|

نقدی بر مستند «پیرمرد و دریا»

نوستالژیِ ایثار

علی فرهمند

مسرور از اثر، قلم راه می‌دهد به شور بَصَر و آنچه دیده و دریافت کرده و حس خوبی که پذیرفته؛ اما این شعف نه حاصل باروکِ در هلند و نه شمعی است که «گورچاکف» به دست دارد. انبساط قلم معلول تلاشی است که صاحب اثر به دو چشم پذیرفته و قدم به کوره‌راهی گذاشته بس غریب، بس غم‌بار و بس عاشقانه و ازاین‌روی، تماشای «پیرمرد و دریا» - که چندان هم قوی نیست- لذت‌بخش است.مونتاژ صحنه‌ای از «نوستالژیا»، به فعلِ ترجمه‌گرها اشاره دارد؛ مانند «آندری گورچاکف» که شمعی روشن را به قصد رستن خود و رستگاری جهان، از سویی به سوی دیگر می‌برد و استعاره‌ای است از آنها که کورسوی امیدی به نشر دارند و شمع کوچک ادبیات را- به هر مشغله‌ای که هست- روشن نگاه داشته‌اند و پهلو می‌زند به کیش مترجمان بزرگ؛ ایثارگری. در همین راستا حضور «کاسپار هاوزر» - به‌عنوان شخصی که در تلاش برای بیان حرف‌هایش، «زبان» را می‌جوید- فعل ترجمه را به معرض نمایش می‌گذارد؛ چونان «پل ریکور» که هر انسان را به مثابه یک مترجم در نظر می‌گیرد که ارتباط با دیگری و تلاش برای بیان احوالات، خود نیز نوعی ترجمه است (و در فیلم به آن اشاره شده)؛ اما آنچه موجب گلایه می‌شود در وهله نخست، ابتربودن فیلم و دوم، پراکنده‌گویی‌هاست. ابتر است چون فیلم درباره تاریخ ترجمه است در ایران اما ساعتی بیش نیست و نمی‌بینیم مترجمان بزرگ دیگر را و نمی‌شنویم رنجی که برده‌اند را و نمی‌یابیم عشقی که موجب این ایثار می‌شود را. گویی فیلم‌ساز به نمایش مترجمان موردعلاقه‌اش بسنده کرده و اثری از دیگران - بزرگان دیگر- در این مستند پراحساس نیست. باید پذیرفت که ما در جامعه‌ای زنده‌ایم که «اولیس»اش هنوز ترجمه نشده و «بوکوفسکی»اش کاشف به عمل آمده که پر از ایراد است و چه رمان‌ها که هنوز رنگ ترجمه به خود ندیده، ولی ریش‌سفیدانِ تألیفی‌اش که تحجر را روشنفکری برمی‌شمارند- نگران از رقابت میان تألیف و ترجمه- روزه سکوت می‌گیرند به هنگام انتشار ترجمه‌ای از نویسنده‌ای فرنگی و ازاین‌روی مترجم یکه و تنهاست و نه دنیا را دارد، نه آخرت؛ بنابراین عجیب است وقتی مستندی روانه پرده می‌شود چنان پرعاطفه، پرذوق، فضادار اما اندک، ناچیز و حتی ناقص؛ یعنی جای درد و رنجی که مترجم متحمل می‌شود در مستندی که حول تاریخ ترجمه می‌گردد، به‌شدت خالی است و به‌جای آن سؤالاتی بس ساده‌انگارانه از مثلا بزرگی مانند «دریابندری» پرسیده می‌شود: چه شد که «یک گل سرخ برای امیلی» را ترجمه کردید؟ و از آن‌طرف مترجم پاسخی سرراست، اما بی‌کارکرد می‌دهد: طوری نشد! در صورتی که اصل مطلب اشکی است که در نیمه‌های اثر از چشمان «جعفری» جاری می‌شود، اما تدوین سهل‌انگارانه، بی‌خیالِ دوربین تلاشگر و خوش‌ذوق شده و به‌راحتی از سوژه‌ای چنان مهم می‌گذرد و مخاطب به درونیات مؤسس انتشارات امیرکبیر ورود پیدا نمی‌کند و چه‌بسا به درونیات هیچ‌یک از آنان، ضمن آنکه در این اثر بسیاری هستند که حضورشان چندان هم مهم نیست و بسیاری که نیستند، انگار که فیلم چیز بزرگی کم دارد و به همین سبب «پیرمرد و دریا» فیلم ناقصی است. تنها از میان آن جمع غایب، یک سؤال شخصی دارم: «منوچهر بدیعی» - آن ستون استوار ترجمه- کجاست در این مستند؟ و البته خیلی‌ها بودند که کاش نبودند و فیلم این‌قدر شلوغ جلوه نمی‌کرد: «مراد و مرید» - اتفاقا در یک قاب و جوان‌ترها که هرچند بااستعداد و خوش‌طبع اما تنگ کرده بودند جای قدیمی‌ترها را و فیلم بیش از حد پرازدحام بود. شاید حضور همان چند یار دیرین ترجمه؛ «کاشیگر»، «دریابندری»، «آذرنوش» و چند نفر دیگر برای این مستند یک‌ساعته کافی بود که این‌قدر فیلم‌سازِ تشنه ماجراجویی به دنبال حرف‌های متعدد - در لحظاتی- تغییر موضوع نمی‌داد؛ مثلا یک جاهایی فیلم می‌رود در بطن آبادان که به نظر می‌رسد در یک مستند یک‌ساعته این حجم از توجه برای آبادانی چنان مهم در آن سال‌ها، جایز نیست. فیلم‌هایی از «منوچهر طیاب»، «خسرو سینایی» و بعد «گلستان» و به‌تبع توضیحاتی درباره اتفاقاتی که در آبادان افتاده لحن فیلم را مغشوش کرده است و ناگفته نیز نماند که بخش‌های مربوط به «دریابندری» آن‌قدر تأثیرگذار است - و پیداست که دوربین نیز فریفته این سوژه ناب شده- که ممکن است مخاطب درباره موضوع فیلم به اشتباه بیفتد و چه‌بسا از برابریِ زمان حرف‌های «دریابندری» و سایرین، اندوهگین شود و این یعنی هرکدام از بخش‌های اثر آن‌قدر ناگفته‌ها دارند که وظیفه فیلم‌ساز بیش از حد سخت بوده و قدم در راه دشواری گذاشته و این به خودی‌خود، قابل تحسین است، ولی متأسفانه این تلاش به بار ننشسته؛ مثلا «مدیا کاشیگر»ِ مرحوم آن‌قدر حرف‌های درستی می‌زند - و آن‌قدر باسواد جلوه می‌کند- که بسیاری مانند من دوست داشتیم بماند و بیشتر بگوید و دریغ که دیگر نیست و این افسوسی برای فیلم‌ساز نیز هست. با تمام اینها، «پیرمرد و دریا» لحظاتی دارد دلنشین؛ با تمامِ کوچک‌بودنش و همین برای یک تجربه، یک مستند ایرانی کافی است و از سرِ اغلب اِکرانی‌های «هنر و تجربه» هم زیاد است.

مسرور از اثر، قلم راه می‌دهد به شور بَصَر و آنچه دیده و دریافت کرده و حس خوبی که پذیرفته؛ اما این شعف نه حاصل باروکِ در هلند و نه شمعی است که «گورچاکف» به دست دارد. انبساط قلم معلول تلاشی است که صاحب اثر به دو چشم پذیرفته و قدم به کوره‌راهی گذاشته بس غریب، بس غم‌بار و بس عاشقانه و ازاین‌روی، تماشای «پیرمرد و دریا» - که چندان هم قوی نیست- لذت‌بخش است.مونتاژ صحنه‌ای از «نوستالژیا»، به فعلِ ترجمه‌گرها اشاره دارد؛ مانند «آندری گورچاکف» که شمعی روشن را به قصد رستن خود و رستگاری جهان، از سویی به سوی دیگر می‌برد و استعاره‌ای است از آنها که کورسوی امیدی به نشر دارند و شمع کوچک ادبیات را- به هر مشغله‌ای که هست- روشن نگاه داشته‌اند و پهلو می‌زند به کیش مترجمان بزرگ؛ ایثارگری. در همین راستا حضور «کاسپار هاوزر» - به‌عنوان شخصی که در تلاش برای بیان حرف‌هایش، «زبان» را می‌جوید- فعل ترجمه را به معرض نمایش می‌گذارد؛ چونان «پل ریکور» که هر انسان را به مثابه یک مترجم در نظر می‌گیرد که ارتباط با دیگری و تلاش برای بیان احوالات، خود نیز نوعی ترجمه است (و در فیلم به آن اشاره شده)؛ اما آنچه موجب گلایه می‌شود در وهله نخست، ابتربودن فیلم و دوم، پراکنده‌گویی‌هاست. ابتر است چون فیلم درباره تاریخ ترجمه است در ایران اما ساعتی بیش نیست و نمی‌بینیم مترجمان بزرگ دیگر را و نمی‌شنویم رنجی که برده‌اند را و نمی‌یابیم عشقی که موجب این ایثار می‌شود را. گویی فیلم‌ساز به نمایش مترجمان موردعلاقه‌اش بسنده کرده و اثری از دیگران - بزرگان دیگر- در این مستند پراحساس نیست. باید پذیرفت که ما در جامعه‌ای زنده‌ایم که «اولیس»اش هنوز ترجمه نشده و «بوکوفسکی»اش کاشف به عمل آمده که پر از ایراد است و چه رمان‌ها که هنوز رنگ ترجمه به خود ندیده، ولی ریش‌سفیدانِ تألیفی‌اش که تحجر را روشنفکری برمی‌شمارند- نگران از رقابت میان تألیف و ترجمه- روزه سکوت می‌گیرند به هنگام انتشار ترجمه‌ای از نویسنده‌ای فرنگی و ازاین‌روی مترجم یکه و تنهاست و نه دنیا را دارد، نه آخرت؛ بنابراین عجیب است وقتی مستندی روانه پرده می‌شود چنان پرعاطفه، پرذوق، فضادار اما اندک، ناچیز و حتی ناقص؛ یعنی جای درد و رنجی که مترجم متحمل می‌شود در مستندی که حول تاریخ ترجمه می‌گردد، به‌شدت خالی است و به‌جای آن سؤالاتی بس ساده‌انگارانه از مثلا بزرگی مانند «دریابندری» پرسیده می‌شود: چه شد که «یک گل سرخ برای امیلی» را ترجمه کردید؟ و از آن‌طرف مترجم پاسخی سرراست، اما بی‌کارکرد می‌دهد: طوری نشد! در صورتی که اصل مطلب اشکی است که در نیمه‌های اثر از چشمان «جعفری» جاری می‌شود، اما تدوین سهل‌انگارانه، بی‌خیالِ دوربین تلاشگر و خوش‌ذوق شده و به‌راحتی از سوژه‌ای چنان مهم می‌گذرد و مخاطب به درونیات مؤسس انتشارات امیرکبیر ورود پیدا نمی‌کند و چه‌بسا به درونیات هیچ‌یک از آنان، ضمن آنکه در این اثر بسیاری هستند که حضورشان چندان هم مهم نیست و بسیاری که نیستند، انگار که فیلم چیز بزرگی کم دارد و به همین سبب «پیرمرد و دریا» فیلم ناقصی است. تنها از میان آن جمع غایب، یک سؤال شخصی دارم: «منوچهر بدیعی» - آن ستون استوار ترجمه- کجاست در این مستند؟ و البته خیلی‌ها بودند که کاش نبودند و فیلم این‌قدر شلوغ جلوه نمی‌کرد: «مراد و مرید» - اتفاقا در یک قاب و جوان‌ترها که هرچند بااستعداد و خوش‌طبع اما تنگ کرده بودند جای قدیمی‌ترها را و فیلم بیش از حد پرازدحام بود. شاید حضور همان چند یار دیرین ترجمه؛ «کاشیگر»، «دریابندری»، «آذرنوش» و چند نفر دیگر برای این مستند یک‌ساعته کافی بود که این‌قدر فیلم‌سازِ تشنه ماجراجویی به دنبال حرف‌های متعدد - در لحظاتی- تغییر موضوع نمی‌داد؛ مثلا یک جاهایی فیلم می‌رود در بطن آبادان که به نظر می‌رسد در یک مستند یک‌ساعته این حجم از توجه برای آبادانی چنان مهم در آن سال‌ها، جایز نیست. فیلم‌هایی از «منوچهر طیاب»، «خسرو سینایی» و بعد «گلستان» و به‌تبع توضیحاتی درباره اتفاقاتی که در آبادان افتاده لحن فیلم را مغشوش کرده است و ناگفته نیز نماند که بخش‌های مربوط به «دریابندری» آن‌قدر تأثیرگذار است - و پیداست که دوربین نیز فریفته این سوژه ناب شده- که ممکن است مخاطب درباره موضوع فیلم به اشتباه بیفتد و چه‌بسا از برابریِ زمان حرف‌های «دریابندری» و سایرین، اندوهگین شود و این یعنی هرکدام از بخش‌های اثر آن‌قدر ناگفته‌ها دارند که وظیفه فیلم‌ساز بیش از حد سخت بوده و قدم در راه دشواری گذاشته و این به خودی‌خود، قابل تحسین است، ولی متأسفانه این تلاش به بار ننشسته؛ مثلا «مدیا کاشیگر»ِ مرحوم آن‌قدر حرف‌های درستی می‌زند - و آن‌قدر باسواد جلوه می‌کند- که بسیاری مانند من دوست داشتیم بماند و بیشتر بگوید و دریغ که دیگر نیست و این افسوسی برای فیلم‌ساز نیز هست. با تمام اینها، «پیرمرد و دریا» لحظاتی دارد دلنشین؛ با تمامِ کوچک‌بودنش و همین برای یک تجربه، یک مستند ایرانی کافی است و از سرِ اغلب اِکرانی‌های «هنر و تجربه» هم زیاد است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها