تلخیِ بیپایانِ یک پایانِ تلخ
«تولد، تولد، تولدت مبارک...» احتمالا این جمله را با آهنگ خواندهاید، اما شاید ندانید که این آهنگ را انوشیروان روحانی در سال 1347 برای جشن تولد یکسالگی «پیکان» به سفارش محمود خیامی از کارخانه «ایرانناسیونال» ساخت.
در شب جشن، کارگران ایرانناسیونال با خانوادههایشان در هتل ونک، این آهنگ را با هم خواندند، رادیو و تلویزیون ملی ایران هم این همخوانی را بهطور مستقیم پخش میکرد. احمد خیامی، اولین سازنده خودرو در ایران و بنیانگذار کارخانه ایرانناسیونال میگوید: «فردای آن روز عده زیادی به ما گفتند آهنگ تولدت مبارک را همان شب پس از اتمام جشن تولد پیکان، از خانههای مردم شنیدهاند».
آنچه احمد خیامی و محمود خیامی در صنعت ایران انجام دادند، شبیه همین قطعه موسیقی، به خانهها و خیابانهای ایران راه یافت و ماندگار شد.
شروع قصه، کارگری در مشهد
اوایل سال 1300، خانوادهای در مشهد زندگی میکرد که کار اصلی آنها تجارت سنگهای فیروزه و کاروانداری بود. اما بعد از آنکه در شهرها خیابان کشیدند و جاده ساختند، پدر این خانواده کاروانسرایش را به گاراژ و کارواش و تعمیرگاه اتومبیل تبدیل کرد. حاج سیدعلیاکبر خیامی، بنگاه باربری هم داشت و صاحب چند کامیون بود.
در این شرایط، در روزگاری که بیشتر مردم ایران وسیله نقلیهشان درشکه بود، بچههای خیامی، از معدود بچههایی بودند که با خودرو سر و کار داشتند و در گاراژ پدرشان کارگری میکردند.
احمد، متولد 1303، برادر بزرگتر بود و نبوغ عجیبی در مذاکره و بازاریابی داشت. او در کتاب خاطرات خود، از اولین کار تجاریاش چنین روایت میکند: «من در اواخر سال 1320، در نقش دلال، کامیون پدرم را به جواد فولادی فروخته بودم و چون نمیتوانستم از پدرم حقالعمل بگیرم، فولادی چادر برزنتیِ کامیون را که روی کالا میکشیدند به من دستخوش داد. چادر را فروختم و سرمایه اولیه زندگیام کردم».
احمد پس از این، به کارهای خرد تجارت و خرید و فروش کالا ادامه داد. زمانی که 25 ساله بود و کمی زبان انگلیسی میدانست، به او شغلی در شرکت نفت پیشنهاد دادند؛ شغلی که هر جوانی در آن دوره زمانی، نمیتوانست از آن چشم بپوشد. اما احمد خیامی میگوید: «حاضر بودند مرا با ماهانه 400 تومان حقوق اولیه استخدام کنند، ولی چون از کار دولتی خوشم نمیآمد و نقشههای بزرگی در سر داشتم، به کار در کارواش ادامه دادم». نقشههای بزرگ او، از خرید زمینی برای کارواش شخصی و توسعه کارواشداری با برادرش شروع شد. مدتی بعد هم زمین کارواش را از پدر و عمویش خرید. بسیاری از کارهای سختی را که کارگرها حاضر به انجامش نبودند، خود و برادرش انجام میدادند.
نقشههای احمد جوان، برای سیاست هم بزرگ بود. انجمن «ساداتحسینی» را پدربزرگ او که از سرشناسان مشروطهخواه در مشهد بود، به راه انداخته بود. او هم انجمن «جوانان ساداتحسینی» را تشکیل داد و از ملیشدن صنعت نفت حمایت میکرد. در همین نقطه سیاسی هم پیکانِ سرنوشت او به سمت نامدار شدن در تاریخ صنعت ایران چرخید.
پشت شیشه بنز فروشی، از صدقه سر مصدق
احمد خیامی، در مهر 1331، از طرف مردم مشهد مأمور دیدار با محمد مصدق شد. دیداری که البته باعث شد او عطای سیاست را به لقای کار اقتصادی ببخشد. او میگوید: «در آن دیدار، من مصدق را مردی بسیار محتاط و محافظهکار دیدم که با نظرات و پیشنهادهای ما موافق نبود. این ملاقات باعث دلسردی و ناامیدی من از مصدق شد. انحلال مجلس شورای ملی و رفراندوم مصدق، باعث شد کلوپ مصدق را تعطیل کنیم و به کارهای کارواش بیشتر رسیدگی کنیم».
خیامی اگرچه بیخیال سیاست شده بود، اما سرنوشت با تعقیب و گریز سیاسی، برای او خیال دیگری در سر داشت. بعد از کودتای 28 مرداد 1332، به دلیل شهرت به طرفداری در مصدق، عدهای در مشهد قصد جان او را کردند و خیامی مجبور به فرار و مخفیشدن در تهران شد.
در همین دوره فرار، در یکی از روزهایی که در خیابان سعدی تهران گشت میزد، پشت ویترین یک نمایشگاه بزرگ خودرو میخکوبِ تماشای یک بنزِ 180 بنزینی شد.
شرکت مریخ، نمایندگی کارخانجات مرسدسبنز را در ایران داشت. احمد خیامی، با بلندپروازی و جسارتی عجیب، به تماشای بنز این شرکت بسنده نکرد.
او وارد آن نمایشگاه شد و با گفتن جمله «شما تمام بازار اتومبیل ایران را خواهید گرفت» توانست قاپ مدیر این فروشگاه را بدزدد و با سرمایهای بسیار اندک، از او حواله خرید دو خودروی بنز را برای فروش در مشهد بگیرد.
«ایرانناسیونال»، صنعت ایران را متحول میکند
با همین ذکاوت و تسلط به فنون مذاکره بود که در سال 1337، با برادرش محمود برای دیدار با مدیران مرسدسبنز به اروپا رفت، برای آنها خاویار و فرش ایرانی برد، هر آنچه در خطوط تولید بنز دید، به دقت به خاطر سپرد و از آنها برای تولید اتوبوس و مینیبوس در ایران، مجوز و نمایندگی گرفت.
کارهای احمد چنان با سرعت و با برکت پیش رفتند که در سال 1343، زمینی به مساحت 85 هزار متر مربع در کیلومتر 18 جاده کرج از «حبیبالله القانیان»-بنیانگذار و سازنده پلاسکو- با قیمت متری شش تومان به نسیه خرید و کارخانه «ایرانناسیونال» را راه انداخت. 50 درصد از سهم کارخانه را به نام خودش زد، 50 منهای یک را به نام محمود و یکدرصد هم به نام پدرش. او 25 سرکارگر را هم برای آموزش سهماهه به کارخانه «مانهایم» در آلمان فرستاد.
تولید اتوبوسهای 170 هزار تومانی با قطعاتی از مرسدسبنز توسط 2500 کارگر هم او را راضی نمیکرد. او سودای تولید خودروی ایرانی برای مردم طبقه متوسط ایران را در سر داشت. در سفری به آلمان، با کارخانه «روتس» برای تولید خودروی پیکان قرارداد بست و در سال 1346، کارخانهای جدید در جادهقدیم با افتتاح محمدرضا پهلوی و فرح، راه انداخت و پیکان جوانان را روانه بازار کرد.
تلخیِ بیپایانِ یک پایانِ تلخ
روزهای شکوهمند بسیاری از کارخانهداران و سرمایهداران قدیمی ایران، با طوفان انقلاب دگرگون شد، اما درباره خیامیها اوضاع به شکل دیگری پیش رفت.
سعید، پسر احمد، پس از اتمام تحصیلاتش در خارج از کشور، به ایران بازمیگردد. احمد میخواهد مدیریت یکی از بخشهای ایرانناسیونال را به او بسپارد، اما محمود مخالفت میکند. گسست میان دو برادر تا جایی پیش میرود که محمود به احمد میگوید: «برادر دیگر نمیتوانم با تو کار کنم؛ یا کارخانه را به من بفروش یا آن را از من بخر». احمد در خاطراتش میگوید: «محمود را نزدیکان و اطرافیانش چنان پر کرده بودند که نمیتوانستم باور کنم این همان محمود و همان برادر مهربانی است که روزگاری حاضر بود همه چیز خود را فدای من کند».
احمد از تراژدی جدایی در کتاب خاطرات خود به نام «پیکان سرنوشت ما» روایت کاملی داشته است. هرچه بود، آنها از هم جدا میشوند. محمود، تمام ایرانناسیونال و خط تولید پیکان را صاحب میشود و احمد میماند با بخشهای مربوط به اتوبوس و مرسدسبنز.
چند سال بعد، طومار خیامیها در ایران، کارخانه و تمام اموالشان با اولین طوماری که از کارخانههای مصادرهشده از رادیو پخش شد، برای ابد در هم پیچید. در سال 1361 هم طی یک فراخوان عمومی، یکی از مردم معمولی نام «ایرانخودرو» را برای تغییر نام ایرانناسیونال پیشنهاد داد و یک پیکان رایگان، هدیه گرفت.
احمد، بر اثر سرطان، خرداد سال 1379 در غربتی سخت در تورنتوی کانادا جان سپرد. محمود خیامی هم اسفند سال 1398، در 90 سالگی در لندن از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد.
«تولد، تولد، تولدت مبارک...» احتمالا این جمله را با آهنگ خواندهاید، اما شاید ندانید که این آهنگ را انوشیروان روحانی در سال 1347 برای جشن تولد یکسالگی «پیکان» به سفارش محمود خیامی از کارخانه «ایرانناسیونال» ساخت.
در شب جشن، کارگران ایرانناسیونال با خانوادههایشان در هتل ونک، این آهنگ را با هم خواندند، رادیو و تلویزیون ملی ایران هم این همخوانی را بهطور مستقیم پخش میکرد. احمد خیامی، اولین سازنده خودرو در ایران و بنیانگذار کارخانه ایرانناسیونال میگوید: «فردای آن روز عده زیادی به ما گفتند آهنگ تولدت مبارک را همان شب پس از اتمام جشن تولد پیکان، از خانههای مردم شنیدهاند».
آنچه احمد خیامی و محمود خیامی در صنعت ایران انجام دادند، شبیه همین قطعه موسیقی، به خانهها و خیابانهای ایران راه یافت و ماندگار شد.
شروع قصه، کارگری در مشهد
اوایل سال 1300، خانوادهای در مشهد زندگی میکرد که کار اصلی آنها تجارت سنگهای فیروزه و کاروانداری بود. اما بعد از آنکه در شهرها خیابان کشیدند و جاده ساختند، پدر این خانواده کاروانسرایش را به گاراژ و کارواش و تعمیرگاه اتومبیل تبدیل کرد. حاج سیدعلیاکبر خیامی، بنگاه باربری هم داشت و صاحب چند کامیون بود.
در این شرایط، در روزگاری که بیشتر مردم ایران وسیله نقلیهشان درشکه بود، بچههای خیامی، از معدود بچههایی بودند که با خودرو سر و کار داشتند و در گاراژ پدرشان کارگری میکردند.
احمد، متولد 1303، برادر بزرگتر بود و نبوغ عجیبی در مذاکره و بازاریابی داشت. او در کتاب خاطرات خود، از اولین کار تجاریاش چنین روایت میکند: «من در اواخر سال 1320، در نقش دلال، کامیون پدرم را به جواد فولادی فروخته بودم و چون نمیتوانستم از پدرم حقالعمل بگیرم، فولادی چادر برزنتیِ کامیون را که روی کالا میکشیدند به من دستخوش داد. چادر را فروختم و سرمایه اولیه زندگیام کردم».
احمد پس از این، به کارهای خرد تجارت و خرید و فروش کالا ادامه داد. زمانی که 25 ساله بود و کمی زبان انگلیسی میدانست، به او شغلی در شرکت نفت پیشنهاد دادند؛ شغلی که هر جوانی در آن دوره زمانی، نمیتوانست از آن چشم بپوشد. اما احمد خیامی میگوید: «حاضر بودند مرا با ماهانه 400 تومان حقوق اولیه استخدام کنند، ولی چون از کار دولتی خوشم نمیآمد و نقشههای بزرگی در سر داشتم، به کار در کارواش ادامه دادم». نقشههای بزرگ او، از خرید زمینی برای کارواش شخصی و توسعه کارواشداری با برادرش شروع شد. مدتی بعد هم زمین کارواش را از پدر و عمویش خرید. بسیاری از کارهای سختی را که کارگرها حاضر به انجامش نبودند، خود و برادرش انجام میدادند.
نقشههای احمد جوان، برای سیاست هم بزرگ بود. انجمن «ساداتحسینی» را پدربزرگ او که از سرشناسان مشروطهخواه در مشهد بود، به راه انداخته بود. او هم انجمن «جوانان ساداتحسینی» را تشکیل داد و از ملیشدن صنعت نفت حمایت میکرد. در همین نقطه سیاسی هم پیکانِ سرنوشت او به سمت نامدار شدن در تاریخ صنعت ایران چرخید.
پشت شیشه بنز فروشی، از صدقه سر مصدق
احمد خیامی، در مهر 1331، از طرف مردم مشهد مأمور دیدار با محمد مصدق شد. دیداری که البته باعث شد او عطای سیاست را به لقای کار اقتصادی ببخشد. او میگوید: «در آن دیدار، من مصدق را مردی بسیار محتاط و محافظهکار دیدم که با نظرات و پیشنهادهای ما موافق نبود. این ملاقات باعث دلسردی و ناامیدی من از مصدق شد. انحلال مجلس شورای ملی و رفراندوم مصدق، باعث شد کلوپ مصدق را تعطیل کنیم و به کارهای کارواش بیشتر رسیدگی کنیم».
خیامی اگرچه بیخیال سیاست شده بود، اما سرنوشت با تعقیب و گریز سیاسی، برای او خیال دیگری در سر داشت. بعد از کودتای 28 مرداد 1332، به دلیل شهرت به طرفداری در مصدق، عدهای در مشهد قصد جان او را کردند و خیامی مجبور به فرار و مخفیشدن در تهران شد.
در همین دوره فرار، در یکی از روزهایی که در خیابان سعدی تهران گشت میزد، پشت ویترین یک نمایشگاه بزرگ خودرو میخکوبِ تماشای یک بنزِ 180 بنزینی شد.
شرکت مریخ، نمایندگی کارخانجات مرسدسبنز را در ایران داشت. احمد خیامی، با بلندپروازی و جسارتی عجیب، به تماشای بنز این شرکت بسنده نکرد.
او وارد آن نمایشگاه شد و با گفتن جمله «شما تمام بازار اتومبیل ایران را خواهید گرفت» توانست قاپ مدیر این فروشگاه را بدزدد و با سرمایهای بسیار اندک، از او حواله خرید دو خودروی بنز را برای فروش در مشهد بگیرد.
«ایرانناسیونال»، صنعت ایران را متحول میکند
با همین ذکاوت و تسلط به فنون مذاکره بود که در سال 1337، با برادرش محمود برای دیدار با مدیران مرسدسبنز به اروپا رفت، برای آنها خاویار و فرش ایرانی برد، هر آنچه در خطوط تولید بنز دید، به دقت به خاطر سپرد و از آنها برای تولید اتوبوس و مینیبوس در ایران، مجوز و نمایندگی گرفت.
کارهای احمد چنان با سرعت و با برکت پیش رفتند که در سال 1343، زمینی به مساحت 85 هزار متر مربع در کیلومتر 18 جاده کرج از «حبیبالله القانیان»-بنیانگذار و سازنده پلاسکو- با قیمت متری شش تومان به نسیه خرید و کارخانه «ایرانناسیونال» را راه انداخت. 50 درصد از سهم کارخانه را به نام خودش زد، 50 منهای یک را به نام محمود و یکدرصد هم به نام پدرش. او 25 سرکارگر را هم برای آموزش سهماهه به کارخانه «مانهایم» در آلمان فرستاد.
تولید اتوبوسهای 170 هزار تومانی با قطعاتی از مرسدسبنز توسط 2500 کارگر هم او را راضی نمیکرد. او سودای تولید خودروی ایرانی برای مردم طبقه متوسط ایران را در سر داشت. در سفری به آلمان، با کارخانه «روتس» برای تولید خودروی پیکان قرارداد بست و در سال 1346، کارخانهای جدید در جادهقدیم با افتتاح محمدرضا پهلوی و فرح، راه انداخت و پیکان جوانان را روانه بازار کرد.
تلخیِ بیپایانِ یک پایانِ تلخ
روزهای شکوهمند بسیاری از کارخانهداران و سرمایهداران قدیمی ایران، با طوفان انقلاب دگرگون شد، اما درباره خیامیها اوضاع به شکل دیگری پیش رفت.
سعید، پسر احمد، پس از اتمام تحصیلاتش در خارج از کشور، به ایران بازمیگردد. احمد میخواهد مدیریت یکی از بخشهای ایرانناسیونال را به او بسپارد، اما محمود مخالفت میکند. گسست میان دو برادر تا جایی پیش میرود که محمود به احمد میگوید: «برادر دیگر نمیتوانم با تو کار کنم؛ یا کارخانه را به من بفروش یا آن را از من بخر». احمد در خاطراتش میگوید: «محمود را نزدیکان و اطرافیانش چنان پر کرده بودند که نمیتوانستم باور کنم این همان محمود و همان برادر مهربانی است که روزگاری حاضر بود همه چیز خود را فدای من کند».
احمد از تراژدی جدایی در کتاب خاطرات خود به نام «پیکان سرنوشت ما» روایت کاملی داشته است. هرچه بود، آنها از هم جدا میشوند. محمود، تمام ایرانناسیونال و خط تولید پیکان را صاحب میشود و احمد میماند با بخشهای مربوط به اتوبوس و مرسدسبنز.
چند سال بعد، طومار خیامیها در ایران، کارخانه و تمام اموالشان با اولین طوماری که از کارخانههای مصادرهشده از رادیو پخش شد، برای ابد در هم پیچید. در سال 1361 هم طی یک فراخوان عمومی، یکی از مردم معمولی نام «ایرانخودرو» را برای تغییر نام ایرانناسیونال پیشنهاد داد و یک پیکان رایگان، هدیه گرفت.
احمد، بر اثر سرطان، خرداد سال 1379 در غربتی سخت در تورنتوی کانادا جان سپرد. محمود خیامی هم اسفند سال 1398، در 90 سالگی در لندن از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد.