دوم ماه «می» روز جهانی خنده است
خندیدن برای گریهنکردن
حامد -داراب
فردا که میآید روز جهانی «خنده» است. بیستوسه سال پیش چنین روزی، با هدف بیداری جهانی برای برادری و دوستی از راه خنده نامگذاری شد؛ پروژهای که پس از هراس هولناکِ کمشدنِ آمار جهانی خندیدن و امید به زندگی، به وسیله مادان کاتاریا به انجام رسید. یک نامگذاری که بیشتر برای تسلای بشریت است به گمانم، چه آنکه دلیلی روشن دارد به الزام یادآوری واکنشی که گویا برای عموم مردم جهان هر روز بیشتر دستنایافتنی و پنهاندارنده میشود؛ چه امروز هیچکس خندیدن را آنچنان که بوده است در گذشته دور، به یاد نمیآورد و شاید سالها بعد همین خندیدن امروزِ ما نیز، مومیایی بیخطری باشد که در کتابهای تاریخ، صفحاتی را به خود اختصاص داده.
خنده، واکنشی صدادار به احساس خوشحالی یا ناراحتی تعریف شده است. اما در طول تاریخ، تحولهای مفهومی خاصی پیدا کرده، تا آنجا که خندیدن در حالات مختلف، مفاهیمی چون کنایه، تمسخر، تأیید، تکذیب و بسیاری از این دست را متبادر میکند، گسترهای وسیع که مطالعات نشان میدهد خندیدن را هرچه پیش آمده، بیشتر از بیان خوشحالی، کفه ترازویش در خدمت واکنش به ناراحتیها بوده است، آنچه واژگانی چون نیشخند، تلخند و این اواخر زهرخند را برساخت کرده. از این نگاه، تعریف دهخدای بزرگ در لغتنامه برای خنده حتما اکنون باید تغییراتی جدی مییافت، چه آنکه «خنده، حالتی که در انسان بواسطه شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لبها و دهان بحرکت میآیند و غالبا این حالت با آواز مخصوصی همراه است»؛ اکنون وجهی از واکنش را در بر دارد که به استناد آمار، به شکلی چشمگیر شعف و خوشحالی در آن کمرنگتر شده است.
انسانِ معاصر، اگر چه بهخاطر شعف و شادمانی نیز میخندد، اما رنجِ روانِ جهان تجدد و مصایب فراوانی که برای بشر آورده است، خندیدن را مثابهای برای فرار یا فراموشی از آن رنج نموده. تلخندی به سختیِ زیستن در جهانی که مرگ، جنگ، نابرابری، اختلاف طبقاتی، دروغ، و... هر روز بیشتر از پیش نمایان است و آفتاب نیز بر تصویر شکننده انسان معاصر هر روز دورتابتر. بیتردید در این میان خندیدن به مبارزهای بدل میشود در مواجهه با همه آن چیزها که متضاد تعریف کلاسیکش، یعنی بیان شادمانی هستند. اکنون میل چشمگیر به خندیدن بیش از هر زمانِ دیگر برای ما خود مینمایاند. تا شاید سبقت اندوهناک گریستن را شکست دهد. مبارزهای برای شکست هراسِ گذرِ زمان و دستنیافتنها و نبود فرصتها.
در این فرایند، سخنِ نیچه روزآمدتر است که «اگر به میل من باشد خندیدن اندیشیدن است» یا «خندیدن یعنی استقبال از ناملایمات با خاطری آسوده» به گمانم باید «حکمتِ شادان» اثر نیچه را اکنون پس از یک قرن و نیم بیرون کشیده و شادزیستن و خندیدن را چون اعجازی برای انسان امروز بازخوانی و بازتولید کرد، خصوصیترین اثر نیچه که آن را پس از بهبودی از ناملایمات و یک دوره افسردگی شدید نوشت، در حکمت زیستن شادمانه، خندیدن را چون موهبتی نجاتدهنده تصویر میکند. کتابی که حتی در مرگاندیشی فیلسوفان سالهای پس از او، چون هایدگر و کامو بیتأثیر نبوده است، اگر چه پرسش آشوبنده کامو در «افسانه سیزف» که «فقط یک پرسشِ فلسفیِ واقعا مهم وجود دارد: خودکشی. پاسخ به این پرسش که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟، پاسخ به تنها پرسشِ بنیادین فلسفه است» بزرگترین پرسش قرن بیستم بود، اما حکمت نیچه قرن نوزدهمی هرگز در برابر این پرسش در حاشیه نماند. همچنان که «خیام»، این فیلسوفِ در زمان زیستن و شادزیستن بی هیچ اندوهی از گذشته و هراسی از آینده، که نوشته است: «می خوردن و شاد بودن آیین من است/ فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است/ گفتم به عروس دهر کابین تو
چیست/ گفتا دل خرم تو کابین من است» نیز هرگز به فراموشی سپرده نشد. با آنکه او نیز سروده است: «آن جام بلورین که ز می خندان است/ اشکی است که خون دل درو پنهان است».
خندیدن در جهانِ ما، گویا مبارزهایست برای گریهنکردن، مبارزهای خوش، که همگان باید بر آن بکوشیم، در دورانی که خونخوارترین جنایتکاران پس از هیتلر و استالین هولناکترین اعمالِ جنونآمیزِ خود را بیهیچ مانعی مرتکب میشوند، مبارزه ما خنده را که اکنون بیش از آنکه حضوری باشد غیبتیست، به فراموشی نسپارد.
و انسان احاطهشده در دایره ناملایمات، انسانِ در جستوجوی شکافتن آن چند ثانیه یا دقیقه گرانبها باشد که از سر شادمانی و شعف میخندد. این مبارزه برای ما ایرانیان که هویت ملیمان مملو است از جشنها و پایکوبیها و شادباشیهای گسترده، که از گذشتگان ما انسانهای شادتری ساخته، اهمیت بیشتری باید داشته باشد. چه آنکه جز کارِ بازتولید فرهنگی شادباشانه که به واسطه هجوم ناگزیر چیزهای دیگر یکییکی و دوتا دوتا به فراموشی افتاده، بازخوانی شادی و کیفیتی از شادزیستی است که میتواند وضعیت اسفناک کنونی روحیه ایرانی ما را به سمت بهبود هدایت کند.
ما ایرانیان نهتنها در این سالها، بلکه در درازنای تاریخ پرنشیب خویش، برای نیل به فرازی، خندیدن را جایگزین کردهایم با هر آنچه میتوانسته است شادکامی را مخدوش کند، چنانکه سینهبهسینه آموختهایم که: «خنده بر هر درد بیدرمان دواست». از این سطر که بسیار بازیهای زبانی و شعری با آن کردهاند که بگذریم، ادبیات ما، خندیدن را در ادوار مختلف به مفاهیم مختلفی بازتاب داده است. از حافظ که معشوقش همواره «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست» است و اگر لحظهای نخندد از او میخواهد که: «ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند/ مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند» تا فردوسی که خنده را در فتح و مبارزه عامل اساسی روحیه شخصیتهای «شاهنامه»، این اثر سترگ میکند: «ز گفتار رستم دلیر جوان/ بخندید و گفتش کهای پهلوان/ ز تخم فریدون منم کیقباد/ پدر بر پدر نام دارم به یاد» سعدی برترین تشبیهاتش را در خندیدن دیگری به تصویر کشیده، شکل بدیعی از ثبت یک قاب به واسطه کلمه: «دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن/ به جای خشک بمانند سروهای چمن» تصویری چنین ماندگار کمیاب است در ادبیات جهان. سعدی خندیدن را همچنان به مثابه اندیشهای به کار میبرد در مواجهه با
گریستن: «شک نیست که بوستان بخندد/ هر گه که بگرید ابر آذار» نمونههای فراوان دیگری جز اینها وجود دارد بیشک که میتوان از اهمیت خندیدن در ادبیات فارسی از آنها سراغ گرفت، آنچه پیداست، شادمانی و طرب منحصربهفردی است که از دورهای آهسته به فراموشی گراییده و یا دستکم کمرنگتر میشود. اما هیچگاه از اهمیتآن کاسته نشده است.
در روزگار جدیدتر، مثلا از دهه 1310 به این سو، کمیک به جدیتی در ادبیات عامه و جریده ما وارد میشود. بعدها از دل آن طنزهای مستقیم اجتماعی بیرون آمد. طنز کوششی است برای خنداندن، موهبتی که از فضایی خاص سود میجوید تا چانه لبخندی را گرم کند. طنز و کمیک، به استناد آمار، بزرگترین عامل خنداندن در جهان مدرن بودهاند، کارکردهایی کوششی در خدمت مبارزهای برای حفاظت از اقسام خنده. بزرگترین نمونه آن در دوران مبارزات بلشویکها شکل گرفت، با ظهور یوگنی کاتایف و ایلیا فاینسیلبرگ آنها که خود را الکساندر دومای شوروی میدانستند. آنها مردم را با متنهای پرآشوب خود، میخنداندند در حالی که داشتند پدیدههای منفی زندگی و حکومت در شوروی و آن سیاستهای استبدادی را به تصویر میکشیدند. بر انبوه ویرانهای خندیدن. نمونههایی از این ستیز سالخورده برای خندیدن را در ادبیات دهههای چهل و پنجاه ایران، و جراید طنز آن زمان به خوبی میتوان رصد کرد. مجلات نگین، کتاب هفته، کتاب جمعه، سخن، جنگهای اصفهان و شیراز و بسیاری جراید روزانه از چنین ادبیاتی برای خنداندن سود میجستند.
روز جهانی خنده، بیگمان پیامآور آن است که خنده ممکن است شکست بخورد، اما هیچ وقت نابود نمیشود. زنگها اما برای ما به صدا در آمدهاند، مایی که رودرروی حوادثی پا به راه ایستادهایم همیشه، باید بخندیم، خندیدن ما بهگمانم، فرصت را از جهانی خواهد ربود که منتظر است تا کارد را بر پیکر قربانی خفته خود بکوبد، باید خندید، بلند، بیوقفه، اریب...
فردا که میآید روز جهانی «خنده» است. بیستوسه سال پیش چنین روزی، با هدف بیداری جهانی برای برادری و دوستی از راه خنده نامگذاری شد؛ پروژهای که پس از هراس هولناکِ کمشدنِ آمار جهانی خندیدن و امید به زندگی، به وسیله مادان کاتاریا به انجام رسید. یک نامگذاری که بیشتر برای تسلای بشریت است به گمانم، چه آنکه دلیلی روشن دارد به الزام یادآوری واکنشی که گویا برای عموم مردم جهان هر روز بیشتر دستنایافتنی و پنهاندارنده میشود؛ چه امروز هیچکس خندیدن را آنچنان که بوده است در گذشته دور، به یاد نمیآورد و شاید سالها بعد همین خندیدن امروزِ ما نیز، مومیایی بیخطری باشد که در کتابهای تاریخ، صفحاتی را به خود اختصاص داده.
خنده، واکنشی صدادار به احساس خوشحالی یا ناراحتی تعریف شده است. اما در طول تاریخ، تحولهای مفهومی خاصی پیدا کرده، تا آنجا که خندیدن در حالات مختلف، مفاهیمی چون کنایه، تمسخر، تأیید، تکذیب و بسیاری از این دست را متبادر میکند، گسترهای وسیع که مطالعات نشان میدهد خندیدن را هرچه پیش آمده، بیشتر از بیان خوشحالی، کفه ترازویش در خدمت واکنش به ناراحتیها بوده است، آنچه واژگانی چون نیشخند، تلخند و این اواخر زهرخند را برساخت کرده. از این نگاه، تعریف دهخدای بزرگ در لغتنامه برای خنده حتما اکنون باید تغییراتی جدی مییافت، چه آنکه «خنده، حالتی که در انسان بواسطه شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لبها و دهان بحرکت میآیند و غالبا این حالت با آواز مخصوصی همراه است»؛ اکنون وجهی از واکنش را در بر دارد که به استناد آمار، به شکلی چشمگیر شعف و خوشحالی در آن کمرنگتر شده است.
انسانِ معاصر، اگر چه بهخاطر شعف و شادمانی نیز میخندد، اما رنجِ روانِ جهان تجدد و مصایب فراوانی که برای بشر آورده است، خندیدن را مثابهای برای فرار یا فراموشی از آن رنج نموده. تلخندی به سختیِ زیستن در جهانی که مرگ، جنگ، نابرابری، اختلاف طبقاتی، دروغ، و... هر روز بیشتر از پیش نمایان است و آفتاب نیز بر تصویر شکننده انسان معاصر هر روز دورتابتر. بیتردید در این میان خندیدن به مبارزهای بدل میشود در مواجهه با همه آن چیزها که متضاد تعریف کلاسیکش، یعنی بیان شادمانی هستند. اکنون میل چشمگیر به خندیدن بیش از هر زمانِ دیگر برای ما خود مینمایاند. تا شاید سبقت اندوهناک گریستن را شکست دهد. مبارزهای برای شکست هراسِ گذرِ زمان و دستنیافتنها و نبود فرصتها.
در این فرایند، سخنِ نیچه روزآمدتر است که «اگر به میل من باشد خندیدن اندیشیدن است» یا «خندیدن یعنی استقبال از ناملایمات با خاطری آسوده» به گمانم باید «حکمتِ شادان» اثر نیچه را اکنون پس از یک قرن و نیم بیرون کشیده و شادزیستن و خندیدن را چون اعجازی برای انسان امروز بازخوانی و بازتولید کرد، خصوصیترین اثر نیچه که آن را پس از بهبودی از ناملایمات و یک دوره افسردگی شدید نوشت، در حکمت زیستن شادمانه، خندیدن را چون موهبتی نجاتدهنده تصویر میکند. کتابی که حتی در مرگاندیشی فیلسوفان سالهای پس از او، چون هایدگر و کامو بیتأثیر نبوده است، اگر چه پرسش آشوبنده کامو در «افسانه سیزف» که «فقط یک پرسشِ فلسفیِ واقعا مهم وجود دارد: خودکشی. پاسخ به این پرسش که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟، پاسخ به تنها پرسشِ بنیادین فلسفه است» بزرگترین پرسش قرن بیستم بود، اما حکمت نیچه قرن نوزدهمی هرگز در برابر این پرسش در حاشیه نماند. همچنان که «خیام»، این فیلسوفِ در زمان زیستن و شادزیستن بی هیچ اندوهی از گذشته و هراسی از آینده، که نوشته است: «می خوردن و شاد بودن آیین من است/ فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است/ گفتم به عروس دهر کابین تو
چیست/ گفتا دل خرم تو کابین من است» نیز هرگز به فراموشی سپرده نشد. با آنکه او نیز سروده است: «آن جام بلورین که ز می خندان است/ اشکی است که خون دل درو پنهان است».
خندیدن در جهانِ ما، گویا مبارزهایست برای گریهنکردن، مبارزهای خوش، که همگان باید بر آن بکوشیم، در دورانی که خونخوارترین جنایتکاران پس از هیتلر و استالین هولناکترین اعمالِ جنونآمیزِ خود را بیهیچ مانعی مرتکب میشوند، مبارزه ما خنده را که اکنون بیش از آنکه حضوری باشد غیبتیست، به فراموشی نسپارد.
و انسان احاطهشده در دایره ناملایمات، انسانِ در جستوجوی شکافتن آن چند ثانیه یا دقیقه گرانبها باشد که از سر شادمانی و شعف میخندد. این مبارزه برای ما ایرانیان که هویت ملیمان مملو است از جشنها و پایکوبیها و شادباشیهای گسترده، که از گذشتگان ما انسانهای شادتری ساخته، اهمیت بیشتری باید داشته باشد. چه آنکه جز کارِ بازتولید فرهنگی شادباشانه که به واسطه هجوم ناگزیر چیزهای دیگر یکییکی و دوتا دوتا به فراموشی افتاده، بازخوانی شادی و کیفیتی از شادزیستی است که میتواند وضعیت اسفناک کنونی روحیه ایرانی ما را به سمت بهبود هدایت کند.
ما ایرانیان نهتنها در این سالها، بلکه در درازنای تاریخ پرنشیب خویش، برای نیل به فرازی، خندیدن را جایگزین کردهایم با هر آنچه میتوانسته است شادکامی را مخدوش کند، چنانکه سینهبهسینه آموختهایم که: «خنده بر هر درد بیدرمان دواست». از این سطر که بسیار بازیهای زبانی و شعری با آن کردهاند که بگذریم، ادبیات ما، خندیدن را در ادوار مختلف به مفاهیم مختلفی بازتاب داده است. از حافظ که معشوقش همواره «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست» است و اگر لحظهای نخندد از او میخواهد که: «ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند/ مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند» تا فردوسی که خنده را در فتح و مبارزه عامل اساسی روحیه شخصیتهای «شاهنامه»، این اثر سترگ میکند: «ز گفتار رستم دلیر جوان/ بخندید و گفتش کهای پهلوان/ ز تخم فریدون منم کیقباد/ پدر بر پدر نام دارم به یاد» سعدی برترین تشبیهاتش را در خندیدن دیگری به تصویر کشیده، شکل بدیعی از ثبت یک قاب به واسطه کلمه: «دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن/ به جای خشک بمانند سروهای چمن» تصویری چنین ماندگار کمیاب است در ادبیات جهان. سعدی خندیدن را همچنان به مثابه اندیشهای به کار میبرد در مواجهه با
گریستن: «شک نیست که بوستان بخندد/ هر گه که بگرید ابر آذار» نمونههای فراوان دیگری جز اینها وجود دارد بیشک که میتوان از اهمیت خندیدن در ادبیات فارسی از آنها سراغ گرفت، آنچه پیداست، شادمانی و طرب منحصربهفردی است که از دورهای آهسته به فراموشی گراییده و یا دستکم کمرنگتر میشود. اما هیچگاه از اهمیتآن کاسته نشده است.
در روزگار جدیدتر، مثلا از دهه 1310 به این سو، کمیک به جدیتی در ادبیات عامه و جریده ما وارد میشود. بعدها از دل آن طنزهای مستقیم اجتماعی بیرون آمد. طنز کوششی است برای خنداندن، موهبتی که از فضایی خاص سود میجوید تا چانه لبخندی را گرم کند. طنز و کمیک، به استناد آمار، بزرگترین عامل خنداندن در جهان مدرن بودهاند، کارکردهایی کوششی در خدمت مبارزهای برای حفاظت از اقسام خنده. بزرگترین نمونه آن در دوران مبارزات بلشویکها شکل گرفت، با ظهور یوگنی کاتایف و ایلیا فاینسیلبرگ آنها که خود را الکساندر دومای شوروی میدانستند. آنها مردم را با متنهای پرآشوب خود، میخنداندند در حالی که داشتند پدیدههای منفی زندگی و حکومت در شوروی و آن سیاستهای استبدادی را به تصویر میکشیدند. بر انبوه ویرانهای خندیدن. نمونههایی از این ستیز سالخورده برای خندیدن را در ادبیات دهههای چهل و پنجاه ایران، و جراید طنز آن زمان به خوبی میتوان رصد کرد. مجلات نگین، کتاب هفته، کتاب جمعه، سخن، جنگهای اصفهان و شیراز و بسیاری جراید روزانه از چنین ادبیاتی برای خنداندن سود میجستند.
روز جهانی خنده، بیگمان پیامآور آن است که خنده ممکن است شکست بخورد، اما هیچ وقت نابود نمیشود. زنگها اما برای ما به صدا در آمدهاند، مایی که رودرروی حوادثی پا به راه ایستادهایم همیشه، باید بخندیم، خندیدن ما بهگمانم، فرصت را از جهانی خواهد ربود که منتظر است تا کارد را بر پیکر قربانی خفته خود بکوبد، باید خندید، بلند، بیوقفه، اریب...