|

فلسفه تاریخ شریعتی

احسان شریعتی در نشست «فلسفه تاریخ علی شریعتی»: در اندیشه‌ شریعتی، تاریخ جایگاه خاصی دارد. شریعتی تاریخ را وارد مطالعات دین‌شناسی و الهیات در جامعه ایران کرد. او از منظر تاریخ و جامعه‌شناسی به حوزه‌ مطالعات الهیاتی می‌پرداخت. البته این افق نگرش بدیع، محدودیت‌هایی نیز بر اندیشه‌ او تحمیل می‌کرد از جمله اینکه موجب در حاشیه قرار‌گرفتن مباحث فلسفی- الهیاتی در نظام فکری او می‌شد. آیا اساسا تاریخ معنا و جهت خاصی دارد یا خیر؟ این پرسشی است که فیلسوفانی چون هگل و کانت در بحث از فلسفه تاریخ خود بدان پرداخته‌اند. کانت در رساله‌ «نزاع دانشکده‌ها» چند چشم‌انداز و افق نگرش به تاریخ را طرح می‌کند: دیدگاه واپس‌گرا، پیشرفت‌گرا و رویکرد انحطاط‌گرایی. کانت ضمن نفی رویکردهای فوق در نهایت این ایده را مطرح می‌کند که طبیعت یک طرح پنهان دارد که در نهایت به بهبود و تکامل هستی منجر می‌شود. این دیدگاه به شکل رادیکال‌تری در فلسفه‌ هگل نیز مطرح می‌شود چنان‌که او نیز از ایده‌ تکامل‌گرایی و پیشرفت در تاریخ دفاع می‌کند.
شریعتی جهت و معنای خاصی برای تاریخ قائل است. از نظر او تاریخ یک مجموعه‌ به‌هم‌پیوسته‌ بامعناست که البته این نگاه را از جهان‌بینی توحیدی اتخاذ می‌کند. در نگاه توحیدی شریعتی تاریخ مبدأ و معادی دارد. اگرچه در وهله اول به نظر می‌رسد فلسفه‌ تاریخ شریعتی به رویکردهای تاریخ رستگاری در نگرش‌های الهیاتی نزدیک است اما او مکتب مشیت الهی را رد می‌کند و بدین‌ترتیب مرز خود را از چنین نگرشی به تاریخ جدا می‌سازد. بر اساس مکتب مشیت الهی خداوند یک طرح پیشینی بر تاریخ تحمیل کرده، در نتیجه انسان دچار نوعی جبر الهی می‌شود و آزادی و اختیار از او سلب می‌شود. شریعتی در مواجهه با بحث اختیار و جبر الهی امر بین‌الامرین را انتخاب می‌کند؛ به همین دلیل او «ناس و سنت» را دو پایه اصلی سازنده تاریخ می‌داند. اگرچه اراده ناس نیروی محرکه‌ تحولات تاریخ است اما سنت و قوانینی نیز بر آن حاکم است که می‌بایست بدان‌ها ملزم بود. طبق این نگرش حتی انبیا نیز منشأ خلقی نیستند بلکه منشأ کشفی هستند و باید از قوانین و سننی که به طور طبیعی در عالم نهاده شده پیروی کنند. شریعتی در تأکید بر نقش ناس در تاریخ تا آنجا پیش می‌رود که صراحتا اعلام می‌دارد: اراده‌ خداوند در تاریخ از آستین خلق بیرون می‌آید. یعنی صدای خدا از دهان خلق شنیده می‌شود. این خود مردم هستند که نماینده‌ خدا بر روی زمین‌اند. بدین‌ترتیب اساسا نظام سیاسی که از دل اندیشه شریعتی سربر می‌آورد از فلسفه‌ تاریخ او قابل فهم و استنتاج است. مبنای فلسفی مردم‌سالاری که در اندیشه‌ سیاسی شریعتی مرکزیت می‌یابد، در فلسفه تاریخ او پایه‌ریزی می‌شود. از سوی دیگر، می‌بایست فلسفه‌ تاریخ شریعتی را فلسفه‌ رهایی از چهار زندان طبیعت، تاریخ، جامعه و خویشتن دانست. به زعم شریعتی از جبر طبیعی می‌توان با تسلط بر قوانینی که بر آن حاکم است رهایی یافت. از جبر تاریخ و جامعه با مبارزه می‌توان رها شد. این مبارزه در اندیشه شریعتی برخلاف رویکرد مارکسیستی چندوجهی است و مبارزه سیاسی برای آزادی، مبارزه اقتصادی برای عدالت و مبارزه آگاهی‌بخش را دربر می‌گیرد. در نهایت از زندان خویشتن با عبادت و پرستش خدا می‌توان نجات یافت. طرحی که شریعتی به نحو کاملی در بحث از «عرفان، برابری و آزادی» بدان پرداخته است. در فلسفه‌ تاریخ شریعتی ما شاهد سیری از پوزیتیویسم به هرمنوتیک و نیز سیری از جبر تاریخی به امکان تاریخی هستیم. بدون درنظرداشتن سیر تغییر و تبدل دیدگاه شریعتی این امکان وجود دارد که دچار خطای آناکرونیک شویم. از منظر تاریخی بسیار اهمیت دارد که اندیشه‌ شریعتی را درباره فلسفه‌ تاریخ در بستر زمانی و اجتماعی آن مورد مطالعه قرار دهیم.
دومین پرسش محوری که شریعتی سعی کرد بدان پاسخ دهد این بود که: آیا می‌توان از تاریخ درس گرفت با توجه به اینکه تاریخ تکرار نمی‌شود؟ از نظر او، پرداختن به تاریخ و گذشته‌ جوامع ضرورت دارد. این امر بیش از هر چیز به این دلیل است که انسان در هر جامعه اساسا محصول تبار تاریخی خویش است؛ بنابراین رجوع به تاریخ برای بازیابی خود و هویت اهمیت انکارناپذیری دارد. با وجود این، همانگونه که نیچه تأکید می‌کند تاریخ‌نگاری سه آسیب و بیماری نیز به دنبال دارد: نخست بیماری سنت‌گرایی، بیماری عظمت‌گرایی و سوم انتقادگرایی که روش روشنفکران است و به معنای نفی و نقد آنچه هست و به تعبیر دکارت به معنای پاک‌کردن هر چیزی است که روی میز است. رویکرد انتقادگرایی برخی از روشنفکران خود می‌تواند به نوعی اسارت تاریخ منجر شود. چنان‌که بعضا برخی روشنفکران ما تحلیلی از تاریخ ایران ارائه می‌دهند که بر مبنای آن گویا نوع ایرانی دچار نوعی نازایی، سترونی و امتناع اندیشه در طول تاریخ خود بوده است. این تلقی خود نوعی اسارت تاریخ است. زیرا اگرچه تاریخ را نقد می‌کند اما خود را اسیر تعین آن تلقی می‌کند. در حالی‌ که به زعم سارتر اگرچه تاریخ یک جبر و تعین را در برابر انسان قرار می‌دهد اما این ما هستیم که می‌توانیم آزادانه با این میراث تعامل و رفتار کنیم. بنابراین اگرچه تاریخ امروز ما میراث‌دار گذشته خویش است اما آینده و فردای نسل امروز گرفتار اسارت جبر تاریخی نیست بلکه می‌توان با اتکاء به اراده‌ انسانی خویش و آگاهی در راستای تغییر آن حرکت کرد.
منبع: بنیاد فرهنگی شریعتی

احسان شریعتی در نشست «فلسفه تاریخ علی شریعتی»: در اندیشه‌ شریعتی، تاریخ جایگاه خاصی دارد. شریعتی تاریخ را وارد مطالعات دین‌شناسی و الهیات در جامعه ایران کرد. او از منظر تاریخ و جامعه‌شناسی به حوزه‌ مطالعات الهیاتی می‌پرداخت. البته این افق نگرش بدیع، محدودیت‌هایی نیز بر اندیشه‌ او تحمیل می‌کرد از جمله اینکه موجب در حاشیه قرار‌گرفتن مباحث فلسفی- الهیاتی در نظام فکری او می‌شد. آیا اساسا تاریخ معنا و جهت خاصی دارد یا خیر؟ این پرسشی است که فیلسوفانی چون هگل و کانت در بحث از فلسفه تاریخ خود بدان پرداخته‌اند. کانت در رساله‌ «نزاع دانشکده‌ها» چند چشم‌انداز و افق نگرش به تاریخ را طرح می‌کند: دیدگاه واپس‌گرا، پیشرفت‌گرا و رویکرد انحطاط‌گرایی. کانت ضمن نفی رویکردهای فوق در نهایت این ایده را مطرح می‌کند که طبیعت یک طرح پنهان دارد که در نهایت به بهبود و تکامل هستی منجر می‌شود. این دیدگاه به شکل رادیکال‌تری در فلسفه‌ هگل نیز مطرح می‌شود چنان‌که او نیز از ایده‌ تکامل‌گرایی و پیشرفت در تاریخ دفاع می‌کند.
شریعتی جهت و معنای خاصی برای تاریخ قائل است. از نظر او تاریخ یک مجموعه‌ به‌هم‌پیوسته‌ بامعناست که البته این نگاه را از جهان‌بینی توحیدی اتخاذ می‌کند. در نگاه توحیدی شریعتی تاریخ مبدأ و معادی دارد. اگرچه در وهله اول به نظر می‌رسد فلسفه‌ تاریخ شریعتی به رویکردهای تاریخ رستگاری در نگرش‌های الهیاتی نزدیک است اما او مکتب مشیت الهی را رد می‌کند و بدین‌ترتیب مرز خود را از چنین نگرشی به تاریخ جدا می‌سازد. بر اساس مکتب مشیت الهی خداوند یک طرح پیشینی بر تاریخ تحمیل کرده، در نتیجه انسان دچار نوعی جبر الهی می‌شود و آزادی و اختیار از او سلب می‌شود. شریعتی در مواجهه با بحث اختیار و جبر الهی امر بین‌الامرین را انتخاب می‌کند؛ به همین دلیل او «ناس و سنت» را دو پایه اصلی سازنده تاریخ می‌داند. اگرچه اراده ناس نیروی محرکه‌ تحولات تاریخ است اما سنت و قوانینی نیز بر آن حاکم است که می‌بایست بدان‌ها ملزم بود. طبق این نگرش حتی انبیا نیز منشأ خلقی نیستند بلکه منشأ کشفی هستند و باید از قوانین و سننی که به طور طبیعی در عالم نهاده شده پیروی کنند. شریعتی در تأکید بر نقش ناس در تاریخ تا آنجا پیش می‌رود که صراحتا اعلام می‌دارد: اراده‌ خداوند در تاریخ از آستین خلق بیرون می‌آید. یعنی صدای خدا از دهان خلق شنیده می‌شود. این خود مردم هستند که نماینده‌ خدا بر روی زمین‌اند. بدین‌ترتیب اساسا نظام سیاسی که از دل اندیشه شریعتی سربر می‌آورد از فلسفه‌ تاریخ او قابل فهم و استنتاج است. مبنای فلسفی مردم‌سالاری که در اندیشه‌ سیاسی شریعتی مرکزیت می‌یابد، در فلسفه تاریخ او پایه‌ریزی می‌شود. از سوی دیگر، می‌بایست فلسفه‌ تاریخ شریعتی را فلسفه‌ رهایی از چهار زندان طبیعت، تاریخ، جامعه و خویشتن دانست. به زعم شریعتی از جبر طبیعی می‌توان با تسلط بر قوانینی که بر آن حاکم است رهایی یافت. از جبر تاریخ و جامعه با مبارزه می‌توان رها شد. این مبارزه در اندیشه شریعتی برخلاف رویکرد مارکسیستی چندوجهی است و مبارزه سیاسی برای آزادی، مبارزه اقتصادی برای عدالت و مبارزه آگاهی‌بخش را دربر می‌گیرد. در نهایت از زندان خویشتن با عبادت و پرستش خدا می‌توان نجات یافت. طرحی که شریعتی به نحو کاملی در بحث از «عرفان، برابری و آزادی» بدان پرداخته است. در فلسفه‌ تاریخ شریعتی ما شاهد سیری از پوزیتیویسم به هرمنوتیک و نیز سیری از جبر تاریخی به امکان تاریخی هستیم. بدون درنظرداشتن سیر تغییر و تبدل دیدگاه شریعتی این امکان وجود دارد که دچار خطای آناکرونیک شویم. از منظر تاریخی بسیار اهمیت دارد که اندیشه‌ شریعتی را درباره فلسفه‌ تاریخ در بستر زمانی و اجتماعی آن مورد مطالعه قرار دهیم.
دومین پرسش محوری که شریعتی سعی کرد بدان پاسخ دهد این بود که: آیا می‌توان از تاریخ درس گرفت با توجه به اینکه تاریخ تکرار نمی‌شود؟ از نظر او، پرداختن به تاریخ و گذشته‌ جوامع ضرورت دارد. این امر بیش از هر چیز به این دلیل است که انسان در هر جامعه اساسا محصول تبار تاریخی خویش است؛ بنابراین رجوع به تاریخ برای بازیابی خود و هویت اهمیت انکارناپذیری دارد. با وجود این، همانگونه که نیچه تأکید می‌کند تاریخ‌نگاری سه آسیب و بیماری نیز به دنبال دارد: نخست بیماری سنت‌گرایی، بیماری عظمت‌گرایی و سوم انتقادگرایی که روش روشنفکران است و به معنای نفی و نقد آنچه هست و به تعبیر دکارت به معنای پاک‌کردن هر چیزی است که روی میز است. رویکرد انتقادگرایی برخی از روشنفکران خود می‌تواند به نوعی اسارت تاریخ منجر شود. چنان‌که بعضا برخی روشنفکران ما تحلیلی از تاریخ ایران ارائه می‌دهند که بر مبنای آن گویا نوع ایرانی دچار نوعی نازایی، سترونی و امتناع اندیشه در طول تاریخ خود بوده است. این تلقی خود نوعی اسارت تاریخ است. زیرا اگرچه تاریخ را نقد می‌کند اما خود را اسیر تعین آن تلقی می‌کند. در حالی‌ که به زعم سارتر اگرچه تاریخ یک جبر و تعین را در برابر انسان قرار می‌دهد اما این ما هستیم که می‌توانیم آزادانه با این میراث تعامل و رفتار کنیم. بنابراین اگرچه تاریخ امروز ما میراث‌دار گذشته خویش است اما آینده و فردای نسل امروز گرفتار اسارت جبر تاریخی نیست بلکه می‌توان با اتکاء به اراده‌ انسانی خویش و آگاهی در راستای تغییر آن حرکت کرد.
منبع: بنیاد فرهنگی شریعتی

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها