|

دیدگاه دیوید هاروی درباره بحران زیست‌محیطی در نظام سرمایه‌داری

پیوند متناقض سرمایه و طبیعت

علی اخوت

طبیعت برای سرمایه چیزی نیست جز ذخیره عظیمی از ارزش‌های بالقوه مصرفی، ارزش‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم در تولید به‌ کار گرفته می‌شوند. طبیعت برای سرمایه یک «جایگاه سوخت‌رسانی عظیم» است که بر اساس آن ارزش‌های مصرفی طبیعی - چنان‌که دیوید هاروی در کتاب «هفده تناقض و پایان سرمایه‌داری» نشان می‌دهد- شکلی پولی یا سرمایه‌ای و تجاری به خود می‌گیرند و به‌عنوان کالا مبادله می‌شوند. در این فرآیند «طبیعت به حقوق مالکیت خصوصی ضمانت‌شده توسط دولت‌ تکه‌تکه و تقسیم می‌شود. [چون] مالکیت خصوصی مستلزم دراختیارداشتن مشاعات طبیعت است». (ص333) در چنین زمینه‌ای تولید را می‌توان به‌طور خلاصه قلمرو مشترک نیازها و قدرت‌های در حال گسترش تعریف کرد و فرایند صنعتی‌شدن تولید را مهم‌ترین جنبه سرمایه‌داری. این فرایند همواره تابع محدودیت‌هایی بوده که طبیعت بر آن تحمیل کرده است. کارکرد سرمایه به این صورت است که منطق محدودش آن را وامی‌دارد در وضعیت تهاجم دائم به‌سر برد، هم یورش به محدودیت‌های طبیعی و هم به نیازهای اجتماعی جدیدی که خود به وجود آورده است. ازاین‌رو، تولید به‌عنوان رابطه‌ خاص انسان با طبیعت نه‌تنها نیازهای او را برآورده نمی‌کند بلکه هم‌زمان نیازهای جدیدی به وجود می‌آورد. بنابراین سرمایه باید پیوسته نحوه تصاحب طبیعت و نیروی کار انسان را تغییر دهد. چراکه طبیعت به قول نیل اسمیت «راهبردی
برای انباشت» است.
بااین‌حال، توانایی سرمایه برای غلبه بر محدودیت‌هایش - چه مکانی، چه فضایی و چه محدودیت‌های طبیعی- کمی از واقعیت به دور به نظر می‌رسد. چون تناقضاتی وجود دارد که پیوسته رو به گسترش است. اگرچه این تغییر مداوم از دو قرن گذشته آغاز شده، همواره با گسترش عظیم تولید در مقیاس جهانی همراه بوده که علت نهایی چیزی است به نام بحران محیط زیست: بحرانی که شاید به نظر برسد سرمایه‌داری را در برابر تناقضی ویرانگر قرار داده است. دیوید هاروی در کتاب «هفده تناقض و پایان سرمایه‌داری» بر این نظر تأمل کرده و آن را عمدتا ناشی از فشارهای زیست‌محیطی در حال انباشتی می‌داند که از رشد تصاعدی سرمایه نشأت می‌گیرد.
هاروی در این کتاب، هفده تناقض سرمایه را برجسته می‌کند که سه‌تای آخر را تناقضات خطرناک می‌نامد: یکی از این تناقضات خطرناک «رابطه سرمایه با طبیعت» است، تناقض‌هایی که بسته به فضا و زمان متفاوتند. اگر 50 سال یا صد سال پیش درباره آینده سرمایه و انسانیت می‌نوشتند به احتمال بسیار زیاد توجه به تناقض‌هایی جلب می‌شد متفاوت از آنچه هاروی در این کتاب بر آن دست می‌گذارد. اینها تناقضاتی‌اند که «هم برای ادامه فعالیت موتور اقتصادی نظام سرمایه‌داری و هم برای بازتولید زندگی انسان‌ها در شرایطی با کمترین مطلوبیت ممکن» خطرناک‌اند. (ص٢٩٣) در نظر هاروی باید به این قول که سرمایه‌داری در حال‌ رویارویی با تناقضی مهلک است شک کرد. به چهار دلیل: اول اینکه «سرمایه پیشینه‌ای طولانی در سروسامان‌بخشیدن موفقیت‌آمیز به مشکلات زیست‌بومی خود دارد. صرف‌نظر از اینکه آیا مشکلات به استفاده سرمایه از منابع طبیعی، یا توانایی جذب آلاینده‌ها برمی‌گردد یا به توانایی برخورد با تخریب زیست‌گاه، ازدست‌رفتن تنوع زیستی، کیفیت روبه‌نزول هوا، زمین و آب و نظایر اینها». (ص327) دلیل دوم هاروی این است که «طبیعتی که گویا ما در حال بهره‌برداری از آن و تهی‌کردن‌اش هستیم و قرار است پس از این ما را محدود کند یا حتی از ما انتقام بگیرد درواقع در گردش و انباشت سرمایه درونی و جذب‌شده است». (ص328) سومین نکته اینکه «سرمایه مسائل زیست‌محیطی را به کسب‌وکار بزرگ تبدیل کرده است. فناوری‌های زیست‌محیطی هم‌اکنون در بازارهای سهام جهان از اقلام بسیار مرغوب به شمار می‌روند»، (ص330) به این اعتبار که فناوری‌های جدید زیست‌محیطی در نهایت به مشکلاتی زیست‌محیطی منجر می‌شوند که وجود فناوری‌های دیگر را ضروری می‌کند. و اما چهارمین نکته: «سرمایه چه‌بسا این امکان را داشته باشد که در بحبوحه فجایع زیست‌محیطی موجود همچنان به گردش و انباشت ادامه دهد. فجایع زیست‌محیطی فرصت‌های فراوانی را برای دستیابی به سودهای کلان در اختیار سرمایه‌داری فاجعه‌مدار قرار می‌دهد. مرگ‌های ناشی از گرسنگی اقشار بی‌پناه و آسیب‌پذیر و ویرانی گسترده زیست‌گاه‌ها لزوما مشکلی برای سرمایه پدید نمی‌آورد، (مگر آنکه موجب بروز شورش و انقلاب شود) دقیقا به این دلیل که بیشتر جمعیت جهان به‌هرحال زائد و به‌دردنخور شده و سرمایه هرگز در طلب سود از به‌نابودی‌کشاندن مردم
اکراه نداشته است». (ص2-331).
گواه این واقعیت فجایع بی‌شماری است که مثلا در کارخانه‌ها و تولیدی‌های شرق آسیا و خاورمیانه رخ می‌دهند، یا زباله‌های غالبا سمی که عمدتا در سکونت‌گاه‌های گروه‌های اجتماعی پایین‌دست و آسیب‌پذیر سربه‌نیست می‌شوند و از این دست فجایع. ازاین‌رو، در نظر هاروی باید پرسید: «این مشکلات داخلی در چه شرایطی می‌تواند برای بازتولید سرمایه اگر نگوییم مهلک، دست‌کم خطرناک باشد؟ برای پاسخ به این پرسش ناچاریم درک کامل‌تری از چگونگی کارکرد اتحاد تناقض‌آمیز میان سرمایه و طبیعت به دست آوریم».
اتحاد میان طبیعت و سرمایه را می‌توان در تکرار رویکرد استفاده از طبیعت دید. سرمایه با وجود تغییر پیوسته در شیوه‌های تصاحب طبیعت، درنهایت «نمی‌تواند از شیوه رایج خود در تکه‌پاره‌کردن طبیعت و ایجاد شکل‌های کالایی و حقوق مالکیت فردی دست بردارد». در نظر هاروی «به‌چالش‌کشیدن این امر، یعنی به‌چالش‌کشیدن کارکرد خود موتور اقتصاد سرمایه‌داری و انکار امکان به‌‌کارگیری عقلانیت اقتصادی سرمایه در زندگی اجتماعی». هاروی نقدی هم به جنبش‌های اصلاح‌طلب و تفکر سیاسی زیست‌‌محیطی وارد می‌کند که به دلایل مختلف در این سال‌ها توفیق چندانی نداشته‌اند و اغلب ترجیح داده‌اند زیست‌بومی را که سرمایه در حال ساخت آن است به‌طور کامل نادیده بگیرند و تنها به مسائلی بپردازند، آن هم به شکل کاملا متناقض، که تضادی با ماهیت سرمایه ندارند. او اعتراض به وجود یک جایگاه دفن زباله در یک‌جا و نجات‌ گونه در حال انقراض یا یک زیستگاه باارزش در جایی دیگر را مثال می‌زند که به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند برای بازتولید سرمایه ویرانگر و خطرناک باشد. به همین دلیل، جنبش زیست‌محیطی، هنگامی که از یک تفکر سیاسی صرفا صوری و اصلاحی فراتر می‌رود، به ناچار به جنبش ضدسرمایه تبدیل می‌شود و «جنبش زیست‌محیطی می‌تواند در اتحاد با دیگر جنبش‌ها، به تهدیدی جدی برای بازتولید سرمایه بدل شود». (ص335) بااین‌حال، اگر مشکلاتی جدی در اتحاد متناقض سرمایه و طبیعت وجود دارد، به نظر هاروی، تناقضی است درونی در چارچوب نظام سرمایه و نه خارج از آن و بخش اصلی شواهد در دسترس نشان می‌دهد که سرمایه‌داری در مواجهه با خطرات زیست‌محیطی موجود به این زودی‌ها سقوط نخواهد کرد. همان‌طور که شواهد فراوانی هست که فقر و گرسنگی در ابعاد غیرقابل‌تصوری در همه‌‌جا جاری است و سرمایه، خود از آن جان می‌گیرد و حتی به آن دامن می‌زند، اما این فقر گسترده سرمایه را به انتهای کار
خود نرسانده است.
بااین‌همه، هاروی در اتحاد تناقض‌آمیز سرمایه و طبیعت، تناقضی مهلک را برجسته می‌کند که می‌تواند برای آینده سرمایه تهدیدی بزرگ باشد. این تناقض دو نکته دارد: «نکته اول مربوط می‌شود به قدرت فزاینده طبقه رانت‌خوار برای دراختیارگرفتن کل ثروت و درآمد بدون توجه به تولید [...]. تملک نیروهای طبیعی و تصرف نقاط کلیدی در زیست‌بوم سرمایه می‌تواند موجب خفگی سرمایه مولد شود». (ص346) و شاهد دوم در اثبات مهلک‌بودن این تناقض در بُعدی کاملا متفاوت نهفته و متکی است به واکنش بیگانه‌شده انسان به نوع نظام بوم‌شناختی‌ای که سرمایه می‌سازد. چراکه در نهایت «رابطه سرمایه با طبیعت و طبیعت انسانی بی‌نهایت بیگانه‌کننده است». (ص347)
بااین‌حال، ادعای هاروی در تحلیل نسبت طبیعت با سرمایه بسیار بدبینانه است. او به پیروی از مارکس می‌گوید: «سرمایه احتمالا می‌تواند تا مدت نامحدودی به عملکرد خود ادامه دهد اما به‌گونه‌ای که موجب ازبین‌بردن شدید زمین و ایجاد فقر همگانی و افزایش شدید نابرابری در وضعیت طبقات اجتماعی و غیرانسانی‌ترکردن روابط حاکم بر جامعه انسانی شود، جامعه‌ای که در آن پتانسیل انسان‌ها برای شکوفایی فردی به شکلی سرکوب‌گرانه انکار می‌شود». چون سرمایه چاره‌ای ندارد جز اینکه هر تعدادی از جنبه‌های طبیعت را که در توان دارد، خصوصی، کالایی، پولی و تجاری کند. تنها در این شرایط است که می‌تواند از مرزهایی که احاطه‌اش کرده‌اند فراتر رود، قلمرو خود را گسترش دهد، طبیعت را درون خود بکشد و آن را به سرمایه یا همان راهبردی از انباشت بدل کند.
بااین‌حال جغرافیدان 80 ساله همچنان امید دارد: «بذرهای ضروری برای شکل‌گیری طغیانی انسان‌گرایانه پیشاپیش پراکنده شده‌اند، طغیانی علیه رفتار غیرانسانی‌ای که در فروکاست طبیعت و طبیعت انسانی به شکلی کاملا کالایی نهفته است. بیگانگی از طبیعت برابر است با بیگانگی از توانایی‌های پنهان‌گونه خود ما و این حسی از شورش و طغیان را رها می‌سازد که در آن واژه‌هایی چون وقار، احترام، محبت، نوع‌دوستی و مهربانی به شعارهایی انقلابی بدل می‌شوند، درحالی‌که ارزش‌هایی چون حقیقت و زیبایی جایگزین محاسبات سرد و بی‌روح کار اجتماعی می‌شوند». (ص349)

طبیعت برای سرمایه چیزی نیست جز ذخیره عظیمی از ارزش‌های بالقوه مصرفی، ارزش‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم در تولید به‌ کار گرفته می‌شوند. طبیعت برای سرمایه یک «جایگاه سوخت‌رسانی عظیم» است که بر اساس آن ارزش‌های مصرفی طبیعی - چنان‌که دیوید هاروی در کتاب «هفده تناقض و پایان سرمایه‌داری» نشان می‌دهد- شکلی پولی یا سرمایه‌ای و تجاری به خود می‌گیرند و به‌عنوان کالا مبادله می‌شوند. در این فرآیند «طبیعت به حقوق مالکیت خصوصی ضمانت‌شده توسط دولت‌ تکه‌تکه و تقسیم می‌شود. [چون] مالکیت خصوصی مستلزم دراختیارداشتن مشاعات طبیعت است». (ص333) در چنین زمینه‌ای تولید را می‌توان به‌طور خلاصه قلمرو مشترک نیازها و قدرت‌های در حال گسترش تعریف کرد و فرایند صنعتی‌شدن تولید را مهم‌ترین جنبه سرمایه‌داری. این فرایند همواره تابع محدودیت‌هایی بوده که طبیعت بر آن تحمیل کرده است. کارکرد سرمایه به این صورت است که منطق محدودش آن را وامی‌دارد در وضعیت تهاجم دائم به‌سر برد، هم یورش به محدودیت‌های طبیعی و هم به نیازهای اجتماعی جدیدی که خود به وجود آورده است. ازاین‌رو، تولید به‌عنوان رابطه‌ خاص انسان با طبیعت نه‌تنها نیازهای او را برآورده نمی‌کند بلکه هم‌زمان نیازهای جدیدی به وجود می‌آورد. بنابراین سرمایه باید پیوسته نحوه تصاحب طبیعت و نیروی کار انسان را تغییر دهد. چراکه طبیعت به قول نیل اسمیت «راهبردی
برای انباشت» است.
بااین‌حال، توانایی سرمایه برای غلبه بر محدودیت‌هایش - چه مکانی، چه فضایی و چه محدودیت‌های طبیعی- کمی از واقعیت به دور به نظر می‌رسد. چون تناقضاتی وجود دارد که پیوسته رو به گسترش است. اگرچه این تغییر مداوم از دو قرن گذشته آغاز شده، همواره با گسترش عظیم تولید در مقیاس جهانی همراه بوده که علت نهایی چیزی است به نام بحران محیط زیست: بحرانی که شاید به نظر برسد سرمایه‌داری را در برابر تناقضی ویرانگر قرار داده است. دیوید هاروی در کتاب «هفده تناقض و پایان سرمایه‌داری» بر این نظر تأمل کرده و آن را عمدتا ناشی از فشارهای زیست‌محیطی در حال انباشتی می‌داند که از رشد تصاعدی سرمایه نشأت می‌گیرد.
هاروی در این کتاب، هفده تناقض سرمایه را برجسته می‌کند که سه‌تای آخر را تناقضات خطرناک می‌نامد: یکی از این تناقضات خطرناک «رابطه سرمایه با طبیعت» است، تناقض‌هایی که بسته به فضا و زمان متفاوتند. اگر 50 سال یا صد سال پیش درباره آینده سرمایه و انسانیت می‌نوشتند به احتمال بسیار زیاد توجه به تناقض‌هایی جلب می‌شد متفاوت از آنچه هاروی در این کتاب بر آن دست می‌گذارد. اینها تناقضاتی‌اند که «هم برای ادامه فعالیت موتور اقتصادی نظام سرمایه‌داری و هم برای بازتولید زندگی انسان‌ها در شرایطی با کمترین مطلوبیت ممکن» خطرناک‌اند. (ص٢٩٣) در نظر هاروی باید به این قول که سرمایه‌داری در حال‌ رویارویی با تناقضی مهلک است شک کرد. به چهار دلیل: اول اینکه «سرمایه پیشینه‌ای طولانی در سروسامان‌بخشیدن موفقیت‌آمیز به مشکلات زیست‌بومی خود دارد. صرف‌نظر از اینکه آیا مشکلات به استفاده سرمایه از منابع طبیعی، یا توانایی جذب آلاینده‌ها برمی‌گردد یا به توانایی برخورد با تخریب زیست‌گاه، ازدست‌رفتن تنوع زیستی، کیفیت روبه‌نزول هوا، زمین و آب و نظایر اینها». (ص327) دلیل دوم هاروی این است که «طبیعتی که گویا ما در حال بهره‌برداری از آن و تهی‌کردن‌اش هستیم و قرار است پس از این ما را محدود کند یا حتی از ما انتقام بگیرد درواقع در گردش و انباشت سرمایه درونی و جذب‌شده است». (ص328) سومین نکته اینکه «سرمایه مسائل زیست‌محیطی را به کسب‌وکار بزرگ تبدیل کرده است. فناوری‌های زیست‌محیطی هم‌اکنون در بازارهای سهام جهان از اقلام بسیار مرغوب به شمار می‌روند»، (ص330) به این اعتبار که فناوری‌های جدید زیست‌محیطی در نهایت به مشکلاتی زیست‌محیطی منجر می‌شوند که وجود فناوری‌های دیگر را ضروری می‌کند. و اما چهارمین نکته: «سرمایه چه‌بسا این امکان را داشته باشد که در بحبوحه فجایع زیست‌محیطی موجود همچنان به گردش و انباشت ادامه دهد. فجایع زیست‌محیطی فرصت‌های فراوانی را برای دستیابی به سودهای کلان در اختیار سرمایه‌داری فاجعه‌مدار قرار می‌دهد. مرگ‌های ناشی از گرسنگی اقشار بی‌پناه و آسیب‌پذیر و ویرانی گسترده زیست‌گاه‌ها لزوما مشکلی برای سرمایه پدید نمی‌آورد، (مگر آنکه موجب بروز شورش و انقلاب شود) دقیقا به این دلیل که بیشتر جمعیت جهان به‌هرحال زائد و به‌دردنخور شده و سرمایه هرگز در طلب سود از به‌نابودی‌کشاندن مردم
اکراه نداشته است». (ص2-331).
گواه این واقعیت فجایع بی‌شماری است که مثلا در کارخانه‌ها و تولیدی‌های شرق آسیا و خاورمیانه رخ می‌دهند، یا زباله‌های غالبا سمی که عمدتا در سکونت‌گاه‌های گروه‌های اجتماعی پایین‌دست و آسیب‌پذیر سربه‌نیست می‌شوند و از این دست فجایع. ازاین‌رو، در نظر هاروی باید پرسید: «این مشکلات داخلی در چه شرایطی می‌تواند برای بازتولید سرمایه اگر نگوییم مهلک، دست‌کم خطرناک باشد؟ برای پاسخ به این پرسش ناچاریم درک کامل‌تری از چگونگی کارکرد اتحاد تناقض‌آمیز میان سرمایه و طبیعت به دست آوریم».
اتحاد میان طبیعت و سرمایه را می‌توان در تکرار رویکرد استفاده از طبیعت دید. سرمایه با وجود تغییر پیوسته در شیوه‌های تصاحب طبیعت، درنهایت «نمی‌تواند از شیوه رایج خود در تکه‌پاره‌کردن طبیعت و ایجاد شکل‌های کالایی و حقوق مالکیت فردی دست بردارد». در نظر هاروی «به‌چالش‌کشیدن این امر، یعنی به‌چالش‌کشیدن کارکرد خود موتور اقتصاد سرمایه‌داری و انکار امکان به‌‌کارگیری عقلانیت اقتصادی سرمایه در زندگی اجتماعی». هاروی نقدی هم به جنبش‌های اصلاح‌طلب و تفکر سیاسی زیست‌‌محیطی وارد می‌کند که به دلایل مختلف در این سال‌ها توفیق چندانی نداشته‌اند و اغلب ترجیح داده‌اند زیست‌بومی را که سرمایه در حال ساخت آن است به‌طور کامل نادیده بگیرند و تنها به مسائلی بپردازند، آن هم به شکل کاملا متناقض، که تضادی با ماهیت سرمایه ندارند. او اعتراض به وجود یک جایگاه دفن زباله در یک‌جا و نجات‌ گونه در حال انقراض یا یک زیستگاه باارزش در جایی دیگر را مثال می‌زند که به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند برای بازتولید سرمایه ویرانگر و خطرناک باشد. به همین دلیل، جنبش زیست‌محیطی، هنگامی که از یک تفکر سیاسی صرفا صوری و اصلاحی فراتر می‌رود، به ناچار به جنبش ضدسرمایه تبدیل می‌شود و «جنبش زیست‌محیطی می‌تواند در اتحاد با دیگر جنبش‌ها، به تهدیدی جدی برای بازتولید سرمایه بدل شود». (ص335) بااین‌حال، اگر مشکلاتی جدی در اتحاد متناقض سرمایه و طبیعت وجود دارد، به نظر هاروی، تناقضی است درونی در چارچوب نظام سرمایه و نه خارج از آن و بخش اصلی شواهد در دسترس نشان می‌دهد که سرمایه‌داری در مواجهه با خطرات زیست‌محیطی موجود به این زودی‌ها سقوط نخواهد کرد. همان‌طور که شواهد فراوانی هست که فقر و گرسنگی در ابعاد غیرقابل‌تصوری در همه‌‌جا جاری است و سرمایه، خود از آن جان می‌گیرد و حتی به آن دامن می‌زند، اما این فقر گسترده سرمایه را به انتهای کار
خود نرسانده است.
بااین‌همه، هاروی در اتحاد تناقض‌آمیز سرمایه و طبیعت، تناقضی مهلک را برجسته می‌کند که می‌تواند برای آینده سرمایه تهدیدی بزرگ باشد. این تناقض دو نکته دارد: «نکته اول مربوط می‌شود به قدرت فزاینده طبقه رانت‌خوار برای دراختیارگرفتن کل ثروت و درآمد بدون توجه به تولید [...]. تملک نیروهای طبیعی و تصرف نقاط کلیدی در زیست‌بوم سرمایه می‌تواند موجب خفگی سرمایه مولد شود». (ص346) و شاهد دوم در اثبات مهلک‌بودن این تناقض در بُعدی کاملا متفاوت نهفته و متکی است به واکنش بیگانه‌شده انسان به نوع نظام بوم‌شناختی‌ای که سرمایه می‌سازد. چراکه در نهایت «رابطه سرمایه با طبیعت و طبیعت انسانی بی‌نهایت بیگانه‌کننده است». (ص347)
بااین‌حال، ادعای هاروی در تحلیل نسبت طبیعت با سرمایه بسیار بدبینانه است. او به پیروی از مارکس می‌گوید: «سرمایه احتمالا می‌تواند تا مدت نامحدودی به عملکرد خود ادامه دهد اما به‌گونه‌ای که موجب ازبین‌بردن شدید زمین و ایجاد فقر همگانی و افزایش شدید نابرابری در وضعیت طبقات اجتماعی و غیرانسانی‌ترکردن روابط حاکم بر جامعه انسانی شود، جامعه‌ای که در آن پتانسیل انسان‌ها برای شکوفایی فردی به شکلی سرکوب‌گرانه انکار می‌شود». چون سرمایه چاره‌ای ندارد جز اینکه هر تعدادی از جنبه‌های طبیعت را که در توان دارد، خصوصی، کالایی، پولی و تجاری کند. تنها در این شرایط است که می‌تواند از مرزهایی که احاطه‌اش کرده‌اند فراتر رود، قلمرو خود را گسترش دهد، طبیعت را درون خود بکشد و آن را به سرمایه یا همان راهبردی از انباشت بدل کند.
بااین‌حال جغرافیدان 80 ساله همچنان امید دارد: «بذرهای ضروری برای شکل‌گیری طغیانی انسان‌گرایانه پیشاپیش پراکنده شده‌اند، طغیانی علیه رفتار غیرانسانی‌ای که در فروکاست طبیعت و طبیعت انسانی به شکلی کاملا کالایی نهفته است. بیگانگی از طبیعت برابر است با بیگانگی از توانایی‌های پنهان‌گونه خود ما و این حسی از شورش و طغیان را رها می‌سازد که در آن واژه‌هایی چون وقار، احترام، محبت، نوع‌دوستی و مهربانی به شعارهایی انقلابی بدل می‌شوند، درحالی‌که ارزش‌هایی چون حقیقت و زیبایی جایگزین محاسبات سرد و بی‌روح کار اجتماعی می‌شوند». (ص349)

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها