سقوط آزاد آموزشوپرورش
محمد هدايتي
اگر رازهاي ترقي ملتها را پي بگيريم احتمالا يک جايي هم ميرسيم به مسئله آموزش، به يادگيري و به مدرسه. بزرگان گفتهاند که بدون يک سيستم آموزشي درست؛ سيستمي که به تربيت انساني نسلها بپردازد و مهارتهاي زندگي را به آنها بياموزد، تحولي در کار نخواهد بود. مسئله فقط صرف انتقال بعضي دانشها و مهارتهاي فني نيست. آموزش مترقي چيزي است فراتر از اينها. پيش از هر چيز يادگيري زيستن همکارانه با ديگر انسانهاست، پرورش قواي انتقادي و خلاقانه انسانها و آموزش انديشيدن است و اگر از اين زاويه به خودمان نگاه کنيم ميتوانيم ريشههاي اينهمه عقبافتادگي را در نظام آموزشيمان بيابيم؛ نظامي که با وجود شعارهاي بسيار، نهتنها نوسازي نشده، بلکه حتي ويژگيهاي سنتي خود را هم از دست داده است. امروز آموزشوپرورش در کشور ما بهجاي آنکه باري از روي دوش دولت و شهروندان بردارد، بهجاي آنکه راهگشا باشد، خود به چيزي متصلب و ناکارآمد بدل شده است. آموزشوپرورشي که مدعيان و متوليان بسيار دارد، با رنگولعاب خاص، از بیرون به نظر ميرسد بدون هيچ نقشه راهي است. آمارهايي که خود مسئولان اعلام ميکنند نشان ميدهد اوضاع از چه قرار است؛ «يکسوم مدارس ايمني لازم را براي دانشآموزان ندارند». تحول چنداني در نوسازي و مقاومسازي انجام نشده است و سيستمهاي گرمايشي و سرمايشي بسيار ابتدايياند. «شرايط معيشتي معلمان، با وجود تحولاتي اندک، کماکان وخيم است». سرانجام داستان صندوق ذخيره فرهنگيان هم که مثل بسياري از ديگر امور معلوم نشد. کجا رفت جايگاه معلم در اين مملکت؟ آبرويي و عزتي داشت زماني. آنقدر در چنبره فيشهاي حقوقي نازل و مسائل اينچنيني گرفتار و انگشتنمايش کرديم که ديگر کسي چندان به رسالت معلمي و اينکه «معلمي شغل انبياست» فکر نميکند. «آموزش» در مدارس الکن ماند و عرصه براي مؤسساتي باز شد که به هر چيزي فکر ميکردند جز اهداف راستين آموزش. معرفتآموزي تقليل داده شد به کتابها و جزوات اين و آن مؤسسه و اينکه براي «تستزني» چه مدادي بهتر است؟ خصوصيسازي مدارس و کالاييشدن آموزش تشديد شد، آن هم در انقلابي که شعارش حمایت از محرومان بود و قرار بود آموزشوپرورش واسطهاي باشد براي تحرک عمودي طبقات پايينتر. حالا به گفته خود وزير آموزشوپرورش، کتابهاي کمکآموزشي اين مؤسسات، پيش از کتابهاي درسي مدارس توزيع ميشوند. کيست که ديگر نداند اقتصاد اين مؤسسات آموزشي چه گردشي دارد. کار به جايي رسيده است که استيضاح وزير آموزشوپرورش را کار اين مؤسساتي ميدانند که منافعشان به خطر افتاده است. راستي با کنکور چه کرديم؟ اين هيولايي که شده است همهچيز نظام آموزشي ايران؛ جامعهاي که تمام ارزش يک فرد را با رتبه کنکورش داوري ميکند. به کجا رسيدهايم که امروز از خودکشي دانشآموزان صحبت ميشود، از ترس ناکامي در زير اينهمه فشار. همه آن چيزهايي که در بهترين حالت تنها وسيلهاند و تنها واسطههايي هستند براي اهداف ديگر، به غایت فی نفسه بدل شدهاند و چنان ما را در چنبره گرفتهاند که رهايي ناممکن به نظر ميرسد.
اين است وضعيت آموزشوپرورش؛ وضعيتي که بيترديد محصول ائتلاف نانوشته اما خطرناک دولت، بخش خصوصي سودجو و تا حدي خانوادههايي است که ناخواسته وارد اين بازي شدهاند. اين وضعيت محصول نظام آموزشوپرورشي است که در برابر هرگونه تحول مقاومت ميکند. آقاي وزير گفته بود، «آموزشوپرورش بدون تحول، محکوم به مرگ است»؛ آري و ما همه دعوتيم به مراسم گردنزني چيزي به نام آموزشوپرورش.
اگر رازهاي ترقي ملتها را پي بگيريم احتمالا يک جايي هم ميرسيم به مسئله آموزش، به يادگيري و به مدرسه. بزرگان گفتهاند که بدون يک سيستم آموزشي درست؛ سيستمي که به تربيت انساني نسلها بپردازد و مهارتهاي زندگي را به آنها بياموزد، تحولي در کار نخواهد بود. مسئله فقط صرف انتقال بعضي دانشها و مهارتهاي فني نيست. آموزش مترقي چيزي است فراتر از اينها. پيش از هر چيز يادگيري زيستن همکارانه با ديگر انسانهاست، پرورش قواي انتقادي و خلاقانه انسانها و آموزش انديشيدن است و اگر از اين زاويه به خودمان نگاه کنيم ميتوانيم ريشههاي اينهمه عقبافتادگي را در نظام آموزشيمان بيابيم؛ نظامي که با وجود شعارهاي بسيار، نهتنها نوسازي نشده، بلکه حتي ويژگيهاي سنتي خود را هم از دست داده است. امروز آموزشوپرورش در کشور ما بهجاي آنکه باري از روي دوش دولت و شهروندان بردارد، بهجاي آنکه راهگشا باشد، خود به چيزي متصلب و ناکارآمد بدل شده است. آموزشوپرورشي که مدعيان و متوليان بسيار دارد، با رنگولعاب خاص، از بیرون به نظر ميرسد بدون هيچ نقشه راهي است. آمارهايي که خود مسئولان اعلام ميکنند نشان ميدهد اوضاع از چه قرار است؛ «يکسوم مدارس ايمني لازم را براي دانشآموزان ندارند». تحول چنداني در نوسازي و مقاومسازي انجام نشده است و سيستمهاي گرمايشي و سرمايشي بسيار ابتدايياند. «شرايط معيشتي معلمان، با وجود تحولاتي اندک، کماکان وخيم است». سرانجام داستان صندوق ذخيره فرهنگيان هم که مثل بسياري از ديگر امور معلوم نشد. کجا رفت جايگاه معلم در اين مملکت؟ آبرويي و عزتي داشت زماني. آنقدر در چنبره فيشهاي حقوقي نازل و مسائل اينچنيني گرفتار و انگشتنمايش کرديم که ديگر کسي چندان به رسالت معلمي و اينکه «معلمي شغل انبياست» فکر نميکند. «آموزش» در مدارس الکن ماند و عرصه براي مؤسساتي باز شد که به هر چيزي فکر ميکردند جز اهداف راستين آموزش. معرفتآموزي تقليل داده شد به کتابها و جزوات اين و آن مؤسسه و اينکه براي «تستزني» چه مدادي بهتر است؟ خصوصيسازي مدارس و کالاييشدن آموزش تشديد شد، آن هم در انقلابي که شعارش حمایت از محرومان بود و قرار بود آموزشوپرورش واسطهاي باشد براي تحرک عمودي طبقات پايينتر. حالا به گفته خود وزير آموزشوپرورش، کتابهاي کمکآموزشي اين مؤسسات، پيش از کتابهاي درسي مدارس توزيع ميشوند. کيست که ديگر نداند اقتصاد اين مؤسسات آموزشي چه گردشي دارد. کار به جايي رسيده است که استيضاح وزير آموزشوپرورش را کار اين مؤسساتي ميدانند که منافعشان به خطر افتاده است. راستي با کنکور چه کرديم؟ اين هيولايي که شده است همهچيز نظام آموزشي ايران؛ جامعهاي که تمام ارزش يک فرد را با رتبه کنکورش داوري ميکند. به کجا رسيدهايم که امروز از خودکشي دانشآموزان صحبت ميشود، از ترس ناکامي در زير اينهمه فشار. همه آن چيزهايي که در بهترين حالت تنها وسيلهاند و تنها واسطههايي هستند براي اهداف ديگر، به غایت فی نفسه بدل شدهاند و چنان ما را در چنبره گرفتهاند که رهايي ناممکن به نظر ميرسد.
اين است وضعيت آموزشوپرورش؛ وضعيتي که بيترديد محصول ائتلاف نانوشته اما خطرناک دولت، بخش خصوصي سودجو و تا حدي خانوادههايي است که ناخواسته وارد اين بازي شدهاند. اين وضعيت محصول نظام آموزشوپرورشي است که در برابر هرگونه تحول مقاومت ميکند. آقاي وزير گفته بود، «آموزشوپرورش بدون تحول، محکوم به مرگ است»؛ آري و ما همه دعوتيم به مراسم گردنزني چيزي به نام آموزشوپرورش.