به مبارکی زادروز 92 سالگی «فخری خوروش» که دهم خرداد است
به یاد آن روزها
مسعود-فروتن
تابستان 1335 بود. روزی که کارنامه قبولیام را به خانه آوردم، در ستون ملاحظات نوشته شده بود دانشآموز مسعود فروتن بین 36 نفر رتبه اول را کسب کرده است. برعکس کلاس اول حالا میدانستم شاگرد اولشدن جایزهای هم دارد. مادر بعد از نگاهکردن به کارنامهام گفت فردا صبح آماده باش با اتوبوس میری تهران و هفته بعد با خواهرت و شوهر و پسرش برمیگردین دماوند. اونا قرار بود هفته بعد بیان. این هفته در تهران ماندن هم جایزه تو. اونا قراره تمام تابستان را منزل ما باشند. علی، پسر پریچهر فقط ۹ ماه سن داشت. خانمی که سالها در منزل ثقفی کار میکرد و کمکدست پریچهر بود هم قرار بود بعد از آمدن آنها به دماوند، به روستای خود برای مرخصی برود. به دلیل بچهدار شدن دیگر از سینما و تئاتر و سر پل تجریش رفتن و گردشهای عصرانه و شبانه خبری نبود. عصر دو روز قبل از حرکت به دماوند، ثقفی به پریچهر گفت که دوستانم رفته بودند تئاتر میگفتند اجرای خیلی خوبی هست. یک چهره تازه هم نقش اول تئاتر رو اجرا میکنه که بازیگر خوبیست. اسم تئاتر محاکمه ماری دوگان است. نقش اول نمایش را زن جوانی به نام فخری اسودی بازی میکنه. امشب چند ساعتی ننه پسرمون رو نگه میداره با مسعود میریم تئاتر ببینیم.
در سالن انتظار تئاتر تهران، عکس بازیگران نمایش را در ویترین همراه با لباس و گریم مربوط به آن قرار داده بودند. خواهرم جلوی یک ویترین ایستاد و به شوهرش گفت این خانم باید هنرپیشه تازهوارد باشد، چون اسمش را تا به حال نشنیده بودیم؛ خانم فخری اسودی. و من در رؤیای همزمان با دیدن نمایش، زندگی را مرور میکردم. روز بعد آقای شوهر، مجلهای به خانه آورد که در صفحات وسط آن شرح حال فخری اسودی را همراه با عکسهایی از او و شوهر و بچههایش چاپ کرده بودند. آن سالها بازیگران زن به فامیلی شوهرشان معرفی میشدند. او با نام شوهرش، فخری اسودی نامیده میشد. سالها بعد من درس خواندم. دانشکده سینما و تلویزیون را گذراندم و بهعنوان کارگردان تلویزیونی تلهتئاتر کار میکردم. تهیهکننده تلویزیونی نمایشنامهای به نام انتظار را به من سپرد و قرار شد با فخری خوروش که بعد از جداییاش از آقای اسودی با فامیلی خودش، خوروش کار میکرد همکاری داشته باشیم. نقش مقابل را جعفر والی دیگر بزرگ تئاتر بازی میکرد. آنچه از او در آن سال آموختم، نظم و ترتیب خاص بازیگران تئاتر بود. او و والی همیشه زودتر سر تمرین حاضر میشدند که مبادا روزی دیرتر بیایند. هر
دوی آنها روز سوم تمرین متن را از حفظ بودند و خوروش آنچنان هنگام تمرین در نقش فرو میرفت که اگر در صحنهای لازم بود اشک بریزد، این کار را انجام میداد.
همکاری با فخری خوروش در تلهتئاتر انتظار یک نمره طلایی برای من به همراه داشت و من هنوز هم آن روزها را در ذهن مرور میکنم.
تابستان 1335 بود. روزی که کارنامه قبولیام را به خانه آوردم، در ستون ملاحظات نوشته شده بود دانشآموز مسعود فروتن بین 36 نفر رتبه اول را کسب کرده است. برعکس کلاس اول حالا میدانستم شاگرد اولشدن جایزهای هم دارد. مادر بعد از نگاهکردن به کارنامهام گفت فردا صبح آماده باش با اتوبوس میری تهران و هفته بعد با خواهرت و شوهر و پسرش برمیگردین دماوند. اونا قرار بود هفته بعد بیان. این هفته در تهران ماندن هم جایزه تو. اونا قراره تمام تابستان را منزل ما باشند. علی، پسر پریچهر فقط ۹ ماه سن داشت. خانمی که سالها در منزل ثقفی کار میکرد و کمکدست پریچهر بود هم قرار بود بعد از آمدن آنها به دماوند، به روستای خود برای مرخصی برود. به دلیل بچهدار شدن دیگر از سینما و تئاتر و سر پل تجریش رفتن و گردشهای عصرانه و شبانه خبری نبود. عصر دو روز قبل از حرکت به دماوند، ثقفی به پریچهر گفت که دوستانم رفته بودند تئاتر میگفتند اجرای خیلی خوبی هست. یک چهره تازه هم نقش اول تئاتر رو اجرا میکنه که بازیگر خوبیست. اسم تئاتر محاکمه ماری دوگان است. نقش اول نمایش را زن جوانی به نام فخری اسودی بازی میکنه. امشب چند ساعتی ننه پسرمون رو نگه میداره با مسعود میریم تئاتر ببینیم.
در سالن انتظار تئاتر تهران، عکس بازیگران نمایش را در ویترین همراه با لباس و گریم مربوط به آن قرار داده بودند. خواهرم جلوی یک ویترین ایستاد و به شوهرش گفت این خانم باید هنرپیشه تازهوارد باشد، چون اسمش را تا به حال نشنیده بودیم؛ خانم فخری اسودی. و من در رؤیای همزمان با دیدن نمایش، زندگی را مرور میکردم. روز بعد آقای شوهر، مجلهای به خانه آورد که در صفحات وسط آن شرح حال فخری اسودی را همراه با عکسهایی از او و شوهر و بچههایش چاپ کرده بودند. آن سالها بازیگران زن به فامیلی شوهرشان معرفی میشدند. او با نام شوهرش، فخری اسودی نامیده میشد. سالها بعد من درس خواندم. دانشکده سینما و تلویزیون را گذراندم و بهعنوان کارگردان تلویزیونی تلهتئاتر کار میکردم. تهیهکننده تلویزیونی نمایشنامهای به نام انتظار را به من سپرد و قرار شد با فخری خوروش که بعد از جداییاش از آقای اسودی با فامیلی خودش، خوروش کار میکرد همکاری داشته باشیم. نقش مقابل را جعفر والی دیگر بزرگ تئاتر بازی میکرد. آنچه از او در آن سال آموختم، نظم و ترتیب خاص بازیگران تئاتر بود. او و والی همیشه زودتر سر تمرین حاضر میشدند که مبادا روزی دیرتر بیایند. هر
دوی آنها روز سوم تمرین متن را از حفظ بودند و خوروش آنچنان هنگام تمرین در نقش فرو میرفت که اگر در صحنهای لازم بود اشک بریزد، این کار را انجام میداد.
همکاری با فخری خوروش در تلهتئاتر انتظار یک نمره طلایی برای من به همراه داشت و من هنوز هم آن روزها را در ذهن مرور میکنم.