدلیل نیست که اسیرش شدهاند؛ آنها بیش از یک دهه است که سیاستهایشان را تغییر دادهاند تا از طریق قهرمانیهای مکرر در المپیک به دنیا سلطنت کنند؛ سازماندهیکردن مخوف دوپینگ گسترده ورزشکاران روس تحت نظارت سرویسهای امنیتی بهخوبی فراتر بودن المپیک از یک تورنمنت ورزشی برای روسها را مشخص میکند؛ هرچند آنها چوبش را خوردهاند و حالا از حضور در المپیک پیشرو محروم شدهاند ولی شاید برایشان اهمیتی نداشته باشد! آنها فراتر از یک تورنمنت ورزشی به المپیک نگاه میکنند.
حالا با کنار هم قراردادن همین چند خط میتوان دوباره ادعای آغازین را تکرار کرد؛ اینکه المپیک برخلاف روح و منشورش صرفا ورزشی نیست؛ مذهب، ثروت، قدرت، تبعیض، جنگ، ترور و سیاست همگی پیش از ورزش و تورنمنت ورزشی قرار گرفته و همین مورد رسالت ورزشکارانی را که پا به این تورنمنت گذاشته و میگذارند سختتر کرده؛ المپیک جای ورزشکاران نیست. این تورنمنت «جسی اوونز» شورشی را میخواهد تا علیه هیتلر قد علم کند؛ جهانپهلوان تختی را میخواهد تا برای مردمش بجنگد. المپیک ورزشکار نمیخواهد؛ سیاستمدار میخواهد، عاشقپیشه میخواهد مثل محمد بنا که وقتی دلش خون میشود گوشهای بنشیند و زارزار اشک بریزد و هقهق کند؛ سرباز میخواهد مثل موحد، رسول خادم، حمید سوریان، حسن یزدانی؛ هرکول میخواهد مثل محمد نصیری و بهداد؛ فدایی میخواهد مثل همه آنهایی که سالها از زندگی دست میشویند تا برای آوردن لبخند بر گوشه لبی، به جنگ با غیرممکن ها بروند. المپیک مادر میخواهد، دختر میخواهد مثل کیمیا، پدر میخواهد و پسر میخواهد. المپیک آوانگارد میخواهد مثل جعفر سلماسی و امامعلی حبیبی... نه، المپیک فقط ورزشکار نمیخواهد.