|

الغا و تحقق فلسفه

مارکس در مقدمه «نقد فلسفه هگل» خواست «حزب سیاسی عملی» را برای نفی و الغای فلسفه خواستی برحق می‌داند. به گمان او، نفی فلسفه از راه روگرداندن از فلسفه و غر‌و‌لندکردن علیه آن عملی نیست؛ نفی فلسفه در گرو «تحقق» آن است. او در «دست‌نوشته‌های فلسفی اقتصادی» فلسفه را شکلی ازخودبیگانگی انسان معرفی می‌کند که باید رفع شود و در «ایدئولوژی آلمانی» آن را به‌عنوان شکلی از ایدئولوژی نقد می‌کند. پذیرش «فلسفه مارکسیستی» به آسانی پذیرش «اقتصاد مارکسیستی» یا «سیاست مارکسیستی» نیست و حتی بسیاری از تاریخ‌نگاران اندیشه از استفاده فلسفه مارکسیستی اجتناب کرده‌اند چراکه برخی اظهارات مارکس درباره فلسفه شبیه آنچه گفته شد این اصطلاح را در تناقض قرار می‌دهد یا دست‌‌کم استفاده از آن را با برخی دشواری‌ها روبرو می‌کند. ابهامی که در این اصطلاح و محتوای تاریخی آن وجود دارد از همان زمان مارکس توجه بسیاری از نظریه‌پردازان را به خود جلب کرده و آن را موضوع مشاجرات بسیاری بین مارکسیست‌های گرایش‌های مختلف قرار داده است. به همین طریق پرسش درباره رابطه مارکسیسم و فلسفه از صورت «فلسفه مارکسیستی چیست؟» بیرون آمده و به قلمرو وسیعی از مباحث کلیدی درباره هستی‌شناسی، روش‌شناسی، رابطه تئوری و پراتیک، ‌زیبایی‌شناسی و... دامن زده است. مقاله معروف کارل کُرش با نام «مارکسیسم و فلسفه» در سال 1923 به‌همراه «تاریخ و آگاهی طبقاتی» گئورگ لوکاچ از اولین تلاش‌ها برای نقد نگاه مارکسیسم عامیانه به مسئله مارکسیسم و فلسفه و زدودن ابهام پیرامون رابطه ایده‌آلیسم آلمانی و جنبش کارگری اروپاست که هر دو مخالفت زیادی را از جانب مارکسيست‌های روسی برانگیختند. کرش در این مقاله به نقد مبسوط فلسفه بورژوایی آن زمان که از میانه قرن نوزدهم هگل و دیالکتیک را به‌کل کنار گذاشته بود و همچنین نقد مارکسیست‌های ارتدوکس در «رد تمامی موهومات فلسفی» پرداخت. از نظر او با فرارفتن از محدودیت‌های موضع بورژوایی- فرارفتنی برای فهم محتوای عمدتا نوین فلسفه مارکسیسم- در آن واحد خود مارکسیسم به‌عنوان ابژه فلسفی هم رفع و هم نابود می‌شود. او در این جزوه توضیح می‌دهد که «انطباق آگاهی و واقعیت» مشخصه هر دیالکتیکی، از جمله دیالکتیک ماتریالیستی مارکس است. از نظر کرش روش تئوریکی که به سبک فویرباخی به تقلیل تمامی بازنمودهای ایدئولوژیک به هسته مادی و زمینی‌شان اکتفا می‌کند انتزاعی و غیردیالکتیکی است. بنابراین، آن پراتیک انقلابی نیز که تنها به اقدام مستقیم علیه هسته زمینی ایده‌های گنگ و مبهم اکتفا می‌کند و ابدا در بند واژگونی و رفع این ایدئولوژی‌ها نیست طبعا به همان اندازه انتزاعی و غیردیالکتیکی است. کرش رابطه ساده‌سازی‌شده بین سوژه و ابژه را نزد مارکسیست‌‌های عامیانه نقد می‌کند و می‌گوید مارکسیسم عامیانه با اتخاذ چنین موضع انتزاعی و منفی به واقعیت ایدئولوژی‌ها، مرتکب ایراد آن دسته از تئوریسین‌های پرولتری می‌شود که با استفاده از تزهای مارکسیستی درباره مشروط‌بودن اشکال دولت، مناسبات حقوقی و هرگونه فعالیت سیاسی به اقتصاد، ‌این نتیجه را می‌گیرند که پرولتاریا می‌تواند و می‌باید خود را فقط به عمل مستقیم اقتصادی محدود کند.
منبع: «مارکسیسم و فلسفه»، کارل کرش، ترجمه: حمید وارسته، نشر دات

مارکس در مقدمه «نقد فلسفه هگل» خواست «حزب سیاسی عملی» را برای نفی و الغای فلسفه خواستی برحق می‌داند. به گمان او، نفی فلسفه از راه روگرداندن از فلسفه و غر‌و‌لندکردن علیه آن عملی نیست؛ نفی فلسفه در گرو «تحقق» آن است. او در «دست‌نوشته‌های فلسفی اقتصادی» فلسفه را شکلی ازخودبیگانگی انسان معرفی می‌کند که باید رفع شود و در «ایدئولوژی آلمانی» آن را به‌عنوان شکلی از ایدئولوژی نقد می‌کند. پذیرش «فلسفه مارکسیستی» به آسانی پذیرش «اقتصاد مارکسیستی» یا «سیاست مارکسیستی» نیست و حتی بسیاری از تاریخ‌نگاران اندیشه از استفاده فلسفه مارکسیستی اجتناب کرده‌اند چراکه برخی اظهارات مارکس درباره فلسفه شبیه آنچه گفته شد این اصطلاح را در تناقض قرار می‌دهد یا دست‌‌کم استفاده از آن را با برخی دشواری‌ها روبرو می‌کند. ابهامی که در این اصطلاح و محتوای تاریخی آن وجود دارد از همان زمان مارکس توجه بسیاری از نظریه‌پردازان را به خود جلب کرده و آن را موضوع مشاجرات بسیاری بین مارکسیست‌های گرایش‌های مختلف قرار داده است. به همین طریق پرسش درباره رابطه مارکسیسم و فلسفه از صورت «فلسفه مارکسیستی چیست؟» بیرون آمده و به قلمرو وسیعی از مباحث کلیدی درباره هستی‌شناسی، روش‌شناسی، رابطه تئوری و پراتیک، ‌زیبایی‌شناسی و... دامن زده است. مقاله معروف کارل کُرش با نام «مارکسیسم و فلسفه» در سال 1923 به‌همراه «تاریخ و آگاهی طبقاتی» گئورگ لوکاچ از اولین تلاش‌ها برای نقد نگاه مارکسیسم عامیانه به مسئله مارکسیسم و فلسفه و زدودن ابهام پیرامون رابطه ایده‌آلیسم آلمانی و جنبش کارگری اروپاست که هر دو مخالفت زیادی را از جانب مارکسيست‌های روسی برانگیختند. کرش در این مقاله به نقد مبسوط فلسفه بورژوایی آن زمان که از میانه قرن نوزدهم هگل و دیالکتیک را به‌کل کنار گذاشته بود و همچنین نقد مارکسیست‌های ارتدوکس در «رد تمامی موهومات فلسفی» پرداخت. از نظر او با فرارفتن از محدودیت‌های موضع بورژوایی- فرارفتنی برای فهم محتوای عمدتا نوین فلسفه مارکسیسم- در آن واحد خود مارکسیسم به‌عنوان ابژه فلسفی هم رفع و هم نابود می‌شود. او در این جزوه توضیح می‌دهد که «انطباق آگاهی و واقعیت» مشخصه هر دیالکتیکی، از جمله دیالکتیک ماتریالیستی مارکس است. از نظر کرش روش تئوریکی که به سبک فویرباخی به تقلیل تمامی بازنمودهای ایدئولوژیک به هسته مادی و زمینی‌شان اکتفا می‌کند انتزاعی و غیردیالکتیکی است. بنابراین، آن پراتیک انقلابی نیز که تنها به اقدام مستقیم علیه هسته زمینی ایده‌های گنگ و مبهم اکتفا می‌کند و ابدا در بند واژگونی و رفع این ایدئولوژی‌ها نیست طبعا به همان اندازه انتزاعی و غیردیالکتیکی است. کرش رابطه ساده‌سازی‌شده بین سوژه و ابژه را نزد مارکسیست‌‌های عامیانه نقد می‌کند و می‌گوید مارکسیسم عامیانه با اتخاذ چنین موضع انتزاعی و منفی به واقعیت ایدئولوژی‌ها، مرتکب ایراد آن دسته از تئوریسین‌های پرولتری می‌شود که با استفاده از تزهای مارکسیستی درباره مشروط‌بودن اشکال دولت، مناسبات حقوقی و هرگونه فعالیت سیاسی به اقتصاد، ‌این نتیجه را می‌گیرند که پرولتاریا می‌تواند و می‌باید خود را فقط به عمل مستقیم اقتصادی محدود کند.
منبع: «مارکسیسم و فلسفه»، کارل کرش، ترجمه: حمید وارسته، نشر دات

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها