|

یک پاورقی دنباله‌دار از جوادمجابی

شوخی‌های بی‌مرز

روز شفاف، سکوت عجیبی قاف تا قاف، هوا صاف، نشاطی به حد کفاف، دیگر چه می‌خواستم از نیمروز پاییزی. باید روز یکشنبه یا سه‌شنبه یا چهارشنبه باشد که از مابهتران شکل ما می‌شوند می‌آیند دیدارمان.

عادت حلول در تن جن‌ها به‌عنوان یک بیماری ژنتیکی، مرا در تن جن تازه‌بالغی قرار داده بود که به محض ورود دانستم جن جوان کاهلی است که بی‌برنامگی و لالای شبانه‌روزی را مهم‌ترین وظیفۀ زندگی آشفتۀ خود می‌شناسد. حلول من در وی، هنگامی انجام شده بود که جسم او در خوابی مرگ‌آسا بود، سنگین و در بی‌حسی کامل. پای او برعکس پای آدمیان، پاشنه‌اش روبه‌جلو بود و کف پا و انگشتانش عقب. منتظر سم بودم اما دیدم همین پاشنۀ معکوس می‌تواند در درازمدت زبر و استخوانی و سُم شود. صورتش شبیه بزغاله بود و کمی کبوتر چاهی. برهنه بود و تنش جاهایی مثل ماری سفید و شفاف، فلس داشت و جاهایی چون گربۀ سیاه پشمالو و براق بود. در خواب کش‌وقوسی منظم و ریتمیک داشت، انگار روی آب شناور است. در خاطرم گذشت او را در جایی دیده‌ام، اما کجا و کی؛ یادم نمی‌آمد. مادرم می‌گفت که وقتی دو، سه ساله بودی با خودت حرف می‌زدی، حرف که نه صداهای نامفهوم و عجیبی از خودت در می‌آوردی و غالبا بازی دونفره می‌کردی. خیلی از این حالت تو ترسیدم. مادربزرگ گفت نترس! هر بچه‌ای همزادی از جن دارد که با او حرف می‌زند، بازی می‌کند، همیشه این بازی نزدیک کپۀ خاکستر است، کنار خاکستر سرد اجاق، بخاری دیواری، سابقا لب تنور. بچه‌جن‌ها می‌آیند با بچه‌های آدمیزاد بازی می‌کنند، نترس! اذیت نمی‌کنند همدیگر را. نکند بیدار که شد اذیتم کند، بهتر است سوزنی به او فرو کنم تا مسخر من شود، اما چیزی فلزی در اختیار نداشتم.
وقتی اوایل غروب چشم گشود، سریع و مخفیانه تزریقی کرد و چشمش باز شد به دنیا و به جسم من که پوشش جسم او شده بود، جسم پنجاه و چند کیلویی‌اش در تن هشتاد کیلویی‌ام قرار داشت و مثل جیوه لیز و سنگین جا به‌ جا می‌غلتید. تزریق، او را مرئی کرده بود. به خود آمده و خود را اسیر جسم دیگری دیده بود که از جنس او نبود. تجربۀ مکرر و متنوع کابوس‌های تلخش چندان زیاد بود که تصور می‌کرد تا چند دقیقۀ دیگر از این بدبختی مجسم به نشئۀ رهاییِ خوشبختانه می‌رسد. وقتی نرسید و دید گاهی توی عضلات مورمورشده‌ام وول می‌خورد، گاهی در روده و مثانه‌ام غلت می‌زند، زمانی در دهلیز قلب و هزارتوی مغزم احساس می‌شود، باورش شد که این‌بار، گرفتاری‌اش فرق می‌کند. پس از حیرتی ناآزموده و تعجبی مدید، کلماتی گفت که از شدت رخوت گنگ بود اما من از درون خودمان، لفظ و معنایش را کاملا حس می‌کردم، انگار خودم گفته باشم:
-چی خوردی که این‌همه بوی گند میدی؟
- جن قورت دادم.
-توآدمی؟
- نه، پس تو آدمی!
- ول کن عوضی، فقط بگو کی می‌ری؟
- شاید همین روزا برینمت.
دید بدزبان‌تر از خودش هستم خاموش شد. این‌قدر هم بی‌ادب نبودم، یک دهن‌دریدۀ مادرزاد درون من لانه کرده بود. در این‌جور موارد کسی به دقت نمی‌تواند بفهمد کی در چه کسی لانه کرده و غالب و مغلوب این ماجرا کیست؟ ما در ظاهر دو نفر بودیم که یکی درون دیگری قرار داشت، اما باطنا از درون یکی شده بودیم و اینکه جن کدام است و من چه بوده‌ام و هستم معنا نداشت. من جن/ آدمی بودم که ترکیب آلیاژی‌مان، در بالاترین حد بود. در آغاز حلول این‌طور نبود اما در حوالی نیم‌شب این ترکیب چنان یک‌پارچه شده بود که شما هم که نسبتا عاقل و هشیارید، نمی‌توانستید تشخیص دهید کجا آن جن بالغ بوده، کجا من میانسال و اصلا چه فایده داشت تمایز و تفاوتی بین ما معلوم شود. این‌طور بود که ضرورت اینکه تو چه گفتی، او چه گفت از بین رفت. ادامه دارد

روز شفاف، سکوت عجیبی قاف تا قاف، هوا صاف، نشاطی به حد کفاف، دیگر چه می‌خواستم از نیمروز پاییزی. باید روز یکشنبه یا سه‌شنبه یا چهارشنبه باشد که از مابهتران شکل ما می‌شوند می‌آیند دیدارمان.

عادت حلول در تن جن‌ها به‌عنوان یک بیماری ژنتیکی، مرا در تن جن تازه‌بالغی قرار داده بود که به محض ورود دانستم جن جوان کاهلی است که بی‌برنامگی و لالای شبانه‌روزی را مهم‌ترین وظیفۀ زندگی آشفتۀ خود می‌شناسد. حلول من در وی، هنگامی انجام شده بود که جسم او در خوابی مرگ‌آسا بود، سنگین و در بی‌حسی کامل. پای او برعکس پای آدمیان، پاشنه‌اش روبه‌جلو بود و کف پا و انگشتانش عقب. منتظر سم بودم اما دیدم همین پاشنۀ معکوس می‌تواند در درازمدت زبر و استخوانی و سُم شود. صورتش شبیه بزغاله بود و کمی کبوتر چاهی. برهنه بود و تنش جاهایی مثل ماری سفید و شفاف، فلس داشت و جاهایی چون گربۀ سیاه پشمالو و براق بود. در خواب کش‌وقوسی منظم و ریتمیک داشت، انگار روی آب شناور است. در خاطرم گذشت او را در جایی دیده‌ام، اما کجا و کی؛ یادم نمی‌آمد. مادرم می‌گفت که وقتی دو، سه ساله بودی با خودت حرف می‌زدی، حرف که نه صداهای نامفهوم و عجیبی از خودت در می‌آوردی و غالبا بازی دونفره می‌کردی. خیلی از این حالت تو ترسیدم. مادربزرگ گفت نترس! هر بچه‌ای همزادی از جن دارد که با او حرف می‌زند، بازی می‌کند، همیشه این بازی نزدیک کپۀ خاکستر است، کنار خاکستر سرد اجاق، بخاری دیواری، سابقا لب تنور. بچه‌جن‌ها می‌آیند با بچه‌های آدمیزاد بازی می‌کنند، نترس! اذیت نمی‌کنند همدیگر را. نکند بیدار که شد اذیتم کند، بهتر است سوزنی به او فرو کنم تا مسخر من شود، اما چیزی فلزی در اختیار نداشتم.
وقتی اوایل غروب چشم گشود، سریع و مخفیانه تزریقی کرد و چشمش باز شد به دنیا و به جسم من که پوشش جسم او شده بود، جسم پنجاه و چند کیلویی‌اش در تن هشتاد کیلویی‌ام قرار داشت و مثل جیوه لیز و سنگین جا به‌ جا می‌غلتید. تزریق، او را مرئی کرده بود. به خود آمده و خود را اسیر جسم دیگری دیده بود که از جنس او نبود. تجربۀ مکرر و متنوع کابوس‌های تلخش چندان زیاد بود که تصور می‌کرد تا چند دقیقۀ دیگر از این بدبختی مجسم به نشئۀ رهاییِ خوشبختانه می‌رسد. وقتی نرسید و دید گاهی توی عضلات مورمورشده‌ام وول می‌خورد، گاهی در روده و مثانه‌ام غلت می‌زند، زمانی در دهلیز قلب و هزارتوی مغزم احساس می‌شود، باورش شد که این‌بار، گرفتاری‌اش فرق می‌کند. پس از حیرتی ناآزموده و تعجبی مدید، کلماتی گفت که از شدت رخوت گنگ بود اما من از درون خودمان، لفظ و معنایش را کاملا حس می‌کردم، انگار خودم گفته باشم:
-چی خوردی که این‌همه بوی گند میدی؟
- جن قورت دادم.
-توآدمی؟
- نه، پس تو آدمی!
- ول کن عوضی، فقط بگو کی می‌ری؟
- شاید همین روزا برینمت.
دید بدزبان‌تر از خودش هستم خاموش شد. این‌قدر هم بی‌ادب نبودم، یک دهن‌دریدۀ مادرزاد درون من لانه کرده بود. در این‌جور موارد کسی به دقت نمی‌تواند بفهمد کی در چه کسی لانه کرده و غالب و مغلوب این ماجرا کیست؟ ما در ظاهر دو نفر بودیم که یکی درون دیگری قرار داشت، اما باطنا از درون یکی شده بودیم و اینکه جن کدام است و من چه بوده‌ام و هستم معنا نداشت. من جن/ آدمی بودم که ترکیب آلیاژی‌مان، در بالاترین حد بود. در آغاز حلول این‌طور نبود اما در حوالی نیم‌شب این ترکیب چنان یک‌پارچه شده بود که شما هم که نسبتا عاقل و هشیارید، نمی‌توانستید تشخیص دهید کجا آن جن بالغ بوده، کجا من میانسال و اصلا چه فایده داشت تمایز و تفاوتی بین ما معلوم شود. این‌طور بود که ضرورت اینکه تو چه گفتی، او چه گفت از بین رفت. ادامه دارد

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها