|

شهر تنهایی

داوود -پنهانی

شهر می‌تواند به‌طور همزمان منظم و سیال باشد، کلان‌شهری مبتنی بر آشوبی خشک و منضبط.
رم کولهاوس/ نیویورک در هذیان

تهران از آن زمانی که من به‌عنوان دانشجوی رشته روزنامه‌نگاری پایم به خیابان‌هایش باز شد، تا همین امروز که 26 سال از آن زمان می‌گذرد، شهری بوده که سرعت تغییراتش از سرعت گام‌های ما بیشتر بوده و این سرعت شتابان همچنان ادامه دارد. من از دل خیابان‌های این شهر گذشته‌ام، گاه با چهره‌ای ساده و معمولی،گاه با طوفانی از خیالات و گاه بی‌تفاوت و نظاره‌گر و پرسه‌زنان. شهر در تمام این مدت، مشغول بزرگ‌ترشدن بوده و این بزرگ‌تر شدن، این ازدحام، این تراکم و این ساخته‌شدن همچنان ادامه داشته و دارد و این شدن بی‌پایان به یکی از نمادین‌ترین مفاهیم این کلان‌شهر تبدیل شده است. ساخته‌شدنی که با وام‌گیری از تعبیر درست «مارشال برمن» در کتاب «تجربه مدرنیته» می‌توان گفت این شهر را رفته‌رفته تبدیل به محیطی نمادین می‌کند. محیطی نمادین که نمادهایش در ادامه به جدال با هم برخاسته و در تنازع برای بقا، آنچه را که زندگی شهری و آرامش محلی آن بوده، از میان بر می‌دارند. دست آخر ما می‌مانیم و شهری که با برج و بزرگراه و ماشین تسخیر شده و جایی برای قدم‌زدن در آن وجود ندارد، جایی برای استراحت ندارد. جایی برای گریز ندارد و این چیزی نیست که با بخت و اقبال بتوان شانه از زیر بار سنگین آن خالی کرد. این شهر، متأثر از همان نگاهی که «رابرت موزز» به شهر داشت و به چیزی جز بازکردن مسیرهای تازه حتی با ساطور فکر نمی‌کرد، در اندیشه مدیرانی که آن را ساخته‌اند طی این سال‌ها چنان بزرگ و درهم و برهم شده که چیزی جز «شهر تنهایی» شایسته نام آن نیست. در این شهرِ تنها، ما طی سال‌ها، یاد گرفته‌ایم چگونه همدیگر را پیدا کنیم، چگونه مسیرمان را جست‌و‌جو کنیم و چگونه گلیم‌مان را از آب بیرون بکشیم، با این همه هر نامی بتوان بر این تاب‌آوری غریزی نهاد، شهرنشینی همراه با آرامش، چیزی متفاوت با این شیوه از زندگی در این شهر است.
ما از دل این تاب‌آوری غریزی سخن می‌گوییم. از کوچه‌های شهر عبور می‌کنیم و زبان هم را می‌آموزیم. 25 سال پیش، یافتن این مسیر برای من دشوار بود. مواجهه‌ام با شهر، محصول حیرت و ناآشنایی بود. من توی این شهر زندگی نمی‌کردم. در حاشیه‌اش نبودم، متولدش نبودم، برنامه‌ریز آن نبودم، مسافرش نبودم. تنها آمده بودم درس بخوانم و برگردم و ماندم و برنگشتم و تسخیر افسون شهر شدم و بعد از فسون، بعد از حیرت، بعد از زندگی، به آن نگاه کردم. به کوچه‌هایی که حالا محله‌ام را می‌ساختند، به شهری که حالا شهر من بود، به مردمی که همشهری‌ام محسوب می‌شدند و کافه‌ها و مغازه‌هایی که حین عبور از کنارشان برای چهره‌های آشنا سر تکان می‌دادم و دستی به نشانه‌ سلام بلند می‌کردم.
از دل این نگاهِ دوباره به شهر، چیزی پیدا شد که تا پیش از این برایم ناآشنا بود. آن تخریبِ مدام به قصد ساخت برای بازکردن جایی تازه برای تخریبی دیگر. مغاک دهان‌گشوده زندگی در این کلان‌شهر از دل این نگاه می‌آید. جایی که قرار بوده مرکز زندگی ما باشد، آن‌چنان در دام نگاه عجیب و غریبی از توسعه گرفتار شده که دیگر نمی‌توان امیدوار بود روزی بتوان آرامش را به کوچه‌هایش بازگرداند. سال‌ها پیش یکی از مدیران شهری در پاسخ به خبرنگاری که از حجم بالای کارگاه‌های مختلف در شهر پرسیده بود، با افتخار گفته بود که شهر را به کارگاه بزرگ عمرانی تبدیل کردیم. چیزی شبیه همان اصول عقیدتی «رابرت موزز» که در کتاب «تجربه‌ مدرنیته» اثر «مارشال برمن» به آن اشاره شده است: «من فقط قصد دارم یک‌نفس به ساختن ادامه دهم، شما هم برای توقفش حداکثر سعی‌تان را بکنید».

شهر می‌تواند به‌طور همزمان منظم و سیال باشد، کلان‌شهری مبتنی بر آشوبی خشک و منضبط.
رم کولهاوس/ نیویورک در هذیان

تهران از آن زمانی که من به‌عنوان دانشجوی رشته روزنامه‌نگاری پایم به خیابان‌هایش باز شد، تا همین امروز که 26 سال از آن زمان می‌گذرد، شهری بوده که سرعت تغییراتش از سرعت گام‌های ما بیشتر بوده و این سرعت شتابان همچنان ادامه دارد. من از دل خیابان‌های این شهر گذشته‌ام، گاه با چهره‌ای ساده و معمولی،گاه با طوفانی از خیالات و گاه بی‌تفاوت و نظاره‌گر و پرسه‌زنان. شهر در تمام این مدت، مشغول بزرگ‌ترشدن بوده و این بزرگ‌تر شدن، این ازدحام، این تراکم و این ساخته‌شدن همچنان ادامه داشته و دارد و این شدن بی‌پایان به یکی از نمادین‌ترین مفاهیم این کلان‌شهر تبدیل شده است. ساخته‌شدنی که با وام‌گیری از تعبیر درست «مارشال برمن» در کتاب «تجربه مدرنیته» می‌توان گفت این شهر را رفته‌رفته تبدیل به محیطی نمادین می‌کند. محیطی نمادین که نمادهایش در ادامه به جدال با هم برخاسته و در تنازع برای بقا، آنچه را که زندگی شهری و آرامش محلی آن بوده، از میان بر می‌دارند. دست آخر ما می‌مانیم و شهری که با برج و بزرگراه و ماشین تسخیر شده و جایی برای قدم‌زدن در آن وجود ندارد، جایی برای استراحت ندارد. جایی برای گریز ندارد و این چیزی نیست که با بخت و اقبال بتوان شانه از زیر بار سنگین آن خالی کرد. این شهر، متأثر از همان نگاهی که «رابرت موزز» به شهر داشت و به چیزی جز بازکردن مسیرهای تازه حتی با ساطور فکر نمی‌کرد، در اندیشه مدیرانی که آن را ساخته‌اند طی این سال‌ها چنان بزرگ و درهم و برهم شده که چیزی جز «شهر تنهایی» شایسته نام آن نیست. در این شهرِ تنها، ما طی سال‌ها، یاد گرفته‌ایم چگونه همدیگر را پیدا کنیم، چگونه مسیرمان را جست‌و‌جو کنیم و چگونه گلیم‌مان را از آب بیرون بکشیم، با این همه هر نامی بتوان بر این تاب‌آوری غریزی نهاد، شهرنشینی همراه با آرامش، چیزی متفاوت با این شیوه از زندگی در این شهر است.
ما از دل این تاب‌آوری غریزی سخن می‌گوییم. از کوچه‌های شهر عبور می‌کنیم و زبان هم را می‌آموزیم. 25 سال پیش، یافتن این مسیر برای من دشوار بود. مواجهه‌ام با شهر، محصول حیرت و ناآشنایی بود. من توی این شهر زندگی نمی‌کردم. در حاشیه‌اش نبودم، متولدش نبودم، برنامه‌ریز آن نبودم، مسافرش نبودم. تنها آمده بودم درس بخوانم و برگردم و ماندم و برنگشتم و تسخیر افسون شهر شدم و بعد از فسون، بعد از حیرت، بعد از زندگی، به آن نگاه کردم. به کوچه‌هایی که حالا محله‌ام را می‌ساختند، به شهری که حالا شهر من بود، به مردمی که همشهری‌ام محسوب می‌شدند و کافه‌ها و مغازه‌هایی که حین عبور از کنارشان برای چهره‌های آشنا سر تکان می‌دادم و دستی به نشانه‌ سلام بلند می‌کردم.
از دل این نگاهِ دوباره به شهر، چیزی پیدا شد که تا پیش از این برایم ناآشنا بود. آن تخریبِ مدام به قصد ساخت برای بازکردن جایی تازه برای تخریبی دیگر. مغاک دهان‌گشوده زندگی در این کلان‌شهر از دل این نگاه می‌آید. جایی که قرار بوده مرکز زندگی ما باشد، آن‌چنان در دام نگاه عجیب و غریبی از توسعه گرفتار شده که دیگر نمی‌توان امیدوار بود روزی بتوان آرامش را به کوچه‌هایش بازگرداند. سال‌ها پیش یکی از مدیران شهری در پاسخ به خبرنگاری که از حجم بالای کارگاه‌های مختلف در شهر پرسیده بود، با افتخار گفته بود که شهر را به کارگاه بزرگ عمرانی تبدیل کردیم. چیزی شبیه همان اصول عقیدتی «رابرت موزز» که در کتاب «تجربه‌ مدرنیته» اثر «مارشال برمن» به آن اشاره شده است: «من فقط قصد دارم یک‌نفس به ساختن ادامه دهم، شما هم برای توقفش حداکثر سعی‌تان را بکنید».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها